دلم می گیرد ازین شهر،پس مانده ی افکارِ ولی اش می سازد ساخت و سازِ ساختمانِ افکارم را ویرانه،چشمانم را گِل میگیرد و دهانم را سیمان،دستهایم در سطلِ رنگِ سیاه،سیاهیِ حرفهایش،پندهایش،خطبه هایش،
بر منبرِ جمجمه و استخوان جامِ خون می نوشد،خون با آنژوکت فرو رفته در شاهرگِ شهر در خمره های انبارش پُر میشود،نعشِ جوان دسته دسته در چرخِ گوشتِ قدرتش خورد می شود،له می شود،چرخ می شود،اجاقِ داغِ دین کباب میکند لاله های مادر را در آشپزخانه مسجدِ متوسل به امامِ غریبِ شریرِ پُر فریبِ نانجیب.
هاتف
خطبه ی خون
پنجشنبه, ۱ام مرداد, ۱۳۹۴
اضافه شده توسط hatef نویسنده مطلب: hatefمطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.