شور وشرر حاکم بر قصه ماهی سیاه کوچولو، تراژدی حاکم بر وضعیت انسان در برزخ خودآگاهی است. تا انسان تا به”من” خود نمی پردازد، هر شرایط اجتماعی و زیست بومی برای او واقعیتی است قابل قبول که در شرایطی معین و در جایی از جهان می بایستی رخ داده باشد . به دیگر سخن، زندگی همین است که می بایستی بوده باشد و هست. حال این وضعیت بهشت و بستری در فرادستی و راحتی و امن باشد، یا دوزخی در فرودستی و تنگدستی و ستم. نه آن برو و بیای بی درد سر، کسل کننده می نماید، و نه این آمد شدن پر ادبار و جانکاه، بی اعتبار و دگرگون شونده.
زندگی در روزمره گی و به هر حال و روال آنچنان می گذرد که گویی روزها و شبها را از روی هم کپی کرده اند.ارزش های اخلاقی و مادی مانده از پیشینیان و بیات شده، نرم های پذیرفته وایده آلها، کار ملاط را در ساختار جامعه انجام می دهند. ارزش هایی که در تاروپود جامعه تنیده و در ذهن و زبان مردم جا خوش کرده، رفته رفته آگاهی و شعور جمعی را شکل و سمت و سو، می دهند تا حدی که انسان از “من” بودن خویش تهی و در “ما” بودن حل می شوند . زندگی توده ای و گله وار بر مداری ارباب و رعیتی و یا مرید و مرادی بعنوان امن ترین و آسان ترین شیوه ی زندگی می چرخد و درچرخه ی تاریخ به بازآفرینی خود فریبی، بهره کشی انسان از انسان و ترس و نکبت می پرداز.
اما همین موقعیت واقعاَ موجود چه بسا ذهنیت عضوی از اعضا جامعه را در پرتو داده های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و به برکت دریافت و دانسته های خود ارزش های پذیرفته شده و بی تردید عصر را به چالش بکشد، بر آن شود تا از این چهارچوب به ظاهر توانمند و پایدار فراتر رود، و در روندی بالنده و البته با فراز و فرود جهان و کاینات و خویشتن را با چشم و دل و عقل خویش ببیند و بیابد. آزمایش کند، تجربه کند اشتباه کند، بیفتد اما دوباره برخیزد و جُستن دانایی و جَستن از بی خردی را از سر بگیرد. گردش و نگرشی که در خود دگرگونی روحی و روانی را در راستای برون رفتن و برترشدن از وضعیت خردی و نابالغی انسان به تقصیر خویش (به گفته ی کانت) با خود دارد. و به دیگر سخن “فاعلی شناسنده” قدم به عرصه ی هستی می گذارد. اما از همان آغاز پرسشگری و شک و رد ارزش ها،این انسان که در موهومات توده ها حل نشده و هویت خود را می رود تا بازیابد ،و از جنس و جنم دیگری است خود را رو در روی جامعه و به ویژه قدرت حاکم می بیند. رو گردانی او از روزمره گی، رودرویی آنهایی را با خود دارد که تاب و تحمل شخصیتی مستقل و خود بسنده را ندارند. از آن ببعد او موجوی می شود مجزا از دیگران که می بایست او را مهار کرد و پایید.
ﻣﺎهﻲ ﺳﻴﺎﻩ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﮔﻔﺖ:« ﻣﻲ ﺧﻮاهﻢ ﺑﺮوم ﺑﺒﻴﻨﻢ آخر ﺟﻮﻳﺒﺎر ﮐﺠﺎﺳﺖ
ﻣﺎدرش ﻣﻴﺎن ﺣﺮﻓﺶ دوﻳﺪ و ﮔﻔﺖ:« اﻳﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎی ﮔﻨﺪﻩ ﮔﻨﺪﻩ را ﺑﮕﺬار ﮐﻨﺎر
هﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻔﺖ « : ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ، ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺗﻮ از ﮐﻲ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻋﺎﻟﻢ و ﻓﻴﻠﺴﻮف ﺷﺪﻩ ای و ما را خبر نکردی؟”
هﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻔﺖ « : ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ، ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺗﻮ از ﮐﻲ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻋﺎﻟﻢ و ﻓﻴﻠﺴﻮف ﺷﺪﻩ ای و ما را خبر نکردی؟”
دﻳﮕﺮی ﮔﻔﺖ:« ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﮔﻮﺷﻤﺎﻟﻲ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﻲ ﺧﻮاهﺪ »
بیداری و هشیاری تکانه ای است که با تمامی شگرفی و شوری که در انسان می آفریند، هم هنگام درناک و تراژیک است. تراژیک نه از آن رو که درد همیشه به طور طبیعی همراه دانایی است، بلکه به علت ویژگی های تاریخی و اجتماعی است که پرسشگری و دانایی، گناه و گستاخی نام می گیرند و فاعل شناسنده را در زنجیره ای از بایستن و نبایستن ها درگیر می سازد. زیرا که او گرچه مانند دیگران نیست اما هستی او بدون هستی دیگران بی معناست. او هم میلاد معنوی خویش را در پرسنده گی می یابد و هم طرد و نفی و ای بسا مرگ خویش را در آن ناهماوایی با دیگران. بی شک بارها خود را هم شوربختانه از منظر واقعیت موجود می نگرد ( که در ان محکوم است) و هم شادمانانه در راستای خرد فرزانه گان به خود آگاهی و خودباوری خویش می اندیشد.
اندوه بار آن هنگام است که ارزش های غایی فرزانه گان با ارزش های رایج و غالب جامعه همخوانی ندارند و ضرورت های حاکم و اقتدار گرایانه در بستری است که رویارویی فرد را با جمع اجتناب ناپذیر می کند. و داوری در مناسبات اجتماعی به سود و حقانیت جمع و زیان یا نیستی فرد می باشد . که خود زنی و پوچ انگاری و هرز رفتن توانمندی های پاره ای از برانگیختگان و اندیشمندانه جامعه از نتایج اقتدار همه ی آن مناسباتی است که نمی بایستی بوده باشند.
پسزمینه قصه ی ماهی سیاه کوچولوی با همه ی چیدمان های ایده الیستی و خوش ساخت صمد بهرنگی ، تراژیک و شاید می بایستی گفت ترسناک است. جامعه ای با دوازده هزار عضو، تنها یک تن خردسال پرسنده و جوینده را در خود دارد. جامعه ای که” جهان برایش جویباری است که همیشه بوده و خواهد بود . نقل به معنی از قصه) جامعه ای جزم اندیش، خود فریب و در انکار “دیگر شدن” آشوب در ذهن و زبان روای جاری نکردنش، جای شگفتی دارد.
بهرنگی با نگاهی به غایت هستی و با فضیلت انسان دوستی، ما را با ماهی سیاهش از صخره ی خمودگی و سنگریزه های عادت و خرافه که آکنده از تباهی و تکرار است ، نه به آخر جویبار که به آغاز افق های خودباوری، شکفتن و کرانمندی کم پیدای انسان می خواند که در آن حالت به گفته ی ماهی سیاه کوچولو :” شاید باور کنیم که در دنیا طور دیگری هم می شود زندگی کرد.”زندگی سرشار شور و شادی و مهرورزی و همکاری و عدالت و آزادی. جایی که انسان با انسان زندگی می کند، نه با هم می میرند.
علی کریمی-
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.