یک آقایی رفته بود پیش دعا نویس که: آقاجان! قربان جدتان بشویم ما ! میخواهیم برویم سفر. از بادیه و بیابان خواهیم گذشت. اما از مار و مور و خوک و گراز و حیوانات وحشی می ترسیم. میشود التفاتی در حق ما بفرمایید و دعایی برای مان بنویسید تا به گردن مان بیندازیم و از حمله ‌وحوش در امان بمانیم؟

شیخ دعایی نوشت و در پارچه ای پیچید و به گردنش آویخت و گفت:

این دعا ! مادام که در گردن داری ترا از حمله حیوانات وحشی حفظ خواهد کرد اما بهتر است محض احتیاط یک چماق هم با خودت داشته باشی!

آقا! نمیدانید ما توی چه الم سراتی گیر افتاده ایم.

نمیدانید گرفتار چه انشر و منشری شده ایم . چپ میرویم راست میرویم نمی توانیم از چنگ این جعفر قلی آقا ها جان سالم بدر ببریم .حتی توی کوچه آشتی کنان مسجد آقا سید عزیز الله هم یقه مان را میگیرند و یک عالمه لیچار بارمان میکنند . اصلا آقا انگار آدم‌های فضولی مثل ما سر سلامت به گور نمی برند . توی هر کوچه پسکوچه ای هم یک کرور از همین جناب مستطاب حاجی شیخ فضل الله و حشمت الملک و آصف الدوله و رحیم خان چلپیانلو و ‌ قوام الدوله به صف ایستاده اند تا آن چماق بی صاحب مانده شان را تو فرق ما و دیگر بندگان حضرت باریتعالی بکوبند.

آقا! ما که غرقیم. حالا چه یک وجب چه صد وجب ! پس اجازه بفرمایید حرف دل مان را بزنیم.

ما میخواستیم خدمت حواریون و جان نثاران آقای ترامپ و ایضا فداییان زال ممد و ماه تابان و قیف علیشاه و جانعلی صافکار و بادنجان واکس کن ها و پهلوان پنبه های خارجوی و وطنی ! عرض کنیم که اگر خدای ناکرده زبانم لال رویم به دیوارهیچکدام از تعویذ ها و دعاهای تان برای سرنگونی حکومت قیمه و قمه کار ساز نیفتاد بالاغیرتا آن چماق را فراموش نفرمایند . خدا شاهد است روزی بکار میآید!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)