«فصلی از کتاب: «چراما آدمهای خوبیم؟
«اگر تودهی مردم از زنجیر آهنی آزاد باشند باید زنجیر نقرهای را بپذیرند. اگر توده دوست نداشته باشد، رعایت نکند، و اطاعت نورزد نباید انتظار داشته باشد که درفریباش نکوشند.»
هارولد راسل(۱)
زنجیرهی فریب
دوست داریم فکر کنیم که آزادیم و از نیروهای بیرونی تأثیر ناگوار نمیگیریم. و این تصور که سرنوشت ماممکن است دست خود ما نباشد و یا نمیتوانیم به مقدار زیادی رفتار و تفکر خود را تعیین کنیم بدون تردید برای همهی ما نفرتانگیز است. درست است افراد زیادی تحت فشار محیطی هستند، فقر، بیماری و یا کار دشوار تا حداقل زندگی را تأمین کنند. ولی برای بخش دیگری از ما که این نیکبختی را داریم که زندگی نسبتاً راحتی در جوامع نسبتاً مرفه غربی داشته باشیم بدون تردید ما آزادی زیادی داریم! البته گاه به نظر میرسد که ما در تحت یک دولت همیشه نظارتگر با پلیس سرکوبگر و حتی وحشی بهخصوص وقتی درخیابان به حرکت اعتراضی دست میزنیم زندگی میکنیم. ولی واقعیت دارد که ما در یک نظام دبکتاتوری زندگی نمیکنیم و هنوز به شیوهی نظامهای توتالیتر همهی رفتارهای اجتماعی ما کنترل نمیشود که نتیجهاش این باشد که باید مواظب هر حرکت، هر جمله و هر اندیشهی خود باشیم. واقعیت این است که ما هنوز به میزان قابلتوجهی آزادی داریم. ولی همان طور که مایکل پارنتی ـ نویسنده و فعال امریکایی هشدار میدهد «بد نیست به خاطر داشته باشیم که سرکوبگرانهترین شکل کنترل اجتماعی همیشه آن نیست که ما آگاهانه با آن مخالفیم بلکه آن شیوهای است که ـ بدون این که با چالشی روبهروشود – خود را درفابریک آگاهی ما جا میکند و به صورت بخشی از طبیعت آن چه که هست درمیآید»(۲) درواقع، بهصورت « طبیعت آن چه که هست درآمدن چیزی است که ما به طور منظم دربارهی دولت و قدرت شرکتهای بزرگ به محک نمیزنیم بهحدی که دربرابر مداخلهی عموم شکننده شوند. این تصادفی نیست. همان طور که دن هیند در «تهدید عقل» میگوید «اربابان ما منابع زیادی صرف میکنند تا توصیفشان از جهان از وارسی عقلایی ما در امان بماند چون از طریق کنترلی که برفهم عمومی دراین حوزه اعمال میکنند هم اطاعت ما را تضمین میکنند و هم موقعیت خود را» (۳)
این استراتژی به مقدار زیادی موفقیتآمیز بود. افکارسنجی بهطور منظم در امریکا و انگلیس نشان میدهد که افکار عمومی همیشه چپتر از باورهایی است که احزاب اصلی مدافع شرکتهای بزرگ ارایه میدهند.(۴) در ۲۰۱۱ نظرسنجی مشترک نیویورکتایمز و سی. بی. ان. نیوز نشان داد که دوسوم مردم میگویند که ثروت باید در امریکا عادلانهتر توزیع شود. رقم مشابهی با کاستن از مالیات شرکتهای بزرگ مخالف بوده خواهان افزایش مالیات میلیونرها بودند. نهتنها ۷۴% گفته بودند به نظر آنها «کشور در مسیر نادرستی حرکت میکند» بلکه ۸۹% از امریکاییها گفتند به دولت اعتماد ندارند که «بهدرستی انجام وظیفه میکند». و تقریباً نیمی هم گفته بودند که به نظر آنها نهضت اشغال وال استریت بیانکنندهی خواستههای اکثریت امریکاییهاست.(۵)
در نظرسنجیهای دیگر در امریکا ـ پس از امضای قرارداد ایجاد دو کشور مستقل که در ۲۰۰۲ پیشنهاد شده و مورد قبول اتحادیهی اعراب قرار گرفت ـ اکثریت بسیاری گفتهاند معتقدند کمکهای امریکا باید بهتساوی بین اسراییل و فلسطین تقسیم شود. در این قرارداد اسرائیل به رسمیت شناخته شده به مرزهای سال ۱۹۶۷ باز میگردد. کمک به هر کشوری که نخواهد با صداقت مذاکره کند قطع میشود. نظر به این که اسراییل و حامی اصلیاش امریکا به توافقهای بینالمللی بیتوجهاند معنایش این بود که کمک به اسراییل نباید ادامه یابد. البته در روزنامههای رسمی هیچکدام از این یافتهها منعکس نشد.(۶) در یک بررسی مفصل از سیاست خارجی امریکا لارنس جی. کوبز بنجامین پیچ به این نتیجه رسیدند که مهمترین عامل تعیینکننده منافع «شرکتهای بزرگ» است. درمقابل، افکار عمومی «اثربسیار ناچیزی روی سیاست پردازان دولتی دارد».(۷)
این شیوه البته سابقه دارد. درانگلیس قرن هیجدهم اقتصاددان بریتانیایی آدام اسمیت نوشت که «تجار و صاحبان صنایع معماران اصلی سیاستهای دولت هستند» تا اطمینان حاصل کنند که «منافعشان بهطور کامل حفظ میشود» حتی اگر «منافع آنها به زیان دیگران در داخل و خارج باشد». توماس برادلی مورخ میگوید کوشش غرب برای مستعمرهسازی دیگر کشورها شکلی از تقابل طبقاتی درمیان ملیتهای امپراتوری بود». «جوامع اروپایی هم مستعمره شده غارت شدند البته کمتر از امریکا ولی بسیار بیشتر از کشورهای آسیایی». به سخن دیگر، سود امپراتوری خصوصی شد ولی ضعفا و فقرا هزینههایش را پرداختند.(۸)
آنها که حکومت میکنند چهگونه میتوانند حکومتشوندگان را از سطوح گوناگون قدرت کنار بگذارند؟ درجوامع «آزاد» طبق تعریف نخبگان حکومتگر «زنجیر آهنی» ندارند تا عموم را به زنجیر بکشند. به جای آن، علاقهی زیاد به مصرفگرایی انبوه و فکرنکردن یا پذیرش توزیع نابرابر قدرت باید با جریان دایمی تبلیغات دولتی و شرکتهای بزرگ حفظ شود. این تبلیغات هم بر اساس ارزشهای جهانی آزادی، دموکراسی، عدالت و حقوق بشر انجام میگیرد. منتقد اجتماعی الکس کاری ـ نویسندهی کتاب معروف «بی ریسک کردن دموکراسی» نکتهسنجی خوبی دارد «برای یک لحظه در نظر بگیرید نمادهایی را که امریکاییها با آنها رؤیاهای خود را تعریف کرده واقعیت اجتماعیشان را به تصویر میکشند، مجسمهی آزادی با تظاهرات مسیحگونهاش برای فقرا و دوزخیان روی زمین، بیانیهی استقلال با بیان احترام به برابری حقوق انکارناپذیر همهی زنان و مردان، با ستایشهای چاپلوسانه و تمامنشدنی از آزادی امریکایی، فردگرایی امریکایی و دموکراسی امریکایی و چیزی شبیه به یک باور دینگونه به نظام اقتصادی بر اساس مالکیت خصوصی با این ادعا و یکسان دیدن منافع شخصی با رفاه عمومی».(۹) با مثلا بنگرید به گوشهای از سخنرانی تونی بلر در کنگرهی امریکا در ژوییهی ۲۰۰۳:
« اعضای کنگره: ارزشهای ما ارزشهای غربی نیست. این ارزشها ارزشهای جهانشمول و ناشی از روح انسان است. هرجا، هر زمان که به افراد عادی آزادی انتخاب داده میشود انتخابشان مثل هم است. آزادی را انتخاب میکنند نه خودکامگی را، دموکراسی را انتخاب میکنند نه دیکتاتوری را، حاکمیت قانون را انتخاب میکنند نه حاکمیت پلیس مخفی را. گسترش آزادی بهترین ضمانت برای آزادگان است. این آخرین خط دفاعی و اولین خط حملهی ماست… به جهان بگویید چرا به امریکا افتخار میکنید. به آنها بگویید وقتی پرچم ستارهدار به اهتزاز درمیآید امریکایی بهپا میخیزد، اسپانیاییها، ایرلندیها، ایتالیاییها، اروپای مرکزیها، اروپای شرقیها، کلیمیها، مسلمانها، سفیدها، سیاهان، آنها که اقامتشان به قرنهای گذشته برمیگردد و آنها که لهجهی انگلیسیشان به رانندگان تاکسی در نیویورک میماند ولی دختران و پسرانشان میتوانند برای نمایندگی در این کنگره نامزد شوند. به آنها بگویید چرا امریکاییها بهطور یگانه راست ایستادهاند و محترماند و نه به این خاطر که بعضی از متولیان دولتی از آنها چنین خواستهاند بلکه به این خاطر که امریکایی بودن یعنی آزاد بودن، با هر نژاد و رنگ و طبقهای. این است دلیل احساس غرور امریکاییها»(۱۰)
ما آینده را بهتر میبینیم!
این شیوهی بیان تاریخ درازدامنی دارد. در یک بررسی اساسی دربارهی این که چهگونه صنعت عظیم فیلمسازی هالیوود به این افسانه دامن میزند که امریکا مهد دموکراسی و یک نیروی خیرخواه برای جهان است ماتیو الفورد میگوید «مفهوم خیرخواه بودن سیاست خارجی امریکا از این باور تاریخی گسترده مبنی بر استثنایی بودن امریکا سرچشمه میگیرد. این نگرش این باور را توصیف میکند که امریکاییها یک ملت خارقالعادهاند که نقش خاصی در تاریخ بشر دارند. به عبارت دیگر امریکا نه فقط منحصر به فرد که از دیگر ملتها برتر است.(۱۱)
همانطور که الفورد اضافه میکند، مورخ و سیاستپرداز قرن نوزدهمی فرانسوی الکسیس دوتوکویل تنها شخصیت برجستهای بود که از «استثنایی بودن» برای توصیف امریکا و مردم امریکا استفاده کرد. اگرچه مفهوم اساسی این نگرش به سالهای اولیهی دورهی استعمار و نگرش ایدهآلیستی پیوریتنها برمیگردد که امریکا را به عنوان «شهر درخشان روی تپه» تصویر میکردند.
ولی ویلیام بلوم، نویسندهی امریکایی به پرسش می گیرد که «آیا این مقولهی استثنایی بودن در هیچ کشوری به اندازهی خود امریکا جا افتاده است؟ درامریکا این باور را در تمامیت آگاهی امریکائی از کودکستان به بالا تزریق میکنند. اگر ما درجهی تلقین کردن (من بهعمد واژهی «شستوشوی مغزی» را بهکار نمیگیرم) به یک جمعیت را فاصلهی بین آنچه که گمان میکنند حکومتشان در جهان می کند و آن چه آن حکومت در واقعیت انجام میدهد، بدانیم، درروی زمین به هیچ ملتی به اندازهی امریکاییها تلقین نشده است.»(۱۲) بلوم ادامه میدهد «نقش رسانهها در این مهم اساسی است. سعی کنید یک روزنامهی روزانه یا ایستگاه تلویزیون را نام ببرید که بدون اما و اگر مخالف حملهی امریکا به لیبی، عراق، افغانستان، یوگسلاوی، پاناما، گرانادا، ویتنام و یا علیه دو مورد از این حملات بوده باشد. این نشد، فقط یکی چطور است؟ کدام یک از مطبوعات اصلی شک و تردید واقعی دربارهی جنگ علیه ترور را درسالهای اولیهی آن اعلام کرده است؟»
تبلیغات «استثنایی بودن» بهخصوص در شبکههای سیاسی و نظامی امریکا بسیار شدید است. سرهنگ رالف پیترز در کالج جنگ ارتش امریکا در ۱۹۹۷ گفت «خیرخواه بودن کشور ما منحصر بهفرد است». توماس بارنت به کالج جنگ نیروی دریایی امریکا گفت: «ارتش امریکا نیرویی برای خیرخواهی درجهان است… هیچ نیرویی با آن برابر نیست». در ۱۹۹۸ مادلین البرایت وزیر امور خارجهی امریکا گفت: «اگر ما مجبور به استفاده از زور میشویم به این خاطر است که ما امریکا هستیم. ما ملتی هستیم که صرفنظرکردنی نیستیم. ما سربلند ایستادهایم. ما آینده را بهتر از دیگران میبینیم». در ۲۰۰۰ کاندولیزا رایس که بعد وزیر امور خارجهی امریکا شد ادعا کرد که دنبال کردن امنیت ملی ایالات متحد امریکا دیگر لازم نیست «با قوانین ملی و بینالمللی یا از سوی نهادهائی جون سازمان ملل متحد راهنمایی شود» چون ما «در نقطهی درست تاریخ ایستادهایم». در ۲۰۰۲ رییس جمهور جورج دبلیو بوش گفت که او نمیخواهد تا دیگر کشورها شرایط و چارچوب جنگ علیه تروریسم را به امریکا دیکته کنند «در نقطهای بعید نیست ما تنها باشیم. من با این مسئله مشکلی ندارم. ما امریکا هستیم.»(۱۳)
این نوع ادعاها حتی امروز هم ادامه دارد. حالا که دارم این را مینویسم رییس جمهور اوباما درسخنرانی سالیانهاش برای ۲۰۱۲ ادعا کرد «احیای رهبری امریکا در سرتاسرجهان احساس میشود». امریکا به صورت «تنها کشور غیر قابل صرفنظرکردن در جهان باقی مانده است» و بهمانند همیشه سخنرانی با این عبارت تمام شد که بار روحانی دارد «خدا به ایالات متحد امریکا برکت بدهد».(۱۴) از روزنامهنگاران حرفهای مخصوصاً نامآورترینها که تأثیر بیشتری دارند خواسته میشود همین نگرش را دنبال کنند چون صادقانه به آن باور دارند. مجازات دنبال نکردن این خط ایدئوژیک این است که به سیاستمداران پرقدرت دسترسی نخواهند داشت یا موقعیت شغلیشان به مخاطره میافتد.
همانگونه که مفسر سیاسی امریکایی گلن گریندوالد میگوید: «اغلب شخصیتهای تثبیتشدهی رسانهای، طبق تعریف شدیداً ناسیونالیست هستند و با هر ایدهای که بگوید کشورشان جایی کمبود دارد شدیداً برخورد میکنند. این پیشنهاد که ایالات متحد امریکا ممکن است کاری کرده باشد که به یک نفرت عقلایی از آن انجامیده باشد که به چیزی شبیه ۱۱سپتامبر {حملهی تروریستی در نیویورک} منجر شده باشد در روح و جان روزنامهنگاران اصلی چیزی شبیه به سم است.
گریندوالد ادامه میدهد «اگر بگویید در پیوند با ایران، امریکا متجاوز است ـ به جای این که ایران را متجاوز بدانید ـ کفر گفتهاید. برای روزنامهنگاران اصلی این ایده که امریکا به دنبال جنگ با ایران است، تعقیب کیفری دارد «تا زمانی که اولین جت جنگندهی امریکائی اولین بمب را بیاندازد، از آن لحظه به بعد بلافاصله جنگ نه فقط ضروری میشود که عادلانه هم هست». دلیلاش هم این است که «سرسپاری سیاسی درنهایت ساختار سیاست در امریکاست (چیزی که ادعا میکنند به عنوان نظارت گری فعالیت میکنند) و آنها نمیتوانند با هیچ بحثی همراهی کنند که بخواهد از خلافکاری این ساختار سخن بگوید. البته این ساختار گاه «اشتباه» میکند یا «سطحی قضاوت میکند» (البته همیشه علتها قابل درکاند و همیشه انگیزه خیرخواهانه است). برای نمونه به ۱۱سپتامبر عکسالعمل شدید نشان دادند آنهم به خاطر این انگیزهی محترم که از ما حفاظت کرده باشند. ولی هیچگاه به کارهای واقعاً زشت دست نمیزنند. کارهای واقعاً زشت کارهایی است که معمولاً دشمنان امریکا میکنند نه رهبران سیاسی امریکا.(۱۵) در انگلیس، یار وفاداری که با امریکا «مناسبات ویژه» دارد، هم وضع بههمین صورت است. همانطور که درفصل قبلی دیدیم فیلم مستند و تکاندهندهی جان پیلجر ـ «جنگی که شما نمیبینید» ـ نقش انگلیس و مطبوعات غربی را در ایجاد فضایی برای جنگطلبیها و تبلیغات دولتی افشا کرد. جان پیلجر میگوید «نقش روزنامهنگاران محترم درجنایات دولتهای غربی از عراق تا ایران از افغانستان تا لیبی به صورت یک تابو باقی میماند. پیلجر اضافه میکند دو تا از مهمترین چاپلوسان و دروغگویان دوروبر تونی بلر دربارهی ماجراجویی خونبارش در عراق، الستر کامبل و جانهتان پاول، روابط بسیار حسنهای با رسانههای لیبرال دارند و نظریات آنها در میانشان خیلی طرفدار دارد و این در حالیست که جریان خود در عراق هنوز جاریست و خشک نشده است». برای ستایشگران کرایهای این افراد ـ همانگونه که هارولد پینتر یادآوری کرد، پیآمدهای خوفناک کردار اینها «هرگز اتفاق نیفتاده است.»(۱۶)
هرگاه که با مداخلهی غرب روبهرو میشویم ـ یعنی حمله به یک ملت شکنندهی دیگر ـ نهادهای «مسئول» بلافاصله وارد طریقت وطنپرستی میشوند و همین که اولین موشکها شلیک میشود و یا اولین بمبها بهکارگرفته میشود باید از «پسرها» و «دخترها»یمان حمایت کنیم. همانند همیشه میتوان مطمئن بود که به رسانههای «اصلی» میتوان اعتماد کرد که بهطور منظم و عمیق به بررسی جنایتهای غرب نخواهند پرداخت. ولی سازمان افشاگر ویکی لیکس به همهی فعالان حرفهای رسانهها هشداری میدهد که یادآور قضاوت در دادگاه نورنبرگ است که «وقتی روزنامهنگاران حقیقت را کتمان میکنند آنها دیگر روزنامهنگار نیستند بلکه شریک جنایتی هستند که برای کتمان کردنش کوشیدهاند.»(۱۷) البته برای روزنامهنگاران در غرب مسئلهای نیست که به جنایات مقامات دشمن اشاره کنند و یا آنها را در کوششهای تبلیغاتیشان مسخره کنند. برای نمونه، گزارشگر بی بی سی املی میتلیس در معرفی برنامهی «نیوز نایت» شوخی هم میکند «سلام عصر شما بهخیر: روسها به آن میگویند «عملیات تحمیل صلح.» این یک نوع بیان تازه است که جورج اورول هم به آن افتخارخواهد کرد.»(۱۸) میتلیس داشت از اشغال منطقه اوستیای جنوبی در گرجستان در اوت ۲۰۰۸ بهدست ارتش روسیه سخن میگفت. بهعکس برای گزارشگر بی بی سی غیر قابل تصور است که به اشغال افغانستان، عراق و لیبی به دست غربیها با کنایه سخن بگوید و آن را «عملیات تحمیل صلح» بنامد و اضافه کند «این یک نوع بیان تازه است که جورج اورول هم به آن افتخار خواهد کرد».
انبوهی حرف بیاساس
علاوه بر تمسخر دشمنان رسمی با اشاره به جورج اورول یک خصیصهی استاندارد دیگر نشریات وابسته به شرکتهای بزرگ این است که به واهمهای که در جستوجوی غربیها برای کنترل ژئوپولیتیک و منابع جهانی وجود دارد دامن میزنند. برای مثال قبل از اشغال عراق روزنامهی ایندیپندنت در دو مقاله به وجود «سه کشتی رمزآمیز» در خلیج فارس که حامل سلاح کشتار جمعی عراق بودند اشاره کرد. دیگر روزنامهها و رسانههای گروهی بر اساس همین دو مقالهی جیمز باندی ایندیپندنت دنبالهی داستان را گرفتند.
اولین مقاله که درواقع سرمقالهی ایندیپندنت در ۱۹ فوریه ۲۰۰۳ بود در شب پیش از اشغال ادعا کرد که «سه کشتی بزرگ که مشکوک به حمل سلاح کشتارجمعی عراقی هستند از سوی نیروهای امنیتی امریکا و انگلیس ردیابی شدهاند.» مقاله افزود «تحرک این سه کشتی منبع اصلی نگرانی دربین کارشناسان دریایی و امنیتی است.»(۱۹) دو روز بعد نایجل موریس و بن راسل مقالهای کوتاه در صفحات میانی نشریه نوشتند. در این مقاله میخوانیم «کارشناسان مسایل امنیتی و اعضای پارلمان دیشب اعلام خطرکردند که سه کشتی باری عظیم از سوی آژانسهای امنیتی غربی ردیابی میشوند چون ممکن است حامل سلاح مرگبار عراقی باشند.(۲۰)
بعد، این داستان عجیب از صفحات روزنامه غیب شد که برای روایتی که قرار بود «باعث نگرانی روزافزون مقامات دریایی و امنیتی شده باشد» سرانجام عجیبی بود. بعد چه شد؟ آیا کشتیهای هرزگ پیدا شدند یا مورد بررسی بیشتر قرار گرفتند؟ بر سر ادعای روزنامه که آنها حامل سلاحهای کشتار جمعی بودند چه آمد؟ چرا ایندیپندنت دیگر این داستان را دنبال نکرد؟ آیا این یک داستان قلابی بود؟
دربحثهایی که در صفحات اینترنتی گاردین چند ماه بعد درگرفت پیتر بیومونت ـ دبیر مسایل خارجی روزنامهی ابزرور دربارهی آن گفت: «این داستان نشان میدهد که همه میتوانیم اشتباه کنیم. یعنی تا جایی که من می دانم این داستان تمام ساختگی و وصلهپینه شده بود». بیومونت افزود: «همهی ما از جمله خود من از این جور داستانهای ساختگی و وصله پینه شده نوشتهایم.»(۲۱) در تابستان ۲۰۰۳ پس از این که عراق «آزاد» شد، من از مایکل هاریسون ـ نویسندهی مقاله در روزنامهی ایندیپندنت ـ پرسیدم که برسر آن داستان چه آمده است؟ هاریسون پاسخ داد: «از ایمیلات که دربارهی کشتیهای اسرارآمیز پرسیده بودی متشکرم. میبخشی که با تأخیر دارم جواب مینویسم. روزنامه چند روز قبل از نشر مقالهی من دربارهی آن پرسوجو کرد. ما به منابع خود اعتماد داریم و از صحت آن روایت هم مطمئنایم. اتفاقاً ما همچنان آن داستان را دنبال میکنیم و هدفمان این است که دربارهاش بیشتر اطلاعرسانی کنیم. امیدوارم جوابم مفید بوده باشد.»(۲۲)
یک ماه بعد، دوباره با هاریسون تماس گرفتم و علاوه بر انتقال نظر بیومونت سؤال خودم را هم مطرح کردم: «چهقدر اطمینان داری که به تو اطلاعات صحیح امنیتی انگلیسی و امریکایی دادهاند؟ کارشناسان دریایی و امنیتی که به آنها اشاره کردهای چه کسانیاند؟ مطلب بعدی روزنامه که یا جزئیات بیشتری به دست میدهد یا اصل خبر را تکذیب خواهد کرد کی منتشر میشود؟»(۲۳) هاریسون پاسخ کوتاهی نوشت: «پیتر بیومونت میتواند نظر خودش را داشته باشد. تنها کاری که میتوانم بکنم تو را به ایمیل پیشین خودم ارجاع دهم.»(۲۴)
شاید آن داستان حقیقت داشت و ایندیپندنت که به منابع خود اعتماد داشت و از صحت روایت خود هم مطمئن بود همهی جزئیات را دراختیار هنس بلیکس ـ مأمور ارشد سازمان ملل متحد دربازرسی سلاح ـ قرار داده است. شما تصمیم بگیرید که چهقدر چنین چیزی ممکن است صحت داشته باشد.
شباهت حیرتآوری وجود دارد بین این روایت و داستان معروف خلیج تونکین در ۱۹۶۴ که در آن به کشتی جنگی امریکا قایقهای گشتی ویتنام شمالی حمله کرده بودند. این حملهی فرضی از سوی طرحریزان نظامی و رهبران سیاسی امریکا مورد سوءاستفاده قرار گرفت تا حملات نظامی امریکا به ویتنام را تشدید کنند. تحلیلگر رسانهها دانیل هالین میگوید کل ماجرا «یک نمونهی کلاسیک از مدیریت جنگ سرد بود… تقریباً در همهی نکتههای مهم گزارش از دو حملهای که در خلیج تونکین قرار است اتفاق افتاده باشد یا غلط بود و یا این که بهطور کامل جعلی بودند» و همانگونه که نوام چامسکی و ادوارد هرمن گفتهاند «دقیقاً به صورتی گزارش شد که مورد نیاز مدیران اجرایی امریکا در یک مقطع بسیار حساس بود»(۲۵) این البته پرسش روبازی است که آیا گزارشگر ایندیپندنت هم بدون این که خواسته باشد درواقع طوری رفتار کرده است تا دولت امریکا و انگلیس شواهد لازم برای تهدید عراق را در اختیار داشته باشند. با این همه همانطور که در دیگر فصول دیدهایم دبیراان ایندیپندنت، گاردین، بی بی سی، اخبار کانال ۴ و دیگر رسانهها برای افشای دروغها، حذف کردنها، دگرنمایی انگلیس و امریکا که به آنها امکان داد تا اشغال غیرقانونی و وحشیانهی عراق را به سرانجام برسانند کاری نکردند. پس از اشغال عراق تونی بلر بیشتر و بیشتر با ستایش از خود و با زبانی روحانی گفت که «همهی انگیزهها و باورهایش» دایم به او یادآور میشدند که «او درست میگوید». در سخنرانیاش در کنگرهی امریکا درخواست ملتمسانهای کرد: « آیا میتوانیم مطمئین باشیم که تروریسم و ابزار کشتار جمعی بههم میپیوندند؟ اجازه بدهید یک چیز بگوییم. اگر اشتباه میکنیم ما حداقل تهدیدی را از بین بردهایم که مسئولیت جفا و خونریزی بسیار و ستمگری بر بشر داشته است. این چیزی است که مطمئینم تاریخ برما میبخشد.»(۲۶) عجیب است که تونی بلر طعنهی مستتر در اشارهی خود به «خونریزی زیاد» را تشخیص نداد. خونریزی شدیدی که ائتلاف امریکا و انگلیس در یوگسلاوی سابق، افغانستان، عراق، پاکستان، و بسیاری سرزمینهای دیگر که جهانی کردن براساس توافق واشنگتن بر آنها حاکم است، جاری کردهاند. احتمالاً حق با تونی بلر بود که به تاریخ اعتماد کند که او و بوش را خواهد بخشید. سیاستمدار هندی جواهر لعل نهرو یکبار نشان داد که این فرایند چهگونه کار میکند: «تاریخ را همیشه پیروزمندان و فاتحان می نویسند و دیدگاههای آنها در آن بیان میشود.»(۲۷)
ترازنامه، مرگ و سکوت
پیآمدهای جنگ منهدمکننده و هراسآورند که بهطور منظم برای شهروندان خودی بهوسیلهی ویراستاران و روزنامهنگاران معتدل میشود. رابرت فیسک مخبر روزنامهی ایندیپندنت در خاورمیانه یک استثناست. در ساعات پایانی «آزادی» عراق در آوریل ۲۰۰۳ فیسک از یک بیمارستان درعراق گزارش کرد «صحنهای از جنگهای کریمه بود». فیسک با صراحت آزاردهندهای نوشت «بیمارستان سرشار از مجروحانی است که از درد ضجّه میکنند و جوی خون درکف اتاقها جاریست. من روی خون پاگذاشتم. خون به کفشهایم ماسید. همانطور که به لباس دکترهایی که در اتاق اورژانس حضور دارند چسبیده است. هم راهروها پرخون است و هم پتوها و ملحفهها… همه خونیناند.»(۲۸)
ولی برای مفسران جنگطلب به اصطلاح چپ، اینها را داریم یوهنهاری، نیک کوهن، دیوید ایرانویچ و دیگران که از «مداخلهی بشردوستانه» در عراق که برای مردم ستمکشیدهی عراق که «با تحریمهای صدام» زندگی میکنند «دموکراسی» میآورد حمایت میکنند. برای این جمع این «یک جنگ اخلاقی است که به شیوههای اخلاقی انجام میگیرد»(۲۹) ولی دموکراسیای را که قرار است درعراق برقرار شود تبعیدی عراقی، سامی رمضانی، بسیار نیک توصیف کرده است: «دوستان راستگرای صدام، رمسفلد و شرکا، دارند مأموران امنیتی صدام را بهکار می گیرند تا زمینه را برای ایجاد یک حمام خون دیگر در عراق آماده کنند دقیقاً به این خاطر که مردم عراق به دموکراسی نرسند و بهراستی آزاد نشوند.»(۳۰)
برای بی. بی. سی. و بخش عمدهی رسانههای وابسته به شرکتهای بزرگ، گزارش خبری که میدهند دقیقاً با گزارشهای رسمی لندن و واشنگتن همخوانی دارد. گزارشی که با پوچی از «جنگ جهانی با ترور» و بردن «دموکراسی» به افغانستان و عراق سخن میگوید. یک نمونه از برنامهی خبری Today در کانال ۴ رادیو بی. بی. سی. درنوامبر ۲۰۰۳ نگرش «متوازن» را خلاصه کرد. مجری برنامه، سارا مونتی گیو، با گزارشگر باسابقهی امریکایی والتر کرانکایت مصاحبه میکرد. موضوع مصاحبه مقایسهی جنگ ویتنام در سی سال پیش با وضع فعلی عراق بود. مونتی گیو به کرانکایت گفت: «وقتی یک مقایسهی سردستی انجام میدهیم مشاهده میکنیم که ۵۸۰۰۰ تن در ویتنام کشته شدند درحالی که فقط (مکث) ما تا بهحال ۴۰۰ کشته در عراق داشتیم.»(۳۱)
من همان روز به مونتی گیو ایمیل زدم و گفتم میفهمم که تمرکز مصاحبهی او با کرانکایت بر پیآمد جنگ روی امریکا و امریکاییها بود ولی چرا از تعداد بسیاربسیار بیشتر کشتهی ویتنامیها ـ احتمالاً ۲ میلیون نفر ـ سخنی به میان نیامد.
پاسخ کامل مونتی گیو به ایمیل من:
«دیوید: من از ۲ میلیون ویتنامی کشته شده سخنی نگفتم و همین طور از
کشتهشدگان عراقی که شمارشان را هنوز نمیدانیم چون هدف من مقایسهی کشتهشدگان امریکایی در دو جنگ بود. من سخنان دقیقم را الان به یاد ندارم ولی اگر بهوضوح نگفته باشم که من از کشتههای امریکایی حرف من زنم اشتباه من بود. من تصمیم گرفتم تنها روی امریکاییها در این ترازنامه تمرکز کنم همانطور که خودت هم اشاره کردهای این انگیزهی مصاحبه بود. پیآمد جنگ روی امریکا و امریکاییها. این یک پاسخ شتابزده است. خواهش میکنم اگر نکتهی دیگری بود باز تماس بگیر.»
سارا(۳۲)
چرا «انگیزهی مصاحبه» در رسانههای خبری وابسته به شرکتهای بزرگ یک تمایل سیستماتیک را نشان میدهد که روی پی آمد جنگ روی امریکا و امریکاییها و یا بریتانیا و انگلیسیها تمرکز شود؟ چراست که کم اتفاق میافتد که تمرکز روی پیآمد جنگ روی ویتنامیها و یا عراقیها باشد. مونتی گیو گفت اگر نکتهی دیگری داری باز تماس بگیر. من روز بعد همین کار را کردم.
«سارای عزیز:
از پاسخات متشکرم برای من جالب است در یک برنامهی ۶۰ دقیقهای دربارهی مقایسه بین ویتنام و عراق به گمان تو مربوط نبود به دو میلیون کشتهی ویتنامیها در ترازنامهات ـ به قول خودت ـ اشاره کنی. این کشتار انبوه ـ و پیآمدهای هراسآور بعدی روی سلامت انسان در ویتنام ـ بیگمان روی نگاه بسیاری از امریکاییها دربارهی جنگهای آینده تأثیر گذاشته است. چرا به نظرت این در گزارش تو جایی نداشت و به آن مربوط نبود؟ یک نظرسنجی در ۱۹۸۲ نشان داد که ۷۲% از مردم امریکا معتقدند که جنگ ویتنام «چیزی بیش از یک اشتباه بود. در اساس غلط بود و غیر اخلاقی».(۳۳) آیا یک توجه منحصربهفرد روی سربازان امریکایی کشته شده در جنگ به این صورت در افکار عمومی بیان میشود؟ به همین نحو در عراق امروز هم بهیقین برخورد به برداشت امریکاییها از هزینه و پیآمدهای جنگ باید بسی گستردهتر از آنی باشد که در برنامهی روز جمعه شاهد بودیم. در گزارش هفتهی پیش هیچ اشارهای به گزارش Medact ـ یک مؤسسهی بهداشتی انگلیسی ـ هم نشد که شمار کشتهها را درعراق تا کنون ۵۵۰۰۰ نفر برآورد کرده است.(۳۴) بیگمان این نوع آمار تأثیر مهمی در پیآمد جنگ برای امریکا و مردمش دارد. چرا برنامهیتودی تأثیر کشتههای عراقی بر احساس و باور امریکاییها را مناسب و مربوط نمیداند؟ چرا باید امریکاییها و شنوندگان برنامهی شما فقط روی کشتههای امریکاییها ـ وقتی دیگران را کنار میگذارید ـ تمرکز کنند به گونهای که انگار زندگی یک امریکایی درمقابل زندگی دیگران ارزش بیشتری دارد؟ شما هم چنین به والتر کرانکایت امکان دادید تا ادعای او مبنی بر اشغال ویتنام جنوبی به دست کمونیستها بدون چالش بیان شود درحالی که ویتنام جنوبی نه به دست کمونیستها بلکه بهیوسیلهی امریکاییها اشغال شده بود. با پذیرش دیدگاه تحریف شدهی کرانکایت دربارهی تاریخ، از شنوندگان لابد انتظار میرود همان اسطورهی استاندارد را باور کنند که امریکا از ویتنام جنوبی «دفاع» میکرد همان طور که چند سال بعد شوروی هم مدعی شد از افغانستان «دفاع» کرده است. اگر وقت داری خوشحال میشوم نظرت را دربارهی این نکات بدانم. با بهترین آرزوها، دیوید.»(۳۵)
متأسفانه از گزارشگر بی. بی. سی. پاسخی دریافت نکردم. در اینجا اندکی بررسی تاریخی بد نیست.
افکار عمومی فاقد ارزش
در ۱۷۹۴ جورج واشنگتن به الکساندر همیلتون ـ دو معمار جمهوری نوبنیاد امریکا براساس ایدههای دموکراتیک ـ محرمانه گفت: «من آموختهام تا بدانم افکار عمومی فاقد ارزشاند.»(۳۶) و یک قرن بعد در ۱۸۹۸ سناتور امریکایی البرت بیورج رسماً این ادعا را رد کرد که «نمی توان برمردم بدون رضایت آنها حکومت کرد. قاعدهی آزادی که همهی حکومتهای برحق اتوریتهی خود را از رضایت حکومتشوندگان میگیرد» تنها مربوط به کسانی است که قادرند بر خود حکومت کنند. ما بر بومیان امریکایی ـ سرخپوستان ـ بدون رضایت آنها حکومت میکنیم. ما برکودکان خود بدون رضایت آنها حکومت میکنیم.»(۳۷)
این تنها دو نمونه از اهانت نخبگان به افکار عمومی و دموکراسی واقعی است. این شیوه همانطور که نوام چامسکی یادآور شد در تاریخ سابقهی بسیار دارد.(۳۸) به گفتهی چامسکی برای قدرت دولت و شرکتهای بزرگ اهمیت زیادی دارد تا عموم گیج و منگ مانده و تأثیر واقعی نداشته باشند. «هدف اساسی یک برنامهی دقیق ذهنشویی این است که توجه از قدرت مؤثر از ریشهها و از پوششی که به خود میگیرد به چیزهای دیگر جلب شود.(۳۹)
در ۲۰۰۴ به دنبال نیاز همیشگی به قدرت، اشغال عراق به دست امریکا بهیقین به این خاطر نبود تا کوشش برای تحمیل سلطهی نواستعماری با دموکراسی واقعی جایگزین شود. بومیها احتمالاً هنوز «قادرنبودند برخود حکومت کنند». درنتیجه تدارکات برای انتخابات سراسری در عراق باید بهدقت از پیش طرحریزی شود. همانطور که نوح فلدمن استاد حقوق دانشگاه نیویورک و مشاور حقوقی حکومت موقت ائتلافی به نیویورک تایمز گفت: «اگر خیلی سریع حرکت کنی اشخاص ناصواب ممکن است انتخاب شوند». درواقع یک نظرسنجی در ۲۰۰۳ برای مرکز پژوهش و آموزش استراتژیک نشان داد که ۵۶% از شرکتکنندگان در نظر سنجی طالب یک عراق اسلامیاند.(۴۰.
درضمن در حالی که شخصیها و نیروهای امنیتی که امریکا آموزش داده هرروزه با خشونت روزافزونتری روبهرو میشوند رسانههای پیوسته به شرکتهای بزرگ همچنان از «امید» خود سخن میگویند که «امریکا میتواند تا ۳۰ ژوئن ۲۰۰۴ قدرت را به محلیها واگذار کرده و ارتش خودرا از مرداب عراق بیرون ببرد.»(۴۱) ولی آنطورکه اتفاق افتاد امریکا سرانجام توانست در دسامبر ۲۰۱۱ سربازان خود را از باتلاق عراق بیرون ببرد.
نائومی کلاین اشاره میکند که « تعویض قدرت» در ۲۰۰۴ از سوی امریکا درواقع برابر است با انتصاب نامزدهای تایید شده: « آقای برمر میخواهد تا حکومت موقت ائتلافیاش اعضای ۱۸ کمیتهی سازمانده محلی را منصوب کند و این کمیتهها هم نمایندگان ۱۸ حوزهی انتخاباتی را تعیین میکنند و این نمایندگان انتخابشده نمایندگان یک مجلس ملی دورهی گذار را برمیگزینند و مجلس ملی هم قوهی مجریه و وزرا را انتخاب میکند که دولت عراق را تشکیل میدهند. این به گفتهی بوش یعنی «گذار به حکومت کامل عراق.»»(۴۲)
واهمه از دموکراسی واقعی در داخل و خارج یک موضوع شناخته شده در حلقههای قدرتمند ایجادشده در همه جاست. بعضی وقتها این واهمه عیان میشود. یک سال پس از اشغال عراق تونی بلر علناً اعلام کرد «ما نمیتوانیم برای بررسی درست یا غلط بودن جنگ کمیتهی تفحص ایجاد کنیم. این را ما باید تصمیم بگیریم. ما سیاستمداریم.» (۴۳)
تازمانی که بلر در قدرت بود هیچ کمیتهی تفحص مستقلی تشکیل نشد تا روشن کند آیا بلر و وزیران ارشدش در پیوستن واگن کشور به کاروان جنگی بوش درست عمل کرده بودند یا نادرست. باتوجه به شک و تردید عمومی چنین کاری یک خودکشی سیاسی بود. درواقع احساس خیانت به عموم بسیار گسترده بود. براساس یک نظرسنجی در ۲۰۰۴، ۵۴% از مردم انگلیس معتقدند تونی بلر دربارهی عراق دروغ گفت. درصد بیشتری (۶۸%) معتقدند که تفحص تونی بلر برای بررسی علل عدم توفیق در پیداکردن سلاح کشتار جمعی در عراق به نادرست به نفع دولت رأی خواهد داد. این پیشنگری با انتشار گزارش تفحص نامبرده تأیید شد.(۴۴)
در ژوئن ۲۰۰۹ نخست وزیر گوردن براون درنهایت اعلام کرد که یک تفحص عمومی صورت خواهد گرفت که ریاست کمیتهی تفحص هم با یکی از پایههای تشکیلات موجود سرجان چیلکات خواهد بود. جلسهی بازبینی شواهد بین نوامبر ۲۰۰۹ تا فوریهی ۲۰۱۱ برگزار شد. کمیتهی تفحص شامل کسانی بود که قبلاً از «مداخلهی نظامی لیبرالی» حمایت کردهف از ارادتمندان جدی تونی بلر بودند. قرار نیست گزارش چیلکات قبل از تابستان ۲۰۱۲ منتشرشود و یکی از دلایل تأخیر هم به خاطر اختلافاتی است که برسر رهاسازی و انتشار اسناد سری پیش آمده است. زمان روشن خواهد کرد که این گزارش تا کجا برای تخفیف زیانها موفق خواهد بود.
سرزمین فانتزی
یک کارزار اورولی دیگر این است که ایران هدف اصلی منافع استراتژیک غربیها شده است. در پایان ۲۰۱۱ کارزار با انتشار گزارش آژانس بینالمللی انرژی اتمی از کنترل خارج شد. در این گزارش که مدتها انتظارش را میکشیدند بی. بی. سی ادعا کرد که «اسناد تازه» نشان میدهد «که ایران بهطور مخفیانه میکوشد سلاح اتمی به دست بیاورد.»(۴۵) با تکیه بر« اسناد ارایه شده بهوسیلهی ۱۰ کشور و همچنین اطلاعات خود، آژانس ادعا کرد که «ایران به فعالیتهایی دست زده است که با تولید ابزارهای انفجاری اتمی مربوط میشود». روزنامه نگار با سابقه سیمور هرش با بررسی شواهد ارایهشده در یک مصاحبهی زنده گفت: «ولی شما ازعراق نام بردید. این هم همان است. تقریباً از همان نوع. من نمیدانم آیا شما این را دیوانگی می نامید یانه ولی همان سرزمین خیالی را دارید اینجا ایجاد میکنید. همانگونه که با عراق کرده بودید. به همان صورت. روشن است که از آن تجربه ـ تجربهی عراق ـ درسی نیاموختهاید.»(۴۶) درواقع تشکیک در مطبوعات رسمی دربارهی تصویری از ایران بهعنوان «یک خطر اتمی» که روی ذهن عموم تحمیل میشود یا اصلاً نیست و یا ساکت و خموش است. تو گویی که جنگ با عراق اصلاً اتفاق نیفتاده است. اگر کسی مطبوعات رسمی را بخواند این تأکید را در همه جا میبیند. سرمقالهنویس گاردین مینویسد: «وقت آن رسیده که بپذیریم ایران را نمیتوان از مسیر اتمیاش بازداشت.»(۴۷) دوروز پیشتر دبیر مسایل دیپلماتیک گاردین جولیان بورگر به استقبال انتشار گزارش آژانس رفت و مطلبی تحت عنوان «ایران در مرز دستیابی به سلاح اتمی»(۴۸) نوشت. عکسی که با این نوشته منتشر شد یک قارچ اتمی بود از آزمایشی که در ۱۹۵۴ در بیکینی آتول انجام گرفت. دریک مقالهی دیگر جولیان بورگر از یک «منبع ناشناس» در آژانس نقلقول آورد که «آنچه در گزارش آژانس حیرتآور است جامعیت و گستردگی اطلاعات است. تقریباً پژوهش دربارهی همهی وجوه سلاح اتمی از سوی ایران صورت گرفته است.»(۴۹) احتمالاً با اطلاع از تردید عمومی پس از جنگ عراق، منبع بینام و نشان درگاردین ادامه داد: «آژانس به اطلاعات آمده اعتماد کامل دارد. آژانس نمیخواهد اشتباه کند و میداند که اعتبار آژانس درمیان است. در نتیجه اگر به اطلاعات اعتماد کامل نداشت آنها را منتشر نمیکرد». به همین صورت گزارش نیویورک تایمز هم با این عبارت آغاز شد که «بازرسان سلاح سازمان ملل متحد شواهد و اسناد تازهای جمع آوری کردهاند که نشان میدهد ایران به فعالیتهایی در راستای دستیابی به سلاح اتمی دست زده است» و این پروژه بعید نیست هنوز در جریان باشد.(۵۰) دیلی تلگراف برداشت خود از حقیقت را در سرمقالهاش به این صورت نوشت: «تهدید اتمی ایران» در ادامه میخوانیم: «گزارش آژانس برای اولین بار پذیرفت تهران به آزمایشهای مخفی دست زده که تنها هدفاش دستیابی به سلاح اتمی است». احتمالاً براساس قدرت روشنبینی ویراستار افزود: «درواقع آژانس از سالها قبل میدانست که ایران در حال ساختن سلاح اتمی است ولی اعلام نمیکرد.»(۵۱) عنوان سرمقالهی تایمز هم به همین صورت بود: «فریب مرگبار، فریبکاری ایران بهیقین با گزارش آژانس افشا شده است. برنامهی هستهای دهسالهی تهران بهیقین تنها برای تولید برق نیست. آژانس بینالمللی هستهای این هفته تأیید کرد که شواهد غیر قابلانکاری دارد که ایران برای ساخت سلاح اتمی فعالیت میکرده است.»(۵۲) سرمقاله با تأکید فراوان بر این نکته تأکید میکند که مسایل آنچنان عیان است که نیازی به بیان دوباره ندارد و بدون کوچکترین تردید اعلام میکند «در گزارش آژانس مفصل است و مشکل را دست کم میگیرد. براساس اطلاعات منابع امنیتی در ده کشور به تفصیل شرح میدهد که ایران چهگونه برای دستیابی به فناوری لازم برای تولید سلاح اتمی فعالیت کرده است. یافتههای این گزارش با آن چه میدانیم و قبلاً افشا شدهاند همخوان است. آژانس با اندکی تأخیر آن را اعلام کرده است».
برای کسانی که تنها منبع خبریشان روزنامههای وابسته به کمپانیهاست گناهان ایران بحثبردار نیست. آنچه می ماند این که روی عمل بینالمللی علیه ایران تصمیم بگیریم. تحریمهای بیشتر و یا آن چه هنوز روی میز است: جنگ.
آنچه نفسگیر است این که این توافق همگانی علیه ایران دقیقاً مانند توافق همگانی علیه عراق اساساش بردروغ و جعل سند استوار است.
دفن کردن تلگرافها
آنچه در گزارش روزنامههای وابسته به کمپانیها دربارهی گزارش آژانس نیست افشاگریهای ویکیلیکس دربارهی رییس آژانس یوکیا آمانو است.
براساس تلگراف سفارت امریکا و به گفتهی یک دیپلمات امریکایی در وین ـ مقر آژانس ـ آمانو «در همهی زمینههای تصمیمات استراتژیک، دربارهی انتصاب افراد به مشاغل مهم تا بهاصطلاح برنامه اتمی ایران، خود را در زمین امریکا میداند.»(۵۳) رییس پیشین آژانس محمد البرادهای زیر بار برنامههای جنگطلبان امریکایی نرفت و بعد برندهی جایزه صلح نوبل شد. وقتی دورهی ریاستاش در ۲۰۰۹ به سرآمد امریکاییها از فرصت استفاده کردند تا شخص «مناسبتری» را به این مقام برسانند و به همین خاطر به نیابت آمانو به فعالیت گسترده ای دست زدند. پس از انتخاب آمانو تلگراف سفارت امریکا از جلسهای گزارش میدهد که بین طرف امریکائی و آمانو برگزار شد «آمانو ضمن بررسی وضعیت از زمان انتخاب نشان داد که بین ارجحیتهای او و برنامهی ما برای آژانس نزدیکی زیادی وجود دارد. دورهی گذار فرصت دیگری به ما میدهد تا روی آمانو قبل از این که این برنامه با بوروکراسی آژانس درگیری پیدا کند کار کنیم.»(۵۴) «این نزدیکی زیاد بین ما» احتمالاً در تشدید تبلیغات علیه بهاصطلاح «خطر اتمی» ایران مفید خواهد بود. تلگراف نمایندهی امریکا از وین ادامه میدهد «آمانو رییس این ادارهی بینالمللی است ولی با ماست.»(۵۵) روزنامهی گاردین در یک مقاله در وبلاگ خود به این تلگرافها اشاره کرد ولی در روزنامه به آن اشاره نیست.(۵۶) در جستوجویی که در روزنامههای عمدهی انگلیسی در نوامبر ۲۰۱۱ انجام دادم هیچ روزنامهای این تلگرافها را گزارش نکرده است که «آمانو در همهی حوزهها ازجمله گزارش آژانس خود را در زمین امریکا میبیند». تنها استثنا مقالهای بود در نشریهی هفتگی کمتیراژ New Statesmen که مهدی حسن آن را نوشت.(۵۷)
به جای این که به این اسناد مهم از ویکی لیکس اشاره کنند روزنامههای انگلیسی همهی توانشان را برای ضربه زدن به جولیان آسانچ(۵۸) مؤسس ویکی لیکس به کار گرفتند. به نظر من این وضعیت سند رسواکنندهای بود دربارهی «آزادی مطبوعات» در غرب. درمقابل، سیمور هرش صدای عقلانیت بود که این تبلیغات جنگجویانه را افشا کرد. در برنامهی Democracy Now هرش گفت معاون رییسجمهور امریکا ـ دیک چنی ـ همچنان ریاست نیروهای عملیاتی ویژه JSCO را دارد که تیمهای متعددی به داخل ایران فرستاده است. آنها با گروههای مختلف ناراضیان و مخالفان همکاری میکنند، آذریها، کردها و حتی جندالله ـ که یک گروه بنیادگرای مخالف سنی است ـ و این تیمها برای یافتن امکانات زیرزمینی گزارش نشده دست به هر کاری زدهاند. ما همه چیز را کنترل کردهایم. ما نظام جاسوسی باورنکردنی داریم. آنچه در آن موقع کردیم الان بهمراتب بهتر انجام میدهیم. بعضی از کارها از نظر فناوری بسیار پیچیدهاند و بهشدت تحت کنترل ولی میتوانم بگویم امروز در ایران نمیشود کاری کرد که ما از آن خبر نداشته باشیم. این تیمها هیچ چیز پیدا نکردهاند. هیچ چیز. هیچ سندی دربارهی کوشش ایران برای ساختن سلاح اتمی وجود ندارد. به سخن دیگر، هیچ سندی نیست که امکاناتی برای ساختن بمب وجود دارد. آنها امکانات غنیسازی دارند ولی هیچگونه امکانات مجزایی برای ساختن بمب وجود ندارد. این واقعیت است. اگر چیزی وجود دارد ما چیزی پیدا نکردهایم. این ادعاها تبلیغ توهم است.(۵۹) هرش گفت ایران بررسی کرد که چهگونه می توان بمب داشت یا چهگونه میتوان بمب ساخت. آنها این کار را کردند ولی از ۲۰۰۳ به اینسو آن را کاملاً متوقف کردند. امریکاییها بر این نکته واقفاند. اسراییلیها بهطور خصوصی و شخصی به شما خواهند گفت «درست است. ما هم میدانیم». او دربارهی گزارش تازهی آژانس گفت: «این یک گزارش علمی نیست، بلکه یک سند سیاسی است». به نزدیکی سیاسی آمانو با امریکاییها اشاره کرده ادامه داد آمانو یک نامزد حاشیهای برای ریاست آژانس بود ولی امریکاییها او را دراین مقام میخواستند. «ما در شش رأیگیری از او حمایت کردیم. دیگران او را برای این مقام ضعفیف میدانستند. ولی ما فشارآوردیم و او رییس شد. او هم از ما تشکر کرد و نشان داد با ما همعقیده است. او با عقاید ما دربارهی ایران همراه است… آنچه او کرد صرفاً بیان علاقهی او به ماست. او همان کاری را میکند که ما میخواهیم. در وبلاگ نیویورکر، هرش به تلگراف دیگری از وین اشاره میکند که در آن آمده است که آمانو «برای حضور چشمگیر آماده است» در تلگراف همچنین میخوانیم که «آمادگی آمانو برای صحبتهای دوستانه با امریکاییهای درگیر مذاکرات دربارهی استراتژیاش… برای مناسبات آیندهی ما خیلی خوب است»(۶۰) در مصاحبه با Democracy Now هرش گفت مطلبی که در وبلاگ نوشته یک نوشتهی پژوهشی است که از سوی نیویورکر هم چک شده است و شامل نظر کارشناسانی است که روزنامههای معتبر وابسته به کمپانیهای بزرگ نادیده گرفتهاند. اینها دیدگاههای مختلف از آن چیزهایی است که در روزنامهها میخوانید. من گاه از این که نیویورک تایمز و واشنگتن پست عین هم مطلب مینویسند عصبانی میشوم. ما آدمهایی با دیدگاههای مختلف را مشاهده نمیکنیم. من ایمیلهای زیادی دریافت میکنم از کسانی که در آژانس کار میکنند. این سازمانی است که با مطبوعات رابطهی مستقیم ندارد ولی در درون سازمان از سمتگیری آمانو بهشدت نگران و عصبانیاند.(۶۱)
هرش، در وبلاگاش از رابرت کلی نقل میکند که یکی از مسئولان بازنشستهی آژانس است. او یک مهندس اتمی است که برای سی سال در وزارتخانهی انرژی امریکا در بخش سلاح اتمی کار کرده است. «او میگوید صدها صفحه از این اسناد فقط از یک منبع آمده است. از لپتاپی که بهاصطلاح یک سازمان امنیتی غربی به آژانس داده است که مبداء اصلی آن روشن نیست. آن موضوعات و بقیه به گفتهی کلی اخبار قدیمیاند و بسیاری از روزنامهنگاران از آنها باخبرند. من نمیفهمم چرا همان گزارشگران این مسایل را به عنوان «اطلاعات تازه» جا زدهاند.»(۶۲)
هیئت کنترل سلاح ـ یک مؤسسهی غیر انتفاعی که برای کنترل مؤثر سلاح فعالیت میکند ـ ارزیابیاش از گزارش آژانس را منتشر کرده است. گرگ تیلمن که قبلاً برای وزارت امور خارجهی امریکا کار میکرد و تحلیلگر مسایل امنیتی در مجلس سنا بود و یکی از نویسندگان این ارزیابی است به هرش گفت: «شواهد نگرانکنندهای وجود دارد که مطالعات همچنان ادامه دارد ولی هیچ سندی که نشاندهندهی کوشش ایران برای ساختن بمب باشد وجود ندارد. آنها که میخواهند بر طبل حمایت از حملهی نظامی به ایران بکوبند به صورت تهاجمی گزارش را بهغلط تفسیر میکنند.»(۶۳)
بی. بی. سی. بهطور خصوصی میپذیرد نظریات مخالف هم هست
در نهم نوامبر ۲۰۱۱ اخبار بی. بی. سی تحلیلی از جیمز رینولدز گزارشگرشان از ایران(۶۴) ارائه کرد. همان روز به او ایمیل زدم.
«امیدوارم در ایران امن باشی. در بررسی تو که دراخبار بی. بی. سی. آمده است «آژانس اتمی سازمان ملل متحد: ایران بررسی سلاح اتمی» تو میگویی «آژانس تأیید کرده که اسنادی که ارایه میدهد قابل اعتماد و از منابع موثقاند» و اضافه میکنی «رییسجمهور ایران محمود احمدینژاد گزارش آژانس را رد کرده و گفت آژانس یک عروسک امریکایی است. دولت ایران قبل از آن هم گفت ادعاهای آژانس غیرواقعی و تأیید نشدهاند.» تو این نگرش را به ایران که دشمن رسمی غرب است نسبت میدهی. برای ارائهی یک دیدگاه متوازن بهتر بود از تلگراف سفارت امریکا هم میگفتی که در آن آمده است آمانو «در همهی زمینهها تصمیمات استراتژیک، دربارهی انتصاب افراد به مشاغل مهم تا بهاصطلاح برنامهی اتمی ایران، خود را در زمین امریکا میداند.» اخیراً هم درگزارش نیویورک تایمز میخوانیم که دولت اوباما میداند با آنچه درعراق اتفاق افتاد اعتبار امریکا بهشدت مخدوش شده است و درنتیجه بهعمد درحاشیه نشسته و علاقهمند است که نتیجهگیری همه مال آژانس باشد اگرچه همچنان برای بیشتر کردن تحریمهای بینالمللی علیه ایران فعالیت میکند.(۶۵)
«آیا این واقعیتهای مهم نباید درگزارش تو میبود؟ گزارش نیویورک تایمز ادامه میدهد «وقتی رییس آژانس یوکیا آمانو ۱۱ روز پیش به کاخ سفید آمد تا با اعضای شورای امنیت ملی امریکا دربارهی این گزارش ملاقات کند دولت حتی از تأیید حضور او در کاخ سفید خودداری کرد. آیا برای بررسی چارچوب، ریل پولیتیکز و پیآمدهای گزارش آژانس همهی اینها مربوط نبود؟ آیا خارج از دولت ایران نمیتوانی کسی را پیدا بکنی که به آژانس انتقاد داشته باشد؟ با توجه به اهمیت این موضوع لطفاً در گزارش بعدیات به این مسایل توجه کن. بسیار متشکرم.»
به جای این که به این نکتهها بپردازد رینولدز به من جواب داد: «از پیام تو متشکرم. از کامنتها هم ممنونم.»(۶۶)
اندکی بیش از یک هفته بعد برنامهی دیگری در بی. بی. سی. بود که در آن آمده بود که پنج عضو دایمی شورای امنیت و آلمان ادعا کردهاند که «بهشدت نگران برنامهی اتمی ایران هستند.»(۶۷). من دوباره به رینولدز ایمیل زدم و در آن پرسیدم:(۶۸
«آیا برنامه داری با ناظران آگاه یا منتقد هم مصاحبه بکنی یا خیر؟ برای مثال میتوانی با روزنامه نگار باتجربه گارث پورتر تماس بگیری. او میگوید شواهد مشکوک گزارش اخیر آژانس بهعنوان بهانهای برای تحریمهای سختتر مورد استفاده قرار گرفته است.(۶۹) بررسی پورتر را رابرت کلی، مهندس هستهای که کارهای نظارت آژانس را انجام میداد، تأیید کرده است. کلی معتقد است «گزارش آدرس غلط میدهد و فاکتها را دستکاری کرده است تا به نتایج از پیش تعیین شده برسد.»(۷۰) او همچنین می گوید گزارش آژانس «اطلاعات قدیمی را بازیابی کرده است و انگیزه اش قدرت بخشیدن به افراطیون است.» آیا این دیدگاههای کارشناسان را نباید درگزارش خود برای بی. بی. سی. بیاوری؟»
از رینولدز جوابی نیامد. سه روز بعد دوباره تماس گرفتم. بازهم به پرسشهایم جواب نداد ولی نوشت: «پیامات رسید. متشکرم. روی این نکات تو فکر می کنم. این برای من مهم است با کسانی که پول جواز تلویزیون را می پردازند ـ پول جوازی که منبع اصلی مالی بی. بی. سی. است ـ درارتباط باشم.»(۷۱)
یک بار دیگر با گزارشگر بی. بی. سی. درایران تماس گرفتم تا شاید پاسخ بهتری بگیرم. برایش نوشتم: «از جوابت متشکرم. با همهی منابع بی. بی. سی. که در اختیار توست نمیتوانی ندانی که ناظران بادانشی هم هستند و همین طور نمیشود از نکات مهمی که درایمیل پیشین نوشته بودم بیخبر باشی. قابلتوجه است که به نظر نمیرسد در هیچ کدام ازگزارشهای تو برای بی. بی. سی. اشارهای به این موارد شده باشد. ممکن است بگویی چرا؟ همچنین گزارش نکردهای ـ ممکن است یادآوری نکرده باشم که براساس تلگرافهای امریکاییها ـ آنگونه که ویکیلیکس افشا کرده است یوکیا آمانو رییس آژانس «در همهی زمینهها تصمیمات استراتژیک، دربارهی انتصاب افراد به مشاغل مهم تا بهاصطلاح برنامهی هستهای ایران، خود را در زمین امریکا میداند.» چرا دربارهی این فاکت حیرتآور سکوت کردهای؟ آیا برای این که عموم بفهمند دربارهی ایران چه میگذرد این فاکت مرتبط و مربوط نیست؟ بعید نیست شاید محدودیتهای ویراستاری نمیگذارد درباره این مسایل مهم گزارش بدهی!»(۷۲)
نتیجهای به دست نیامد. پاسخ اینبار خلاصهتر شد: «نکات تو را گرفتم»(۷۳) ظاهراً منبع اصلی مالی بی. بی. سی. ـ پرداختکنندگان پول جواز ـ سزاوار بیش از این نبودند.
آیا روزنامهنگاران جنگ تبلیغاتی قبل از اشغال ۱۹ مارس ۲۰۰۳ عراق را فراموش کردهاند که توفانی از اطلاعات نادرست برسر مردم بارید و روزنامهنگاران هم در آن مشارکت داشتند؟ چه کسی به آنها حق داده خود را تبرئه کنند و دربارهی حالا که ایران قرار است «تهدید» بعدی باشد همان رفتار را تکرار کنند؟ بیگمان حالا که شبح جنگ دیگری درخاورمیانه احتمالاً بزرگترین انهدام تاکنونی پدیدار میشود این برای روزنامهنگارانی اساسی است تا در گزارشدهی ادعاهای تبلیغاتی دربارهی ایران حساس بوده و با احتیاط لازم عمل کنند.
مشخصات مأخذ اصلی:
Why Are We the Good Guys: Reclaiming your mind from the delusions of propaganda, by David Cromwell
پینوشتها
۱. Harold Lasswell, quoted in Alex Carey, Taking the Risk Out of Democracy: Corporate Propaganda versus Freedom and Liberty, University of Illinois Press, Champaign, 1995/1997, p.23
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.