گفتگوی مانا آقایی با لیلا فرجامی
پروندهی ویژهی شاعران مهاجر (قسمت ۱)
لیلا فرجامی، شاعر، مترجم، رواندرمانگر و مشاور نوجوانان و بزرگسالان، زادهی سال یک هزار و سیصد و پنجاه و یک خورشیدی در تهران و دانش آموختهی زیستشناسی، روانشناسی و روانکاوی در آمریکاست. مجموعه اشعار منتشر شده از فرجامی عبارتند از: «هفت دریا، شبنمی» (۱۳۸۱، نشر روزگار، ایران)، «اعترافنامهی دختران بد» (چاپ یکم: ۱۳۸۵، نشر باران، سوئد؛ چاپ دوم: ۱۳۸۶، انتشارات شرکت کتاب لس آنجلس، آمریکا)، «گِل» (۱۳۸۹، نشر آهنگ دیگر، ایران)، «رودخانهای که از ماه میگذرد» (کتاب الکترونیکی، ۱۳۹۱، ناشر: شاعر)، «عبور از سیّارهی سوخته» (۱۳۹۲، انتشارات بوتیمار، ایران) و «پیش از غرق شدن» (۱۳۹۳، نشر ناکجا، پاریس). لیلا فرجامی همچنین برگزیدهای از اشعار کبیر، شاعر هندی را با عنوان «پرندهای که در من آواز میخواند» به زبان فارسی ترجمه و توسط انتشارات آهنگ دیگر منتشر کرده است. لیلا فرجامی در چهارده سالگی از ایران مهاجرت کرده و در حال حاضر ساکن لس آنجلس آمریکاست.
——————————————————-
مانا آقایی: دفترهای شعر شما از لحاظ مضمون از گستردگی و تنوّع ویژهای برخوردارند. برای مثال در «هف–ت دریا شبنمی» به مضامین معنوی – عرفانی توجه نشان دادهاید و در «گِل» به تمهای فلسفی روی آوردهاید. در حالیکه درونمایهی اصلی «اعترافنامهی دختران بد» نقد اجتماعی- فرهنگی است. این مضامین چقدر محصول زندگی شخصی شما و برآمده از حسهای تجربه شده تان هستند؟ کدام یک از آنها جایگاه خاصّتری در جهان فکری شما دارد و آن را رسالت شعرتان میدانید؟
لیلا فرجامی: هر یک از دفترها در برههی زمانی خاصی نوشته شدهاند. هفت دریا شبنمی حاصل کلنجارهای من با آموختههایی معنوی بود و در آن جا خامی من را هم در بیان و هم در نگاه میبینید. چرا که فکر میکردم که راز کائنات را یافتهام!!!! و از شگفتیهای بسیاری پرده برداری کردهام! خودم تنها دو شعر از آن دفتر را دوست دارم. و اینکه میگویم دوست دارم منظورم این است که برایم قابل قبولند. باقی را حاصل انجماد یک فکر پرسشگر و حیران و سرگردان میدانم. گویا راضی شده بودم که آنچه دیدهام و یافتهام را کاملاً فهمیدهام و حالا با خیال راحت میتوانم به یک زندگی بیدغدغهی لاهوتی ادامه دهم! غافل از اینکه در همان دوران از ارتفاع ابرها به روی زمین سخت پرت شدم! کوچک بودم. خیلی کوچکتر. دفتر بعدیام «اعترافنامهی دختران بد» بود و مضامینش شدیداً زمینی و واقعنگارانه بودند. این دفتر حاصل تحولی بود که از یک نوع انفجار درونی و همین طور برخورد با واقعیتهای بیرونی نشأت میگرفت. حالا دیگر نمیتوانستم خودم را پشت آنچه دیگر حقیقت نداشت پنهان کنم. فکر میکنم یکی از برهنهترین مجموعههایم همین اعترافنامه است. نه تنها اعترافنامهی من است بلکه اعترافنامهی خیلیهاست و این را مبنی بر بازخوردهای دیگران و خصوصاً زنان میگویم. پس از چند سال مجموعهی «گِل» منتشر شد که رگههای همانطور که گفتید فلسفی داشت. البته میتوانم بگویم برای من کتاب گِل جایگاه خاصتری دارد و هم اکنون هم جهان بینی من بسیار مشابه آن دوران است. فکر میکنم کتاب اخیرم، پیش از غرق شدن، بیشترین شباهت را به گِل دارد. فاصلهی زمانی بین این دو مجموعه حدوداً شش سال است. راستش باور ندارم که شعرم دارای رسالتی باشد یا اینکه خودم رسالت خاصی را به دوش بکشم. خیلی کوچکتر و حقیرتر از آنم و از آدمهایی هم که توهّم رسالت دارند پرهیز میکنم. هر آنکه فکر میکند رسالتی دارد باید باور داشته باشد که به حقیقتی لایزال دست یافته، اما عاقبت خواهد دانست که آن حقیقت توهمی بیش نبوده ست. اینگونه توهمات را متأسفانه در میان برخی شاعران ایرانی به وضوح میبینیم و تنها تأسف میخوریم که چرا دنیای آنها اینگونه تنگ و بسته و ناچیز است که خود را پیامبری میان گمراهان و نابخردان میپندارند. شاعر مصلح اجتماعی و اخلاقی نیست. شاعر تنها نظارهگری ست که قدرت بیان بهتری دارد. همین.
مانا آقایی: از دفتر «گِل» به بعد اندیشهتان قوام بیشتری یافته، ساختار شعرتان منسجمتر و زبانتان سادهتر شده است. بنظر خودتان سرایندهی مجموعهی «عبور از سیّارهی سوخته» چه تفاوتهایی با سرایندهی دفترهای قبلی شما دارد و چه راهی را در سفر شاعرانهاش پیموده تا به اینجا رسیده است؟
لیلا فرجامی: فکر میکنم سختترین کار برای من اندیشیدن به گذشته ست. شاید به زعم برخیها عجیب و غریب باشد اما رد شدن از حوادث و فرایند تحولات درونی هر شاعری به نظرم آنقدر لطیف و ناملموس است که مشکل میشود دست روی جهشهای تکاملی و سیر و سلوکهای شعریاش گذاشت. «عبور از سیارهی سوخته»، که دو سال پیش در ایران منتشر شد، حاوی اشعاری ست که راوی جابجایی دیدگاهی و دگرگونی بیانی منند. کتاب «پیش از غرق شدن» که آخرین مجموعهی شعر من است و اخیراً توسط نشر ناکجا منتشر شده معرف بهتر و دقیقتری از این نگاه و تحول رویکرد امروزی من به شعرست. حدس میزنم که بیشترین تحولات را مدیون شاعرانی غیرایرانی هستم که شعرهایشان را دنبال کرده و میخوانم. ترجمهی اشعار این دست از شعرا منجر به چشم انداز تازهای در من شده ست که اگر تنها بر شعر فارسی تمرکز میداشتم، چنین تغییری حاصل نمیشد. حدس میزنم چنین روش و کششی نقطهی عطف این مسیر بوده ست.
مانا آقایی: تعداد قابل توجهی از اشعار شما با الهام از نمادهای اسطورهای، دنیای خوابها و آرکیتایپها (کهن الگوها) سروده شدهاند. علّت کشش و علاقهتان به این مباحث چیست و استفادهی مستمر از آنها چقدر با حرفهی شما بهعنوان روانشناس و مطالعاتتان در این زمینه ارتباط دارد؟
لیلا فرجامی: همانطور که به خوبی اشاره کردید حرفهی من رواندرمانگری ست و به طبع برخی از مطالعات من حول و حوش همین محور چرخ میخورند. سالها پیشتر به مطالعهی روانشناسی «یونگی» یا Jungian Psychology مشغول شدم و این حتی قبل از مطالعات حرفهایام در رشتهی روان درمانگری بود و تنها از روی علائق فردی. پس از مدتی به دلیل تأکیدات مکرر یونگ بر اساطیر و دنیای خواب و کهن الگوها، کتب مربوط به کیمیاگری و مکاتب عرفانی شرق و خلاصه هر چه مرتبط به این دریچهی خودشناسی و جهانبینی میشد را سعی کردم مطالعه کنم. فیالمثال نوشتههای کمپبل و الیاده و وان فرانتس و نیومن و دیگران. پس از آن هم به خاطر حرفهام بیشتر در این مباحث غرق شدم. مسلماً دنیای ادبیات و روانشناسی ارتباط تنگاتنگ و انکارناپذیری دارند. اما استفاده از این گونه عناصر در شعرهایم ناخودآگاه است و فکر میکنم دلیلش این باشد که ضمیرم طی این سالها آغشته به اینگونه مطالب و دیدگاهها شده و به ناچار از آنها برای خلق معانی و تصاویر یاری میجوید.
مانا آقایی: در مجموعهی «عبور از سیّارهی سوخته» با بسامد بالای واژگانی مثل فضا، سیّاره، ستاره، سیاهچاله و کهکشان مواجه هستیم. در خوانش اول اشعار اینطور بنظر میرسد که این کلمات برای به تصویر کشیدن درک شاعر از هستی و توصیف فناپذیری زندگی و مرگ – که یکی از مفاهیم کلان در شعر شماست – بکار گرفته شدهاند. اما در تحلیلی ریزبینانهتر متوجه میشویم که کار این واژگان به همان اندازه نشان دادن موقعیت معلّق و پادرهوای انسان مهاجری است که سرزمینش را از دست داده و در نهایت به عدم وابستگی شخص شما به یک فرهنگ و مکان جغرافیایی خاص اشاره دارند. تا چه حد با این دریافت موافق هستید؟ و اگر نیستید، بنظرتان این کلمات نماد چه هستند؟
لیلا فرجامی: با تفسیر شما از واژگان فوق موافقم. فکر میکنم بسیار دقیق و موشکافانه ست و پیشتر به تکرار اینگونه کلمات در شعرهای اخیرم فکر نکرده بودم. در اصل مرگ شخصی جوان موجب شد که خواب غریبی ببینم و این خواب عناصر «فرا- جهانی» داشت و مبتنی بر همین خواب اولین شعری را که واژگان فضا و سیاره و غیره را داشت نوشتم. پس از آن اشعار دیگری آمدند که در دایرهی همین معانی و واژگان سیر میکردند. شاید یک شاعر خودش زمینی ست که به دور خورشید شعر میگردد. نمیدانم. اما من شیفتهی ماه هستم و در این قبیل شعرها از واژهی ماه زیاد استفاده شده ست. از این سوال شما خوشحالم چون موجب شد به این فکر کنم که چرا این دست اشعار نوشته شدند. حال پادرهوایی و تعلیق انسان «مدرن» و یا حتی نه چندان مدرن و جابجاییها و نابجاییهایش شاید هرگز تا به امروز این چنین ملموس نبوده ست. مکان و زمان تحول یافته بر ضمیر انسان تأثیر ژرفی داشته و طبیعتاً این دگرگونی در ادبیات هم بازتاب خودش را دارد. به گونهی دیگری هم میشود این را دید. آیا هر انسانی سیاره و ستاره و سیاهچالههای زیادی در خود ندارد؟ آیا هر انسان کهکشانی نیست که در پیکری فناپذیر و مفرطاً محدود، محصور گشته ست؟ شاید این انسان است که باید برای شناخت خود از جایگاه بومیاش فراتر رود و به خطهی دیگری پرتاب شود تا زادگاه و بهتر بگویم خاستگاهش را دقیقتر و شفافتر ببیند و بشناسد.
مانا آقایی: شما با اینکه در نوجوانی به آمریکا مهاجرت کردهاید و به زبان انگلیسی تسلط و بر ادبیات غرب احاطه دارید، هنوز به فارسی مینویسید و شعرتان ضمن توجه به نگاه فرابومی، بسیار «ایرانی» است. این سرسپردگی به زبان فارسی از کجا ناشی میشود؟ قلم زدن به این زبان بعد از نزدیک به سه دهه زندگی در خارج از ایران چه امکاناتی برای شما ایجاد کرده و چه موانع و محدودیتهایی بر سر راهتان قرار داده است؟
لیلا فرجامی: فکر میکنم زبان مادری جذابیتی دارد که معمولاً زبان دوم دارایش نیست. با اینکه به درستی اشاره کردید که من تسلط کامل به زبان انگلیسی دارم و در طی روز چه به عنوان یک روان درمانگر و چه در ارتباطات عمومیام با این زبان سر و کار دارم، اما وقتی به ادبیات رو میآورم، فارسی برایم فطریتر و آشناتر است. این انس و فطریت مثل این است که آدم یک دوست بسیار صمیمی و محرمی همیشگی داشته باشد. خوب، از کودکی همهی ما با اشعار حافظ و مولانا و سعدی و خیام و عطار آشنا شدیم. من از چهارده سالگی در آمریکا به عنوان دانش آموز دبیرستانی، شروع به مطالعهی شکسپیر و ادبیات مدرن آمریکایی و انگلیسی کردم. پس طی چهارده سال من زبان روزمره و بعدها ادبیام فارسی بود و پس از آن زبان انگلیسی با ادبیات جهان آشنایم کرد. فکر میکنم که این انتقال ناگهانی به زبان دوم برای من درگیری و بحران روانی خاصی را ایجاد کرد. زبان فارسی شاید تنها پیوند باقیماندهای باشد که به ایران داشته باشم. با این که آدم نستالژیکی نیستم اما فارسی در من صدای بلندتری از انگلیسی دارد. اشعار زیادی هم به انگلیسی نوشتهام و در نشریات ادبی آمریکایی هم منتشر کردهام. متأسفانه علاقه و شاید به نوعی وفاداری به زبان فارسی امکانات پیشروی در عرصهی ادبیات انگلیسی را از من گرفته ست. اما در چندین ماه اخیر بیشتر مصمم شدهام که مجموعهی اشعار انگلیسیام را منتشر کنم. بیشتر از پیش متوجه شدهام که زبان تنها وسیله ست و پس از سالها زندگی در آمریکا دیگر ترجیح میدهم عمدتاً به انگلیسی بنویسم. زبان بهانه ست و شعر اصل ماجرا. در حال حاضر مشغول نوشتن مجموعه داستانهای کوتاهی به زبان انگلیسی هستم.
مانا آقایی: نشانههای عصر حاضر اگر چه در برخی از دفترهایتان کمرنگترند اما در کارنامهی شعریتان به وفور یافت میشوند. اصولا رابطهی شما با دورانی که در آن زندگی میکنید چیست؟ آیا خودتان را معاصر همنسلانتان – خصوصا شاعران دیگر –(چه ایرانی و چه غیرایرانی) میدانید و بین خودتان و آنها وجوه تشابهی به صورت افکار، آرمانها و رویاهای مشترک میبینید؟
لیلا فرجامی: رویکردهای اجتماعی در دو مجموعهی آخرم (عبور از سیارهی سوخته و پیش از غرق شدن) بسیار کمرنگتر از مجموعههای قبلیاند. با دیدگاه شما در این خصوص کاملاً موافقم. در حقیقت رابطهی مهر و کین گونهای با عصر حاضر دارم. از ناملایمات مثل هر کس دیگری رنجیده میشوم و در عین حال زیباییها و لطافتها و مهربانیهایی را میبینم که من را به هستی امیدوار میکنند. اگر پرسش در مورد همنسلان ایرانی معاصر است باید بگویم تنها با درصد کمی از آنها ارتباط برقرار میکنم. بسیاری از همنسلان من که درگیر فعالیتهای ادبی هستند برداشت خاصی از شعر و منزله و هویت شخصیشان دارند که برایم جاذب و بالغانه نیست. نه تنها نگرش آنها را به شعر به عنوان ابزاری موقت برای دیدهشدن نمیپسندم که از بازاریابیها و بیاخلاقیها و خودستاییهایشان هم بیزارم. تعداد اندکی از شاعران ایرانی را همیشه ستودهام و خواهم ستود چه دوستان شاعرم در ایران و چه آنان که مهاجرند. اگر کسی در حال حاضر تحقیقی جامعهشناسانه بر شرایط کنونی ادبیات ایران انجام دهد بیشک به این نتیجه خواهد رسید که شاعران و نویسندگان حاشیهنشین و منزوی و چه بسا از یادرفته مان جزو بهترینها بودهاند. تعدادی از همنسلان بسیار مستعد و خلاق و در عین حال پایبند به اصول انسانی و اخلاقی خوشبختانه به خود اجازهی ورود به میدان جلوه گریها و کاسب مآبیها و انحصار سیاسی- اجتماعی ادبیات ندادهاند. در این چند سال اخیر آنچنان سیاستها و اعتقادات اصلاح طلبانه افرادِ به اصطلاح اهل قلم، رسانههای خارج نشین را تسخیر کرده که این انحصار تام یا مونوپولی گسترده را به وضوح میشود لمس کرد. از زد و بندهای این گروه معتقد و انکشافات و اکتشافات بدیهیاتی که من و شما سالهای سال در غرب شناختهایم چون حقوق همجنسگرایی و برابرخواهی و حقوق شهروندی و فمینیسم و دموکراسی و روامداری و دیگر موارد و نظریات حاضر، ارائهی این گونه گفتمانهایی که پدیدهی تازهای نیست را چون اختراعات اذهان نابغه و بکر به خوانندگان حقنه کرده و خود را مصلحین مردم گمکرده راه میدانند. پوپولیسمی از این واضحتر و وقیحانهتر در ادبیات فارسی نبوده و نیست.ابراز فضل و شعور دربارهی آنچه بسیار کم میدانیم و به تازگی کشف کردهایم بسیار زننده و مضحک است. هیچ شاعری و باز تأکید میکنم هیچ شاعری به صرف شاعر بودنش جایگاهی برتر و بالاتر از مردم عادی و عامی کوچه و بازار ندارد. خودمان را گول نزنیم و به خاطر هرج و مرج موجود تاج روشنفکری و روشنگری بر سر خود و دیگران نگذاریم. این حداقلی ست که باید از غربیها یاد بگیریم.
این طور به نظرم میرسد که رؤیاها و اهداف مشترک چندانی میان خود و همنسلانم نمیبینم. شاید هم اشتباه میکنم. آرمانی هم ندارم چون آدم آرمانگرایی نیستم. از روابط مرید و مرادی موجود در ادبیات فارسی هم به شدت بدم میآید و متأسفانه این گونه روابط قرون وسطاییِ نان قرض دادنها به «اساتید» و «پیشکسوتان» را زیاد شاهد بودهام. برخی از شاعران ضعیف را میبینی که با گفتگو با «پیشکسوتان» یا همنشینی با فلان استاد یا مدیحه سراییها میخواهند به جایگاهی چنگ بزنند که در فرهنگی بسیار سالمتر کاملاً نامیسر بود. سلامت یک فرهنگ را میتوان از نحوهی کسب صلاحیت و مدارج افراد برجسته و نامیاش تشخیص داد. اخیراً در کتابی که از استفان زویگ در تحلیل و ستایش شخصیت نیچه خواندهام، زویگ از قول او میگوید: «از افراد خوشنما پرهیز کن!». سادهتر بگویم، از افراد نمایشی پرهیز کن!
سوای برخی سلایق ادبی رایج، در باورهای سیاسی- اجتماعی خودم هم شکافی عمیق میان بسیاری از همنسلان میبینم. شاید دلیلش این باشد که ریشهی خیلی از مسائل و معضلات کنونی را روانی- اخلاقی میدانم و به بهبود ناگهانی اوضاع دل نبستهام. فکر میکنم فرهنگ ایرانی نیاز به چندین نسل درمان و اصلاح روانی دارد و هیچ معجزهای هم در راه نیست.
مانا آقایی: شعر شما به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار میکند و انتقال سریع معنا از جذابیتهای آن بهشمار میرود. هنگام نوشتن چقدر به خوشایندِ خواننده و اینکه شعر باید برایش قابل فهم باشد فکر میکنید؟ و چقدر به درگیر کردن او با متن و مشارکتش در تولید معنا باور دارید؟
لیلا فرجامی: من به چند اصل در شاعری معتقدم. یکی از اصول این است که اگر آنچه مینویسم برای خودم مفهوم نیست بهتر است به دیگری هم انتقال ندهم. این جزو شرافتهای فردی و اخلاقیات و شعورمندیهای حرفهای ست که باید حتماً در نظر گرفته شود. اگر من آنچه نوشتهام را نمیتوانم به خودم منتقل کنم چگونه میتوانم انتظار داشته باشم که فرد دیگری درک و جذبش کند؟ بنابراین هیچ جایی برای بازی با خواننده وجود ندارد. همانطور که از خواننده انتظار دارم با من هم وارد بازی نشود. من به خوشایند خواننده معتقد نیستم و سلیقهی فردی و جهتم را در نظر میگیرم. اما مسئله این است که هر کار خوب هنری تعبیرپذیر و چندلایه ست و ارتباطات طبیعی و ارگانیک واژگان و تنیدگی و انسجام متن همه و همه به انتقال معانی به خواننده کمک میکند. این ظرافتهایی ست که فکر میکنم با تمرین و استمرار به دست میآید. اگر کارهایم بتوانند دارای این ظرائف و نکات لطیف باشند، غمی نخواهم داشت. اما مسئله این است که شعر خوب کار میبرد و کار هم پشتکار و دقت و امید و زمان میطلبد. هر خوانندهای میتواند تعبیری منحصر به فرد از متنی داشته باشد اما آنچه شاعر یا نویسنده تولید میکند باید معرف حقیقتی یا واقعیتی باشد که درگیرش بوده ست. مثلاً چند واژهی هم آوا سر هم کردن چه لزومی دارد؟ یا «آشنایی زدایی» بیموردی که خود شاعر هم نمیتواند ارزشی برایش قائل شود؟ فکر میکنم که با خوانندهی متن نباید شوخی داشت و هیچ دلیلی ندارد که مؤلف انتقال معنا را به تأخیر بیاندازد.
مانا آقایی: شما گزیدهای از اشعار شاعر و عارف هندیِ قرن پانزدهم «کبیر» را به فارسی برگرداندهاید. لطفا کمی از تجربهی ترجمهتان از این شاعر و ترجمههای دیگری که در دست انتشار دارید بگویید. در انتخاب شعر و شاعر برای ترجمه چه نکاتی را در نظر میگیرید و بنظرتان ترجمه کردن چه تاثیری بر شعر خودتان داشته است؟
لیلا فرجامی: کتاب «پرندهای که در من آواز میخواند» در سال ۱۳۸۹ توسط نشر آهنگ دیگر منتشر شد. این کتاب برگزیدهی اشعار شاعر هندی، کبیر بود. وقتی سالها پیش با اشعار کبیر آشنایی پیدا کردم، چنان تأثیری بر من داشت که میدانستم حتماً زمانی آثارش را به فارسی برمی گردانم. و این کار را کردم و خوشبختانه نشر آهنگ دیگر این مجموعه را منتشر کرد. در انتخاب این شعرها بسیار وسواس به خرج دادم و ترجمههای بسیاری از مترجمین متعددی که بر اشعار کبیر کار کرده بودند را مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که ترجمههای رابیندرانات تاگور بر وارسیونهای دیگر برتری دارد. در طی سالهای اخیر ترجمههای بسیاری از شعر شاعران جهان کردهام و باید بگویم که بیتعارف وقتی به شعر خواندن میرسد ترجیحم شاعران معاصر غیرایرانیاند. از یک شاعر آمریکایی نامی تعداد زیادی شعر ترجمه شده دارم و همین طور اشعار شاعران جهان را سالهاست که ترجمه میکنم. شاید این دو پروژه را به صورت دو کتاب مجزا در آیندهی نزدیک منتشر کنم. ترجمهی شعر موجب دقت و تأکید بر اجزا و انتخاب واژگان و حتی صنعت شعری میشود. آنچه در خواندن سرسری یک شعر به دست میآید قابل قیاس با دریافتهای دقیق و موشکافانه از طریق ترجمهی آن نیست. فکر میکنم این گونه مطالعات و توجهها بر فضای شعریام و چه بسا انتخاب واژگان و چیدمان شان تأثیر بسزایی داشته ست.
مانا آقایی: در کتاب اخیرتان «پیش از غرق شدن» شاهد اشعار معناگرا هستیم که از طرفی حاصل فلسفه ورزیدن شما با هستی و از طرفی دیگر نتیجهی واکنشهایتان نسبت به وقایع جهان پیراموناند. شعرها گاهی روایتهایی ملموس، شفاف و عینیاند و گاه بیان و فضایی استعاری دارند. از این گذشته یک نگاه کل و جزء نگرِ توامان نیز در کل این دفتر دیده میشود. این ترکیب فضاها و لحنهای متفاوت چه مبنایی دارند؟ آیا یک فرایند اتفاقیاند یا نتیجهی رویکردی خاص از سوی شما نسبت به شعر یا اجتماع؟
لیلا فرجامی: فکر میکنم شاید ترکیب فضاها و الحان متفاوتی که در این مجموعه میبینید حاصل باری ست که از بیرون و درون تؤامان به دوش کشیدهام. زمانی بود که بیشتر به بیرون توجه داشتم و حاصلش«اعترافنامهی دختران بد» بود. بعدها لحن و فضای کارهایم همانطور که اشاره کردید تدریجاً انتزاعی و استعاری شد. فکر میکنم ترکیب این دو فضا به ناچار لازمهی خلق این مجموعه بوده ست. اصولاً زبان استعاریتر را بیشتر میپسندم اما میدانم در جاهایی هم باید رک و مستقیم و پوست کنده سخن گفت یا نوشت. در این دو سال اخیر هم درگیر کارگاههای شعر شاعران غیرایرانی در یکی از دانشگاهها بودهام و این کارگاهها موجب تغییر نگرشم به جزئیات شعری شده ست. میتوانم بگویم که مجموعهی «پیش از غرق شدن» حاصل تأمل و تعمق بیشتری در صنعت و چگونگی شعر و ارائهی معناهاست. امیدوارم که بتوانم این روند را در خودم ادامه دهم.
خرداد ۱۳۹۴ / ژوئن ۲۰۱۵
منتشر شده در تارنمای «ایران امروز»
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.