بحران ها درجمهوری اسلامی چنان ریشه دار شده است که راه حلی برای آنها متصور نیست و فقط این « حکم های حکومتی » است که یکی بعد از دیگری صادر می شود تا موقتا” از طرح این بحرانها ، ریشه ها و عوامل آن در نهاد های رسمی کشور و در پیش انظار ملت ایران جلوگیری نماید. نهاد هائی مانند مجلس شورا که براساس اصول همین قانون اساسی جمهوری اسلام که نظام مشروعیت خود را از آن کسب می کند،باید نمایندگان ملت در آن گرد آیند و به حل و فصل مسائلی بپردازند که منافع کشور و ملت را تأمین نماید. متأسفانه با نقش مخرب ولی فقیه دربهم ریختگی های امور مردم و کشور از حیز انتفاع خارج شده و کسانی در آنجا جمع شده اند که آدمی را بیاد « غلام های خانه زاد » و « چاکران جان نثار » می اندازد.
با این وصف عده ای که خود را دلسوز نظام می دانند و به عدم کارآئی « حکم های حکومتی » باور پیدا کرده اند و حتی آثار آنرا در حد یک « قرص مسکن » هم نمی دانند ، بموازات آن احکام ، تلاشی مبتنی بر حفظ نظام ، حفظ اسلام و حفظ دستاورد های انقلاب را آغاز کرده اند به این امید که شاید موفق شوند حکام خیره سر را ازادامۀ خیره سری ای که کشور و نظام را به سراشیبی سقوط کشانده ، بازداشته و خطر فروپاشی آنرا را کاهش دهند.
از سوی دیگر کسانی که عملکرد حاکمیت را علیه آزادی ، استقلال و صلح و رفاه و حقوق شهروندی مردم می دانند ، بیکار ننشسته، به راهکار ها و راهبردهائی می اندیشند که به تقویت نقش مردم در تصمیم گیری های کلان کشوربیانجامد تا از تضییع حقوق قانونی ملت و زیان بیشتر به منافع و مصالح کشور جلوگیری نمایند.
از این روی ، طبیعی است که کنشگران سیاسی این چنینی، پیگیری رفتار ، مواضع و برنامه های حاکمیت را سرلوحۀ کار خود قرار داده ، به تجزیه و تحلیل این عوامل بپردازند و از درون تجزیه و تحلیل این عوامل به نقاط قوت و یا آسیب پذیر سیستم آگاهی یابند تا بتوانند با نگاه واقع بینانه تری برنامه ها و نظرات فردی و یا گروهی خود را به پیش ببرند.
اینها مسائل روشنی هستند و نیازمند گفتگو نیست. آنچه که این مسائل ساده را پیچیده و نیازمند گفتگو می کند این است که تصور کنیم خواست های گروه دوم با تمایلات و خواست های طرفداران نظام که برای حفظ و بقای آن تلاش می کنند یکی بوده و یا همسو شده است. مشکل اصلی اینجاست. نمود اصلی این پیچیدگی ، درمورد سیاست های آقای هاشمی رفسنجانی و تلاشهای تازۀ او می باشد که برای خارج کردن « نظام » از بحران و « حفظ اسلام » ادعائی خود و« انقلاب » ، آغاز کرده است.
کوشش این نوشته در این است که نشان دهد تا زمانی که نیروهای منتقد در صدد تشکلی مستقل از نیروهای درون حاکمیت برنیایند و تا زمانی که در اثر رصد کردن فعل و انفعالات حکومتی ها ، از فرصت ها برای تحقق این هدف استفاده ننموده و فقط به پر رنگ نشان دادن فعالیت های عناصر و یا جناح های مختلف حکومت اکتفا کنند ، این قافله تا به حشر لنگ خواهد بود.
در این راستا ، لازم به ذکر است که انتشار مقاله ای از آقای تقی رحمانی ، از فعالین شناخته شدۀ جریان ملی – مذهبی زیر عنوان « از هاشمی چه می خواهیم ؟ » (۱) را بهانه ای برای این کوشش در نظر گرفته ام و از آنجا که ایشان برای مستدل ساختن نوشتۀ خود به برخی از نکات تاریخی اشاره کرده اند لذا ناچارا” در میانۀ بحث اشاراتی گذرا و یا با کمی درنگ به آن وقایع تاریخی، صورت گرفته است که پس از آن بار دیگر به محور های اصلی نوشته باز می گردم. واما اصل مطلب:
ایشان با باور به اینکه آقای هاشمی رفسنجانی نقش تأثیر گذاری در جنبش دارند در نوشتۀ خود « از هاشمی چه می خواهیم ؟ » ، برخورد منتقدین با وی را مورد بررسی قرار داده ، می گویند « در این جا با کسانی که معتقد هستند که هاشمی جایی در جنبش ندارد به دلیل عملکرد گذشتهاش کاری نداریم، بحث آنرا به جای دیگر واگذار میکنیم چون دیگر از بحث راهبردی دور و به مواضع اعتقادی کشیده می شویم. اما سه نگاه منتقد راهبردی در مخالفت با هاشمی را پی می گیریم.» ( تأکید از حسین منتظر حقیقی است)
« ۱- جمعی را نظر بر این است که هاشمی باید چون ما شود و دموکراسی خواه گردد تا پذیرفته شود؛ این گونه خواسته نشان از امری غیرممکن میدهد…. »
« ۲- نظر برخی از دوستان بر این است که هاشمی در ساختن وضعیت فعلی ایران امروز نقش اصلی داشته است پس باید بیاید و خود خرابی ها را جبران کند، یعنی حر زمانه شود. اما مگر این ممکن است _اگر چه غیر ممکن نیست_ اما هاشمی دیدی دارد و منافعی و موقعیتی که در آن زندگی میکند و دلیلی برای مواضع خود دارد…»
« ۳- اما مهمترین مخالفت با همراهی راهبردی با هاشمی این است که جامعه به هاشمی اعتماد ندارد این نقد را باید با دقت بررسی کرد که موضوع مناسب و قابل اعتنایی است.
شرایط دموکراسی خواهان و اصلاحطلبان را باید بررسی کرد، موقعیت جنبش سبز و خواسته مشترک این نیروها را و توان مخاطبانشان در جامعه را در نظر گرفت و بعد سناریوی افراطیون داخلی و خارجی را از نظر گذارند. اگر با هم متفق باشیم که جنگ نمیخواهیم و کرهشمالی شدن را هم نمیخواهیم هاشمی هم اکنون در هر دو این خواسته با ما مشترک است منتها تا کجا و چگونه؟!… »
ازمیان این سه نگاه منتقد راهبردی در مخالفت با آقای هاشمی ،خیلی سریع و بدون هیچگونه توضیحی دربارۀ نگاه اول می گویم صد در صد با نظر آقای رحمانی ، موافقم . یعنی اصولا” باور ندارم که وی به لحاظ تفکر و عمل شخصی مانند من فکر کند و یا عمل نماید . اما در مورد دوم مبنی بر اینکه وضعیت کنونی دست پخت آقای رفسنجانی هم هست تردیدی ندارم منتها اعتقاد ندارم که او حتی اگر هم بخواهد می تواند خرابی ها را به صورتی که متضمن منافع « ملت ایران » باشد ، جبران نماید ، مگراینکه نگاهش دستخوش دگرگونی گردد که به زعم آقای رحمانی «.. اگر چه غیر ممکن نیست_ اما هاشمی دیدی دارد و منافعی و موقعیتی که در آن زندگی میکند و دلیلی برای مواضع خود دارد…».
من در رابطه با بحرانهای موجود مقاله ای نوشتم زیر عنوان « بحرانهای موجود کشور و امیدواری به نقش مرد عبور از بحرانها ، اقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی »(۲)
در آنجا گفته ام « … این بحرانها معلول عوامل متعددی است که ریشه در« نگاه » سردمداران حکومتی نسبت به « نقش مردم » در رابطه با حکومت ،« نقش تخصص و یا مکتب » دررابطه با مسائل اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی در جامعه دارد. سردمدارانی که از ابتدای استقرار جمهوری اسلامی در ایران با تکیه بر روابط نزدیک خود با آیه الله خمینی از راه های مختلف و سعایت های گوناگون کوشش کردند تا با حذف توطئه گرانه و غیر رقابتی « نگاه های مخالف » ، « نگاه » خود را در سیاستگذاری های کلان کشور به سیاست غالب تبدیل نمایند.. .»
با مراجعه به تاریخ جمهوری اسلامی ملاحظه می گردد که آقای هاشمی رفسنجانی در بوجود آوردن چنین وضعیتی نقش کلیدی داشته است و انتظار بی جائی است چنانچه ما بخواهیم انتظار داشته باشیم نگاه خود را به « نقش مردم » و نقش تخصص و یا مکتب » تغییر دهد. چنانچه این اتفاق بیفتد ، باید آنرا اتفاق مبارکی نامید و باز به زعم آقای رحمانی «.. مگر این ممکن است _اگر چه غیر ممکن نیست..»
در بارۀ مخالفت سومین نگاه منتقد راهبردی در مخالفت با آقای هاشمی رفسنجانی ، اقای رحمانی آورده اند :«… جامعه به هاشمی اعتماد ندارد این نقد را باید با دقت بررسی کرد که موضوع مناسب و قابل اعتنایی است…» و در مورد قابل اعتنا بودن این نگاه منتقد راهبردی ، بر این باورند که با ید « … شرایط دموکراسی خواهان و اصلاحطلبان را باید بررسی کرد، موقعیت جنبش سبز و خواسته مشترک این نیروها را و توان مخاطبانشان در جامعه را در نظر گرفت و بعد سناریوی افراطیون داخلی و خارجی را از نظر گذارند. اگر با هم متفق باشیم که جنگ نمیخواهیم و کرهشمالی شدن را هم نمیخواهیم هاشمی هم اکنون در هر دو این خواسته با ما مشترک است منتها تا کجا و چگونه؟!… ».
در این فراز از نوشته ، به نظر من ،متأسفانه آقای رحمانی از فرمولبندی مناسبی استفاده نکرده اند . این درست نیست که بگوئیم « .. جامعه به آقای هاشمی اعتماد ندارد..» زیرا ما اگر قبل از انقلاب با افکار اسلام خواهی ، آزادیخواهی ، تفکر حقوق بشری آقای هاشمی رفسنجانی گرفتار توهم بودیم و باور داشتیم که قرائت او از اسلام با قرائت دیگر آزادیخواهان مسلمان یکی است ، اگر در توهم بودیم و باور داشتیم که مبارزات او با استبداد شاه از موضع آزادیخواهی به مفهوم جهانشمول آنست و بالاخره اگر توهم داشتیم و باور داشتیم که نگاه وی و دیگر طرفداران اصول جهانی حقوق بشر یکی است اما در عمر ۳۴ سالۀ جمهوری اسلامی دیگر جای هیچگونه توهمی وجود ندارد که ارزش های تعین کنندۀ اسلام رحمانی ، آزادیخواهی و حقوق بشری آقای هاشمی رفسنجانی و بسیاری از آزادیخواهان ، چه آزادیخواهان مسلمان و چه آزادیخواهان معتقد به جدائی نهاد دین از نهاد دولت ، یکی نیست. من در اینجا در این باره بحث نمی کنم که کدام دستگاه ارزشی درست است و کدام نا درست. بلکه از همان روزهای بعد از ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، این تمایز دیده می شد و همچنان ادامه دارد.
اگر آزادیخواهانی مواضع آقای هاشمی رفسنجانی را در بارۀ آزادیخواهی! دیدند و گفتند انشاء الله گربه است ، اگر قرائت رحمانی آقای هاشمی رفسنجانی از اسلام ! را دیدند و گفتند انشاء الله گربه است ، اگر مواضع آقای هاشمی رفسنجانی را در رابطه با ارزش های جهانی حقوق بشر! دیدند و گفتند انشاء الله گربه است این رویکرد به هیچ وجه حکایت از مبهم بودن مواضع آقای هاشمی رفسنجانی نداشته و ندارد. ایشان همیشه مواضعش همین بوده که اکنون هست. بنابراین ، این فرمولبندی که گفته شود جامعه به آقای هاشمی اعتماد ندارد صحیح نبوده و اشکال به جا معۀ مورد گفتگو باز می گردد که یا نخواسته است بداند و یا نمی دانسته که چه می خواهد و نتوانسته واقع بینانه به مسائل اطراف و مواضع اشخاص نگاه کند.
من در حال حاضر به این بخش از جامعه کاری ندارم . اما روی سخن من اکنون با کسانی است که مدعی آزادیخواهی هستند و برای آن هزینه های سنگین پرداخت کرده اند. روی سخنم با آن بخش از طرفداران اصول جهانی حقوق بشری است که بخاطر دفاع از آن صدمات و محرومیت های زیادی را تحمل کرده و می کنند ، روی سخنم با آنها است. اینکه این مخاطبان در زیر کدام یک از عناوین سیاسی مبارزه می کنند ، در میان اصلاح طلبان ، در میان جنبش سبز ، در میان اعضای جبهۀ ملی ایران ، در میان اعضای نهضت آزادی و یا در میان اعضای ملی – مذهبی ها و و یا در کل طرفداران نهضت ملی ایران ،مهم نیست . مهم اما اینست که چرا اینها از شرائطی که بوجود می آید برای بوجود آوردن جبهه ای از طرفداران آزادی و استقلال و حفظ تمامیت ارضی، حقوق بشر و کسانی که به جدائی نهاد دولت از نهاد دین باورمند هستند و می خواهند مبارزات خود را در چارچوبهای قانونی سامان دهند ، استفاده نکرده و در صدد ایجاد تشکلی مستقل از طرفداران حکومت که از باورو اعتقاد به اصل ولایت فقیه فاصله نگرفته اند ، بر نیامده اند ؟ چرا مبارزات قانونی خود را باافراد و تشکل های طرفدار التزام به قانون اساسی سامان نداده اند و همچنان چشم چپ و راستشان بدنبال پیدا کردن کانال های راهبردی از میان جناح های چپ و یا راست حکومت و طرفداران آن بوده و متأسفانه اکنون نیز می باشد. مسألۀ مهم اینست.
من نمی دانم ، مگر برای اینکه گفته شود مبارزات ما در چارچوب قانون اساسی است ،و یا سیاست دفاع از استقلال و حفظ تمامیت ارضی کشور، جزء محاسبات همیشگی در سیاستگذاری های ما قرار دارد ، بایستی « پارتی حکومتی » داشته باشیم؟ از ادامۀ این روشها چنین بر می آید که در میان مخالفان غیر برانداز جمهوری اسلامی ، عده ای شیفتۀ نام و ظاهر حکومت جمهوری اسلامی هستند و تفاوتی که میان خود و بر کرسی نشستگان حکومتی می بینند آنست که حکومتیان ، اسلام رحمانی را نفهمیده اند در صورتیکه اسلام رحمانی همانی است که اینها می گویند!!
این نگاه که با نگاه حقوق بشری سازگاری ندارد ، این نگاه که با نظام سیاسی مبتنی بر جدائی نهاد دولت از نهاد دین سازگاری ندارد باعث گردیده است تا از فرصت هائی که تاکنون بدست آمده ، استفاده نشود و سوخته شوند.
متأسفانه در گذشته نیز ، همین نگاه سبب گردید تا فرصت ها هدر رود و تلاش افراد و جریانهای معتقد به آزادی و حقوق بشر و جامعۀ مدنی با شرکت کردن ، در کنگره ها ونشست تشکل های سیاسی ای که به جدائی نهاد دولت و نهاد دین باور نداشتند ، در راستای تقویت جامعۀ مدنی نبوده است . در راستای تقویت ارزش های حقوق بشری جهانشمول نیز نبوده است . اکنون شاید درک این ضرورت اجتناب ناپذیر باشد که به ارزیابی بنشینیم و به بینیم آن رفتارها با کدام معیارها انجام گرفته است. چرا از فرصت هائی که علی الظاهر بوجود آمده در راستای تقویت آزادیخواهی و با توجه به ارزش های شناخته شدۀ جهانی آن بهره برداری نشد؟ همچنین چرا از این فرصت ها در راستای تبلیغ برای گسترده کردن اصول شناخته شدۀ جهانی حقوق بشر استفاده نگردید؟ چرا عده ای از کنشگران و افراد شناخته شدۀ ما با شرکت خود در کنگره ها و نشست احزابی که ساختار حقوقی قانون اساسی را باور داشتند و نه اینکه خود را ملتزم به آن می دانستند و زینت المجالس شدن در آن محافل، آزادیخواهان راستین و طرفداران حقوق بشر وکسانی که جدائی نهاد دولت از نهاد دین را باور داشتند ، تنها رها کرده ، به خودشان واگذاشتند و یا آدرس اشتباهی به علاقمندان چنین مقولاتی دادند ؟
آقای رحمانی می گویند که بزرگان ما در بوجود آوردن بحرانهای امروزی جامعۀ ایران نقش داشته اند و می نویسند « … باید به که گفت که رقابت فردی آقای بختیار با مرحوم سنجابی و رقابت مرحوم سنجابی با بازرگان باعث شد به ناشناخته ای در عالم سیاست اعتماد صد درصد کنند و در عمل به جای همکاری با هم برای گرفتن امتیاز برای اقشار متوسط از روحانیت، به رقابت با هم در جلب اعتماد از روحانیت بپردازند. هاشمی از این اشتباه این بزرگان سود جست. پس نقش نادرست راهبردی بزرگان خود را در ایجاد حوادث گذشته ببینیم. قرار نیست ما به دنبال منجی باشیم. با این دید حر زمانه شدن و منجییابی و نقد هاشمی امری غیر راهبردی است…»
گو اینکه همانطوری که قبلا” هم گفتم ، قصد ندارم در این نوشته به جزء جزء مطالب آقای رحمانی بپردازم و به خصوص به این تحلیل بپردازم که شرائطی که نظام شاهنشاهی وسازمان های سرکوب آن بوجود آورده بودند راهی جز این که طی شد ، راه دیگری را پیش پای ملت قرار نمی داد . در آن زمان نامۀ های سرگشاده ای که حاکی از نابسامانی های بنیادی داشت بوسیلۀ افراد گوناگون انتشار یافت از جمله به وسیلۀ سه تن از رهبران جبهۀ ملی ایران ، یعنی آقایان دکتر کریم سنجابی ، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر در تاریخ بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶ که مخاطب اصلی آن ، شخص شاه بود، ولی وقعی به آنها ننهادند. ( ۳ ) این مرحومان « در نامۀ سرگشادۀ خود به پیشگاه اعلیحضرت نوشتند.. فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی، در برابر خلق وخدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از « منویات ملوکانه » داشته باشد نمی شناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تاسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سیاستها و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند ، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نماییم….»
افزون بر شرائط فوق ، باید سیاست کشور های غربی ، بخصوص آمریکا را برای ایجاد « کمر بند سبز » برای جلوگیری از گسترش « کمونیسم » در اطراف شوروی سابق در تعامل مثبت به نفع « دین گرایان » یعنی آیه الله خمینی در خارج از کشور و پیروان ایشان در داخل کشور « اعم از آنهائی که در زندان بودند و یا آنها که در خارج از زندان فعالیت داشتند » ، بطور جدی در نظر داشت. (تأکید می کنم که من سخن از تعامل مثبت می کنم وبرخلاف نظر آن بخش از فعالین سیاسی که هر فعالیتی را با « توهم توطئۀ خارجی » ارزیابی می کنند باور ندارم که آیه الله خمینی به عنوان « گماردۀ » خارجی در ایران دست بکار شده است.) مثلا” تحرکات طرفدران آیه الله خمینی در زندانهای ساواک ، گفتنی است. هنگامی ، عده ای از هواداران ایشان در حالی که خود زندانی رژیم بودند ، در پی جدا کردن زندانی های مسلمان از میان دیگر زندانیان اعم از مجاهدین خلق ویا سازمان فدائیان اکثریت بودند با این توجیه که قبل از اینکه این افراد تحت تأثیر افکار « التقاطی » و یا « مارکسیستی » این دوسازمان قرار گیرند ، تمهیداتی دیده شود تا این افراد از زندانهای مختلف رژیم آزاد شوند. من مفصل تر این جریان را در نوشته ام زیر عنوان « منابع و شیوهء تاریخنگاری مورخ الدوله های جمهوری اسلامی و سخنی با آقای مهدی کروبی» آورده ام که علاقمندان می توانند در لینک زیر آنرا مطالعه نمایند(۴). و باز آنهائی که در جریان جنبش ایران بودند بخاطر دارند که محل تجمع روحانیون طرفدار آیه الله خمینی زیر عنوان روحانیت مبارز تهران در ماههای قبل از ورود آیه الله خمینی به ایران ، در مکان های خیلی مخفی هم نبود و در حالی که تأثیر روحانیت مبارز تهران در دامن زدن به نارضایتی ها و اقدامات عملی علیه حکومت مسألۀ پنهانی نبود ولی اکثرا” از سوی ساواک نادیده گرفته می شد. چنین فضائی در اختیار هیچ گروه سیاسی دیگری قرار نداشت . بنا براین باز تکرار می کنم « شرائطی که نظام شاهنشاهی وسازمان های سرکوب آن بوجود آورده بودند راهی جز این که طی شد ، راه دیگری را پیش پای ملت قرار نمی داد »
اما در فراز فوق ، آقای رحمانی به دونکتۀ مهم اشاره می کنند که با اهمیت هستند و باید در بارۀ آنها با سعۀ صدر و بدون تعصب و ناراحتی به گفتگو پرداخت ، دو نکته ای که یکی « مخاطب » ما که « که » باید باشد و دیگر این فرضیه که رقابت میان بزرگانی مانند مرحومان دکتربختیار و دکتر سنجابی و مهندس بازرگان ، سبب گشته « ..به ناشناخته ای در عالم سیاست اعتماد صد درصد کنند و در عمل به جای همکاری با هم برای گرفتن امتیاز برای اقشار متوسط از روحانیت، به رقابت با هم در جلب اعتماد از روحانیت بپردازند. ..» و «.. هاشمی از این اشتباه این بزرگان سود جست…» که فرضیه ای نا درست است و ناگزیر باید اجمالا” اشاره ای کنم و تفصیل آنرا به نوشته ای دیگر وا گذارم.
اول اینکه آقای رحمانی به دنبال مخاطبی می گردند که شکایت رقابت های بزرگانی چون مرحومان دکتر بختیار ، مهندس بازرگان و دکتر سنجابی را با آنان مطرح نمایند. من از سرگردانی ایشان تعجب می کنم. مگر ما مخاطبی غیر از « مردم » هم داریم ؟ غیر از مردم چه مرجع صلاحیت دار دیگری می تواند مخاطب ما باشد؟ اگر اشکالی در مخاطب قرار گرفتن مردم تصور می شود بدین سبب است که فکر می کنیم ماهم باید برای بزرگانمان « قداست » قائل شویم وانتقاد از آنان و طرح آن نزد مردم، قداست آنها را خدشه دار می سازد. تصور می کنند اگر از بزرگانمان انتقاد کردیم ، یعنی اینکه این بزرگان ، دیگر بزرگ نیستند و دارای هیچ سابقه آزادیخواهی ، صداقت و درایتی هم نبوده و نیستند .این تصور نادرست است . اشکال اینجاست و باید با این بد آموزی برخورد جدی کنیم و الا ما هیچ مخاطبی غیر از « مردم » نداریم. اگر به درستی توجه کنیم در جوامع دموکراتیک از طریق نقد اندیشۀ دگراندیش در جامعه و نزد مردم است که از آسیب های اجتماعی جلوگیری شده و سبب غنای فکری آن جوامع گردیده است .
دوم اینکه آیا میان این سه نفر، اصولا” رقابت و یا رقابت مذموم وجود داشته و به این خاطر ناگزیر از پذیرفتن رهبری آیه الله خمینی که شناخت درستی از او نداشتند ، شده اند و یا اینکه هریک نگاه و تحلیلی جدا از دیگری داشتند و آقای هاشمی رفسنجانی هم نگاهی منطبق با نگاه فدائیان اسلامی خود را داشت و از نظرات آنان نسبت به حکومت و روابط مردم با حکومت پیروی می کرد.(موضع سیاسی ای که برای بسیاری از کوشندگان سیاسی آن مقطع تاریخی روشن بود)
در این رابطه باید یاد آور گردد ، علاوه از آن شرائط عمومی که ناشی از سیاست های سرکوب ساواک در داخل و سیاست خارجی غربی برای محار کردن سیاست های شوروی و تأثیر آن بر تحولات داخل ایران داشت که امکان هیچ فعالیت سیاسی جمعی و سازمانیافته را برای هیچ گروه قانونمداری اجازه نمی داد ، افراد ملی برای خارج شدن کشور از بحرانها ، هر یک نیز تحلیل مربوط به خود را داشتند.
مرحوم دکتر بختیار دربارۀ « نقطۀ جوش » مردم ایران و سمت و سو دادن آنها در جنبش انقلابی ، تحلیلی داشت و به تحلیل خود باوری « مذهب گونه » که خیلی زود با نتایج تحلیل به غایت نادرست و رؤیائی خود از جامعه مواجه گردید. او تصور می کرد که سابقۀ جبهه ای و مصدقی بودن او برای دور کردن مردم از پیروی آیه الله خمینی کفایت می کند که این تصور بیجائی بود ، به یک دلیل خیلی ساده. مگر در مدت ۲۵ سال بعد از کودتای انگلیسی – آمریکائی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شرائطی در اختیار پیروان اندیشه مصدق و راه مصدق قرار گرفته بود تا دیدگاه ها و سیاست های خود را با جامعه در میان بگذارند و حالا انتظار خوشه چینی آنرا داشته باشند؟ پس آن تصور نا درستی بود . آن مرحوم تصور می کرد که اگر شاه آمادۀ خارج شدن از کشور گردد می تواند میان این اقدام و خواست اکثریت مردم در آن مقطع تاریخی که می گفتند « شاه باید برود » یک « این همانی » ایجاد کند و باعث گردد مردم از دنبال روی آیه الله خمینی بازمانده ، به حمایت از حکومت و اقدامات وی جلب شوند ، این تصور هم غلط از آب در آمد و دیدیم که نه تنها این خواست بر آورده نشد بلکه فراموش نکرده ایم که پس از خروج شاه ، همچنان شعار علیه مرحوم بختیار در شهرها ، با صدای رساتری طنین افکن می شد. وی تصور می کرد با راضی کردن شاه به خروج از کشور می تواند ارتش را به حمایت از تصمیمات و اقدامات خود مصمم پشت سر خود نگاهدارد ، این تصور هم پایه اش بر آب بود و ارتش با اعلام بی طرفی خود ، آب پاکی را بر روی دستانش ریخت ، موضوعی که مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی به درستی غیر عملی بودن و غیر واقعی بودن این مسأله را می دید و در برابر درخواست شاه از وی برای پذیرفتن پست نخست وزیری ، به او گفت اعلیحضرت نباید کشور را ترک نموده و رعایت اصول قانون اساسی را بنماید ( شاه باید سلطنت کند و نه حکومت ) که مورد قبول شاه قرار نگرفت و او نیز از پذیرفتن پیشنهاد شاه برای پست نخست وزیری ، سر باز زد. مرحوم دکتربختیار تصور می کرد می تواند با اخراج شاه و انحلال سازمان مخوف ساواک و.. ، نظر مساعد آیه الله خمینی را برای حفظ نخست وزیری خود در شرائط جدید سیاسی کشور جلب نماید (۵) که باز هم این تحلیل غلط از آب در آمد و در پاسخ به در خواست ملاقاتش با آقای خمینی در پاریس ، این پیام را دریافت کرد که « اول استعفا دهد و بعد بیاید ».
به عبارت دیگر اگربخواهیم تصمیم مرحوم دکتربختیار را در پذیرش سمت نخست وزیری شاه صد در صد هم با نگاه ملی – مصدقی ارزیابی کنیم ( که البته اقدامات آن مرحوم پس از سرنگونی نظام پادشاهی ، در خارج از کشور،یعنی تماس با محمد رضا شاهی که از کشور فرار کرده بود ، همکاری با رضا پهلوی وبخشی از سلطنت طلبها و در یافت کمک های مالی از کشور های خارجی ، این شائبه را با اما و اگر های فراوانی مواجه می سازد که به گفتگو های جداگانه ای نیازمند است ) باید بگوئیم که او برای نجات کشور تحلیل خاص خودش را داشته است که وی را از گردونۀ « رقابت » های احتمالی با همگنان خود خارج می سازد . البته تحلیلی که نشان از عدم توانائی و درایت کافی مرحوم بختیاراز درک صحیح از مجموعۀ واقعیات شرائط روز آن مقطع تاریخی داشت و برای کسانی که می خواهند « دخیل مبارزه با جمهوری اسلامی » خود را به تحلیل و عملکرد آن مرحوم ببندند ، باید عبرت انگیز باشد.
اقدامات و موضعگیری های مرحوم دکتر سنجابی و مرحوم مهندس بازرگان هم نه تنها ناشی از « رقابت های مذموم » نبود حتی ناشی از رقابت های سالم هم نبود بلکه این دو با اینکه هر دو به درجاتی از یکدیگر ، باور های اسلامی داشتند اما به لحاظ سیاسی از دو نگاه متمایز پیروی می کردند . معلوم است کسانی که تمام تلاش خود را بعد از کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ بکار گرفتند شاید موفق شوند شاه را متقاعد کنند که « سلطنت کند و نه حکومت » واز اقدامات خود نه تنها توفیقی به دست نیاوردند بلکه هربار پاسخ آنرا از طریق ساواک ، و با تهدید و زندان و محرومیت های مختلف اجتماعی دریافت کردند و زمانی که حرکت مردم پایه های قدرت اورا سست می کند ، جای آنان در کنار مردم خواهد بود ، چیزی که هست اگر کسانی بخواهند دچار توهم شوند که بدون داشتن هیچگونه ارتباط ارگانیک و یا تبلیغاتی فردی و یا سازمانی قبلی با مردم ، اکنون اینان و یا تشکل متبوعشان قادر به خوشه چینی شوند ، قصد خود فریبی داشته و یا از مسائل اجتماعی بی اطلاع هستند.
در آن مقطع تاریخی آیه الله خمینی ، رهبری این جنبش را به عهده داشت و اکثریت بسیار بزرگی از مردم هم این رهبری را پذیرفته بودند . از آن گذشته آقای خمینی هم در پاریس و هم زمانی که به ایران آمد سخنانی را در بهشت زهرا مطرح ساخت ( ۶ ) که یک آزادیخواه و دموکرات نمی توانست آنها را رد نماید. از باب نمونه ، کجای سخنان آقای خمینی در بهشت زهرا قابل رد کردن بود؟ مثلا” وقتی او می گوید « … پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود، بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض میکنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است…» و یا « .. مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟..» اما فراموش نکنیم زمانی که آقای خمینی از آن سخنان و مواضع فاصله می گرفت ، شاهد آنیم که به تدریج افراد و یا نیروهای باورمند به مردم که همراه با جنبش بودند ، از آقای خمینی و حکومت زیر نظر او فاصله گرفتند در حالیکه به همراهی با مردم و مطالبات آنان ادامه داده و هزینۀ آنرا نیز پرداخت کرده اند. بنابراین ، این ادعا که « … باید به که گفت که رقابت فردی آقای بختیار با مرحوم سنجابی و رقابت مرحوم سنجابی با بازرگان باعث شد به ناشناخته ای در عالم سیاست اعتماد صد درصد کنند و در عمل به جای همکاری با هم برای گرفتن امتیاز برای اقشار متوسط از روحانیت، به رقابت با هم در جلب اعتماد از روحانیت بپردازند. هاشمی از این اشتباه این بزرگان سود جست. پس نقش نادرست راهبردی بزرگان خود را در ایجاد حوادث گذشته ببینیم. قرار نیست ما به دنبال منجی باشیم. با این دید حر زمانه شدن و منجییابی و نقد هاشمی امری غیر راهبردی است…» ، ادعای صحیحی نیست و نه با شواهد تاریخی و نه با مواضع هریک از این بزرگان خوانائی نداشته و ندارد و معلوم نیست که آقای رحمانی بر اساس چه دلائلی چنین ادعائی را مطرح کرده اند.
به عبارت دیگر اگر بخواهیم بگوئیم چرا که مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سنجابی در اتخاذ مواضعشان کمتر به رقابت شخصی توجه کرده و بیشتر از دیگاه های خاص خود تبعیت کرده اند باید بگوئیم که مرحوم دکتر سنجابی بیشترطرفدار قوانین عرفی در جامعۀ ملی ایران بود تا مرحوم مهندس بازرگان . دلائل و شواهد زیادی را می توان ارائه کرد که این تفاوت را مورد تأئید قرار می دهد . از جمله می توان به موضعی که جبهۀ ملی ایران به رهبری مرحوم دکتر سنجابی در بارۀ مخالفت با مسألۀ « قصاص » اتخاذ کرد ، اشاره نمود که منتهی به « مرتد » اعلام کردن جبهۀ ملی ایران از سوی آیه الله خمینی گردید، آیا در آن مقطع تاریخی مرحوم مهندس بازرگان و به تبع آن نهضت آزادی ایران می توانست چنین موضعی اتخاذ نماید ؟
مرحوم دکتر سنجابی با علاقه ای که به مبارزۀ ضد استبدادی و ضد استعماری داشت ، زمانی که نظام استبدادی وابسته به بیگانه برچیده شده بود می خواست که خود و سازمان متبوعش در ساختن ایران بعد از فروپاشی آن نظام نیز سهیم باشند ولی هنگامی که دید آیه الله خمینی ، رهبر انقلاب ، علیرغم اینکه دولت آقای مهندس بازرگان را دولت امام زمان معرفی می کند ، از کسانی حمایت می نماید که دارای « دستهای دراز » هستند و می خواهند از بالای سر مسؤلین رسمی ، دست درازی کرده ، نظرات و تمایلات خود را به کرسی بنشانند که نتیجه ای جز باز تولید همان نظام گذشته نخواهد داشت ،پس از ۲۷ روز از وزارت خارجه کناره گرفت در حالیکه مرحوم مهندس بازرگان علیرغم شکوۀ دائمی خود از چنین شیوه هائی که در راه تلاشهای دولت او سنگ اندازی می کرد، تا زمانی که دید اختیارات نخست وزیر امام زمان را در حد تصمیم گیری برای یک ملاقات علنی با یک سیاستمدار آمریکائی تاب نمی آورند ، از نخست وزیری استعفا داد اما در همان حال نیز از عضویت در شورای انقلاب کناره گیری نکرد و در کنار دوستان دیگرش در آن نهاد باقی ماند .ما می دانیم که ادامۀ کار مرحوم مهندس بازرگان در چنین شرائطی ، ناشی ازباور های دینی او و حس مسؤلیت پذیری وی در بارۀ انقلاب مردم ایران بود ولی نمی توانیم ادامۀ کار دولتی او و عضویتیش در شورای انقلاب را که با این نگاه ها تداوم یافت ، زمینه ساز به قدرت رسیدن جریانی ندانیم که از ویژگیهای مهم آن ، کنار گذاشتن « مردم » از صحنۀ سیاسی کشور و به انحراف کشاندن بزرگترین انقلاب سیاسی قرن ، از اهداف خود بود .
با توجه به توضیحات فوق به این نتیجه می رسیم که قدرت گرفتن آقای هاشمی رفسنجانی ، ربطی به عمکرد و تصمیمات سیاسی و یا رقابت های شخصی میان مرحوم دکتر بختیار و مرحوم دکتر سنجابی نداشته و اقدامات مرحوم دکتر سنجابی و مرحوم مهندس بازرگان هم ازدیدگاه های سیاسی آنها سرچشمه می گرفته ونه رقابت های شخصی . آقای هاشمی رفسنجانی به فرض اینکه از چیزی بنام رقابت میان این بزرگان بهره گرفته باشد آما آنچه تعیین کننده می نماید رابطۀ نزدیک وی و دیگر همفکرانش به آیه الله خمینی است که با استفاده از این « رابطه » توانستند امکانی به دست آورند و راهی را طی کنند که ملت و کشور ایران را با شرائط ناهنجار و بحران های متعدد امروزی مواجه سازند.
من در نوشتۀ خود که قبلا” به آن اشاره کردم ، آورده ام که « … سردمدارانی که از ابتدای استقرار جمهوری اسلامی در ایران با تکیه بر روابط نزدیک خود با آیه الله خمینی از راه های مختلف و سعایت های گوناگون کوشش کردند تا با حذف توطئه گرانه و غیر رقابتی « نگاه های مخالف » ، « نگاه » خود را در سیاستگذاری های کلان کشور به سیاست غالب تبدیل نمایند.. .» ( ۲)
بنابراین براین باورم که اکنون نیز تلاشهای آیه الله رفسنجانی نه در جهت استقرار جامعۀ مدنی است و نه در جهت استقرار حاکمیت قانون و نه در جهت اجرای انتخابات یک درجه ای ریاست جمهوری و نمایندگان مجلس که بر اساس نص صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی است و تفسیر تحمیلی « نظارت استصوابی » به طور آشکار آنرا نقض کرده است.
به باور من تلاش های کنونی آیه الله هاشمی رفسنجانی در بعد سیاست خارجی در راستای تغییر نظر آن دسته از سیاست های خارجی است که در پی تغییر نظامند و مصممانه هم در آن راه درتلاشند و تغییر کردار نظام را در برنامۀ سیاسی خود ندارند.( لازم است همین جا اشاره کنم که من از قصد آن دسته از کشور های خارجی صحبت می کنم که قصد تغییر نظام رادارند و نه توان آنها برای تحقق این خواست). همچنین بر این باورم که تلاش های آیه الله هاشمی رفسنجانی در بعد داخلی باز گرداندن « اعتماد صوری » مردم به حاکمیت است تا بتواند از فشار سیاست های خارجی که در پی تغییر نظام هستند بر حکومت جمهوری اسلامی بکاهد.
اتفاقا” توجه آقای رحمانی به این نکته حائز اهمیت است که می نویسند « .. اما مانور هاشمی در حکومت است نه در جامعه…» معنی این سخن آنست که اگر مصلحت حکومت برای باز شدن گره هائی که دست و بال آنها را بسته است ایجاب کند موقتا” زندانی ها را آزاد کند ، آزاد می کند ، در غیر اینصورت نه . و یا به روزنامه ها موقتا” آزادی هائی داده خواهد شد و اگر حکومت صلاح و لازم ندانست و منفعتی در آن نمی دید ،از همان آزادی های محدود هم خبری نخواهد بود. از آنجا که محل مانور آقای هاشمی رفسنجانی در حکومت است به محض اینکه حکومت از گردنه صعب العبوری که در آن گرفتار آمده گذر کند همه چیز ها می توانند بازگشت پذیر شوند.
تذکر این نکته مهم نیز ضروری است . درست است که ما با دخالت خارجی در کشورمان مخالفیم ولی مطمئن هستیم که آن اقداماتی که بخواهد از دخالت خارجی در کشور جلوگیری بعمل آورد نا چارا” باید از باور به « ملت ایران » و پایبندی به الزامات حقوق ملت ایران بگذرد و نه باور به « امت مسلمان » .ما می دانیم که باور به هریک از این دو و پایبندی به الزامات هر یک از این دومقوله ، راهبرد های مخصوص به خود را خواهد داشت و نتایج حاصل از هر یک از این دو باور، با یکدیگر متفاوت است.
رسالت نیروهای آزادیخواه باید این باشد که برای هموطنان خود بیش از پیش روشن سازند که بحرانهای کنونی در بعد داخلی به دلیل باور نداشتن حاکمیت به « نقش کلیدی مردم / ملت » از یک سو و از دیگر سو باور نداشتن به نقش « تخصص » در انجام امور مربوط به جامعه واصرارحاکمیت به اهمیت دادن به نقش « مکتب » و استفاده از افراد به اصطلاح مکتبی در انجام امور است . همچنان که آزادیخواهان و نیروهای ملی باید برای هموطنان خود بیش از پیش روشن نمایند که اگر ما دخالت کشور های امپریالیستی در امور دیگر کشور های جهان را به دلیل ماهیت سود پرستی آنها می دانیم که با کنار گذاشتن ملت ها ، به چپاول این کشور ها مشغول هستند و به درستی آنرا محکوم می کنیم ، دخالت درامور دیگر کشور ها را با توجیه « امت واحده » از سوی هر کشوری حتی ایران را نیز علیه استقلال ومنافع ملی و مردم آن کشور ها ارزیابی نموده و محکوم می کنیم . به عبارت دیگر دخالت های کشور های امپریالیستی در امور داخلی کشور ها ، نمی تواند توجیه گر دخالت حکومت هائی مانند ایران در کشور های دیگر گردد که اقدامات خود را با نوعی برداشت های دینی از « امت واحده » انجام می دهند.
با توضیحاتی که داده شد به این نکته می رسیم که آقای هاشمی رفسنجانی هر اقدامی که می خواهد انجام دهد، انجام دهد و مربوط به خود ایشان است. همانطور که آقای رحمانی هم می گویند نه ما در پی یافتن منجی هستیم و نه به این امر باور داریم. او برای انجام اقداماتش هیچگاه با مخالفین فکری اش و منتقدین عملکرد حکومت جمهوری اسلامی در خارج از حاکمیت مشورت نکرده و از آنها هم نظر نخواسته است . تلاش های یک جانبۀ آزادیخواهان در پر رنگ نشان دادن نتایج اقدامات ایشان ، ارائۀ آدرس عوضی به آن بخش از مردم ایران است که از عملکرد حاکمیت دائما” ضربه خورده ، متضرر شده و ناراضی است و به نیروی خود اعتماد و اطمینان کافی را ندارد . ما باید بدانیم که از آقای هاشمی رفسنجانی هیچ چیز نمی خواهیم و نمی توانیم هم بخواهیم . وظیفۀ ما اینست که تحولات را رصد کنیم و از شرائطی که اجبارا” در اختیار مردم و نیرو های مخالف عملکرد حاکمیت قرارمی گیرد برای تبلیغات آزادیخواهی و سازماندهی آزادیخواهان ، طرفداران ایجاد جامعۀ مدنی و طرفداران استقلال و طرفداران حفظ تمامیت ارضی کشور و طرفداران حاکمیت قانون بهره بگیریم و به توان این نیروها بیفزائیم.
پانویس ها:
۲ – بحرانهای موجود کشور و امیدواری به نقش مرد عبور از بحرانها ، اقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی
۳- نامۀ سرگشادۀ رهبران جبهۀ ملی ایران به شاه
۴ –منابع و شیوهء تاریخنگاری مورخ الدوله های جمهوری اسلامی
۵– کتاب خاطرات مهندس احمد زیرک زاده – پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنائی – انتشارات نیلوفر ، چاپ اول ، زمستان ۱۳۷۶ ، به کوشش دکتر ابوالحسن ضیاء ظریفی و دکتر حسرو سعیدی .
من از این رو به نقل بخشی از خاطرات مرحوم مهندس زیرک زاده اشاره می کنم که وی علاوه از اینکه عضو حزب ایران و از پایه گذاران جبهۀ ملی با همراهی زنده یاد دکتر محمد مصدق است ، رابطۀ دوستی و عاطفی عمیقی او و دکتر بختیار را به یکدیگر پیوند می دهد . مهندس زیرک زاده می گوید «… این سوابق عاطفی باعث می شود روابط من با دکتر شاپور بختیار همیشه علاوه بر جنبۀ حزبی و سیاسی ، جنبۀ دوستی و روابط خصوصی را هم داشته باشد…. » ( صفحۀ ۲۰۸ ) و باز پس از اینکه مرحوم شاپور بختیار نخست وزیری شاه را پذیرفت ودر زمانی که کشتاری در برابر ساختمان ژاندرمری تهران صورت گرفت ، شادروان مهندس زیرک زاده بنا به درخواست یکی از آشنایان برای جلوگیری از این کشتار، تلفنی با آقای بختیار تماس می گیرد ولی مأیوسانه و با شنیدن پاسخ های منفی تلفن را قطع کرده می نویسد «… دوستی را که همیشه دوستش داشتم و هنوز هم دوستش دارم ، دو برداشت [مختلف ] از یک واقعیت از من جدا کرد….» (صفحۀ ۲۳۱) در گفتارش ،کمتر شائبۀ غرض سیاسی وجود دارد.
«…باری دکتر شاپور بختیار شروع به صحبت کرد. عین مطالبی که گفت در خاطرم نیست ، ولی آنچه من از آن فهمیدم ، آنچه دکتر سنجابی ، مهندس حق شناس و علی اردلان از گفتار او فهمیدند این بود « شاه مرا خواسته و پیشنهاد همکاری با جبهه ملی را کرده است. تعیین نخست وزیر و شورای سلطنتی در صورتی که شاه از ایران بیرون برود با جبهه ملی خواهد بود » با این پیشنهاد شاه مخالفتی نبود . با رها در این اواخر صحبت از زمامداری جبهه ملی به میان آمده بود[ و این فکر ] نه در مردم و نه در اعضای جبهه ملی با مخالفتی روبرو نشده بود. قبلا” هم صحبت نخست وزیری افرادی از جبهه ملی به میان آمده بود . دکتر سنجابی ، دکتر غلامحسین صدیقی با شاه ملاقات و گفتگو کرده بودند . به هر دو پیشنهاد نخست وزیری شده بود. فقط چون شاه با شرائط آنها موافقت نکرده بود مذاکرات بی نتیجه مانده بود. ولی در این مقطع از زمان آیت الله خمینی رهبر بلامنازع ملت ایران بود. او بود که خواسته های ملت را اعلام می کرد. نظر او نظر ملت ایران بشنار می آمد ، از این رو موافتش لازم و واجب بود . تا آنجا که من به خاطر دارم هم دکتر سنجابی هم شاپور بختیار گفتند که با پاریس تماس خواهند گرفت و به وسیله ارتباطی که دارند نظر آیت الله را به دست خواهند آورد و در صورت موافقت ایشان پیشنهاد شاه قبول خواهد شد. تأکید می کنم آنچه من از این جلسه فهمیدم ، آنچه مورد موافقت همه بود این بود که با نخست وزیری یکی از افراد جبهه ملی مخالفتی نیست و همه کسب موافقت آیت الله خمینی را لازم می دانند. ( تأکید ها از حسین منتظر حقیقی است ) با این قرار جلسه تمام شد ، شاپور بختیار مرا به خانه رساند و در بین راه هم هیچ گونه مطلبی که دال بر قرار دیگری باشد از او نشنیدم…» صفحۀ ۲۲۸ و « …من به او گفتم « این عمل تو جبهه ملی را متلاشی می سازد. موافقت خمینی را نمی توانی به دست آوری و در نتیجه دیگر نخست وزیر ملت نخواهی بود ، فقط نخست وزیر شاه و در ردیف سایر نخست وزیران گذشته خواهی بود. تظاهرات ادامه خواهد داشت و تو مجبور خواهی شد به روی مردم تیراندازی کنی . مردمی که مدت سی سال ادعای طرفداری ازآنها را داشته ای و اگر شاه از ایران خارج شود، اتکای تو فقط به ارتش است و تو از کجا می دانی ارتش در اختیار تو باقی خواهد ماند ؟ او برای همه اینها جواب داشت. جبهه ملی قبلا” به علت عملیات دیگران متلاشی شده بود.موافقت آیه الله خمینی را جلب خواهد کرد و یقین دارد که باوجود رفتن شاه ارتش در اختیارش باقی خواهد ماند….» ( تاکید ها از حسین منتظر حقیقی است ) صفحۀ ۲۲۹
۶ – سخنرانی آیه الله خمینی در بهشت زهرا :
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.