براستی نقش نواندیشان دینی در عرصه نظری در جامعه ایران چگونه قابل ارزیابی است؟ در اینجا قصد، بررسی نظرگاههای نواندیشان و برخی گروهبندیهای اسلامگرای معاصر میباشد. نگاهی کوتاه تا بدانیم که این گروهبندیهای اسلامی به شکوفایی فکر و مدرنیته فلسفی کمک رسانده یا در زمینه خردگرایی و آزادی اندیشه و ارتقای سطح فرهنگی، نقش منفی ایفا نمودهاند. تحمیل عقاید عقب مانده به جامعه از جانب مذهبیون و نواندیشان دینی، نیروی بزرگی میطلبد تا غول عقاید آنها نقد شود. آیا تسلط این غول، آسیبهای جامعهشناسانه و روانکاوانه را افزایش نداده است؟ موضوع کنونی در پیوند با سلسله نوشتههای «مذهب شیعه، ریشه از خود بیگانگی ایرانیان»، میباشد.
ضرورت انتقاد و بازار دین
جامعه ما به روشنفکران با فرهنگ و مستقل از قدرت سیاسی و قدرت مذهبی نیازمند است. سیاست و ایدئولوژی، خلاقیت روشنفکر را محدود یا تباه میکند و دین، اندیشیدن را فلج میکند و تباه میسازد. مسلم است که بخشی از روشنفکران به سیاست علاقهمند هستند و با افکار خودگاه میتوانند تاثیرات مهم روی جامعه و رویدادها بگذارند، ولی شرکت در قدرت دولتی و حزبی و یک دستگاه ایدئولوژیکی، نقش روشنفکری را ناممکن میسازد و منجر به فساد فکری میشود. ما درگذشته در بسیاری از کشورها مانند فرانسه و ایران، شاهد شرکت روشنفکران در سیاست و دستگاه ایدئولوژیک بودهایم ولی این تجربهها به افول کار فکری منجر شد. قدرت سیاسی و احزاب ایدئولوژیک دارای جاذبه بوده و روشنفکر را بسوی خود میکشانند، ولی زمانی که روشنفکر در درون مدار حزبی و ایدئولوژیکی قرار گرفت و تابع شد، خاصیت خود یعنی روحیه انتقادی و زایش خود را از دست میدهد. روشنفکر باید آزادی و استقلال فکری و روانی خود را حفظ کند تا هر چه خواست بنویسد و بیان کند، ولی این امر در تناقض با منافع حزبی و دولتی است.
دین زمانی که بعنوان ایمان قلبی و فردی عمل میکند مانع توسعه افکار فرد نیست. اندیشمندان بسیاری در جهان بوده و هستند که دارای باورهای دینی یا آگنوستیکی میباشند ولی ذهن آنها توسط مقولات و دگمهای جزمی دین فلج نشده است. روشنفکری با دین گرایی و دین پروری و دینسازی در تناقض است. روشنفکر و مصلح دینی یکی نیستند. مصلحان دینی و اصلاح طلبان دینی با حفظ دین، در پی بهبود عملکرد دین در جامعه و افزایش کشش دینی و تقویت نیروی اسرار آمیزآن در ذهن مردم و نخبگان جامعه میباشند، آنها اصلاح را برای ادامه دین خود و یا مذهبی دیگر میخواهند. آنها خواهان آزاد سازی اندیشه فلسفی و توسعه روحیه انتقادی نیستند، علاقه آنان به فلسفه بمعنای رهایی آنان از جزمیات و الهیات مقدس نیست. در بهترین حالت آنها فلسفه را در خدمت دین میخواهند.
دین، پویائی فکری را منکوب میکند و استبداد خدائی و مقدس خود را تحمیل میکند. دین در عرصه فکری، اما و اگر میآورد، حرام وحلال میکند، گناه و صواب میسازد، توهین و مقدس طرح میکند، مجاز و غیر مجاز اعلام میکند، تکفیر و فتوا اجرا میکند. پنجاه سال است که پدیده نواندیشی در میان نخبگان دینی مطرح شده است و بحثهای گوناگونی در جامعه برانگیخته است. مسئله اصلی در اینست که این نخبگان چه پرسش اساسی مطرح کرده و از نظر تئوریک و جامعهشناسی و فلسفی و سیاسی چه پیشنهادی عرضه نمودهاند؟ آیا اینان به سکولاریسم و لائیسیته کمک رساندهاند؟ آیا اینان اصلاح اساسی در دین اسلام و مذهب شیعه را پیشنهاد میکنند؟ آیا مقابله جوئی اینان با روحانیت حاکم در پی هژمونی خود و گسترش نفوذ خود در جامعه نیست؟ اختلاف میان نواندیش و دیگر نخبگان دیندار بر پایه مسائل بنیادی نیست. متاسفانه نواندیشان شیعه موانع جدیدی در برابر مدرنیته و سکولاریسم مورد نیاز جامعه بوجود آوردهاند و فضای فلسفی را با اعتقادات وهم آلود مذهبی کدرتر ساختهاند. مقابله جوئی میان نواندیش و سنتی بسیار بالاست ولی این امر بازتاب اختلاف نظری حاد تئولوژیکی نیست. در دنیای ایرانیان، تمامی نخبگان و نواندیشان دینی در پی عرضه فرآوردههای تازه دینی در بازار رقابتی مصرف هستند و فاقد دغدغه فکری در زمینه آزادی اندیشه و تحولات ریشهای در فلسفه و علوم انسانی و تجربههای علمی میباشند. آنها میدانند که بخش عمده بازار دین در دست روحانیت حاکم و روحانیت سنتی حوزهها میباشد. برای پرسشهای عملی مذهبی میلیونها نفر، همان محتوای واپسگرای رسالههای عملی آیت اللههای انگل و سایتهای مراجع تقلید شیعه و همان خطابههای آخوندهای بالای منبرها و آخوندهای کارچاق کن اطراف حرم امامان استعمارگر عرب، کارساز و کافی است. بنابراین بخش بازار متعلق به نواندیشان شیعه عبارت از لایههایی از قشرهای میانی شهری و لایه هائی از روزنامه نگاران و دانشجویان و تحصیلکردگان در داخل و خارج کشور است. البته این جناح و دوستان شبکهای آنان در رسانههای خارج کشوری دارای نفوذ بسیاری شدهاند و دارای موضع رانت خوارانه نیرومندی هستند. رانت رسانهای پایه معاملات وسیعی است. مدیران برخی سایتها با خیل روزنامه نگار اصلاح طلب و نواندیش کنار آمده و میدان را برای انتشار افکار آنان باز کردهاند. علیرغم این امتیازدهیهای پرسش انگیز، طرفداران نواندیشان دینی در خارج کاهش مییابد زیرا افکار سکولاریستی و لائیک و ناباور در حال رشد است.
بهرحال نواندیشان دینی یک واقعیت اجتماعیاند و آنچه که مهم است زاویه نگرش آنان در بحث نظری و نقش آنان در جامعه است. واقعن نقش آنها در قبال معضلات فلسفی و اجتماعی و سیاسی کدام است و آیا آنها به تاریخ معاصر ایران کمک کردهاند و جامعه را به جلو سوق دادهاند یا رشد خردگرائی و مدرنیته فکری را کند نمودهاند. آیا آنان به تحکیم بندهای دین و از خودبیگانگی ایرانیان کمک رساندهاند یا عنصر رهائی فکری را تقویت کردهاند؟ روشن است که بخشی از این افراد خود قربانی رژیم مطلقه حاکم بودهاند و در مبارزه علیه دیکتاتوری و زندان و شکنجه، فعال بودهاند و خود آسیب دیدهاند. در برابر استبداد آنها مظلوماند. ولی بحث ما در اینجا در عرصه نظری است. نواندیشان فرصت داشتند که برای یک اصلاحات ژرف دینی در ایران عمل کنند و اعلام نمایند که بیش از هشتاد درصد محتوای قرآن برای مسلمانان زیان آور است و بگویند که فقه شیعه جز عقب ماندگی فکری و خرافه نتیجه دیگری ندارد. ولی آنها خود محکوم همین ایدئولوژی اسلامی شیعه باقی ماندند و شهامت و گشایش فکری لازم را نداشتند. اقدامهای کم سوی آنها موثر نبود. آنها فرصتهای زیادی را از دست دادند و خود در بازتولید فقه اسارتبار شیعه درجا زدند. نقش آنان در تبعیت از ذهن آسیب دیده مذهبی و ضمیرناخودآگاه و ایدئولوژی اسلامی و بیسوادی و تعصب و شرایط رانتی مذهبی، نمیتوانست تحول انگیز باشد.
نخبگان و رهبران اسلام گرایان را در ایران چگونه بررسی کنیم؟ روشن است که اختلاف نظر و سایه روشنهای فکری بسیار است. این امر راهنمای مناسبی برای درک این گروهبندیهای اسلامی نیست. بطرز مسلم هر روش مطالعاتی کمبودهایی داشته و بر آن میتوان خرده گرفت. تحلیل جامعهشناسانه پدیده جمعی تنها برپایه طبقاتی یا پایه اجتماعی نیست بلکه جامعهشناسی میتواند گروهبندیهای کوچکتر را پایه تحلیل قراردهد و از آبستراکسیون بزرگ و شناخت انتزاعی کلان دوری جوید. جامعهشناسی به الگوی اجتماعی کلان و ساختارها بیتفاوت نیست ولی آنچه که در جامعه جاری میباشد را باید مورد بررسی موشکافانه قرار دهد. روانکاوی شخصیتی و روش در برشهای اپیستمولوژیک و پاتولوژیهای رفتاری و افکار فلسفی و سیاسی و منشها و تفسیرها و منافع دینی و ایدئولوژیها به هم تنیدهاند و جامعهشناسی کلیت پدیده و تمامی ابعاد را باید بررسی کند. (میتوانید به کتاب «جامعهشناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران» از جلال ایجادی رجوع کنید). این نوع جامعهشناسی مناسبترین روش برای شناسایی نخبگان مذهبی است. آنها یک مجموعه بزرگ و متفاوت بوده و بسیاری از رفتارها و موضعگیریهای آنان از زاویه ایدئولوژیکی و سیاسی و دینی و روانکاوانه قابل فهم میباشند. اگرچه در عصر پهلوی تفاوتهای گروهبندیهای مذهبی روشن بود ولی امروز در زمان بحران اسلام دولتی، در زمان بیاعتباری حکومت اسلامی و واکنش روافزون منفی شهروندان به دین، سایه روشنهای اعتقادی و سیاسی و ایدئولوژیک گروهبندیها بشکل ظریفتر بچشم میخورد. پس تحلیل خود را بیشتر متوجه گروهنبدیهای دینی نموده و ویژگیهای برجسته هر گروه را برشماری میکنیم.
بنیادگرایان حکومتی
بنیادگرایان حکومتی شیعیانی هستند که نزدیکترین گرایش به الگوی قرآنی و محمدی دارند. اینان که بر دستگاه سیاسی و نظامی و مالی تسلط دارند و اسلام اشان ولایتی و منطبق بر الگوی خشن خلافت محمد و خلافت علی است. منظور از نزدیکی الگوی اینان به سیاست عملی دو خلیفه عرب، همان فشار انحصارگری و خشونت و چپاول میباشد. از زمان انقلاب، دولت دست به دست شده ولی بنیادگراها با پیروی از غزههای محمد، با مصادرههای انقلابی کارخانهها و املاک کار خود را آغاز کردند و در قدرت، بزرگترین امتیازات مالی را از آن خود نمودند. قدرتی کهگاه با اندرز و ملایمت کلامی همراه است ولی رقبا را آشکار دفع نموده، سرکوب عریان جامعه و اعمال ایدئولوژی اسلامی انحصاری از مشخصات آنست. ولایت فقیه و این بنیادگرایان مسلط، اغلب آیت اللههای حوزوی و طلاب مزدبگیر را در کنار خود دارند. باعتبار این دستگاهای ایدئولوژیک سراسری اکثریت شیعیان ایران در اجرای احکام دینی خود تحت تاثیر رسالات و موعظههای اینان قرار دارند. وجود آیت الله هائی که بطور مستقیم در مسئولیت سیاسی دولتی نیستند، ولی فتوا دهنده هستند و اجازه میدهند تا اسلام حکومتی به ادامه کاریاش در ذهنیت توده و بازتولید و بازسازی دینی ادامه دهد.
تمام آیت اللههای حوزوی از خوان یغما میخورند و اگر هم در برخی نکات با ولایتیهای حاکم موافق نباشد با ادامه اسلام در حکومت موافق بوده و بقای انگلی خود را در وجود قدرت سیاسی کنونی میبینند. این اسلام، خشنترین دکترین و نزدیکترین برداشت به قرآن میباشد. اگر «طالبان» و «القاعده» و «بوکوحرام» و «داعش»، گرایش سنی این بینش اسلامیاند، بنیادگرایان شیعه حکومتی ایران همان رفتارها و کردارها را دارند ولی با این تفاوت که در قدرت سیاسی کشوری بوده و با جهان خود به دیپلوماسی چند بعدی مجهز هستند. آنها در داخل میکشند و شکنجه میکنند و طرح اسید پاشی و بمب اتم میریزند و در صحنه خارجی اگر شمشیر ذوالفقار کند شود، تقیه کرده و با «شیطان بزرگ و کوچک» مذاکره میکنند. اسلام اینان اسلام انحصاری و فربه و زمخت و شمشیر کش است. روزگاری علی شریعتی به روحانیت ایراد میگرفت که در کنار دولتیان هستید و تشیع صفوی وار دارید. و امروز همین گروه در بالای قدرت است و رونق اسلام شیعه بشکرانه همین گروه میسر است. با توجه به آنچه بیان شد ویژگی دیگر اسلامگرایان در دور و نزدیکی با این گروه بندی و ویژگیهای فقهی و شرعی آن روشن میشود.
بنیادگرایان سنتی ناراضی
بنیادگرایان سنتی ناراضی گروهبندی دیگری است که اسلام رحمانی خود را پایگاه مناسبتری برای حیات و حکومت اسلام میدانند. اینان از آزادیهای فردی و سکولاریسم چیزی نمیفهمند و مخالف تمدن غرب هستند و دارای همان ارزش هائی هستند که گروهنبدی بنیادگرایان حکومتی، ولی مخالف برخی زیاده رویها میباشند تا چهره اسلام بیشتر محبوب باشد. آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری و حجت الاسلام محمد خاتمی از نمایندگان این گروهبندی میباشند. طالقانی در امر حکومت، ولایت مطلقه را با شورا مخلوط میکند و منتظری پس از جاانداختن ولایت فقیه، میگوید ولایت فقیه نباید زیاد بکشد و خاتمی خواهان آشتی همه جناحهای آخوندی و فکلی برای مصالح «انقلاب اسلامی» است. اسلام اینان با جلوههای متفاوت نسبت به دکترین اسلامگرایی گروه پیش است ولی در اساس، سنت گرا و مخالف مدرنیته است. آنها زمانی که تمایل به برخی جنبههای زندگی مدرن دارند با سرعت آنها را فدای اسلام میکنند. یکسری از قلمزنان و روزنامه نگاران و اصلاح طلبان و نواندیشان دینی شیفته این گروهبندی هستند. این گروه در گذشته خود با تروریسم فدائیان اسلام و مجاهدین خلق نزدیکی داشته است. در دوران جنبش سبز رهبرانی مانند کروبی و موسوی که خود در بسیاری از کثافتکاریها و جنایتهای جمهوری اسلامی نقش داشتند و طرفدار «راه امام و دوران طلائی» او بودند، در فضای فکری همین افراد بودهاند. این بنیادگرایان ناراضی، بلحاظ خشم جناح حاکم نسبت به طالقانی و همچنین خلع منتظری از جانشینی و نیز حاشیهای نمودن خاتمی توسط اصولگرایان، برای بسیاری محبوب هستند و این سه شخصیت چهره مظلوم پیداکردند. هر سه که نمونههای یک جریان میباشند خواهان ولایت فقیه بوده و هستند و بر علیه دولت سکولارو دمکراسی بوده و هستند.
برای آنها، ولایت فقیه باید با تفاوتهای درون اسلامی مدارا کند. اسلام اینان همان اسلام، همان رسالات و همان سنتهای ارتجاعی گروه پیشین است ولی از نظر آنها شیوه این اسلام باید کمی با ملایمت همراه باشد. نقش این گروهبندی در تحکیم رژیم بسیار مهم است زیرا پیوسته مداراطلبی با مستبد را تجویز کرده است.
بنیادگرایان فلسفهگرا
بنیادگرایان فلسفه گرا کسانی همچون علامه طباطبایی و مرتضا مطهری میباشند که سعی در بکارگیری حکمت و فلسفه در خدمت شرع دارند. اینان اعتلای دینی را در مدرن نمودن آن میدانند. البته این مدرن کردن بمعنای اصلاحات در دین نیست بلکه بمعنای حفظ همان محتوای قرآنی و درگیر شدن با مکتبهای جدید و مدرن است تا خود را جابیاندازند و جاذبه تازهای در بازار مذهب بوجود آورند. اینان مخالف سکولاریسم، مخالف تاریخ فرهنگی ایرانیان بوده و احیای دین محمدی و فقه شیعه در برابر مکتبهای عصر جدید مانند مارکسیسم را در نظر دارند.
محمد حسین طباطبائی که در سال ۱۳۶۰ درگذشت، درحکمت و اصول فلسفه و تفسیر و حکمت صدرایی و در نقد اندیشههای مارکسیستی به تلاش مهمی دست زد. او در نجف و سپس در قم به تدریس «اسفار» از ملاصدرا و «شفا» از ابوعلی سینا پرداخت و وارد یکسری ملاقات و بحث در قم و تهران با هانری کربن محقق فرانسوی گشت. طباطبایی و کربن به تاویل برای دسترسی به «معنویت حقیقی» علاقه داشته و با یکدیگر در باره «فلسفه شیعه» گفتگو داشتند. از آثار طباطبایی از دو کتاب «تفسیر المیزان» در ۲۰ جلد به ترجمه محمد باقر موسوی همدانی بفارسی و «اصول و روش رئالیسم» که توسط مرتضا مطهری بفارسی ترجمه شده باید یاد کرد. این کتاب به نقد مکتب ماتریالیسم دیالکتیک پرداخته است. از جمله کتابهای دیگر او در باره توحید، قرآن، وحی، پیامبر، علی و حکومت در اسلام است. بیشتر کتابهای او به عربی بوده و او خود را از نوادگان امام حسن میدانست. گویند علامه طباطبایی در حوزه، درس تفسیر خود را در کنار تفسیر مسائل «مورد نیاز مسلمان» در زمینه اجتماعی بیان میکرد. او در روش خود بعد از مطرح کردن اقوال، روایاتی میخواند و برای تقویت نظر خود آیهای از قرآن میآورد، حال آنکه بسیاری از «علمای» سابق، استفاده و استنباط قرآن را بر دیگر مسائل مقدم میکردند؛ به بیان دیگر از نظر این «علما» نخست باید آیه قرآن خوانده شود، سپس از سنت که کمک قرآن است باید استفاده نمود، بعد از این مراحل، باید «فتاوای علما» بیان گردد. طباطبایی در تفسیر المیزان به موضوعهایی مانند مسائل اجتماعی، فلسفی و ادبی و دینی میپردازد. در واقع تلاش طباطبایی در راستای بازسازی اسلام در جامعه جدید بوده و اقدامی در جهت ایجاد پیوند با فلسفه میباشد، ولی قلسفهای که خدمتگزار حاکمیت دین و بنابراین از محتوای آزادی نقد دور است. برخلاف کسانی که کار تفسیر قرآن را منحصر به پیامبر و امامان میدانند، طباطبایی اشخاص برجسته روحانیت شیعه را قادر به تفسیر ارزیابی میکند. بیدلیل نیست که خود بیست جلد عربی در تفسیر قرآن تهیه میکند. بنابراین سایه روشنهای طرز تفکر و روش طباطبایی فضای فکری و رفتار حوزوی او را تغییر نمیدهد و او در تلفیق مضامین مذهب شیعه و تخیلات خود به ساختن «فلسفه شیعه» میرسد. «فلسفه»ای که دیگر فلسفه نیست.
در امر مملکت داری، طباطبایی بر آن بود که اتفاق و اتحاد مسلمانان باید حفظ شود، مرز جامعه اسلامی اعتقاد دینی است، نه مرزهای طبیعی آن و بالاخره، اصل مهم، رعایت و اجرای سیرت و سنت رسولالله میباشد. در اینکه چه کسی باید حکومت کند و چرا باید از وی اطاعتشود؟ از نگاه مصطفی زهرائی: علامه طباطبایی به قانون طبیعی تمسک جسته و معتقد است انسان فطرتاً به دنبال آگاهترین، بهترین و عادلترین فرد است که در اسلام در زمان غیبت، فقیه است. وی در اثبات چنین امری از شیوه فقهی مبنی بر تفویض امر ولایت از بالا استفاده نکرده بلکه استدلالی عقلی و فلسفی دارد. (اندیشه سیاسی علامه طباطبایی، مصطفی ترک زهرانی، علوم سیاسی، ش۱، ص۸۹). بر این اساس از دیدگاه علامه طباطبایی: تشکیل حکومت اسلامی واجب بوده و در صورتی که مردم برای انجام تکالیف واجب اجتماعی خویش بخواهند دولت تشکیل دهند حق دارند که فقیه واجد شرایطی را به عنوان حاکم تعیین نمایند. بیشک چنین فقیهی علاوه بر مشروعیت مردمی دارای مشروعیت الهی نیز خواهد بود، زیرا منطقی و معقول نیست که مردم به تکالیف اجتماعی از سوی شارع مکلف باشند، اما هیچگونه حق دخالت و اظهار نظر جهت ایجاد مقدمات و فراهم آوردن زمینههای انجام آن تکالیف را نداشته باشند. مگر امکان دارد که برای شارع، امری مطلوب باشد و آن را از مردم بخواهد اما مقدمه آن را نخواهد؟ (رجوع شود به: علامه طباطبائی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی، ج ۴، ص ۲۱۱/۲۰۷). بعبارت دیگربرای علامه طباطبایی در عرصه سیاسی انسان بطورفطری به فقیه تمایل دارد و فقیه مشروعیت الهی دارد ولی این فقیه اگر توسط مردم مهر تائید بخورد، مشروعیت مردمی نیز پیدا میکند. البته این «مشروعیت مردمی» چه بسا از طریق مجلس خبرگان قابل تحقق است. میبینیم که طباطبایی با تئوری ولایت فقیهی به بنیادگرایان حکومتی بسیار نزدیک میباشد و حکم الله را بر رای مردم و دمکراسی غلبه میدهد. رویکرد او به فلسفه نه برای گسترس تعقل فلسفی بلکه برای کوبیدن مارکسیسم و پیروزی دین است. او تلاشی فلسفی و جدال ایدئولوژیک را از یکدیگر تشخیص نمیدهد.
مرتضا مطهری که پیش از انقلاب در دانشگاه تهران فلسفه اسلامی درس میداد خود از نظریه پردازان مهم انقلاب اسلامی و از یاران نزدیک ایت الله خمینی بود. او که در نزد علامه طباطبایی الهیات شفای ابوعلی سینا را فرا گرفته بود در نزد خمینی و بروجری اصول و فقه شیعه را آموخته بود، دارای فعالیت سیاسی پررنگ و طرفدار ایجاد یک نهضت سیاسی بود و به همین لحاظ او از رهبران جریان اسلامگرا و تروریستی «هیئتهای موتلفه اسلامی» بود. در دهه پیش از انقلاب اسلامی در شرایط رشد جریانات چپ و سازمان مجاهدین، مطهری مبارزه فعالی علیه «التقاط» و علیه مارکسیسم ساماندهی نمود و در دوران انقلاب خمینیستی از جانب آیت الله خمینی مسئول تشکیل «شورای انقلاب» شد. در عرصه فلسفی در انتقاد به مارکسیسم او معتقد بود که ادراک و شناخت یک امر مادی نمیباشد، بلکه برای کسب شناخت از مغز استفاده میگردد ولی درک از طریق یک روح غیر مادی تحقق میگیرد. از نظر مطهری از عوامل اصلی عقب ماندگی و انحطاط جامعههای اسلامی برداشت اشتباه و نادرست از دین است. مطهری در افکار خود در زمینههایی مانند حجاب و ایمان و معاد و زن و قرآن و غیره بسیار بسته و سنتی بود. او بر کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» طباطبایی پاورقیهای و سیع نوشت و معتقد است که در حمایت و تائید آن کتاب به رویکردی مطابق با «فلسفه تطبیقی» دست زده است. از دیگر ویژه گیهای او ضدیت با فرهنگ و تاریخ ایران باستان و فرهنگ و سنت پیش از اسلام است و به همین لحاظ کوشش در تخطئه فرهنگ باستانی ایرانیان و تحمیل شیعهگری و خمینیگری دارد. بعلاوه در دفاع از بینش سنتی خود و در رقابت جوئی درون اسلامی بشدت مخالف علی شریعتی میباشد. برای او رشد افکار شریعتی بمعنای ورشکستگی اسلام فقاهتی و دستگاه روحانیت فقه شیعه است.
در بخشی از نامهی مطهری به خمینی، که در سال ۱۳۵۶ و پس از مرگِ علی شریعتی نوشته شده، آمده است: «کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکاری روحانیّت با دستگاههای ظلم و زور علیه تودهی مردم را به صورت یک اصل کلّی اجتماعی درآورد. مدّعی شد که مَلِک و مالک و ملّا، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند.» و مطهری علیه شریعتی ادامه میدهد: «عجبا! میخواهند با اندیشههائی که چکیدهی افکار ماسینیون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلّغان مسیحی در مصر، و افکار گورویچ، یهودی ماتریالیست، و اندیشههای ژان پُل سارتر، اگزیستانسیالیست ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم، جامعهشناسی که ضدّ مذهب است، اسلام نوین بسازند! پس و علی الاسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشههای این شخص حلاّجی شود و ریشههایش به دست آید و با اندیشههای اصیل اسلامی مقایسه شود، صدها مطالب به دست میآید که بر ضدّ اصول اسلام است، و بعلاوه بیپایگی آنها روشن میشود. من هنوز نمیدانم فعلاً چنین وظیفهای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه میبینم چنین بتسازی میشود، فکر میکنم که تعهّدی که دربارهی این شخص دارم دیگر ملغی است. در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت میباشم.» (کتاب «سیری در زندگانی استاد مطهری» (انتشارات صدرا).
تضادهای درون جبهه اسلامگرایان بیانگر سایه روشنهای فکری آنان و تقابل اولیگارشی حوزوی و اسلامگرایانی است که شکل کهنه اسلام را برای جامعه مدرن نارسا تلقی میکنند. شریعتی تجلی ایدئولوژی تعرضی اسلامگرا برای جذب بخشهای جوان و متوسط شهری در بازار مذهب است. در این تهاجم رقابتی شیعه، مطهری نگران است. مطهری از فلسفه حرف میزند ولی تاریک اندیش بود و بطرز عمیق اهل فقه و تبعیت از مذهب شیعه است. نقش او بسیار زیان آور بوده است زیرا مطهری در نفی تاریخ ما، در سرکوب فکری در جامعه و در بقدرت رساندن خمینی و ولایت فقیه، یکی از فعالترین عناصر بود. نقش او در خوش خدمتی به خانواده استعمارگر بنی هاشم و تعمیق ازخودبیگانگی ایرانیان، پررنگ است.
در فصلهای دیگر به آل احمد و شریعتی و سروش و مجتهد شبستری و… میپردازیم.
این مطلب بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
مطالب دیگر این نویسنده در رادیو کوچه را از اینجا دنبال کنید
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.