کانون شهروندی زنان: روز ۲۶ خرداد ۱۳۹۴ گزارشی در روزنامه فانون منتشر شد که در آن از تجاوز گروهی ۶ مرد به یک دختر ۱۱ ساله در زیر یکی از پل های تهران خبر می داد. مطلب زیر در همین رابطه توسط ریحانه فرزانه به نگارش درآمده است:
پرده اول
چشم هایش مغلوب صلابتی مردانه است و آشکار که آنقدر دستآموز پیچ و خم های سختی شده که تمامی کودکانگیاش را به فراموشی سپرده است، دخترک دستفروش را میگویم، زیاد از ما دور نیست کمی آن طرفتر از مشغلههای روزمرهمان درست زمانی که غرق فکریم و ثانیه به ثانیهی این لحظهها را میشماریم که سریعتر به مقصد برسیم ، زمانی که تمامی کلمات و واژهها درون ذهنمان در دایرهی زندگی شخصیمان مدام مرور میشود؛ اگر برای لحظهای از دنیایی به نام خود خارج شویم می توانیم پاهای کوچکی را ببینیم که دمپایی پاره ای را بهپایش کرده و بیمقصد و البته مردد در مقابل هر مسافری توقف می کند ….راه نگاهت را نبند بگذار کشف کند این کودکانگی معصومانه را که در زیر این لباس فقر و سختی، خود را به ناچار پنهان کرده است…. بگذار چشم هایت ببیند تمامی این حقیقت را که در پیش پایت کودکانی هستند که تمامی امیدشان را به بستههای فال و آدامس و لواشک گره زدهاند و سرحد آرزویشان بیگمان جای خوابی امن است و کمی خیال آسوده که این شب خسته را به صبح برسانند. پس بگذار نگاهت راهش را بیابد آنگاه محال است چشمهایت به چشمهایش گره نخورد و گوشهایت از ورای صدایش که تو را به خرید فال فرا می خواند، صدای نالههای کودکی را که به بند کشیده شده است را نشنود . و تو به ناگاه زمان را میبینی که در چهرهاش ماسیده است بی حرکت و در سکون …..و خواهی فهمید که او فراموش شدهی تنهای این کوچههای بیتفاوت شهر است …او فراموش شده است زیرا دیگر کسی طاقت گوش سپردن به زمزمههای نداری و بیکسی این کودکان را ندارد و چه افیونی بهتر از فراموشی …. این واقعیتی ست که از ابتدا زیر پوست این شهر جریان داشته است و شوربختانه امروز در متن و سطح شهر خود را نشان میدهد، دیگر نیازی به کندوکاو و رفتن به جاهای دور از دسترس نیست همینجا در کنارت پا به پای قدمهایت راه میرود و حقاش را از زندگی در این شهر از تو می خواهد گاهی با خواهش و تمنا و گاهی با زور و اصرارهای پی در پی.
پرده دوم
در خود فرو نرفتهایم ما در خود ذوب شدهایم و سقف خوشبختی و آرامشمان را به اندازهی سقف خانههایمان کوتاه کردهایم غافل از آن که همیشه هستند در این شهر بچههای بیپناهی که معنای آرامش را تنها در یافتن جای خوابی در گوشهی این خیابان خسته میبینند و هر شب زلف آرزوی خوشبختیشان را به زلف آسمان گره می زنند تا مگر روزی برای لحظهای دستان کوچک و خستهشان این آسمان بیستاره را فتح کند. کودکی که با اینکه هنوز کوچک است اما معنای نان شب را خوب می داند و البته معنای بسیاری از کلمات را به خوبی می داند زیرا همه را به تمامی با همهی وجود کوچک و نحیفاش تجربه کرده است . بیشتر از من و تو می داند شب شهر چه رنگ است؛ اعتیاد و مواد چه طعمی دارد؛ مردان معتاد ولگرد چقدر ترسناکاند، و ناامنی و بیپناهی شبانه و تجاوز و آزار جنسی چه درد و رنج و زجری را می تواند به آدمی تحمیل کند….
کودک یازده سالهای را میشناسم که زیر بار سنگینی این همه دانستنهای ناگوار، شکسته و زخم دیده است، آنقدر اسرار شبهای این شهر را خوب میداند که محال است چیزی از رؤیای خوشبختی ـ حتا در آسمان ها ـ بجوید و تنها کلمهای که در ذهناش بیمعناست چیزی به نام زندگیست.
باری این شهر آغشته به مویههای یازده سالهی این کودک است یا بگذار بهتر بگویم این شهر آغشته به مویههای هزارن کودکِ کار بیپناه و مظلومی ست که کودکانگیشان را جایی در لا به لای این خشونت بی رحم خیابانی گم کردهاند . اگر میتوانی کودکیاش را به او بازگردانی آدرساش مشخص است درست در متن و بطن خیابان هایی که تو بیهیچ توقفی بارها و بارها از آن میگذری. تا به این حد آشکار و تا به این حد عریان …..
پرده سوم
باید شهامت داشت تا از مرز کتمان گذشت پس بر غمانگیزی این واژهها خرده نگیرید که تکلم واژه به واژهی سرگذشت این کودکان، خود به راه درد میرسد، و درد تاوان این سکوت سنگین است در این شهر بیچراغ.
هرچند هیچگاه نمیتوان این تجاوز بیشرمانه به ساحت معصومانهی یک کودک را با نگاه مصلحتاندیشانه و آلوده به انکار پنهان کرد؛ این شهر قصهی خودش را بالاخره خواهد گفت، قصهی بیتفاوتی مسئولانی که نوع نگاهشان به جامعه، آلوده به سیاستهای کور است و مسیر حل مشکلات را تنها در حذف و نادیده انگاشتن ریشهی مسایل میدانند، و هیچ غریب نیست که کودکان کار، جزء قشری باشند که اتفاقاً تیغ این حذف نابخردانه را تجربه کردهاند و تاوان آسیبهای اجتماعی را به تنهایی میپردازند. بی آنکه کسی از خود بپرسد این کودک یازده ساله از کدامین اتفاق اینگونه شکسته است و چه کسی باید تقاص مشقهای نانوشتهی او را بدهد ….بهراستی آیا کسی خود را مسئول این سکوت بیسوال می داند؟
این سوالات، بیمخاطب نیستند و بالاخره زمانی مخاطب خود را مییابد و مشخص می شود قسمت هر کس از این اتفاقات غم انگیز اجتماعی چه قدر است. زمان آن رسیده است که خود را مسئول بدانیم و در هر جایگاهی که هستیم هشداردهندهی بیتدبیریها باشیم به جای آن که با انکار واقعیتها از کودکان کارمان یک قربانی معصوم بسازیم…
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.