نادرپور در آینۀ شعرش (بخش چهارم)
تأثیر نادرپور بر دیگران
با ابن حال برخی از شاعران درجه اول معاصر از او تآثیر پذیرفتهاند و نشانههای این تأثیرپذیری را در برخی از چارپارههای فریدون مشیری میتوان دید.
فروغ فرخزاد همچون نادرپور در سه کتاب اول خود، اسیر، دیوار و عصیان، فقط چارپاره و گاهی مثنوی سروده است اما کم کم سر وکلۀ یکی دوتا شعر متأثر از عروض نیمایی در کتاب عصیان او پیدا شده و در تولدی دیگر توسعه یافته و به مرور روش غالب و شیوۀ خاص شعرفروغ از آن پدیدار شده است.
این روش آزاد نیمایی فروغ که به طور جدی تری در کتاب تولدی دیگر وی آغاز شد، در آخرین اثر وی یعنی در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» تداوم یافته است .
البته فروغ همچنانکه در مضمون شعر خود در تولدی دیگر به تحول دست یافته، در شکل و به ویژه در بهره گیری از عروض نیمایی نیز به نوآوریهای خاص خود را به کار برده است.
وزن در شعر فروغ از کلاسیسیسم نیمایی (اگر بتوان گفت) اندک اندک فاصله گرفته و اوزان شعر او با ریتم درونی شعر فروغ پیوند ی یافته و آهنگ و موسیقی خاص سخن فروغ، شعر او را به لحاظ وزن، آزادتر و نزدیک تر به ریتم و روانی زبان محاوره یا جاری کرده (وی در این تحول با سهراب سپهری همراه و درکاربرد وزن از او مئأثر نیز بوده است که مجال طرح و بسط این سخن در اینجا نیست.)
در چارپاره های دو کتاب نخستین فروغ اقتد ابه وزن و شیوه بیان چار پاره های نادرپور مشهود است.در بعضی از قافیه بندیهای فروغ، در شعرهایی که او بر اساس عروض نیمایی سروده، تأثیر نادرپور به روشنی دیده میشود.
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
…..
همین گونه تأثیر شعر نادرپور در برخی شعرهای آزاد و نیمایی فریدون مشیری نیز مشهود است
نمونۀ آن شعر معروف زیر است.
کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جامها که در پی هم می شوند
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گردآب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفتهام
تا دشت پر ستارهی اندیشههای گرم
تا مرز ناشناختهی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطرههای گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
بیگمان شاعرانی چون مشیری و فروغ در اینگونه بهره جویی در فن شکستن ابیات و کاربرد قوافی و ردیفهایی که متناوباً در پایان بندیها و موتیفهای شعری تکرار میشود، از نادرپورپور تأثیر پذیرفتهاند، زیرا نادرپور آگاهانه و طبق یک روند تجربی (همچنان که در کتابهای او میتوان دید) این روش را به کار برده و آن راصیقل زده و تلطیف کرده و انسجام بخشیده است. هرچند ریشه آن در شیوهای نیمایی ست ، زیرا نیما در موفقترین کارهای خود همچون «میتراود مهتاب» این گونه سرایش را برای نخستین بار پیشنهاد کرده است و به دلیل اهمیت آن همه شعر را که خوانندگان با آن آشنایی دارند در اینجا می آورم:
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در،می گوید با خود:
غم این خفته ی چند
. خواب در چشم ترم می شکند
…
میتوان افزود که نادرپور این پیشنهاد نیما را بسیار آگاهانه و به طور روشمند به کار گرفته و توسعه داده و تکامل بخشیده و به شیوۀ شعری خود بدل کرده است.
این روش او که به لحاظ وزن متکی به عروض نیمایی ست برخوردار از حال و هوای تغزل و نزدیک به روشهای شناخته شده و کلاسیک غزلسرایان بزرگ فارسی ست.
نادرپور این شیوه را در دو کتاب زمین و زمان و صبح دروغین به اوج رسانده است که خواندن متن کامل یکی از آنها در اینجا خالی از لطف و فایده نیست :
آن پرتو سوزان جادویی
در سرزمین ناشناسان ، آن قدر ماندم
کز من کسی با چهره ای دیگر پدید آمد
پیرانه سر ددیم که سیمای جوانم را
آیینه ، هرگز روبرو با من نخواهد کرد
بیهوده کوشیدم که از آیینه بگریزم
ما نگاه سرد او بر کوششم خندید
وز دیدن آن خنده ی خاموش بی هنگام
اشکی که در اعماق چشمان داشتم ، خشکید
خویش گفتم کانچه پیری می کند با من
دشمن ، به نام جنگ ، با دشمن نخواهد کرد
در بر جهان بستم
وز پیش دانستم که در تنهایی غربت
هم صحبتی غیر از جنون بر در نخواهد کوفت
وز من ، کسی جز بی کسی دیدن نخواهد کرد
دیدم که از بام مه آلود سرای من
آینده پیدا نیست
وز گوشه ی ایوان من تا ساحل مغرب
جز کوره ی سرخی که در او ، روز می سوزد
چیزی هویدا نیست
ور مرغ شب در خلوت ماه و سپیداران
آماده ی خنیاگری باشد
بر بام من ، اندیشه ی خواندن نخواهد کرد
دیدم که در این خاک بی باراند
گل های سرخ اشتیاق من نخواهد رست
ویرانه ی ذهن مرا گلشن نخواهد کرد
دیدم کزین زندان بی دیوار
گلبانگ آزاد خروسان بر نخواهد خاست
را بلوغ نور آبستن نخواهد کرد
دیدم که در این خواب هول انگیز
دیگر طلوع هیچ صبحی از بلندی ها
آفاق تقدیر مرا روشن نخواهد کرد
باغ قدیم کودکی : دور است
شهر شگفت نوجوانی در افق : پنهان
اما قطار باد پیمایی که از اقطار نامعلوم می آید
آواره ای را از دیار آشنایی ها
با خویش می آرد به سوی این غریبستان
من ، میهمان تازه را هشدار خواهم داد
کز این سفر : آهنگ برگشتن نخواهد کرد
وان دل که با او هست : در اقلیم بیگانه
تسکین نخواهد یافت ، یا مسکن نخواهد کرد
او نیز چون من ، در شب غربت تواند دید
کان پرتو سوزان جادویی
کز خاوران بر سرزمین مادری می تافت
از باختر آغاز تابیدن نخواهد کرد
(صبح دروغین . ص . ۸۳. )
….
پایان سخن
خلاصه کنم،
نادرپور شاعری اندیشمند، مدرن و آشنا با شعر اروپایی ست که ریشه در خاک خویش دارد و در دامن مام ادب و فرهنگ ایران و زبان شعر فارسی پرورش یافته است.
نادرپور نگاهی مدرن به جهان و انسان دارد. آزادی خواه است، از استبداد بری و از جهل بیزار است و تن به دروغ و عوام فریبی نمیدهد. ازین رو حاضر است که ارجمندترین و عزیزترین هدیهای که عمر و سرنوشت به او داده است را به دیگران واگذارد ، یعنی از آب و خاک میهن خود بگریزد و درخت ریشه در خاک آکندۀ وجود انسانی خود را برکند و خود را به آب و خاک و هوای مُلک دیگری اندازد، اما به دروغ و تزویر و عوامفریبی تن ندهد، با آنکه میداند که گریزگاهی ندارد و با سفر خود و با هجرت خود، صبح جوانی و بهشت زمینی خود را به شامگاه پیری و جهنم غربت میبَرد و سرنوشت ناشناخته و دردناکی را برای خود تدارک میبیند ، با این وجود ، هجوم ابلیس را به قلمرو اهورایی ی فرهنگ و وطن و کشور خویش دریافته و توان ماندن از او سلب شده است.
نادرپور به دلیل ریشهای که در خاک دارد و به واسطۀ دلبستگی و عشق زوال ناپذیری که به فرهنگ ایران زمین و شعر فارسی میورزد، اگرچه تا پیش از کنده شدن از وطن، و سرگشتگی در غربت ــ یعنی جهانی که وی خود را از آن ِ او نمییافت ــ این عشق را به شدت و حدتی که در شعر دوران غربت در شعروی شاهد بودهایم، بروز نمیداد، با اینهمه رگههایی از آن همواره در جای جای شعر پیش از غربت وی جلوه و نمود داشته است.
اما این آتش زیر خاکستر ، پس از هجرت وی چنان شعلهای کشیده و آتشفشان وجود وی را آنچنان به فوران درآورده است که بی مبالغه می توان گفت : کمتر شعری می توان یافت که این حس وطن پرستی و ایران دوستی همراه با ناگواری و اندوه دوری از وطن و جدا افتادگی از فضای زبانی و فرهنگی ایران زمین، به شیوایی و رسایی دردمندانه ای که در سه کتاب آخر وی (صبح دروغین، شام بازپسین، زمین و زمان)، می بینیم ، مجال ظهور یافته باشد.
ازین رو نادرپور در غربت، نخست یک شاعر بزرگ میهنی ست که با جهل و خرافاتی که بر وطن او چنگ افکنده است میخروشد.
بر احوال فرهنگ ایران و اهل فرهنگ ایران که در وطن خویش غریب افتادهاند، تأسف میخورد.
بر آنها که به دلایل مربوط به فروبستگیهای ذهنی و قشریتهای فکری و ایدئولوژیک یا سیاسی به فاجعه میدان دادند و دروازههای وطن را به روی جهل و فریب گشودهاند، با حسرت و دریغی میهن دوستانه تیر ملامت میبارد.
بر تنهایی و غم غربت و غم دوری از یار و دیار و خویش و پیوند و بر سرزمین پویشها و گاهوارۀ آرزوها و آرمانهای سوختۀ خود مویه میکند.
ازین رو نادرپور در هجرت، شاعر بزرگ غم غربت نیز هست :
کهن دیارا! دیار یارا! دل از تو کندم ولى ندانم،
که گر گریزم کجا گریزم؟ و گر بمانم کجا بمانم؟
نه پاى رفتن، نه تاب ماندن، چگونه گویم درخت خشکم؟
عجب نباشد اگر تبرزن، طمع ببندد در استخوانم!
در این جهنم، گل بهشتى، چگونه روید؟ چگونه بوید؟
من اى بهاران، ز ابر نیسان، چه بهره گیرم که خود خزانم؟
به حکم یزدان شکوه پیرى مرا نشاید، مرا نزیبد!
چرا که پنهان به حرف شیطان سپردهام دل که نوجوانم!
صداى حق را سکوت باطل در آن دل شب چنان فرو کشت،
که تا قیامت در این مصیبت گلو فشارد غم نهانم!
کبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نیست،
که تا پیامى به خط جانان ز پاى آنان فرو ستانم!
سفینه دل نشسته در گل، چراغ ساحل نمىدرخشد
در این سیاهى سپیدهاى کو؟ که چشم حسرت در او نشانم
الا خدایا! گره گشایا! به چارهجویى مرا مدد کن!
بود که بر خود درى گشایم، غم درون را برون کشانم
چنان سراپا شب سیه را، به چنگ و دندان، درآورم پوست،
که صبح عریان به خون نشیند، بر آستانم، در آسمانم!
کهن دیارا! دیار یارا! به عزم رفتن دل از تو کندم،
ولى جز اینجا وطن گزیدن، نمىتوانم! نمىتوانم!
که گر گریزم کجا گریزم وگر بمانم کجا بمانم
…..
نادرپور طی سی سالی که شاعر نامدار و نوآور نیمایی در ایران محسوب میشد ، ازآنجا که به لحاظ فکری پیرو مد روز نبود و در برابر بیانیههای حزبی در زمینۀ هنر و ادب تعهدی نمیپذیرفت، وارد جرگهها و گروههایی که مبلغان ادبیات باب روز بودند نمیشد.
ازین رو مذهب مختار ادبی او را به طیب خاطر در میان خود نمیپذیرفت، هرچند از سرناگزیری به جایگاه بسیار مهم او در شعر معاصر فارسی اذعان داشت.
در طی این دورهء سی ساله، بازار نقد ادبی یا نقدبافی و نقدلافی در سیطرهء کسانی بود که غالباً به دنبال نامجویی یا به قول خودشان «رو کم کنی و گردگیری» بودند و میدان خالی ژورنالیسم ادبی آن سالها را مناسب جولان ها و عربده جویی های خود یافته بودند .
در چنین فضایی شاعرانی مثل نادرپور و سپهری « خودی» تلقی نمیشدند و از آنجا که حساسیتهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی آنان بر حال و هوای روحی و نیازهای فکری رایج و مسلط بر محیط روشنفکری منطبق نمیشد، و به درخواستهای عقیدتی و تبلیغاتی باب روز ، پاسخ صد درصد مثبتی نمیداد، غالباً مورد بیمهری یا دست کم در معرض نادیده گرفته شدنهای تعمدی بودند.
اما به واسطۀ قدرتی که در زبان شعری و اصالتی که در فکر و اندیشه و هنری که در کلام خود داشتند، دیوارهای سکوت یا بندهای مصنوعی فرقه گرایی یا حسادت ها یا انواع سدهای دیگر خواه و ناخواه شکسته میشد.
ازین رو به آسانی نمیشد آنها را نادیده گرفت و به هرحال جامعه، به سکوت و عناد رایج دربارۀ آنان میدان نمیداد و نهایتاً سکوت یا مزه پرانیها و کنایات رایج را در بارۀ آنان به هیچ میگرفت.
به هرحال، چنین وضعیتی یک جنبۀ مثبت داشت و آن این بود که شاعران بزرگی چون نادرپور و سپهری را از بتکدههای پر رونق آنان بیرون رانده بود و همچون خدایان و نیمه خدایان مطرود، به «المپ»های فکری و ایدئولوژیک مسلط بر زمانه راه نداده و این یک فرصت ناطلبیده، (شاید هم طلبیده) و بخت و اقبال ناخواسته (شاید هم خواسته) بود که اوضاع روزگار نصیب این دو شاعر کرد.
نادرپور همچون سپهری، اگرچه علی رغم کوششها و نجواهای رایج، مارک و اتهام شاعر نیمه رسمی و نیمه دولتی یا نزدیک به قدرت را هرگز به حریم هنر خود راه نداد و برخی تلاشگران محافل روشنفکری چپ را در این زمینه نومید کرد، با این حال ـ شاید خوشبختانه ـ به بُت و ستارهء محبوب شعر رسمی چپ یا شعر رسمی مخالف خوان حکومت نیز بدل نشد.
وی کار خود را آرام و سنجیده پی میگرفت و آنچنان با خود روراست و صمیمی بود که حال و هوای شعر خود و فضای زبانی و فکری هنر خود را مغلوب تقاضای زمانه نمیکرد و با محبوبیتهای فرقهای یا سیاسی رایج روزگار تاخت نمیزد و چشم به راه کف مرتب پیروان مُد و خوش نشینان بازار ادب روز نمی نشست.
نمیگویم نادرپور گمنام یا گوشه گیر مانده بود، اما میتوان گفت که در مجموع، سنت روشنفکری چپ که بر جوّ فکری زمانه غلبه داشت و طی چهار پنج سال اخر قبل از انقلاب، دستهها و گروههای رادیکال مذهبی را هم زیر سیطرۀ نفوذ ادبی و فرهنگی خود آورده بود، نادرپور را چندان به چشم مهر نمینگریست، همچنان که سپهری را نیز به چشم مهر نمینگریستند.
(تنها پس از انقلاب بود که از جلوه و جلای غبارگرفتۀ شعر سپهری زنگارزدایی شد و ارزشهای هنری و فرهنگی و ذوقی و زبانی شعر او آشکارتر گشت که البته سلطهء فضای فرهنگ دینی و روحیهء عرفان گرایی پس از انقلاب و نیز شکست یا به هرحال کمرنگ شدن ایدئولوژیهای چپ استالینی و چپ مذهبی ــ که این هردو از یکدیگر تغذیه میکردند ــ در آن بیتأثیر نبود.)
اسلامیسم سیاسی حاکم هم که ناباورانه شاهد قدرت را درآغوش گرفته بود ، درشعر فارسی معاصر چنته ای بسیار تهی داشت و دربه در به دنیال شاعری می گشت که : « نمازش را باد خوانده باشد سر گلدسته سرو ! » تا بتواند به بهانۀ وجود چند واژۀ معدودد مذهبی ( که از روحیه عرفانی سپهری و به تأثیر از فرهنگ کلاسیک شرق دور [هند و چین] در شعر او راه یافته بود ، دست به مصادره شاعر بزند و چنین کرد و از بد روزگار دیگر دست شاعر هم برای دفاع از خود کوتاه بود و نورسیدگان فاتح هم تا آنجا که توانسته خودشان را به او و او را به خودپان بستند اما گوهر وجودی و عنصر اساسی شعر سپهری با خشونت و بیداد و تنگچشمی و آزمندی و نابردباری اسلامیستی از بن ناسازگار بود و این وصله ها خوشبختانه به سپهری نچسبید .
به هرحال نادر پورهم در دنیای شاعرانه خود ، همچون سپهری بیرون از قیل و قال های رایج به ساختن فضا و زبان و بافتار اندیشگی و استتیک شعر خود می پرداخت.
شاید این وضعیت ویژه بود که به نادرپور امکان داد تا اسیرامواج گذران روز و دلباختۀ هیجانات و التهابات سیاسی و فکری رایج نشود و آنچنان دل به گفتارهای مسلط نبازد که به هنگام فرارسیدن روز واقعه، یعنی در هنگام زلزلۀ ویرانگری که ملایان را به صدر جنبش آزادی خواهی و ضد دیکتاتوری در ایران مسلط کرد، هم زمان با بسیاری کسان دیگر مسحور جریان غالب شود.
چنین بود که نادرپور توانست تا همچون وجدان بیدار در میان شاعران زمانۀ خود راه خود را از بسیاری دیگر از سرایندگان و هم عصران خود جدا کند و صبح دروغین را با انگشت اشارۀ شعر خود به ایرانیان بنماید و به شاعری بدل شود که در روزها و ماه های سال ۵۷ و ۵۸ با صدای بلند چنین غرّان و نهیب زنان میسرود :
خطبۀ عزیمت
صفای چهره کاغذ را
به چنگ خویش خراشیدم
حروف را، همه بند از بند
زهم گُسستم و پاشیدم
به یک نگاه یقین کردم
که از تمامی این الفاظ
یکی به کار نمی آید
قلم ز پوسته کاغذ
توقعی نتواند داشت
جز اینکه نطفه معنائی
از این سفیده برآرد سر
وگرنه زاده خورشیدی
از او به بار نمی آید
دلا چگونه تبهکاران
کلام نغز الهی را
ز روح عشق تهی کردند
کزین پس آنچه تو می بینی
غلاف زنجرۀ لفظ است
که بر درخت سخن ، باقی ست
وگرنه ، زمزمۀ گرمش
در این سکوتِ زمستانی
ز شاخسار نمی آید
پیمبران دروغین را
خبر دهید که تا آتش
به راهِ گلّه برافروزند
چرا که در شب ِ این وادی
چراغِ معجزه خاموش است
وز انتهای افق بانگی
به غیر همهمۀ گرگان
به این دیار نمی آید
پیمبران سخن ! آری،
ایا بُتانِ قلم در کف
که دستِ سُستِ شمایان را
ز پشتِ پرده ، نخی جنباند!
چه زود لفظ « تعهّد» را
ز نوک خامه فروشُستید
ولی چه دیر به خود گفتید
که نقش «مار» اگر زیباست
به لفظِ «مار» نمی آید
به طبل جنگ چه می کوبید؟
که طشت خالی رسوائی
زبام نام شما افتاد
وگرصدائی از او برخاست
صدای خوف و خجالت بود:
چنان به خاک سیه غلطید
کزو به چشم حقیقت بین
به جز غبار نمی آید
اگر پیام شما حق بود
چرا چو موج زمین خورده
به پای بوس حقارت رفت؟
اگر کلامِ شما جان داشت
چرا چو کاهِ پراکنده
ز خشمِ باد به غارت رفت؟
چه زود راه فنا پیمود :
رسالتی که رذالت بود!
به آبروی شما سوگند!
که آب رفته، دگر باره
به جویبار نمی آید
ایا هیاکل نام آور!
به طبلِ جنگ چه می کوبید؟
که طشتِ خالی ِ رسوایی
ز بامِ نامِ شما افتاد،
وگر صدایی ازو برخاست
صدای خوف و خجالت بود :
چنان به خاکِ سیه غلطید ،
کزو به چشمِ حقیقت بین
به جز غبار نمی آید
ایا سلاله چوپانان!
که برق معجز موسی را
به چشم سامریان دیدید
کنون به فال نکو گیرید
طلوع گاو طلائی را!
به شیر تازه وضو گیرید
نماز صبح رهائی را
که گر امید شما، ای خلق!
به بازگشت پرستوهاست،
نظر زپنجره بردارید
که نوبهار نمی آید
مرا همیشه طلب این بود
کز این دیار جدا باشم
ضمیر”من” به زبان راندم
که همزبان خدا باشم
مرا قصاص کنید ای خلق!
گر از نژاد شما باشم
اگر شما همه نفرین اید
مرا سزد که دعا باشم
که از دهان پر از دشنام
پیام یار نمی آید
خوش آن دیارِ دل آگاهان
که نزدِ کس نبرم نامش
خوش آن طنینِ ترنّم ها
در آسمان شفق فامش
روم به سوی بهار آنجا
که سبزه می دمد از بامش
وگرنه، بوی بهار ای دوست !
ز شوره زار نمی آید
وگرنه ، بوی بهار ای دوست !
ز شوره زار نمی آید…
تهران ـ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۵۸
کتاب صبح دروغین ص. ۷۰)
اکنون دیگر آن ارزشهای مطلق شدۀ جنبش روشنفکری که زیر نفوذ چپ استالینی بودند، رنگ باختهاند و با ظهور فاجعۀ مرگباری که کشور ما بر اساس رؤیاپروریهای سالهای ۵۰الی ۶۰ به سیل بنیان کن انقلاب دینی سپرد، ایران به جهنم بیسابقهای بدل شده است که روحانیت شیعه تونتاب آن است و اوباش حاشییۀ شهری و بازاریان کم خِرَد متحجّر سنتی به مالک دوزخ و عذاب کنندگان و عقاب آوران آن بدل شدهاند و آب هوارهوار دیکتاتوری از آسیاب افتاده است و سرکوب پلیسی ساواک و تبختر محمدرضاشاهی و بلاهتهای سیاسی و فکری گردانندگان حکومت پیشین را در قیاس با آنچه پس از انقلاب پیش آمد، آبرو بخشیده و به فراموشخانۀ تاریخ سپرده است و بازگشت به آزادیهای اجتماعی و عرفی دوران گذشته را به آرزوی دست نایافتنی ایرانیان بدل کرده است.
در چنین روزگاری دیگر آن سخنان ژدانفی و تئوریهای رئالیسم سوسیالیستی ارزش شنیدن ندارند و امروزه کسی انتقاداتی از نوع نقدهای رایج آن دوران را به جد نمیگیرد و به آنچه برخی تئوریسینهای ایدئولوژی زدۀ ادبی در آن سالها ترویج میکردند توجهی ندارد ؛
جایگاه شعر نادرپور (شعر پیش از انقلاب او را میگویم، زیرا شعر پس از انقلاب وی شعری ست کاملا معترض و در حوزهء مقاومت و پایداری فرهنگی ایرانیان قرار دارد و ازین جنبه نیز در جایگاه بسیار والایی ست.)
خوشبختانه آرام آرام ، شعر نادرپور، جایگاه حقیقی و درخشان خویش را در جامعۀ فارسی زبانان باز مییابد.
شعر وی میراث تجربۀ هنرمندی ست که در ژرفای فرهنگ ایرانی و زبان فارسی ریشه دارد و درخشندگی شایسته و بایستۀ خود را نمایان ساخته است و آنها که بیرون از پیشداوریها و به دور از نگرشهای ارزشی و زیبایی شناسسانه یا فکری پیشین و یا از فراسوی غبارهای ایدئولوژیک و حزبی و فرقهای به آنها مینگرند به گوهر وجودی او پی میبرند.
زمانی در سال ۱۹۹۲ نادرپور با خواندن کتابی که من برای وی فرستاده بودم (دیدار با کدامین فرداست؟) برای من نامه نوشته بود و محبت استادانۀ خود را به من ارزانی داشته بود. در این نامه جملهای بود که امروز دقیقا گویای موقعیت و جایگاه خود وی در شعر معاصر ایران است :
نادرپور در این نامه نوشته بود :
« به یاد داشته باشید که اگر حقیقت در معنای عام و کلی آن هم پیروز نشود، حقیقت وجودی هرکس سرانجام پیروز خواهد شد.»
و با کمال خوشوقتی میتوان گفت که گوهر وجودی شاعر بزرگ معاصر نادر نادرپور پیروز شده است.
نادرپور به دور از زادگاهش و به دور از میهنی که با تمام وجود به آن عشق میورزید، از میان ما رخت بربست اما نادرپور که فرزند براومند ایران و از جانهای شیفتۀ وطن خویش بود، همواره در قلب فرهنگی ایران جایگاه شایستۀ خود را خواهد داشت .
نادرپور همچون هدایت، چوبک، مسکوب، ساعدی و دیگر بزرگان ادب و فرهنگ این سرزمین برای ایران و برای ایرانیان امروز و آینده ، تجسم و نماد اسطورۀ سیاوش باقی خواهند ماند و همان چشم ادب و حرمتی که از اعماق اساطیر و تاریخ فرهنگ به آن شاهزادۀ پاک طینت و شرافتمند و انسان دوست و صلح گرای اسطورهای مینگرد، به آنان نیز که در دورانی سیاه ناگزیر از ترک میهن خود شدند خواهد نگریست و در میان آنان قطعاً نادرپور از جایگاه برجسته و والایی که شایستۀ وجود ماندگار اوست برخوردار خواهد بود.
آن باد مهرگان تاریخی که ناصر خسرو قبادیانی ازآن سخن میگفت، وزیدن آغاز کرده است و دور نیست تا ملت ایران، جایگاه واقعی مردان و نامردان و زنان و نازنان روزگاران معاصر را تعیین و حق هریک را درجایگاه خود ادا کنند.
لحظۀ داوری آغاز شده است .
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
پاریس
۲۰۰۹. ۶. ۴
………………………………………….
این سخنرانی در ژوئن ۲۰۰۹ به مناسبت دهمین سال درگذشت نادرپور در پاریس ایراد شده است.
http://msahar.blogspot.fr/
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.