در اواخر دهه ۱۹۶۰ با بالاگرفتن جنبشهای دانشجویی در آلمان، پرسش از خاستگاههای فکری آنها اهمیت یافت. هر چند عدهای این جنبشها را نوعی عملگرایی، ناشی از نظریهپردازیهای «مکتب فرانکفورت» میدانستند، اما بنیانگذاران آن مکتب رابطهی مستقیمی میان این دو نمیدیدند. مصاحبهای را که میخوانید «زوددویچه تسایتونگ»٬ روزنامهی آلمانی٬ با آدورنو انجام داده بود که وی در آن به پرسش رابطه میان جنبشهای دانشجویی و نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت پاسخ میدهد.
* زوددویچهتسایتونگ: در افکار عمومی این طور حس میشود که فعالیت انقلابی تعدادی از گروههای دانشجویی تا حدی به مبادی فلسفی تفکری باز می گردد که شما نیز در شکلدهی آن سهیم بودهاید و نمایندهی آن هستید. در حال حاضر «مؤسسه تحقیقات اجتماعی فرانکفورت موطن فکری «چپهای انقلابی» محسوب میشود. این دیدگاه تا چه حد صحیح است؟
آدورنو: رابطه میان مبادی تفکر ما و پیامدهای عملی آن همواره تا حد زیادی گسسته بوده و امروز نیز در گام نخست جداً همین طور است. چنین تحریفهایی پیشتر نیز سابقه داشته است: ماکسیمیلیان دو روبسپیر نیز [پس از انقلاب فرانسه] از مفهوم ارادهی جمعی ژان ژاک روسو برای توجیه ترور اعضای گروه خود سوء استفاده کرد. نظریهی انتقادی، همان گونه که مؤسسه تحقیقات اجتماعی آن را در کمال اختیار و آزادی فکری بسط داد، هرگز به کاربردپذیری خود چشم ندوخته و به هیچ وجه حتا تسلیم مقولهی کاربردپذیری نشده است. بهسختی میتوانم در بارهی این موضوع داوری کنم که کدامیک از درونمایههای نظری ما در ایجاد جنبش دانشجویی مؤثر واقع شده است. هنوز هیچ کس رابطهی واقعاً قابل درکی میان عملگرایی افراطی کنونی که من آن را بسیار مسألهساز می دانم، با افکار ما به من نشان نداده است. کنشهای غیرعقلانی استخراجشده از این نظریه که در حال بدنام شدن است، هرگز مورد نظر ما نبوده است. نظریهی انتقادی لزوماً و بهدقت، همان تحلیل شرایط را در برمی گیرد، یعنی کاری که عملگرایی افراطی از انجام آن تن میزند تا مجبور نشود ناتوانی خود را دریابد. بهعلاوه این فرض که ما ایدههایی را بسط داده باشیم که وقتی به کار بسته شدند، علیه خود ما به کار بروند، بخصوص نزد کسانی محبوب است و احتمالاً اختراع همانهایی باشد که قصد دارند آزادی تفکر انتقادی را با نسبت دادن ژست «پرطعنه مسخره گری» فلج کنند. من کوچکترین تمایلی به تسلیم در برابر چنین ژستی ندارم و به همان نسبت، ما الزامی به همبستگی با عملگرایان افراطی نمیبینیم.
* شما مرز دقیق میان کاربرد عملی و مشروع نظریهی انتقادی اجتماع از خودتان و تحریف الگوی فکریتان را که براساس نقد یورگن هابرماس بر عملگرایان، بر بدفهمی و ایدئولوژیسازی از نظریهی انتقادی استوار است، کجا قرار می دهید؟ نقطهی تعیینکننده این مرز کجاست؟
با نقد تحریف تفکر انتقادی از سوی عملگرایان افراطی که هابرماس آن را انجام داده است، کاملاً موافقم. من هم مانند او عملگرایی افراطی را فعالیتی کاذب به حساب میآورم. وجه تفاوت تعیینکننده در اینجا درست همان عمل تغییردهندهای است که در شرایط اجتماعی و تکنیکی معاصر صرفاً به مثابهی امری عاری از خشونت و کاملاً در چارچوب قانون اساسی قابل تصور است.
* در یکی از نظرسنجیهای روزنامهی زوددویچه در آستانهی سال ۱۹۶۷ گفتید برخلاف مواضع نظری خود بیمیلی فزایندهای نسبت به عرصهی عمل احساس میکنید. آیا ممکن است دانشجویانی که بهخاطر فعالیتهای انقلابیشان آنها را سرزنش می کنید٬ صرفاً یک راه برونرفت از همین تناقض نظری شما جسته و در این هنگام آن گونه که خود ادعا میکنند، افکار شما را به شکلی منسجم و منطقی در عمل به کار بسته باشند؟
کناره گیری هر چه بیشتر من از عرصهی عمل در اصل کمتر به تغییرات فردی من و بیشتر به خصلت توهمآمیز چنان عرصهی عملیای در شرایط کنونی مربوط میشود. در این که دانشجویان به طرز مأیوسکننده ای با گمان به درستی کار خود، در جستوجوی راه برونرفتی هستند، هیچ شکی نیست؛ اما بهنظر من این راه برونرفت به بن بست میرسد. پیامدهای این عملگرایی افراطی دقیقاً حکایت از حرکت در جهتی دارند که دانشجویان بر اساس نوع آگاهی خویش بهندرت خواهان آن هستند. البته من هیچ ترسی از تناقض ندارم. تناقضها ممکن است در ذات موضوع باشند، نه در وجود فرد. قدرت نهاد یک فرد آنجا خود را نشان می دهد که وی قادر باشد، تناقضهای عینی را در تفکر خویش به یاد بسپارد و ثبت کند و آنها را از سر اجبار از سر نگذراند.
* آیا ممکن است دلیل روابط تیره میان استادان و دانشجویان در مؤسسه تحقیقات اجتماعی – در کنار رویگردانی شما از عرصهی عمل- موضع اساسی تسلیمآمیزی باشد که با وجود تمامی افکار روشنگر، انقلابی و ضدسرمایهداری٬ به متفکران کنونی مکتب فرانکفورت (ازجمله گئورگ لوکاچ و لئو کوفلر) نسبت داده میشود؟
من موضع خاص خودم و همچنین هورکهایمر را نقطهی مخالف تسلیمآمیز میدانم. اخیراً نیز دربارهی این نکته سخنرانی رادیویی کوتاهی برای شبکهی «برلین آزاد» انجام دادم که بهزودی نسخهی چاپی آن هم در دسترس خواهد بود. تلاشها برای تبدیل اضطرار بیرونی برای وجدان، به کنشی عینی، مانند دو سال پیش که عدهای قصد داشتند برای اقدامهای خود مرا وادار به اعلام تحسین و نوشتن توصیهنامه و قرار گرفتن در شرایطی بد کنند، معمولاً تأثیری بر من نمیگذارند و بیشتر در خدمت همان نوعی از اشتراکی ساختن امور هستند که من آن را ارعاب میدانم، تا چه برسد به این که بخواهم آن را امضا یا تأیید و در اصل با پوست و گوشت خود بر آن اشتباه تأکید کنم. همین تن ندادن به چنین کارهایی در هماهنگی با جنبش دانشجویی در ذات مفهوم روشنگری است که من بر حفظ آن اصرار دارم. رابطهی من با دانشجویانم دیگر چندان مخدوش نیست، برخلاف آنچه عموماً در درگیریهای اغلب دانشگاه به چشم می خورد؛ در دانشگاه به شیوهای مفید و تخصصی، و دور از کدورتهای شخصی درباره موضوعها بحث می کنیم.
* شما در مقام استاد دانشگاه یک معلم نیز هستید. آیا با وجود ایراد افکارعمومی مبنی بر آن که شما پدر فکری شورشهای دانشجویی به شمار میآیید، در احساس مسئولیت تربیتی خود تأثیری منفی نمیبینید و آزردهخاطر نمیشوید؟ به بیان ساده، آیا شما در این مورد احساس گناه نمیکنید؟
شورشهای دانشجویی در احساس مسئولیت من اثری آزاردهنده نداشته است. احساس گناه هم نمیکنم. هر فردی که آثار مرا خوانده یا درسگفتارهای مرا شنیده باشد، ممکن است بتواند آنها را بهمثابهی توصیه به کنشهای خشونتآمیز تفسیر کند. با این حال٬ هنگامی که در سال ۱۹۶۷ برای نخستین بار در برلین با تظاهراتی مواجه شدم که در آن افراد قصد داشتند از یک سخنرانی جلوگیری کنند، هیچ احساس دیگری جز تعجب بیحدوحصر نداشتم.
* شما چندی پیش با نارضایتی گفته بودید: «از کجا باید میدانستم که افراد قصد دارند به الگوی فکری من با کوکتل مولوتف تحقق ببخشند؟» آیا کدورت روابط شما با دانشجویان که در این گفته بیان شده، به خود دانشجویانتان مربوط میشود؟ آیا شما از آنها دلسرد شدهاید؟
من دلسرد نشدهام و اگر موضوع حضور در کلاسهای درس هم چیزی را بیان کند، مسأله اصلی دانشجویان نیستند. من سطح کلی دانش آنها را مثل گذشته بسیار بالا میدانم. در این هنگام نیز اتفاقاً از کسانی سخن به میان میآورم که در موضوع کنش سیاسی کاملاً با آنها اختلاف نظر دارم.
* آیا شما از این تجربه ها نتایج خاصی را به دست خواهید آورد، یعنی در اصل به شکل دیگری از انتقال انگارههای انتقادی خود در عرصهی نظریهی اجتماعی خواهید اندیشید و رابطه خود را با عرصهی عمل بررسی خواهید کرد یا آن که رابطه شما در سال های اخیر با نظریهی انتقادی متحول شده است؟
من هیچ نوع مناسبتی برای اندیشیدن به [ تغییر ] شکل انتقال انگارههای انتقادی خود در حوزهی نظریهی اجتماعی نمیبینم. چنین تغییری منجر به سازگاری و همرنگی با وضع موجود خواهد شد، منجر به همان چیزی خواهد شد که امروزه دوست دارند آن را ارتباط بنامند، این تغییر منجر به نزول و افت سطح نظریههای من خواهد شد، و البته من از چنین کاری پرهیز میکنم. امیدوارم بتوانم بهزودی دربارهی رابطه نظریه و عرصهی عمل برخی موارد اساسی را ارائه کنم، در اصل فراتر از آنچه در کتاب «دیالکتیک سلبی» گفتهام. رابطه میان پایهگذاری نظریهی انتقادی با این مقوله مسلماً بسیار بسط یافته است. امیدوارم امروز نیز در مورد مواضع نامبرده به پایان کار و سکون نرسیده باشیم. من هنوز هم مانند گذشته تجربههای خود را در چارچوب خود نظریهی انتقادی میبینم و خود را با آن میشناسم، البته بدون آن که الزامی برای کوچکترین بازبینیای در آن احساس کنم.
مقالهها و گزارشهای بیشتر در وبسایت زمانه (لینک)
گزیدهای از داستانها، مقالهها و ترجمهها (لینک)
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.