دوستی پیغام داد که نمی‌داند در این جنگ در کدام سو بایستد، در پاسخش نوشتم راستش من هم نمی‌توانم با خودم کنار بیایم که در مورد این جنگ چه باید بکنم و تردید دارم. تردیدی که بیش از دو سه روز طول نکشید، دوست من به این نتیجه رسیده بود که حق را به جانب اوکرائین بدهد و من پاسخ دادم من جانب هیچ کدام را نمی‌گیرم. آنچه که مرا در این تصمیم یاری داد باز خوانی مکاتبات انیشتن و فروید بود*.

۳۰ ژوئن ۱۹۳۲ انیشتن در نامه‌ای به فروید از او می‌خواهد که از دیدگاه روانشناسی پاسخی به این پرسش که “آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟ ” بدهد. فروید در پاسخ به این پرسش از وجود دو غریزه عشق ورزی و غریزه انهدام و کشتار که توامان در انسان وجود دارند نام میبرد. هدف بررسی محتوی این نامه نگاری نیست بلکه نگاهی است به تلاش دو تن از بزرگان قرن بیستم و نگرانی آنها برای آینده بشریت. گویا انیشتن بعد از چند نامه از ادامه مکاتبه منصرف شد. برای مغز ریاضی انیشتن نظریه فروید جذابیت خاصی نداشت و از منطقی قابل قبول پیروی نمی‌کرد ولی نثر فروید را دوست داشت.

با آغاز جنگ رسانه‌های نوشتاری، صوتی و تصویری همگی به پوشش آن پرداختند و تلویزیون ساعتهای فوق برنامه به این مساله اختصاص داد و سیاستمداران یکی پس از دیگری بر صحنه تلویزیون ظاهر شدند و با محکوم کردن حمله به اوکرائین هم زمان تاکید کردند که اروپا در جنگ است. زمان زیادی نگذشت که احساس کردم با دیدن گزارشهای تلویزیون از جنگ دچار نوعی دلشوره و نگرانی میشوم، نوعی بی قراری روحی که در نشانه‌های جسمی خود را نمایان می‌کرد که همگی نشان از حس عدم امنیت و وحشت داشت.

گزارش‌های جنگ برای من تداعی گر روز اول جنگ ایران و عراق شد که همراه یکی از دوستان دوربین عکاسی را به دوش انداختیم و راهی اهواز شدیم تا گزارشی مستند از جنگ تهیه کنیم. با قطار راهی اهواز شدیم چهره‌های نگران مسافران توقف‌های طولانی قطار در ایستگاه‌ها و کمی دلهره از اینکه وقتی به اهواز برسیم چه چیزی در انتظار ماست و چگونه به آبادان برویم. شب هنگام بود که قطار به اهواز رسید، در تمام مسیر چراغهای قطار خاموش بود تا مورد حمله قرار نگیرد. در راه با دو جوان اهوازی آشنا شدیم که شب ما را به خانه‌شان دعوت کردند و برای اولین بار هوای شرجی را تجربه کردم. روز بعد دوربین به دست به شهر رفتیم و طولی نکشید که کمیته فیلمهای ما را گرفت و گفت کسی بدون اجازه حق عکاسی ندارد و همین امروز باید جبهه را ترک کنیم. غرش توپهای عراقی در شهر شنیده می‌شد. چندین ساعت در ایستگاه قطار منتظر آمدن قطار ماندیم. با هر غرش توپ به اطراف نگاه می‌کردیم و گاهی آن چنان این صدا وحشتناک و نزدیک بود که نا خود آگاه پشت ستونی پناه می‌گرفتیم. همان شب بدون عکس و فیلم برگشتیم. مردمانی که محل زندگی خود را ترک میکردند زنان کودکان و سالمندان همگی نگران از آینده‌ای نا معلوم در کوپه‌ها و راهروی قطار دوستانه در کنار هم سختی راه را طاقت می‌آوردند. سکوتی سنگین حاکم بود. سالهای جنگ بود، کوپن اجناس، بازار سیاه، وحشت و انبوه جنازه‌ها پس از هر حمله به شهر می‌آمد، پسر همسایه، دوست دوران مدرسه و جوان فامیل در بین آنها. کمتر خانواده‌ای بود که عزیزی را از دست نداده باشد.

اضطراب، نگرانی، نا امیدی و آینده‌ای نا معلوم هم چون بختک بر روح جامعه نشسته بود. آژیر حمله هوائی، خاموشی، پوشاندن پنجره‌ها و احساس بی پناهی به زندگی روزمره تبدیل شده بود. تقریبا مطمئن هستم که علت زنده شدن دوباره حس نا امنی در من کوبیدن طبل جنگ از جانب سیاستمداران بود. وقتی نخست وزیر سوسیال دموکرات دانمارک گفت “در اروپا جنگ است” و این خبر را به گونه‌ای داد که چاره دیگری نیست و باید بپذیریم که وارد جنگ شده‌ایم، چیزی در درون من فرو ریخت، مثل این بود که گفت “جنگ جنگ تا پیروزی”. تقریبا سه روز در گیر این مساله بودم که چگونه باید با این جنگ برخورد کنم و به این نتیجه رسیدم که این جنگ، جنگ من نیست. همانطور که جنگ ایران و عراق جنگ من نبود. زمانی که در جنگ جانب یکی از طرفین را می‌گیریم هر چند مستقیم در جنگ شرکت نداریم ولی بخشی از آن می‌شویم و غریزه ویرانگری در ما سُکان عقل را به دست می‌گیرد. شاید همین مساله بود که برای مغز ریاضی انیشتن قابل درک نبود که چگونه عقل می‌تواند غیر منطقی عمل کند. جنگ به غیر از ویرانی مادی، ویرانی روان انسانها را نیز به دنبال می‌آورد. همبستگی و دوستی بین انسان‌ها را تبدبل به خشونت و مرگ می‌کند.

در جنگ نمی‌توان جانبدار بود و دستان خود را به خون دیگری آلوده نکرد. این روزها غرش توپها و عربده جنگ طلبی سراسر اروپا را فرا گرفته است، در این هیاهوی عظیم جای ندای صلح خالی است. این جنگ جنگ من نیست، جنگ گرک‌ها است. تنها با سر دادن ندای صلح می‌توان غریزه خودویرانگر را مهار کرد و با افسار خرد ورزی آن را رام کرد.

• جنگ از دیدگاه روانشناسی، زیگموند فروید با مقدمه‌ای از آلبرت انیشتن. ترجمه خسرو ناقد

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)