هدف مارکس در اثر بزرگ خویش یعنی «سرمایه»، فهم رابطهی استثمار با حیات و رشد سرمایه بود.[۱] اما برای شرح جامع منطق فرایند حیات سرمایه لازم بود که از پویش مبارزهی طبقاتی در محل تولید که در نخستین مجلد این اثر بررسی شده بود فراتر برود. مارکس به سه جنبهی مکمل حرکت سرمایه در سه کتاب میپردازد: تولید سرمایه (۱۸۶۷)، گردش سرمایه (۱۸۸۵) و فرایند در کل (۱۸۹۴).
ما حتی اگر «نظریههای ارزش اضافی» را (که عدهای تحت عنوان مجلد چهارم «سرمایه» از آن یاد کردهاند) نادیده بگیریم، بقیهی سه مجلد حدود ۲۲۰۰ صفحه را دربرمیگیرد. زمانی که مارکس طرح این کتاب را ریخته بود، از سه کتاب I-III سخن میگفت. این سه کتاب اکنون کم و بیش منطبق با سه مجلد اول تا سومی هستند که انتشار یافته است. هر چند میتوان به نحو مترادفی از کتاب یا مجلد در اینجا سخن گفت، اما باید بدانیم که مارکس در مکاتباتش هنگامی که به «مجلد دوم» اشاره میکند، مقصودش همین مجلد دومی نیست که انگلس ویرایش کرد بلکه منظورش مجلد دوم و مجلد سوم است.
عنوان کتاب دوم، «فرایند گردش سرمایه» آشکارا نشان میدهد که این اثر مکمل مجلد اول یعنی «فرایند تولید سرمایه» است. اما چون مارکس مجلد اول را با کالا آغاز میکند و بارها به آن به عنوان «شکل عنصری» سرمایهداری اشاره میکند، این خطا به وجود میآید که گویا مجلد اول سرمایه دربارهی تولید کالاهاست و مجلد دوم دربارهی گردش کالاهاست. چنین تلقی کاملا اشتباه است. جستارمایهای که آشکارا مورد تأکید مارکس است فرایند خود سرمایه است. سرمایه است که تولید میشود، به گردش در میآید و توزیع میشود. گردش سرمایه به این ترتیب درون روند حرکت سرمایه گنجانده شده است، به همان ترتیب که تولید کالاها در ارتباط با تولید و بازتولید سرمایه بررسی میشود.
کتاب اول پیش از آنکه به تولید سرمایهداری کالاها بپردازد، تحلیل کاملی از گردش سادهی کالایی میدهد. تنها در پایان پارهی دوم کتاب اول است که به ما گفته میشود: «این قلمرو شلوغ را که در آن همه چیز در سطح به وقوع میپیوندد و در معرض دید کامل همگان است، ترک میکنیم» تا وارد «مخفیگاه تولید میشویم.» در اینجا «نه تنها خواهیم دید که سرمایه چگونه تولید میکند بلکه پی خواهیم برد که چگونه خودِ سرمایه تولید میشود.» (مارکس، سرمایه، مجلد اول، ص. ۲۰۵)
کتاب دوم دربارهی گردش کالاها مستقل از تولیدشان نیست، بلکه درباره گردش اجتماعی سرمایه است: مثلا در پارهی اول اول کتاب دوم تحت عنوان سه دورپیمایی سرمایهی پولی، سرمایهی مولد و سرمایهی کالایی فرایند گردش از کتاب اول دوباره مفهومبندی میشود، اما از دیدگاهی عمیقتر که کالاها را بهعنوان حامل بخشی از دورپیمایی سرمایه مفهومبندی میکند و حرکتش حرکت پول و کالاها را تحت رانش به ارزشافزایی قرار میدهد.
اگر چه تمام توجه کتاب اول معطوف به اهمیت تولید برای ارزشافزایی سرمایه است، اما مارکس عدمکفایت ماندن در این سطح از تحلیل را نشان میدهد. به این ترتیب پژوهش دربارهی تولید و ارزش افزایی را از چشمانداز گردش سرمایه پی میگیرد.
به طور خلاصه هنگامی که مارکس عنوان کتاب دوم را فرایند گردش سرمایه میگذارد، مقصودش اشاره به هیچ گردشی به معنای محدود کلمه نیست، یعنی گردشی که در تقابل با فرایند تولید قرار میگیرد. بلکه به کل فرایند حرکت سرمایه از طریق چنین مراحلی اشاره میکند.
مارکس در «گروندریسه» بیهیچ ابهامی ادعا میکند که سرمایه را باید فقط به عنوان وحدت تولید و تحقق ارزش و ارزش اضافی درک کرد. یعنی اگر نتوانید آنچه را که در فرآیند کار، تولید کردهاید در بازار بفروشید، آنگاه کار مجسم از طریق تولید ارزش ندارد. در مجلد اول سرمایه به فرآیندها و پویشهای تولید ارزش و ارزش اضافی توجه کردیم. در آنجا به مشکلات مربوط به شرایط تحقق ارزش آنها در بازار توجه نداشتیم. در آنجا مارکس در واقع میپذیرد که بازاری وجود دارد و همهی کالاهای تولیدشده میتوانند به ارزش خود فروخته شوند. ما در مجلد دوم عکس این روند را طی میکنیم. فرآیندهای بیثبات و متغیر تحقق ارزش اضافی زیر ذرهبین ما قرار میگیرد و در همان حال فرض میکنیم در قلمرو تولید ارزش اضافی با هیچ مشکلی روبرو نیستیم.
وحدت تولید و تحقق ارزش کالا در بازار، یک وحدت متناقض است. این وحدت تضاد دو گرایشِ کاملاً متفاوت را درونی میسازد. نادیده گرفتن خصوصیت متناقض این وحدت مانند این است که بکوشیم سرمایه را بدون توجه به کار یا مثلاً جنسیت را تنها با سخن گفتن از مردان بدون بررسی زنان انجام دهیم. بهواسطهی روابط متناقض بین تولید و تحقق است که بحرانهای اقتصادی بروز میکند. ما در این درسگفتارها به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت.
به یاد داریم که مارکس هنگام تحلیل تولید کالایی در نخستین فصل مجلد اول، مسائل مربوط به ارزش مصرفی را کنار نهاد؛ اما در ادامه نتیجه میگیرد که هیچ چیز نمیتواند واجد ارزش باشد بدون اینکه شیئی برای استفاده باشد. اگر چیزی بیاستفاده است، کار گنجیده در آن نیز بیاستفاده است. کار در این حالت نمیتواند کار تلقی شود و بنابراین ارزشی تولید نمیکند. معنای این حرف این است که اگر تحقق ارزش صورت نگیرد آنگاه اصلاً ارزشی نداریم و بیگمان ارزش اضافی نداریم. ما در مجلد دوم آن شرایطی را بررسی میکنیم که میتواند منجر به آن شود که ارزش و ارزش اضافی بالقوه خلق شده در تولید نتواند از طریق مبادله در بازار به شکل پولی تحقق یابد.
تناقض عمیق بین شرایط تولید و تحقق ارزش اضافی به قدری مهم است که عاقلانه مینماید شاخصی ابتدایی از اینکه کارکرد آن در عمل چگونه است در اختیار بگذاریم. مارکس در مجلد اول به این موضوع میپردازد که تعقیب بیرحمانهی ارزش اضافی توسط سرمایه چه پیامدهای ضمنی برای کارگر دارد. اوج این تحقیق در فصل قانون عام انباشت سرمایه به این نتیجه میرسد که سرنوشت کارگر این است که روز به روز بدتر شود و انباشت ثروت در یک قطب، همزمان انباشت بینوایی، زجر و شکنجهی کار، بردگی، جهالت، بیرحمی و تنزل اخلاقی در قطب دیگر باشد یعنی در سوی طبقهای که محصولاتش را به عنوان سرمایه تولید کند. این ایده، ایدهی بینوایی فزاینده و غوطهور شدن طبقات کارگری در فقر با شدت تمام در فرهنگ تفسیر مارکسیستی وارد شد. اما این یک گزارهی محتمل است، این گزاره فرض را بر آن قرار میدهد که مطلقاً هیچ مشکلی در تحقق ارزش و ارزش اضافی در بازار وجود ندارد و توزیع ارزش اضافی بین رانتها، بهره و سود سرمایهی تجاری، مالیاتها ، جایی در این بحث ندارد. در مجلد دوم ما عبارت زیر را مییابیم که با فرمولبندی مجلد اول متفاوت است
«تناقض در شیوهی تولید سرمایهداری: کارگران بهعنوان خریدار کالا، برای بازار اهمیت دارند. اما بهعنوان فروشندهی کالای خود ـ نیروی کار ـ گرایش جامعهی سرمایهداری این است که آنها را به حداقل قیمتشان محدود سازد. تناقض دیگر: دورههایی که تولید سرمایهداری تمام نیروی خود را به حرکت درمیآورد، معمولاً بهصورت دورههای اضافهتولید نمودار میشود؛ زیرا هیچگاه حد کاربرد نیروهای مولّد، صرفاً تولید ارزش نیست، بلکه تحقق آن نیز هست. با اینهمه، فروش کالاها، تحقق سرمایهی کالایی و درنتیجه، تحقق ارزش اضافی نیز نهتنها با نیازهای مصرفکنندهی جامعه بهطور کلی، بلکه با نیازهای مصرفکنندهی جامعهای محدود میشود که در آن، اکثریت بزرگ، همیشه فقیرند و همیشه باید فقیر بمانند».[۲]
بهطور خلاصه، مجموع تقاضای مؤثر در بازار میتواند مانند یک مانع جدی در برابر تداوم انباشت سرمایه عمل کند و مصرف طبقهی کارگر جزء مهمی از این تقاضای مؤثر است. بنابراین در پایان مجلد دوم، مارکس دربارهی اینکه چگونه تقاضای طبقهی کارگر همراه با دستکاری در خواستها، نیازها و تمایلات کارگران به عامل تعیینکنندهای برای دستیابی به «مصرف عقلانی» که منجر به انباشت مداوم سرمایه میشود، سخن میگوید.
با توجه به متن بالفعل مجلد دوم باید توجه داشت که جالبترین و نوآورانهترین ایده های مارکس را در این متن باید با قرائت دقیق استنتاج کرد. این ایدهها که از منظر گردش سرمایه در شکلهای متفاوتش یعنی گردش پول، کالا و تولید ایجاد میشوند و نه از منظر تولید، مدل کاملا متفاوتی را با مدل مجلد اول مطرح میسازد. به قول هاروی، سرمایه از پنجرهای متفاوت که رو به جهان گشوده شد، دیده میشود. ما از دو پنجرهی جلدهای اول و دوم، الگوهای متفاوتی از روابط و فعالیتها را میبینیم. با این همه، منظرهای که از هر پنجره دیده میشود به لحاظ عینی توصیف شده و تصویری صادقانه را ارائه میدهند.
مجلد دوم نشان میدهد که گردش سرمایه چگونه جهان خاص فضا و زمان خود را ایجاد می کند. چرا تاریخ سرمایهداری با افزایش سرعت و کاهش هزینهها و موانع زمانی در مقابل حرکت مکانیاش مشخص میشود. این کتاب روندهای یادشده را در پیشزمینهای از بازتولید جاری و گسترش مناسبات طبقاتی که قلب سرمایه است قرار میدهد.
مترجم انگلیسی مجلد دوم، دیوید فرنباخ، با شک و تردید واهمه داشت که مبادا به دلیل کیفیتهای بیروح این نگارش، سرزنش شود و در نتیجه به تفاوتهای عظیم سبکی بین مجلد اول و بقیهی مجلدات اشاره داشت. به گفتهی او، مجلد اول همچون اثری علمی و نیز اثری از جهان ادبی به خوانندگان ارائه شد. اما محتوای مجلد دوم، عاری از آن قطعات سرخفام مجلد اول است. کسانی که با مجلد نخست آشنا هستند، منظور فرنباخ را به خوبی میفهمند. مارکس در بخش اعظم مجلد دوم به نظر میرسد قانع است که فقط شرح خاکستری روزها و ساعتهایی که صرف تولید کالا میشود و سپس باز روزها و ساعتهایی که صرف رساندن آن برای فروش به بازار میشود را بدهد. به قول فرنباخ، جستارمایهی این کتاب، بسیار فنیتر و حتا میتوان گفت خشک است. بیش از هر چیز این کتاب برای صحاری لمیزرع آن میان واحههایش معروف است و همین باعث شده که بسیاری از خوانندگان غیرمتخصص، نومیدانه به آن پشت کنند. صراحتا باید گفت بینشهای بینهایت مهم آن در پس نثری ملالآور و محاسبات ریاضی خستهکننده پنهان شده است.
اما سبک کتاب تنها مسئله نیست. مجلد دوم فاقد آن ساختار اقناعی و شفاف روایی است که برخی آن را دیالکتیکی مینامند؛ یعنی همان ساختاری که در مجلد اول میدرخشید. تاحدی علت آن ماهیت ناقص و اغلب بدون نتیجهگیری اثر است. رشتههایی که این مجلد را به یک کل تبدیل میسازند وجود دارند، اما کار زیادی لازم است تا کاملاً درهم تنیده شوند و در بسیاری موارد، این رشتهها اگر نگوییم از هم گسیخته شدهاند، دستکم میتوان گفت نخنما هستند. تنها راهی که خواننده میتواند معنای این کل را دریابد، این است که برجستهترین رشتهها را برچیند و بکوشد آنها را در یک پیکربندی بتند تا معنایی از آن استنباط کند. نیاز به تخیل و صبوری دارد و حتا در این حالت هم نمیتوان یقین داشت که آنچه به آن میرسیم در واقع همان است که مارکس به آن نظر داشت. بنابراین گاهی دربارهی تفسیرهای مجلد دوم گفته میشود که بیشتر نظر مفسران را روشن میسازد تا نظر خود مارکس را. مشکل این است که راه دیگری غیر از این برای خواندن ثمربخش این کتاب وجود ندارد.
در پس این مشکل عام، این مسئله به قوت خود باقی است که چگونه انگلس متون مجلد دوم و سوم را که به دست ما رسیده، آماده کرده است. به نظر میرسد که پژوهشهای اخیر دربارهی دفاتر و پیشنویسهای اصلی مارکس نشان میدهد که دخالت انگلس چشمگیر بوده و گاهی پرسشانگیز. حتا عدهای تا آنجا پیش میروند که تألیف این مجلدات را به انگلس نسبت میدهند و نه به مارکس. دفاتر و پیشنویسهای خام و ویرایشنشدهای که به زبان آلمانی انتشار یافته است و پژوهش عمیق مارکسپژوهان میتواند به بازتفسیرهای چشمگیری بیانجامد. من در مقدمههایی که از ویراستاران آلمانی دربارهی مجلد دوم آوردهام به نکات بسیاری اشاره کردهام که در این مرحله بررسی آن بیشتر جایز نیست. ما فعلاً فقط به متن به آن نحو که در دسترس داریم میپردازیم.
مجلد دوم در سطح بالایی از انتزاع نوشته شده است و بنابراین فاقد کیفیتهای بنیادین مجلد اول است. مثلاً هنگامی که مارکس نظریهی ارزش اضافی مطلق را در مجلد اول بررسی میکند، آن را با تاریخ طولانی مبارزه برای مدت کار روزانه روشن میسازد. ارتباط این مفهوم با زندگی و سیاست روزانه روشن است. در مجلد دوم مارکس زحمت ارائه چنین نمونههایی را به خود نمیدهد و هنگامی هم که چنین میکند ــ هنگامی به بروشورهای راهآهن رجوع میکند که نشان دهد آنها چگونه کار نگهداری، تعمیر و جایگزینی اقلام سرمایهی پایا مانند قطعات متحرک انجام میدهند ــ فقط برای این است که انتزاعهای مناسبتری را بر پایهی اطلاعات داده شده در اختیار گذارد. بنابراین ما میمانیم و خیالپردازی دربارهی اینکه مثلاً فصل طولانی تغییر زمانهای برگشت سرمایه با چه چیزی دربارهی کار روزانه در مجلد یکم مشابه است.
موضوع فقط این نیست که مارکس به دنبال نمونه نبود: زمان گردش یعنی زمانی که برای رساندن کالا از تولید تا بازار لازم است، با ظهور راهآهن و تلگراف تغییر چشمگیری کرده بود. به سادگی میتوانیم مثالهای خودمان را در چنین پیکربندیهای امروزی زمان و فضا بگنجانیم. مثلا تاثیر اینترنت و موبایل. اما هنگامی که فصل پشت فصل، شاهد تلاشی نیستیم که انتزاع و یافتههای فنی را با مصالح برگرفته از زندگی روزمره توضیح دهد، به سادگی میتوانیم مایوس شویم.
با این که توانمندی گسستها و بحرانها مداوم جستوجو میشود، آن کاتالیزور که چنین توانمندیهایی را به یک واقعیت بدل میسازد، عمدتاً غایب است. گاهی به نظر میرسد که گویی نظام سرمایهداری برای همیشه انباشت میکند جز اینکه اینجا و آنجا اختلالاتی کوچک پدید میآید. رزا لوکزامبورگ با تلخکامی شکایت میکرد که طرحهای بازتولید که در انتهای مجلد دوم آمده نشان میدهد که روی کاغذ انباشت، تولید، تحقق ارزش و مبادله روان و سیال، با دقتی در خور ساعت، جریان دارد و با طنزی گزنده اضافه میکند که بیشک این نوع خاصِ انباشت میتواند تا بینهایت ادامه داشته باشد فقط تا زمانی که جوهر و کاغذ کم نیاید.
مجلد دوم دربارهی حرکت سرمایه است. یعنی دگردیسیهایی که سرمایه هنگام طیکردن حالات متفاوت پول، تولید و کالاها در جریانی مداوم از سر میگذراند. در مجلد اول فرآیند کار و تولید ارزش اضافی بر استدلال حاکم بود. در مجلد دوم اینها به عنوان مراحلی صرف نه تنها برای تحقق ارزش اضافی بهعنوان سرمایه در بازار بلکه به عنوان تجدید حیات دائمی قدرت سلطهی سرمایه بر کار اجتماعی از طریق گردش سرمایه دیده میشود. زمانبندی و به درجات کمتر مکانبندی گردش سرمایه در مرکز توجه قرار میگیرد. تداوم گردش سرمایه که پیشفرض مجلد یکم بود، به دغدغهی عمدهی آن تبدیل میشود. ما در مجلد دوم با مسائلی مانند زمان برگشت سرمایه و سرعت گردش، که پیچیدگیهای خاص خود را دارد برخورد خواهیم کرد زیرا سرمایههای بیشتری بهعنوان سرمایهی پایا به گردش در میآیند. یعنی نه فقط ماشینآلات و کارخانهها بلکه مجموعهی کاملی از شبکههای حملونقل، محیط زیست ساخته شده و زیربناهای مادی.
مارکس هرگز از فرضهای سادهکننده خودداری نمیکرد. این امر به او اجازه میداد تا پویشهای گردش سرمایه و انباشت را در حالت ناب خود بررسی کند. برای همین در همان صفحهی نخست مجلد دوم مینویسد:
برای درک این شکلها در حالت نابشان ابتدا باید تمامی عناصری را که با تغییر شکل و شکلپذیری به معنای دقیق کلمه ارتباطی ندارد بنابراین در اینجا فرض میکنیم که نهتنها کالاها به ارزش خود فروخته میشوند بلکه این امر در اوضاع و احوالی ثابت اتفاق میافتد. به بیان دیگر هرنوع تغییرات ارزش را که میتواند در جریان این حرکت دورانی رخ دهد نیز نادیده میگیریم.[۳]
ما با این فرض که کالاها با ارزش خود مبادله میشوند از مجلد اول آشنا هستیم و میتوان فکر کرد که اوضاع و احوالی که مارکس به آن اشاره میکند همان کارکرد کامل مبادلهی بازاری است که از لحاظ قانونی تعریف شده و رقابتی است. علاوه بر این، حالت ناب، نظام بسته را نشان میدهد. هیچ تجارتی با خارج وجود ندارد و سرمایه کاملاً در محیطی بسته مسلط است. و آخرین اصطلاح یعنی تغییر ارزش، ناشی از تغییر بهرهوری کار است که از طریق تغییرات فناوری و سازمانی حاصل میشود و خطوط کلی آن در نظریهی ارزش اضافی نسبی مطرح شده بود. مارکس در مجلد دوم نظریهی ارزش اضافی نسبی را از بررسی خود کنار میگذارد و مدل اقتصادی میسازد که در حالت فناوری و سازمانی ایستا قرار دارد. به بیان دیگر دینامیسم فناوری و سازمانی که بر استدلال مجلد یک چیره بود کنار میرود تا جنبههای مهم دیگری از قوانین حرکت سرمایه آشکار شود.
بنابراین سوال این است مارکس در مجلد دوم دنبال چیست؟ هنگامیکه ارزش اضافی تولید میشود یعنی فرآیندی که ما به خوبی از مجلد اول درک کردیم آنگاه چگونه تحقق مییابد و چگونه بهعنوان انباشت سرمایه به گردش خود ادامه میدهد؟ و هنگامی که گردش میکند چه شکلهای خاصی از سرمایه را ضرورتاً میآفریند؟ مارکس آشکارا میدانست که گروهبندیهای طبقاتی تجار، بانکداران و مالیهچیها و زمینداران در رابطه با سرمایهدار صنعتی وجود دارد یعنی سرمایهدارانی که در مجلد اول چنان ترسیم شدهاند که تصاحبکنندهی مستقیم و یگانهی ارزش اضافی تولیدشده توسط کار مزدی محسوب میشوند.
همچنین مارکس میدانست که این شکلهای دیگر سرمایه پیش از ظهور تولید سرمایهداری و نظام کارخانهای وجود داشتند و بنابراین نقشهای تاریخی مهمی در ساختن شیوهی تولید سرمایهداری دارد اما مارکس نمیپذیرفت که آنها را بهعنوان بقایای صرف گذار از فئودالیسم به سرمایهداری مفهومبندی کند. چیزی که میخواست بداند این است که چگونه و چرا این شکلهای دیگر سرمایه از لحاظ اجتماعی برای بقای شیوهی تولید سرمایهداری در حالت ناب لازماند و به چه شیوههایی به کانون تناقض و بحران تبدیل میشوند.
ایدهی سرمایه در حالت ناب برای مارکس مهم بود. همیشه در مواجهه با بحران میتوان گفت که بحرانها نتیجهی عدم خلوص یا سوءکارکرد یک شیوهی تولید سرمایهداری ناب و بنابراین کامل است. این موضوع را در سالهای اخیر بسیار زیاد از نولیبرالها شنیدهایم. آنها میگویند مسئله اصلی تناقض عمیق درون مدل نولیبرالی سرمایهداری بازار نیست بلکه عدم پیروی از دستورات نئولیبرالی است. بنابراین راهحلشان این است که سرمایهداری را حتا بیشتر به حالت ناب برسانند و برای این کار، سیاستهای ریاضتی و کوچک کردن فزایندهی قدرت دولت را پیشنهاد میدهند. آنچه مارکس نشان میدهد این است که بحرانها ذاتی شیوهی تولید سرمایهداری در همهی خلوص خود است و برای بقای آن ضروری است. نه تنها هیچ مقداری از تعمیر تنظیمکننده فایده ندارد بلکه هرقدر هم اقتصاد به حالت ناب خود نزدیک شود، بحرانها عمیقتر میشود چنانکه مثلا در اروپای سال ۲۰۱۲ با سیاستهای ریاضتیاش شاهد هستیم.
آنچه مجلد دوم نشان میدهد این است که گرایشهای مستقل و خودکار ایجادکنندهی بحران همیشه در نظام گردش وجود دارد. بنابراین، بررسی و شناخت جنبههای گوناگون آن یعنی کارکرد تجار، بانکداران و معاملهگران ارز و بسیاری از فعالیتهایی را که آنان در آن دخیل هستند مانند بیمه، مصونسازی، شرطبندی روی اوراق مشتقه، الزامات بدهی دارای وثیقه، معاوضهی نکول اعتباری و غیره ضرورت چشمگیری مییابد. لازم است این تناقضها را بشناسیم و تشخیص دهیم که بحرانهای تجاری و مالی مستقل و خودمختار چه اثری بر جای میگذارند. همچنین لازم است نقش شرکتهای غولپیکر مالی را مانند سیتی بانک، RBS، HSBC، دویچه بانک و گلدمن ساکس را بشناسیم و به همین سان نقش سرمایهداران تجاری مانند والمارت، ایکیا و کرفور را در اقتصاد سیاسی زمانهی خود درک کنیم. اکنون پس از این مقدمهی کوتاه به بررسی خود کتاب میپردازیم.
دورپیماییهای سرمایه
الف) دورپیمایی سرمایهی پولی
سرمایهدارها نوعاً روز خود را با مقدار معینی پول آغاز میکنند. به بازار میروند و وسایل تولید و نیروی کار را میخرند. سپس آنها را با استفاده از تکنولوژی معینی و شکل سازمانی خاصی به کار میگیرند تا کالای جدیدی تولید کنند. این کالا سپس به بازار برده میشود و به ازای مبلغ اولیه به اضافه سود (یا آنطور که مارکس ترجیح میدهد ارزش اضافی) فروخته میشود. این شکل پایهای گردش سرمایه است که مارکس مجلد اول سرمایه را با آن آغاز میکند: اگر بهطور خلاصه بخواهیم بگوییم سرمایه به عنوان ارزش در گردش چنین تعریف میشود:
پول ــ کالاها … تولید … کالاها ‘ ــ پول ‘
یا به اختصار
’M- C… P… C’ – M
که در اینجا این پول دوم M’ همچنین میتواند به صورت (M + ΔM) یا M + m (که در آن m ارزش اضافی است) نشان داده شود. تز اصلی مارکس این است که کارگر این توانایی را دارد که میتواند بیش از ارزشی که به عنوان کالا در بازار دارد، ارزش (یعنی ارزش اضافی) بیافریند. کالای تازه تولیدشده که با ارزش اضافی «بارور» شده، همان چیزی است که همراه با سود در بازار فروخته میشود. بنابراین، بازتولید سرمایه به بازیابی تمام یا بخشی از ارزش اضافی برای خرید دوبارهی نیروی کار و وسایل تولید وابسته است تا در یک دور جدید تولید کالا شرکت کنند.
مارکس در مجلد دوم سرمایه مینویسد:
«در مجلد یکم، مرحلههای اول و سوم فقط تا حدی بحث شدند که برای درک مرحلهی دوم، فرایند تولید سرمایه، لازم بود. بنابراین، شکلهای متفاوتی که سرمایه در مراحل متفاوت خود به قالب آنها در میآید، و در دورپیمایی مکرر خود، گاهی آنها را میپذیرد و گاهی کنارشان میگذارد، بررسی نشده بودند. اکنون این شکلها موضوع پژوهش بعدی ما هستند.»[۴]
مارکس در سه فصل اول مجلد دوم، فرایند گردش را به سه دورپیمایی جداگانه اما درهمبافته تقسیم میکند. این سه دورپیمایی عبارتند از دورپیمایی سرمایهی پولی، دورپیمایی سرمایهی مولد، و دورپیمایی سرمایهی کالایی. در فصل چهارم، وی به بررسی دورپیمایی چیزی مشغول میشود که «سرمایهی صنعتی» مینامد. دورپیمایی سرمایهی صنعتی وحدت سه فرایند متفاوت گردش در کل است. در واقع مارکس به فرایند گردش از سه چشمانداز متفاوت مینگرد. یعنی فرایند گردش را یکبار از منظر پول؛ بار دیگر از منظر تولید و سرانجام از منظر کالا بررسی میکند. کل این چارچوب به شکل نموداری به شرح زیر است:
در ظاهر، کل این رویکرد تا حدی ساده و حتی پیشپاافتاده به نظر میرسد. مارکس جریان مداوم گردش را در نظر میگیرد و بعد سه فرایند متفاوت گردش را درون آن قرار میدهد. چنین طرحی خیلی مهم به نظر نمیرسد. اما مارکس از طریق این تاکتیک مشکلات و تناقضهای ذاتی درون منطق فرایند گردش را آشکار و تشریح میکند. از هر پنجره یا چشمانداز ما واقعیتی کمی متفاوت را میبینیم و این به ما امکان میدهد تا نقاط گسیختگی بالقوه را تشخیص دهیم.
در سراسر این سه فصل، دغدغهی مارکس سه موضوع است که دو موضوع بسیار صریح است در حالیکه موضوع سوم تلویحاً بیان شده است. نخستین موضوع ایدهی استحاله یا دگردیسی است. این نحوهی بیان از فصل سوم مجلد اول برگرفته شده است که در آنجا مارکس بخش اعظم دگردیسیهایی را که رخ میدهند درون فرایندی قرار میدهد که آن را «سوختوساز اجتماعی» سرمایه مینامد. دگردیسیها دربارهی تغییراتی در شکلهایی هستند که سرمایه به خود میپذیرد ــ از پول به فعالیت مولد و از فعالیت به کالا. مارکس هم به خصوصیتی که سرمایه با ورود به هر کدام از این حالتهای متفاوت مییابد و مدتی در این حالتها باقی میماند علاقهمند است و هم به اینکه چگونه سرمایه از این حالت به حالت دیگر گذر میکند.
مسئلهی اساسی که مطرح میکند این است: چه امکانات و چه توانمندیهای متفاوتی به این شکلهای متفاوت منضم میشود، و چه مشکلاتی در گذر از یک شکل به شکل دیگر پدید میآید؟ هاروی قیاسی به کار میبرد که در اینجا به ما کمک میکند. او از چرخهی زندگی پروانه مثال میآورد. پروانه تخم میگذارد؛ این تخمها درون پیلهای محافظ کرمپروانه میشوند. ناگهان یک پروانهی زیبا از این پیله ظهور میکند و پروانه پیش از آنکه تخمهای خودش را بگذارد تا چرخهی جدیدی از نو آغاز شود به دلخواه خود به این سو و آن سو میپرد. در هر کدام از این حالات، این ارگانیسم توانمندیها و قدرتهای متفاوتی را نشان میدهد: به عنوان تخم یا به عنوان شفیره، بیحرکت است اما رشد میکند؛ به عنوان کرمپیله در جستوجوی غذا اینور و آنور میخزد؛ و به عنوان پروانه میتواند به دلخواه خود این سو و آن سو بپرد. همین امر در مورد سرمایه صادق است. در حالت پولی، سرمایه میتواند پروانهوار به میل خود این سو و آن سو بپرد. سرمایه در شکل پولی خود مانند کرمپیله همه جا را در جستوجوی کسی که آن را بخواهد، یا به آن نیاز داشته باشد یا مایل باشد و پول داشته باشد تا برای آن بپردازد و نهایتاً آن را مصرف کند همه جا میپلکد. سرمایه به عنوان فرایند کار عمدتاً به قول مارکس در مجلد اول در منزلگاه پنهان تولید ریشه میدواند، یعنی در محل فعالیت مادی دگرگونی عناصر طبیعی از طریق تولید کالاها. معمولاً سرمایه در این محل دستکم در جریان زمانی که کالایی را بسازد حبس است (بعداً خواهیم دید که حمل و نقل یک استثنای مهم است).
این تمایزات بیواسطه معنا دارند. تحرکات متفاوت مکانی و جغرافیایی سرمایه در این حالتهای متفاوت پیامدهای بسیار مهمی برای فهم فرایندهایی دارد که ما اکنون تحت عنوان «جهانیشدن» یککاسه کردهایم. هر «moment» یا هر مرحله در فرایند گردش ــ پول، فعالیت مولد، کالا ــ بیانگر امکانات متفاوت است. پول از لحاظ جغرافیایی متحرکترین شکل سرمایه است، کالا کمتر، در حالیکه فرایندهای تولیدی عموماً از لحاظ تحرک انعطافناپذیرترند (اگر چه این امر به هیچ وجه غیرممکن نیست). در چارچوب این ویژگیهای عمومی تنوعات زیادی وجود دارد. حرکت برخی شکلهای کالا آسانتر از بقیه هستند و آسانی حرکت آنها به تواناییهای حمل و نقلی مربوط است (مثلاً کانتینریکردن این امکان را به وجود آورد که بطریهای دربستهی آب از فرانسه یا فیجی به آمریکا حمل شود).
قدرتمندشدن متفاوت بخشهای متفاوت سرمایه پیامدهای عظیمی برای این موضوع داشته است که چگونه سرمایه در صحنهی جهانی عمل میکند. قدرتمندشدن سرمایهی مالی نسبت به شکلهای دیگر سرمایه (مانند تولید و سرمایهی تجاری) به معنای این است که نوعی از تحرک بیش از حد و «پرزدن به این سو و آنسو» سرمایه پدید آید که مشخصهی سرمایهداری در چند دههی گذشته بوده است. مارکس به این موضوعات نمیپردازد اما ما برای مشخصکردن معنای امروز مفاهیم انتزاعی مجلد دوم ناگزیر این کار را خواهیم کرد. مارکس بر ویژگیهای دیگر این دگردیسیهایی که رخ میدهند و تفاوتها و تناقضاتی که بالقوه به بار میآورند متمرکز میشود.
این موضوع ما را به دومین موضوع سوق میدهد که مارکس به آن علاقهمند است. این به مسئلهی بالقوه بودن گسیختگیها و بحرانهایی مربوط است که در خود فرایند گردش وجود دارد. در مجلد دوم آشکار کرده بود که گذارها از یک مرحله به مرحلهی بعدی هرگز خالی از تنش نیست. مثلاً عموماً بسیار سادهتر است که از شکل عام ارزش (پول) به شکل خاص ارزش (کالا) حرکت شود تا عکس این جهت. اگر یادتان باشد مارکس در جملهای استعاری در مجلد اول میگوید «کالاها میتواند عاشق پول باشند اما مسیر یک عشق واقعی هرگز سیال و روان نیست.» علاوه بر این، هیچ ضرورت فوری وجود ندارد که کسی که کالایش را فروخته است مجبور شود تا پولی را که دریافت کرده برای خرید کالای دیگری بپردازد.
افراد میتوانند پولشان را نگهدارند یا اندوخته سازند. این شالودهی حملهی خردکنندهی مارکس به قانون «سه» در مجلد اول است. آنجا سه مدعی است که خریدها و فروش همیشه در حالت تعادل هستند و بنابراین هرگز نمیتواند بحران عمومی اضافه تولید وجود داشته باشد (ادعایی که ریکاردو هم پذیرفته بود). اما نگهداری پول (اندوختهسازی)، چنانکه کینز بعدها اشاره کرد، وسوسهای است دائمی، با توجه به اینکه پول شکل عام قدرت اجتماعی است که میتواند به تصاحب افراد خصوصی درآید. مارکس نشان میدهد که اندوختهسازی همچنین از لحاظ اجتماعی لازم است (و در سراسر مجلد دوم موارد مکرری از این اندوختهسازی را شاهد هستیم.) اما اگر هر فردی پول بیاندازد، و کسی چیزی نخرد آنگاه فرآیند گردش قفل میکند و نهایتاً فرو میپاشد. بنابراین این شکل به گفتهی مارکس حاکی از امکان بحران است، گرچه این چیزی بیش از یک امکان نیست. زیرا برای اینکه یک امکان به واقعیت بدل شود مجموعهای از شرایط لازم است که مثلا از منظر گردش سادهی کالاها وجود ندارد. مجلد دوم تا حدی به نمایش این موضوع میپردازد که چگونه این امکانات میتوانند تحقق یابند، هرچند این بحث را به شیوهای کاملاً فنی پیش میبرد.
مارکس همچنین در مجلد یک خاطرنشان میکند که بحرانهای مالی که به طور خودکار تشکیل میشوند یک امکان کاملاً واقعی است. هنگامی که کمیت و قیمت کالاها مدام تغییر میکند، باید راههایی را یافت که عرضهی پول تنظیم شود تا با بیثباتی تولید کالایی سازگار شود. در اینجا اندوختهی پول کاملاً ضروری است. این اندوخته ذخیرهای از پول را فراهم میکند که در زمان فعالیت اقتصادی مفرط میتوان به آن تکیه کرد. از مجلد اول به یاد داریم که «قیمتها، یا کمیّتهایی از طلا، که ارزش کالاها به صورت ذهنی به آنها تغییر میکند، در نامهایِ پولی یا در قالبِ نامهای قانوناً معتبرِ تقسیمات فرعی معیار طلا تجلی مییابند. مثلا، انگلیسیها به جای این که بگویند یک کوارتر گندم یک اونس طلا میارزد، میگویند که ارزش آن سه پوند استرلینگ و ۱۷ شلینگ و ۱۰ پنی است. به این طریق کالاها با نامهای پولی خود بیان میکنند که چقدر میارزند و هرگاه موضوع بر سر تثبیت ارزش کالا و بنابراین شکل پولیاش باشد، بهعنوان پول محاسبه به کار میرود.»[۵] هنگامی که پول به پول محاسبه، بدل میشود نیاز به پول کالایی یعنی طلا و نقره میتواند کنار گذاشته شود. مثلا در پایان سال موازنهی حسابها برقرار میشود و به این طریق تقاضا برای پول واقعی یعنی سکه، اسکناس و غیره کاهش مییابد. اما وقتی که از پول محاسبه استفاده میکنیم رابطهی جدیدی به وجود میآید رابطهای بین بدهکار و بستانکار و خود این رابطه چنانکه در مجلد یک مارکس مطرح کرد، تناقض یا تنش شدیدی را به وجود میآورد که
در آن دورههایی از بحرانهای صنعتی و بازرگانی به اوج میرسد که به بحران پولی معروفاند. چنین بحرانی تنها در جایی رخ میدهد که زنجیرهی کشدار پرداختها همراه با نظام مصنوعی تسویهی آنها کاملاً ایجاد شده باشد. هرگاه و به هر علت در این سازوکار اختلالی همهجانبه پدید آید، پول ناگهان و بلافاصله از شکل صرفاً صوری آن، یعنی پول محاسبه، به پول نقد تبدیل میشود. کالاهای اینجهانی دیگر نمیتوانند جایگزین آن شوند.[۶]
به بیان دیگر شما نمیتوانید صورتحسابهای خودتان را با یک سند بدهکاری حلوفصل کنید. باید بروید پول نقد پیدا کنید، یعنی همارز عام و نمایندهی ارزش تا آنها را بپردازید و اگر نتوان پول نقد یافت آنوقت
ارزش مصرفی کالاها بیارزش میشود، و ارزش آنها در برابر شکل مستقلشان رنگ میبازد. بورژوا، سرمست از رونق و سرشار از اطمینانی متفرعنانه، تازه اعلام کرده بود که پول مخلوقی کاملاً مجازی است. میگفت: «فقط خود کالاها پول هستند». اما اکنون این شعار مخالف که فقط پول کالاست در سراسر بازارهای جهان طنین انداخته است. همانطور که آهو برای نوشیدن آب شیرین نفسنفس میزند، روح بورژوا نیز برای رسیدن به پول، یعنی تنها ثروت، پرمیکشد. در دورهی بحران، تقابلِ میان کالاها و شکلِ ارزش آنها، پول، تا سطح یک تضاد مطلق ارتقا مییابد. از اینرو، شکل پدیداری پول در اینجا بیاهمیت است. قحطی پول باقی میماند، خواه پرداختها به طلا، و خواه به پول اعتباری، مانند اسکناسهای بانکی، انجام شده باشد.[۷]
آیا تحلیل مجلد دوم بر این موضوع پرتویی میافکند؟ پاسخ هم مثبت است و هم منفی. مارکس پایهی فهم شرایطی را میگذارد که ممکن است امکانات ناشی از بحرانهای گردشی به واقعیت بدل شود. اما هیچ استدلال الزامآوری ارائه نمیکند که چرا این امکانات باید و نه محتملا به واقعیت بدل میشوند و این تقدیر تحت چه شرایطی رخ میدهد. تاحدی این امر ناشی از اکراه مارکس است که جزئیات مقولهی توزیع را در استدلالهای خویش ادغام کند. همانطور که در درسگفتارهای جلد یکم «سرمایه» گفتم مارکس از هرنوع تحلیلی دربارهی نقش اعتبار در مجلد دوم خودداری میکند زیرا مسئلهی اعتبار یک مقولهی مربوط به توزیع و خاص است. اما کاملاً واضح است که در سراسر مجلد دوم اعتبار در چارچوب عمومیت تولید اثرات عمدهای دارد و بنابراین بر قوانین عملی حرکت سرمایه نیز تأثیرگذار است. بنابراین در نبود چنین بررسی که چگونه مسئلهی خاص توزیع و مبادله عمل میکند آنگاه نظریهی عام ایجاد بحران به نظر میرسد هنوز شکل نگرفته است.
سومین مسئله که تلویحیتر است، در این فصلها به موضوع تعریف خود ذات سرمایه مربوط است. شاید کلمه ذات واژهی مناسبی در اینجا نباشد اما فکر میکنم این فصلها امکان بازاندیشی دربارهی شکلهای متفاوتی که سرمایه میتواند بپذیرد به ما میدهد و میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا اولویتی وجود دارد که به یکی از این شکلها داده شود به جای اینکه بگوییم که سرمایه فقط «ارزش در حرکت» یا کل گردشی است که در نمودار پیشین به چشم میخورد. آیا میتوان گفت که یکی از دورپیماییهای سرمایه مهمتر از دورپیماییهای دیگر است، حتی وقتی هیچ کدام از آنها نمیتواند بدون دورپیماییهای دیگر وجود داشته باشد؟ ما باید به این مسائل در اینجا توجه کنیم چون پیامدهای سیاسی عمیقی دارند. اما مارکس خودش هیچ تلاشی نمیکند که این معانی سیاسی را برجسته کند و این کاری است که ما باید اینجا انجام دهیم.
مارکس پس از آنکه فرمول عام برای گردش سرمایه را در نخستین صفحات مجلد دوم مطرح کرد، فرضهایی را مطرح میکند که این پژوهش بر آن استوار است. وی فرض میکند که «کالاها نه تنها به ارزش خود فروخته میشوند، بلکه این امر نیز در اوضاع و احوالی ثابت اتفاق میافتد. به بیان دیگر، هر نوع تغییرات در ارزش که میتواند در جریان این حرکتِ دورانی رخ دهد را نیز نادیده میگیریم.» نبود هیچ توجه نظاممند به تغییر فناوری و سازمانی در مجلد دوم همانطور که قبلا هم مطرح کردیم، گسست چشمگیری است از کانون توجه مجلد یکم. ثابت نگه داشتن بهرهوری کار یا درواقع نادیده گرفتن خلق ارزش اضافی نسبی کل مجلد دوم را غیرواقعگرایانه نشان میدهد. اما مارکس آشکارا احساس میکرد این تنها راهی است که میتواند روابط کلیدی را در جهان گردش سرمایه تشخیص دهد. روابطی که میتوانست بعدها در یک مدل کارکردی واقعگرایانهتر از گردش سرمایه و انباشت آن ترکیب شود.
نخستین حلقه (دگردیسیها) در زنجیر مبادلات که گردش سرمایه را میسازد استفاده از پول برای خرید نیروی کار و وسایل تولید است. مارکس میگوید سرمایهی پولی همانند شکلی جلوه میکند که سرمایه در آن پرداخت شده است. کلمهی «جلوه میکند» به نظر میرسد که گویی به این معناست که به واقع این گونه نیست. مارکس در ادامه مینویسد که پول در شکل سرمایهی پولی در حالتی وجود دارد که میتواند کارکردهای پولی و در اینجا کارکردهای وسیلهی عام خرید و پرداخت را انجام دهد… توانایی سرمایهی پولی به دلیل سرمایه بودنش نیست. بلکه از آنروست که پول است. یعنی همهی پولها سرمایه نیستند و همهی آنها به خریدوفروش کالاها و حتا نیروی کار مانند خدمات شخصی یا کمکهای خانگی نمیپردازند. این پول در گردش و انباشت سرمایه حبس میشود. آنچه کارکردهای پول را به سرمایهی پولی تبدیل میکند نقش خاص آن در حرکت سرمایه است و این به مراحل دیگر دورپیمایی سرمایه وابسته است. تنها زمانیکه پول در کل فرآیند گردش سرمایه جای بگیرد، آنگاه همانند سرمایه ایفای نقش میکند. آنگاه و فقط آنگاه پول به شکل پدیداری سرمایه بدل میشود. بنابراین پول وجود دارد و سپس پول همانند سرمایه کارکردی از خود نشان میدهد. این دو یکی نیستند.
هنگامی که پول برای خریدن نیروی کار استفاده میشود ــ M-LP ــ آنگاه این پول عملاً از گردش سرمایه بیرون میافند، حتی اگر کارگران مزد پولیشان را برای خرید کالاهایی استفاده کنند که خودشان تحت کنترل سرمایهداری تولید کردهاند. کارگران کالای خود (نیروی کار) را تسلیم میکنند تا پول برای خریدن کالاهایی به دست آورند که برای زنده ماندن نیاز دارند، و به این ترتیب پول را به گردش سرمایه باز میگردانند. آنها در دورپیمایی از نوع C-M-C زندگی میکنند (یا آنطور که مارکس ترجیح میدهد دورپیمایی L-M-C ) که متفاوت با دور پیمایی M-C-M’ یعنی دورپیمایی سرمایه است. مارکس در این حرکت L-M-C ، استدلال میکند که سرمایه سرشت سرمایهایاش را از دست میدهد اما سرشت پولیاش را حفظ میکند. بعداً این درونمایه را بیشتر بسط میدهد:
کارگر مزدبگیر فقط با فروش نیروی کارش زندگی میکند. نگهداری آن ـ نگهداری خودش ـ مستلزم مصرف روزانه است. بنابراین، پرداخت به او باید پیوسته در فواصل کوتاه تکرار شود تا قادرش سازد اعمال L-M-C یا C-M-C، خریدهای لازم برای بقایش را انجام دهد. از اینرو، سرمایهدار باید پیوسته در برابر او بهعنوان سرمایهدار پولی، و سرمایهاش بهعنوان سرمایهی پولی قرار گیرد. با اینهمه، از سوی دیگر برای اینکه تودهی تولیدکنندگان مستقیم، کارگران مزدبگیر، عمل L-M-C را انجام دهند {که در آن L فروش نیروی کار آنهاست}، باید پیوسته با وسایل معاش ضروری در شکلی قابلفروش، یعنی در شکل کالا، روبهرو باشند. به این ترتیب، این موقعیت در خود، مستلزم درجهی بالایی از گردش محصولات بهعنوان کالا، و از اینرو تولید کالایی در مقیاس بزرگ است. همین که تولید به مدد کار مزدبگیری عمومیت مییابد، تولید کالایی باید به شکل عمومی تولید تبدیل شود. عمومیتیافتن تولید کالایی نیز موجب تقسیمِ پیوسته فزایندهتر کار اجتماعی میشود، یعنی سبب اختصاصیترشدنِ محصولاتی میشود که سرمایهداری معین بهعنوان کالا تولید میکند و فرآیندهای تولیدی مکمل هرچه بیشتر به فرآیندهای مستقل تقسیم میشود.[۸]
حرکت M-LP اغلب به عنوان مرحلهی سرشتنشان دگرگونی سرمایه به سرمایهی مولد و بنابراین سرشتنشان شیوهی تولید سرمایهداری مطرح میگردد. اما پول بسیار زود بهعنوان خریدارِ بهاصطلاح خدمات، پدیدار شده است، بدون اینکه M به سرمایهی پولی تبدیل شود یا تغییری در سرشت عام نظام اقتصادی داده شده باشد. برای اینکه گردش سرمایه به واقع آغاز شود نیروی کار لازم است ابتدا به عنوان کالا در بازار ظاهر شود. سرشتنشان سرمایهداری این نکته نیست که کالای نیروی کار را بتوان خرید، بلکه این واقعیت است که نیروی کار همچون کالا ظاهر میشود. پول میتواند به عنوان سرمایه خرج شود اما به این دلیل که «نیروی کار در حالت جدایی از وسایل تولید یافت میشود؛ چون این جدایی، فقط از طریق فروش نیروی کار به مالکِ وسایل تولید رفع میشود، جدایییی که حاکیست که فروشنده اکنون تحت کنترل جریان مداوم نیروی کار است، حریانی که تا زمانی که مقدار کار لازم برای بازتولید قیمت کار انجام میشود به هیچوجه متوقف نمیشود.» مارکس میگوید:
چون عملکرد نیروی کار، که حدودش بههیچوجه با حدود مقدار کار لازم برای بازتولیدِ قیمت آن منطبق نیست، به خریدار تعلق دارد. رابطهی سرمایهای فقط در فرآیند تولید ظاهر میشود، چون این رابطه فینفسه در عمل گردش، در شرایط اساساً متفاوت اقتصادی که در آن خریدار و فروشنده در مقابل هم قرار میگیرند، در مناسبات طبقاتیشان، وجود دارد. این پول نیست که با ماهیت خود، این رابطه را ایجاد میکند، بلکه وجود این رابطه است که میتواند کارکردِ صِرف پول را به کارکرد سرمایه تبدیل کند.[۹]
پس بنابراین در اینجا نخستین پیششرط گردش سرمایه به وجود میآید. «مناسبات طبقاتی بین سرمایهدار و کارگر مزدبگیر پیشتر وجود دارد.» این درونمایهی عمدهی مجلد یکم بود. بهویژه درونمایهی بخشهایی که در رابطه با انباشت اولیه نوشته شده بود. مارکس در اینجا بار دیگر تاکید میکند که وجود نیروی کار بهعنوان کالا حاکی است که فرآیندهای تاریخی معینی رخ داده است و از طریق این فرآیندها پیوند اولیه بین وسایل تولید و نیروی کار از هم گسیخته است.
دگرگونی سرمایهی پولی به سرمایهی مولد وقتی رخ میدهد که «سرمایهدار پیوندی را بین عوامل عینی و شخصی تولید برقرار کند زیرا این عوامل کالاها را دربر میگیرد.» اگر کارگر را به سرکار فرستاد سرمایهدار باید «قبل از خرید نیروی کار، وسایل تولید یعنی ساختمانها و ماشینآلات و غیره را خریده باشد.» اما چنین چیزی مستلزم آن است که چنین کالاهایی یعنی وسایل تولیدی که نام بردیم، پیشاپیش در بازار کار وجود داشته باشند. زیرا «سرمایه باید تشکیل شده باشد و اختیار تولید را به دست گرفته باشد، تجارت تا سطح معینی باید رشد کرده باشد و از اینرو گردش کالایی و همراه با آن، تولید کالایی تا نقطهی معینی توسعه یافته باشد.» تنها به این طریق است که عوامل عینی یعنی وسایل تولید میتواند با نیروی سوبژکتیو کار در تولید درآمیزد.
دومین پیششرط عمده برای اینکه گردش سرمایه رخ دهد این است: تولید کالایی عمومی برای بازار باید پیشتر وجود داشته باشد. تنها در آن زمان است که سرمایهدار وسایل تولید موجود را در بازار مییابد، و تنها در آن زمان است که کارگران مزدبگیر کالاهای مصرفی لازم برای بازتولیدشان را مییابند. اگر این شرایط پیشین وجود نداشته باشد، آنگاه پول نمیتواند مانند سرمایه عمل کند.
مارکس در اینجا ما را از این شبهه بیرون میآورد که سرمایه را اساساً باید بر حسب پول درک کرد و به طور مفصل توضیح میدهد که چرا چنین نیست. میگوید:
در برداشتی که از سرمایهی پولی وجود دارد، معمولاً دو خطا به موازات هم جریان دارند یا همدیگر را قطع میکنند … یکم، کارکردهایی که ارزش سرمایه بهعنوان سرمایهی پولی انجام میدهد ـ و به این دلیل قادر به انجام آن است چون به شکل پولی یافت میشود ـ به خطا به سرشت آن بهعنوان سرمایه نسبت داده میشود، و این در حالی است که این کارکردها صرفاً ناشی از حالت پولی ارزش سرمایه، یعنی شکل پدیداری آن بهعنوان پول هستند. دوم و بهطور معکوس، محتوای خاص کارکرد پول که آن را همزمان به کارکرد سرمایه بدل میسازد، از ماهیت پول ناشی میشود (بنابراین، پول با سرمایه اشتباه گرفته میشود)، در حالیکه در این کارکردِ پول، شرایط اجتماعی پیشفرض قرار میگیرد، چنانکه در اینجا در انجام عمل M-L مشخص است، و بههیچوجه در گردش صِرف کالاها و گردش پولِ متناسب با آن، معلوم و معین نیست.[۱۰]
نمونهی نقیض این موضوع را میتوان در خرید و فروش برده دید. بردهها نیز کالا هستند. اما پول بدون وجود بردگان نمیتواند این کارکرد را انجام دهد. اگر بردهداری وجود داشته باشد، آنگاه پول میتواند برای خرید بردهها سرمایهگذاری شود. از سوی دیگر، تصاحب صِرف پول در دستِ خریدار نمیتواند بردهداری را امکانپذیر سازد.
چنانکه در مجلد اول توضیح دادیم، فروش نیروی کار فرد (در شکل فروش کار خود یا به شکل مزدبگیری) پدیدهای جدا و منفرد نیست، بلکه پیششرط اجتماعی تعیینکننده برای تولید کالاهاست، و بنابراین پیشفرض کارکردهای سرمایهی پولی که در اینجا بررسی شد، همانا فرآیندهای تاریخی است که از طریق آن، پیوند اولیه بین وسایل تولید و نیروی کار از هم گسیخته میشود؛ فرآیندهایی که درنتیجهی آن، تودهی مردم، کارگران، بهعنوان نامالکان وسایل تولید، با غیرکارگران، بهعنوان مالک این وسایل تولید مواجه میشوند. کاملاً بیاهمیت است که آیا پیوند یادشده پیش از گسیختن در شکلی بود که کارگر، که خود نیز وسایل تولید است، به سایر وسایل تولید تعلق داشت یا خود او مالکشان بوده است.
پیشتر در مجلد اول دیدیم، که چگونه تولید سرمایهداری با تثبیت خود، نهتنها این جدایی را در سیر تکامل خود بازتولید میکند، بلکه در مقیاس هرچه وسیعتری آن را گسترش میدهد تا اینکه بهطور عام به شرط اجتماعیِ مسلط بدل میشود. اما این مسأله هنوز جنبهی دیگری دارد. «برای اینکه سرمایه شکل بگیرد و بر تولید مسلط شود، تجارت باید تا سطح معینی تکامل یابد، بنابراین همین امر دربارهی گردش کالا و همراهِ آن، تولید کالایی صادق است؛ زیرا اجناس فقط زمانی که برای فروش، یعنی بهعنوان کالا تولید میشوند، میتوانند بهعنوان کالا وارد گردش شوند.»[۱۱] اما تنها بر اساس تولید سرمایهداری است که تولید کالایی بهعنوان سرشت متعارف و مسلط تولید پدیدار میشود.
اما هنگامی که کارگران مزدبگیر وجود داشته باشند و قادر باشند خود را بازتولید کنند، آنگاه پویشی دگرگونکننده به جریان میافتد:
همین اوضاع و احوالی که شرط پایهای تولید سرمایهداری را به وجود میآورد ـ یعنی وجود طبقهی کارگران مزدبگیر ـ سبب گذار تمامی تولید کالایی به تولید کالایی سرمایهداری میشود. به میزانی که تولید کالایی سرمایهداری گسترش مییابد، تأثیری ویرانگر و تجزیهکننده بر تمامی آن شکلهای قدیمیتر تولید میگذارد که هدفشان بهطرز بارزی، برآوردهکردن نیازهای مستقیم تولیدکنندگان است و فقط مازاد محصول را به کالا تبدیل میکنند. {گسترش تولید کالایی سرمایهداری} فروش محصول را از اهمیتی عمده برخوردار میکند، و ظاهراً بدون آنکه در ابتدا تأثیری بر خودِ شیوهی تولید بگذارد ـ مثلاً این نخستین تأثیراتِ تجارت جهان سرمایهداری بر مردمانی مانند چینیها، هندیها، عربها و غیره بود. با اینهمه، سپس هر جا که تولید کالایی سرمایهداری ریشه دواند، تمامی شکلهای تولید کالایی را که یا بر کار خود تولیدکنندگان یا صرفاً بر فروش محصول مازاد بهعنوان کالا متکی هستند، نابود میکند ابتدا تولید سرمایهداری کالا را عمومیت میبخشد و سپس آرام آرام تمامی تولید کالایی را به تولید سرمایهداری تبدیل میکند.[۱۲]
پس از اینکه این دگرگونیهای تاریخی رخ داد، آنگاه سرمایه میتواند آزادانه به شیوهای «ناب» شروع به گردش میکند:
بنابراین، روشن است که فرمول دورپیمایی سرمایهی پولی، یعنی M-C…P…C′-M′ ، صرفاً شکل بدیهی دورپیمایی سرمایه بر پایهی تولیدِ ازپیشتکاملیافتهی سرمایهداری است، زیرا وجود طبقهای از کارگران مزدبگیر به اندازهی کافی در مقیاس اجتماعی، پیشفرض آن است. چنانکه دیدیم، تولید سرمایهداری نهتنها کالا و ارزش اضافی به وجود میآورد، بلکه در مقیاس هرچه گستردهتری، طبقهی کارگران مزدبگیر را بازتولید میکند و اکثریت عظیم تولیدکنندگان مستقیم را به کارگران تبدیل میکند.[۱۳]
در مجلد اول این بحث را در ارتباط با گزارههای مارکس طرح کردیم که مارکس به نوعی نظریهی دیالکتیکی و تکاملی تغییر اجتماعی را گرایش داشت. این موضوع با شیوهی استدلالی که در مجلد دوم هم مطرح شده است سازگار است. به نظر می رسد که این تنها راه برای بیرون آمدن از بنبست «اول مرغ بود یا تخم مرغ» برای خاستگاه سرمایهداری است. هم مناسبات طبقاتی و هم تولید کالایی تعمیمیافته (و تلویحاً شکل پولی) باید مقدم بر ظهور سرمایه باشد اما ظهور سرمایه این پیششرطها را تعمیم میبخشد
اکنون به بررسی دومین مرحله در گردش سرمایهی پولی در تولید میپردازیم. دومین مرحلهی دورپیمایی سرمایهی پولی که اکنون بدل به نیروی کار و وسایل تولید شده است، همانا گردش سرمایه مولد است. اکنون همان فرمول قبلی یعنی را به خاطر بیاورید.
’M- C… P… C’ – M
این فرمول در قسمتی که به سرمایه مولد مربوط میشود به این شکل بدل میشود:
مارکس وقت زیادی را به شرح و تفصیل آن اختصاص نمیدهد. زیرا به هر حال این شکل بنیادی تحلیل مجلد اول بود. این مرحله متضمن مصرف مولد نیروی کار و وسایل تولید در فرایند کار است.
ذات تولید سرمایهداری صرفاً تولید کالا نیست. بلکه ذات آن ارزش اضافی است. به عبارت ذات آن تولید ارزش اضافی است. به عبارت دیگر کارگر برای خود تولید نمیکند بلکه برای سرمایهدار تولید میکند. بنابراین کافی نیست که فقط تولید کند. به عبارت دیگر از منظر سرمایهداری کارگری مولد است که برای سرمایهدار ارزش اضافی تولید کند یا در خودارزشافزایی سرمایه نقش داشته باشد. یعنی فقط کارگری مولد است که برای سرمایهدار ارزش اضافی تولید کند. بنابراین هر نوع مصرفی که طبقهکارگر انجام میدهد تا بتواند ارزش اضافی تولید کند مصرف مولد است مانند مصرف وسایل تولید برای تولید یک محصول. اما هر مصرفی که طبقهی کارگر بکند و این ارزش اضافی را تولید نکند در واقع نامولد است و تمام تلاش سرمایهدار کاهش این مصرف تا حداقل ممکن است.
به بحث خود باز میگردیم. دورپیمایی سرمایهی مولد متضمن مصرف مولد نیروی کار و وسایل تولید در فرایند کار است. مارکس در توضیح آن میگوید:
این حرکت در
بازنموده میشود. نقطهها نشان میدهد که گردش سرمایه قطع شده است؛ اما حرکت دورانی آن با گذار از سپهر گردش کالا به سپهر تولید ادامه مییابد. به این ترتیب، نخستین مرحله، یعنی تبدیل سرمایهی پولی به سرمایهی مولّد، فقط بهعنوان پیشدرآمد و مقدمه بر مرحلهی دوم، یعنی کارکرد سرمایهی مولّد جلوه میکند.[۱۴]
شیوهی خاصی که نیروی کار و وسایل تولید گرد هم آورده میشوند، همان چیزی است که «اعصار اقتصادی متفاوتِ ساختار اجتماعی را از یکدیگر متمایز میکند.» در مورد سرمایهداری
جدایی کارگرِ آزاد از وسیلهی تولیدش، آغازگاه معینی است و دیدیم که چگونه و با چه شرایطی این دو در دست سرمایهدار ـ به بیان دیگر، بهعنوان شیوهی وجودی مولّد سرمایهاش ـ وحدت مییابند. بنابراین، فرآیند بالفعلی که عناصر انسانی و مادیِ تشکیل کالا به این طریق درهم داخل میشوند، یعنی فرآیند تولید، خود به کارکرد سرمایه تبدیل میشود ـ فرآیند تولید سرمایهداری که ماهیتش را با ذکر جزییات در مجلد یکم این اثر توصیف کردیم. هر نوع عملیات برای تولید کالایی همزمان، به عملیاتی برای استثمار نیروی کار بدل میشود؛ اما فقط تولید کالایی سرمایهداری، شیوهی دورانساز استثمار است که در جریان تکامل تاریخیاش تمامی ساختار اقتصادی جامعه را، به شیوهای که تمامی اعصار پیشین را تحتالشعاع قرار میدهد، با سازماندادنِ فرآیند کار و گسترش عظیمِ فناوری، زیرورو میکند.[۱۵]
هم وسایل تولید و هم نیروی کار به این طریق به «شکلهای ارزش سرمایهی پرداختشده» تبدیل میشود. «وسایل تولید ماهیتاً بیش از نیروی کار انسانی سرمایه نیستند.» مارکس برای چندمین بار نظریهی ارزش اضافی را جمعبندی میکند: «هنگامیکه سرمایهی مولّد به جریان میافتد، اجزای سازندهاش را مصرف میکند تا آنها را به تودهای از محصولات، باارزشی بالاتر تبدیل میکند» به نحوی که « بنابراین، محصول نهتنها کالاست، بلکه کالایی است که با ارزش اضافی بارور شده است.» مارکس یکسره تاکید میکند که سرمایهی مولد «تنها کارکردی است که در آن ارزش سرمایهای ارزش ایجاد میکند.»
در مرحلهی سوم گردش سرمایه از منظر یا پنجرهی سرمایه پولی یعنی فروش باید با سرمایه در شکل سرمایهی کالایی روبرو بشویم. فرمول عام آن این است:
درست به همان طریق که سرمایه در شکل پولی فقط میتواند کارکردهای پولی را انجام دهد و به عنوان سرمایهی مولد فقط میتواند به تولید بپردازد، بنابراین، سرمایه در شکل کالایی «باید کارکردهای کالایی را انجام دهد. کارکرد C’ (یعنی کالایی که با ارزش اضافی بارور شده است»
همان کارکرد هر محصول کالایی است، یعنی اینکه به پول تبدیل و فروخته میشود و مرحلهی گردش C-Mرا طی میکند. تا زمانی که این سرمایهی ارزشافزاییشده در شکل سرمایهی کالایی باقی میماند و در بازار خوابانده شده باشد، فرآیند تولید راکد است. این سرمایهی کالایی نه بهعنوان خالق محصول عمل میکند و نه بهعنوان خالق ارزش. بنا به سرعت متغیری که این سرمایه، شکل کالاییاش را کنار میگذارد و شکل پولیاش را میپذیرد، یعنی بنا به سرعت فروش، ارزش سرمایهای معین به درجات بسیار متفاوتی در تشکیل محصولات و ارزش به کار برده میشود و مقیاس بازتولید، گسترش مییابد یا فشرده میشود.[۱۶]
ما در این جا بُعد بسیار مهم و جدیدی را در چارچوب نظری مارکس گنجاندهایم. سرعت گذار از یک حالت به حالت دیگر متغیر بسیار مهمی است. این سرعت «تحتتاثیر نیروهایی مستقل از مقدار ارزشی انجام میشود که بر درجهی کارآیی سرمایه، گسترش و انقباض آن تاثیر میگذارد.» افزایش سرعت، زمان برگشت سرمایه و مانند آن، هنگامی که توسط نیروی اجباری رقابت به پیش برده میشود، چارچوب زمانی نه تنها گردش سرمایه بلکه زندگی روزمره را نیز تغییر میدهد. ماهیت این «نیروهای جدید و مستقل» که شالودهی افزایش سرعت است، نیاز به تحقیق دارد. این تحقیق یکی از سپهرهای بسیار جذاب در مجلد دوم را تشکیل میدهد.
در دگردیسی C’-M’ ، تودهی کالاها یعنی C’ ، بهعنوان حامل سرمایهی ارزشافزاییشده، باید بهتمامی، استحالههای مربوط به آن را از سر بگذراند و آن ارزش اضافی نهفته را به شکل پولی تحقق بخشد. بنابراین سومین مرحلهی دگردیسیهای سرمایه تحقق مییابد. اما مهم است که به یاد داشته باشیم که ارزش اضافی
ابتدا در چارچوب فرایند تولید پا به جهان گذاشت. به این ترتیب، اکنون برای نخستینبار، و آنهم در شکل کالایی وارد بازار کالا میشود؛ این نخستین شکلِ گردش آن است و از اینرو عمل c-m نخستین عمل گردش آن یا نخستین دگردیسی آن است، که به این ترتیب، هنوز باید با عمل گردشیِ متضاد یا استحالهی معکوسِ m-c کامل شود.[۱۷] {حروف کوچک نشانهی آن است که مارکس در اینجا فقط از حرکت ارزش اضافی سخن میگوید و نه کل سرمایه یعنی C’ که شکل پولی آن M’ است.}
به این ترتیب، تولید ارزش اضافی در واقع تولید سرمایه است، و بازسرمایهگذاری همهی ارزش اضافی یا بخشی از آن برای بازتولید سرمایه بنیادی است.
در تمامی اینها دو چیز آشکار میشود: «یکم، بازتبدیل نهایی ارزش سرمایه به شکل پولی اولیهی آن، کارکرد سرمایهی کالایی است. دوم، این کارکرد شامل نخستین تبدیل شکلیِ ارزش اضافی از شکل کالایی اولیه به شکل پولی است.» در نتیجه، «اکنون ارزش سرمایه و ارزش اضافی بهعنوان پول وجود دارند، یعنی در شکل همارزِ عام.» در اینجا به چیزی اشاره میشود که هنگامی که متن جلو میرود، بیش از پیش اهمیت مییابد: نقش متمایز و حیاتی سرمایهی کالایی در فرایند سراسری گردش؛ به عنوان عامل دگرگونی ارزش اضافی بارورشده در کالا به شکل پولی.
به این ترتیب، در پایان این فرآیند، ارزش سرمایه بار دیگر در همان شکلی یافت میشود که وارد شده بود، و بنابراین میتواند بهعنوان سرمایهی پولی فرآیند را از نو از سر بگیرد و آن را طی کند. و در حقیقت به این دلیل که شکل آغازین و فرجامین این فرآیند، همان شکل سرمایهی پولی است، (M)، این شکل از حرکت دورانی، دورپیمایی سرمایهی پولی نامیده میشود. در پایان، نه شکل ارزش پرداختشده، بلکه فقط مقدارش تغییر میکند.[۱۸]
به این ترتیب، دورپیمایی سرمایهی پولی بازتاب طریقی هستند که در آن «شکل آغازین و فرجامین فرایند شکل سرمایهی پولی است.» هنگامی که ارزش اضافی به عنوان سرمایه تحقق مییابد، همچون «ارزشی که زایندهی ارزش است»، «همچون مقصود و نتیجهی» فرایند گردش، آنگاه دیگر «M دیگر چون پولِ صِرف به نظر نمیرسد، بلکه آشکارا نقش سرمایهی پولی را ایفا میکند، چون ارزشی جلوه میکند که خود را ارزشافزا کرده است» (یا همان عبارت معروف مارکس در مجلد یکم، مرغی که تخم طلایی میگذارد» یعنی دارای خاصیت خودارزشافزایی و زایندگی ارزشی بیش از خود است. M به واسطهی رابطهاش با جزء دیگر M′ ، به سرمایه بدل میشود، مانند اینکه چیزی توسط خودش به وجود آمده باشد، همانند معلولی که خود علتش باشد، همانند تآلی که خود دلیلش باشد. به این ترتیب، M′ چون مجموع ارزشهایی ظاهر میشود که از لحاظ درونی با هم تفاوت دارند، و از لحاظ کارکردی (مفهومی) خود را درون خویش متمایز میسازد که این رابطهی سرمایهای را بیان میکند. اما این امر، فقط بیان یک نتیجه است، بدون وساطت فرآیندی که نتیجهی یادشده، حاصل آن شمرده میشود. یکی از رازآمیزگریهای سرمایه که سبب میشود ارزش اضافی به عنوان حاصل این فرایند خود را نشان ندهد همین یکی شدن یا به عبارتی حل شدن معلول در علت یا عدم تشخیص صوری تمایز ارزش اضافی از سرمایهی اولیه است.
به محض اینکه ارزش اضافی سرمایهایشده از نو وارد فرایند گردش میشود، نه در مقام ارزش اضافی بلکه صرفاً در مقابل پول وارد گردش میشود، پولی که در آن تمایز بین سرمایهی اولیه و ارزش اضافی زدوده میشود. این پول بار دیگر باز میگردد تا صرفاً کارکردهای پولی را انجام دهد. بنابراین، در حالی که ما به لحاظ مفهومی دقت میکنیم تا بین «سرمایهی پولی» {با تأکید بر پول} (یعنی پولی که به عنوان سرمایه استفاده میشود) و «سرمایهی پولی» {با تأکید بر سرمایه} (یعنی سرمایهای که به عنوان سرمایه استفاده میشود) تمایز قائل شویم، هم «سرمایهی پولی و هم سرمایهی کالایی شیوههای وجودی سرمایه هستند. بنابراین، کارکردهای خاصی که اینها را از یکدیگر متمایز میکند چیزی جز تمایزات بیان کارکرد پول و کارکرد کالا نیست». با این همه:
سرمایهی کالایی بهعنوان محصول مستقیم فرآیند تولید سرمایهداری، یادآور خاستگاهش است و بنابراین در شکل خود از سرمایهی پولی ـ که هر رد و نشان این فرآیند در آن محو شده، چنانکه همهی شکلهای مصرفی ویژهی کالاها عموماً در پول محو میشوند ـ عقلانیتر است و تمایز مفهومیِ بیشتری دارد.»[۱۹]
با اینکه این تفاوت زدوده میشود، ما لازم است به «تفکیک و تمایز مفهومی» چنگ بزنیم، زیرا این تمایز است که راز قانونهای حرکت سرمایه را آشکار میکند. پس ارزش مصرفی که به پول یعنی به m تبدیل میشود، میتواند خرج شود. اما برای چه چیزی خرج شود. بخشی از آن به مصرف بورژوازی میرسد، چنانکه مارکس بعداً توضیح میدهد. اما بخشی از آن همچنین به عنوان سرمایهی پولی خرج میشود و از اینرو شالودهی گسترش انباشت است.
مارکس در سراسر عرضهداشت خود بر رشتههای کاملی از تمایزات بهظاهر بیاهمیتی تأکید میورزد. اما چرا مارکس چنین میکند؟ پاسخ به این پرسش در بخش نهایی روشنتر میشود، یعنی آنجا که مارکس دورپیمایی را در کل بررسی میکند. مارکس مینویسد: «به نظر میرسد که
در اینجا سرمایه، همچون ارزشی ظاهر میشود که از رشتهای از دگرگونیهای پیوسته و متقابلاً تعیینشده گذر میکند، رشتهای از استحالهها که مراحل یا گامهای فراوان کلِ یک فرآیند را تشکیل میدهند. دو مرحله از آنها به سپهر گردش و یک مرحله به سپهر تولید تعلق دارند. در هریک از این مراحل، ارزش سرمایه در هیأتی متفاوت یافت میشود که منطبق با کارکردی متفاوت و خاص است. درون این حرکت، ارزش پرداختشده نهتنها خود را حفظ میکند، بلکه رشد میکند و مقدارش را افزایش میدهد. سرانجام، در مرحلهی نهایی، به همان شکلی بازمیگردد که در ابتدای کل این فرآیند، در آن ظاهر شده بود. بنابراین، کل این فرایند یک دورپیمایی است.»[۲۰]
در چارچوب «کل فرایند» که یک دورپیمایی را تشکیل میدهد، کارکردها و مقولات معینی را میتوان تعریف کرد:
دو شکلی که ارزش سرمایه درون مراحل گردش به خود میپذیرد، عبارتند از سرمایهی پولی و سرمایهی کالایی؛ شکلی که به مرحلهی تولید تعلق دارد، شکل سرمایهی مولّد است. آن سرمایهای که در سیر دورپیمایی کامل خود این شکلها را میپذیرد، بار دیگر آنها را کنار میگذارد و در هریک از آنها کارکرد متناسب با آن شکل ویژه را به انجام میرساند، سرمایهی صنعتی است ـ در اینجا صنعتی به این معناست که هر شاخهای از تولید را که بر پایهی سرمایهداری گردانده میشود، در بر میگیرد.[۲۱]
شکل عام این دورپیمایی در کل یا همان دورپیمایی صنعتی فرمول زیر است:
با توجه به هالههای معنایی معاصر این واژه، سرمایهی صنعتی اصطلاحی است بداقبال، اما مارکس آشکارا گردش سرمایهای را مدنظر داشت که فرایند کار تولیدکننده ارزش اضافی را از سر میگذراند و سپس با سپری کردن مراحل دیگر در کل این فرایند تحقق مییابد و بازتولید میشود. «سرمایهی پولی، سرمایهی کالایی و سرمایهی مولد به این ترتیب گونههای مستقل سرمایه را مشخص نمیکنند، گونههایی که کارکردشان محتوای شاخههای کسبوکاری را میسازد که مستقل و مجزا از یکدیگر هستند. آنها فقط شکلهای کارکردی سرمایه هستند که به نوبت به هر سه شکل در میآیند.»
مارکس با محدودکردن خود به این تحلیل صرفاً صوری، نیاز به بحث دربارهی عوامل متمایزی که در حقیقت به این کارکردها به عنوان کسب و کارهایی متمایز منضم هستند را از میان برمیدارد. سرمایهداران پولی و مالی خود را به کارکردهای پولی، سرمایهداران تولیدکننده به کارکردهای تولید و سرمایهداران بازرگان (تجاری) به سرمایهی کالایی منضم میسازند. بنابراین، از لحاظ تاریخی، تمامیت دورپیمایی سرمایهی صنعتی در مجموع خود باید نه تنها در درهمتنیدن دورپیماییهای متفاوت بلکه همچنین در تمامی فعالیتهای عوامل فعال متفاوت دخالت داشته باشد ــ یعنی بخشهای متمایز سرمایه که سهمهای توزیعشده از کل ارزش اضافی را به خود اختصاص میدهد. اما مارکس در هیچ جا در مجلد دوم این نقشهای کارکردی را بررسی نمیکند. وی ترجیح میدهد که هر چیزی را در سطحی کاملاً منطقی و صوری حفظ کند. من فکر میکنم که علتی که مارکس این رویه را پیش میگیرد این است که اگر قرار بود نقشهای تاریخی عوامل متفاوت و مبارزاتی که بین آنها رخ داده است بررسی کند، کل این شرح چنان مبهم میشد که آنچه را مارکس کارکردهای بنیادی تلقی میکرد پنهان میکرد. در حقیقت، در مقاطع گوناگون در مجلد دوم، مارکس آدام اسمیت را آماج انتقاد خود قرار میدهد زیرا اعتقاد داشت که این جناحها و بخشهای سرمایه یکسره شکلهای مستقل و خودمختار سرمایه هستند. مارکس آنها را تفکیکشده بررسی میکرد، اما به نحو محتومی درون یک شکل واحد سرمایهی صنعتی در هم تنیده شده میدانست.
مارکس سپس اظهارنظر بسیار مهمی را مطرح میکند:
دورپیمایی سرمایه فقط زمانی به صورت عادی ادامه مییابد که مراحل گوناگون آن بدون وقفه از پی هم میآیند. اگر سرمایه در نخستین مرحله، M-C ، از حرکت بازایستد، آنگاه سرمایهی پولی به اندوخته تبدیل میشود؛ اگر این موضوع در مرحلهی تولید رخ دهد، از سویی وسایل تولید دیگر عمل نخواهند کرد و از سوی دیگر نیروی کار بیکار میشود؛ اگر در واپسین مرحله، C′-M′ ، توقف رخ دهد کالاهای فروشنرفته و تلانبارشده، مانع جریان گردش خواهند شد.[۲۲]
این ایدهی موانع و انسدادها در مقابل فرایند گردش در اینجا مطرح میشود، اما فقط به شکلی کاملاً صوری:
با اینهمه، طبیعت امر چنین اقتضا میکند که خودِ دورپیمایی، حبس سرمایه را برای طول زمان معینی در بخشهای ویژهای از دورپیمایی تعیین میکند. سرمایهی صنعتی در هریک از این مراحلش با شکل معینی مانند سرمایهی پولی، سرمایهی مولّد و سرمایهی کالایی درهم تنیده میشود. تنها پس از اینکه سرمایهی صنعتی کارکرد منطبق با شکل ویژهای را که در آن هست، به انجام میرساند، شکلی را به دست میآورد که در آن میتواند وارد مرحلهی جدیدی از دگرگونی شود.[۲۳]
مفهوم ضمنی این عبارات این است که سرمایه نمیتواند سیال و مداوم از طریق این دورپیماییها جریان یابد بلکه ضرورتاً توقفهایی را در حرکتش تجربه خواهد کرد. در ادامهی مطلب این موانع بالقوه، مکثها و انسدادها اغلب بررسی میشوند بدوناینکه هیچ ارجاعی به منافع و عاملیت بخشها و جناحهای گوناگون سرمایه که در آن دخالت دارند داده شود. این به ما اجازه میدهد که آشکارا موانعی را مشاهده کنیم که ممکن است گردش مداوم سرمایه را متوقف کنند. همچنین به اقداماتی اشاره دارد که از موانعی جلوگیری میکند که به انسدادی غیرقابلگذر بدل میشوند. ضعف این رویه این است که تحلیل مجلد دوم را در حالتی خشک و به شکل تمایزاتی صرفاً صوری در میآورد و این را بر عهدهی ما میگذارد تا هنگامی که به مطالعهی مجلد دوم میپردازیم، آن پایهی صوری را به یاد داشته باشیم که بخش اعظم نظریهی بالفعل بحران تاریخی بر پایهی آن قرار دارد.
در طی این فصل، مارکس همچنین برخی ملاحظات را دربارهی نقش حمل و نقل و صنایع ارتباطات در فرایند گردش مطرح میکند. مارکس در انتهای فصل پنجم به این موضوع باز میگردد. در اینجا طرح خلاصهای از بحث را مطرح میکنم تا بعدا به بررسی دقیق موضوع بپردازیم.
در فرمول عمومی، محصول چیزی مادی تلقی میشود که از عناصر سرمایهی مولّد متفاوت است، چون شیئی که وجودی مستقل و شکل مصرفی متفاوتی با شکل مصرفی عناصر تولیدش دارد. تا زمانی که نتیجهی فرآیند تولید یک شیء باشد، این موضوع صادق است؛ با اینهمه، شاخههای مستقلی از صنعت وجود دارند که در آنها محصولِ فرآیند تولید، یک محصول مادی جدیدی یعنی یک کالا نیست. یکی از آنها که از لحاظ اقتصادی اهمیت دارد، صنعتِ حملونقل است، چه خود صنعتِ حملونقل به معنای اخص کلمه، برای جابهجایی کالاها و مردم و چه انتقال اطلاعات محض، مانند نامهها، تلگرافها و غیره.
در تولید متعارف محصول پس از اینکه در شکلی کاملشده از فرایند تولید خارج میشود، کالایی است مجزا از این فرایند و با ورود به فرایند گردش به دست مصرفکننده میرسد. یعنی تولید و مصرف کالا همچون دو عمل ظاهر میشوند که در زمان و مکان از هم جدا هستند. این روال متعارف است. اما در صنعت حمل و نقل محصولات جدیدی تولید نمیشود بلکه مردم و اشیا جابجا میشوند. در اینجا تولید و مصرف دو عمل جدا نیستند بلکه بر هم منطبق هستند. خدمات (یعنی تغییر مکان) از همان لحظه تولید، مصرف است.
خواه انسانها خواه کالاها جابهجا شوند، در هر مورد، نتیجه این است که تغییری در موقعیت مکانیشان رخ میدهد، مثلاً نخ به جای محل تولید خود در انگلستان، در هند یافت میشود. اما آنچه صنعت حملونقل میفروشد، تغییرِ خود محل است. اثر سودمندی که تولید میشود، با فرآیند حملونقل، پیوندی ناگسستنی دارد، یعنی فرآیند تولیدی که خاص صنعت حملونقل است. افراد و کالاها با وسایل حملونقل مسافرت میکنند، و سفرشان، یعنی حرکت مکانیشان، دقیقاً فرآیند تولیدی است که با این وسایل انجام میشود. اثر سودمند فقط میتواند در جریان فرآیند تولید مصرف شود؛ این اثر، همانند شیئی مصرفی که متفاوت از این فرآیند است، یعنی شیئی که چون کالای تجاری عمل میکند و همچون کالا پس از تولید به گردش درمیآید، وجود ندارد. با اینهمه، ارزش مبادلهای این اثرِ سودمند، مانند ارزش هر کالای دیگری توسط ارزشِ عناصر تولید که در آن مصرف شدهاند (نیروی کار و وسایل تولید)، بهاضافهی ارزش اضافی ایجادشده توسط کار اضافی کارگرانِ شاغل در صنعت حملونقل تعیین میشود. این اثر سودمند از لحاظ مصرفش نیز درست مانند کالاهای دیگر عمل میکند. اگر بهصورت فردی مصرف شود، آنگاه ارزش آن در جریان مصرفش از بین میرود؛ اگر بهصورت مولد مصرف شود، آنگاه خود مرحلهای از تولید کالاهایی است که حمل میشوند و ارزش آن بهعنوان افزودهای به خود کالا انتقال داده میشود.
به این ترتیب، فرمول صنعت حملونقل این است : M-C زیرا خود فرآیند تولید، و نه محصولی جداشدنی از آن، پرداخت و مصرف میشود. بنابراین، تقریباً همان شکلِ تولید فلزات گرانبها را دارد، فقط با این تفاوت که M′ در اینجا شکل تغییرکردهی اثر سودمندی است که در جریان فرآیند تولید ایجاد شده است، و نه شکل مادّی طلا یا نقره که در این فرآیند ایجاد و از آن خارج میشود.
ما به این بحث با دقت بیشتری بعدها میپردازیم.
به این ترتیب، چه تصویر عمومی کشیده میشود. ما دورپیمایی سرمایه ی صنعتی را به شرح زیر داریم:
بلافاصله میتوانیم ببینیم که این نمودار میتواند به سه دورپیمایی مجزا تقسیم شود که همه همدیگر را مشروط میسازند: دورپیمایی سرمایهی پولی، دورپیمایی سرمایهی مولد و دورپیمایی سرمایهی کالایی. دورپیمایی سرمایهی پولی باید به نحو موفقیت آمیزی شرایط مربوط به تولید و برای اینکه ارزش اضافی تحقق یابد دورپیمایی سرمایهی کالایی را فراهم آورد. گسست در هر کدام از این دورپیماییها پیامدهای مخربی برای دورپیماییهای دیگر دارد. بنابراین، امکان بحرانهای مجزا در فرایند گردش در کل به وجود میآید. هنگامی که از مجلد سوم سرمایه تجزیهی طبقهی سرمایهدار به جناحهای مختلف تولیدکنندگان، تجار و مالیهچیها با منافع و دورنماهای متمایزی که در این یا آن فرایندهای دورانی حک شده است را مطرح کنیم، آنگاه علتهای قانعکنندهی بیشتری به ذهن خطور میکند تا دربارهی ثبات کل فرآیند گردش آن چیزی که مارکس سرمایهی صنعتی مینامد نگران میشویم.
از بحث ما چیزی که باقی مانده ارزیابی از اهمیت شکل سرمایهی پولی برای کل فرآیند گردش سرمایهی صنعتی است. پول نه تنها آغازگاه بلکه نقطه پایان فرآیند است. با این همه به یاد داریم که شکل پولی بازنمود ارزش است و این تنها معیار ملموسی است برای اینکه بفهمیم چه مقدار ارزش اضافی تولید شده است: «دقیقاً چون شکل پولی ارزش، شکلِ پدیداری مستقل و ملموسِ آن است، شکل گردش M…M’، که با پول واقعی آغاز میشود و پایان مییابد، پولسازی ـ نیروی محرک تولید سرمایهداری ـ را به ملموسترین شکل بیان میکند. فرآیند تولید صرفاً بهعنوان حلقهی واسطهی اجتنابناپذیر ظاهر میشود، شری لازم بهخاطر هدفِ پولسازی.» پول میتواند بتوارهی نهایی باشد اما برای سرمایهدار به واقع جام مقدس است. زیرا «توانگرسازی به معنای دقیق کلمه همچون مقصود ذاتی تولید ظاهر میشود.» بدون شکل طلایی پول، هیچ محرکی برای سرمایهدار وجود ندارد و بدون تحقق سرمایه در شکل پولی خود، هیچ مقیاس ملموسی از پاداش وجود ندارد.
ملاحظات جمعبندی که مارکس این فصل را با آن به اتمام میرساند بسیار مهم است: «به این ترتیب، دورپیمایی سرمایهی پولی، یکسویهترین، و از اینرو خیرهکنندهترین و سرشتنشانترین شکل پدیداری دورپیمایی سرمایهی صنعتی است، که در آن، هدف و نیروی محرک ـ ارزشافزایی ارزش، پولسازی و انباشت ـ در شکلی چشمگیر به نظر میرسد (خریدن برای گرانتر فروختن)».
طبق معمول مارکس «به نظر میرسد» همان «هست» را نمیدهد. «دورپیمایی سرمایهی پولی همیشه تجلی عام سرمایهی صنعتی باقی میماند، زیرا همیشه ارزشافزایی ارزش پرداختشده را در بر میگیرد.» اما از منظر تولید «تجلی پولی سرمایه فقط بهعنوان بهای عناصر تولید ظهور میکند.» با اینکه دلایل قانعکنندهای وجود دارد که دورپیمایی M…M’ برجسته است چون نه تنها به عنوان آغازگاه ظاهر میشود بلکه همچنین جریان قدرت خرید کارگران را در شکل مزد و جریان سودبه سرمایهداران را برای تسهیل مصرفشان انجام میدهد در شکل آن نوعی فریب یا حتا سرشتی موهومی نهفته است. «سرشت موهومی و تفسیر موهومی متناظر آن، تا زمانی پابرجاست که این شکل بهعنوان شکلی که یکبار رخ میدهد، تثبیت شود، نه بهعنوان شکلی که جریان مییابد و پیوسته تکرار میشود؛ به بیان دیگر، تا زمانی پابرجاست که نه یکی از شکلهای دورپیمایی، بلکه شکل منحصربهفرد آن تلقی شود. با اینهمه خود این شکل، به شکلهای دیگری اشاره دارد.» نکتهی بنیادی مارکس این است که دورپیمایی پول نمیتواند فینفسه وجود داشته باشد بلکه ضرورتاً به سایر شکلها وجود دارد. هنگامیکه ما به تکرار دائمی گردش سرمایه از طریق شکلهای متفاوت آن مینگریم یعنی پول، تولید و کالاها، میبینیم که پول فقط «پیشدرآمد گذرایی را در تکرار پیوستهی دورپیمایی سرمایهی مولّد تشکیل میدهد»؛ از این منظر « پیششرط پایهای و مقدم بر هر چیز دیگر است.»
ب) دورپیمایی سرمایهی مولد
اهمیت سرمایهی مولد تا آن حد آشکار است که مارکس حتی به خود زحمت نمیدهد آن را بیان کند: سرمایهی مولد «منزلگاه پنهان» تولید است و تنها آنجاست که ارزش اضافی تولید میشود. از منظر سرمایهی مولد، بهنظر میرسد که حرکت از طریق گردش، پیش از بازگشت به ماجرای واقعی یعنی تولید ارزش اضافی از طریق فرایند کار، ضرورتی آزاردهنده است. به گفتهی مارکس
کل فرآیند گردشِ سرمایهی صنعتی، کل حرکتِ آن درون مرحلهی گردش، صرفاً وقفه و از اینرو، صرفاً واسطهی است بین سرمایهی مولّدی که دورپیمایی را آغاز… و آن را به پایان میرساند.[۲۴]
اما اکنون باید منتظر مشکلات و خطراتی باشیم که در حرکت از طریق شکلهای کالایی و پولی به وجود میآید. شروط ظاهری این است که ارزش و ارزش اضافی منعقدشده در کالا باید در شکل پولی از طریق فروش تحقق یابد، و آنگاه باید پول اولیه که در آن مستترشده و بخش معینی از سود، صرف خرید وسایل گردش و نیروی کار لازم برای تکرار فرایند تولید در مقیاسی گسترده شود. گامهای گردش که باید پیموده شود عبارتست از C’-M’ که به دنبال آن M-C و گردش اضافی ارزش اضافی در شکل پولی m-c است.
در اینجا باید دو نکته را بررسی کنیم. نخستین نکته مربوط به بازتولید ساده است که در آن تمامی ارزش اضافی مصرف میشود و هیچ بازسرمایهگذاری مازادی رخ نمیدهد، چنانکه در فصل بیست و یکم مجلد اول و فصل بیستم مجلد دوم مطرح شده است، و نکتهی دوم بازتولید گسترده است که در فصل بیست و دوم از مجلد اول و بیست و یکم از مجلد دوم مطرح شده است. با این که مارکس معتقد است که بازتولید ساده تحت شرایط سرمایهداری غیرممکن است، صفحات بیشتری را به آن اختصاص میدهد، تاحدی به این دلیل که سادهتر میدید روابط و شرایط صوری را برقرار کند که تحقق آن برای طیکردن مسیر موفقیتآمیز انباشت سرمایه الزامی است. مارکس معتقد است که این شرایط، هرچند به شکلی تشنجآمیز که ناشی از انتخاب نحوهی تخصیص سرمایهگذاری یا مصرف از سوی سرمایهدار است، به فراسوی مدل واقعی بازتولید گسترده انتقال مییابد.
در مورد بازتولید ساده، ارزش اضافی m باید کلاً صرف مصرف شخصی شود. اگر طبقهی سرمایهدار پول را حفظ کند و آن را به مصرف نرساند، آنگاه سرمایهی کالایی نمیتواند در شکل پولی تحقق یابد. مارکس در اینجا برای نخستین بار اهمیت مصرف بورژوازی را در تثبیت سرمایهداری یادآور میشود. مینویسد:
m-c رشتهای است از خریدهای انجامشده توسط پولی که سرمایهدار یا در کالاها به معنای دقیق کلمه یا در خدمات، برای شخصِ محترم خود یا خانوادهاش خرج میکند. این خریدها بهطور پراکنده و در زمانهای متفاوت انجام میشوند. به این ترتیب، پول موقتاً در شکل ذخیره یا اندوختهای وجود دارد که برای مصرف کنونی اختصاص داده شده است.[۲۵]
این پول، یعنی پولی که برای خرید کالا داده میشود، «پرداخت نشده، بلکه خرج شده است.» درنتیجه بورژوازی باید پیشتر این پول را در دست داشته باشد.
این درونمایهی جالبی است که ما بارها در مجلد دوم با آن برخورد میکنیم. این پول مازاد از کجا فراهم میشود که ارزش اضافی نهفته در کالاهای تولیدشده را بخرد؟ بورژوازی ارزش اضافی منعقدشده در کالاها را با پولش میخرد تا مصرف شخصیاش را افزایش دهد. این به معنای این پیشفرض است که سرمایهی مولد کالاهایی را میسازد که بورژوازی میخواهد مصرف کند (البته مارکس این نکته را اینجا بیان نمیکند). مثال واضح آن تولید کالاهایی است که در ابتدا توسط سرمایهداران خریداری میشود. مثلا در دههی ۱۳۵۰ در ایران تلویزیون رنگی وجود داشت اما هنوز به کالایی عمومی و انبوه تبدیل نشده بود و تنها در اختیار خانوادههای مرفه بود. یا کامپیوترهایی که در دههی ۱۳۶۰ به ویژه در اواخر این دهه در دسترس برخی افراد بود اما هنوز واردات انبوه آن شروع نشده بود. گردش m-c (حروف کوچک در اینجا نشانهی آن است که نه با کل سرمایه بلکه فقط با بخش اضافی آن سروکار داریم) «این پیشفرض را دارد که سرمایهدار پیشتر وجود دارد و این شرطی است برای مصرف ارزش اضافی از سوی او.»
به طور گذرا مارکس اشاره میکند که شیوهای که در آن بورژوازی پول کالاها را پرداخت میکند، به درجاتی به ماهیت کالای تولیدشده وابسته است. دراینجا مارکس به یک نکتهی جالب دربارهی صنعت ساختمانسازی لندن اشاره میکند که «عمدتاً با اعتبار گردانده میشود و در آن مقاطعهکار، پرداختهایی را با پیشرفت ساختمانسازی در مراحل گوناگون دریافت میکند.» علاوه بر این «مصرف کالای نهایی میتواند کاملاً در زمان و مکان از دگردیسیهایی جدا باشد که طی آن، این تودهی کالاها همچون سرمایهی کالاییاش عمل میکند.» در متن مجلد دوم به این موضوع که چگونه کالاها و پرداختها در زمان و مکان حرکت میکنند به صورت خلاصه اشاره شده، اما به عنوان یک قلمرو تحلیلی بسط داده نشده است. این همان چیزی است که هاروی در برخی از کارهایش تلاش کرده ادامه دهد.
سرمایهی پولی اولیهی برگشتشده باید دوباره از طریق خرید نیروی کار و وسایل تولید به قلمرو مصرف مولد بازگردانده شود. اما درحالی که پول اولیه M پرداخت شده است، پول برگشتشده باید به عنوان سرمایهی پولی مفهومپردازی شود که پیشتر تولید شده و از طریق حرکت C’-M’ ارزشافزایی شده است. مثلاً فرض کنیم که کسی ۱۰۰میلیون تومان برای آغاز خط تولیدی در اختیار دارد که صرف خرید وسایل تولید و کارگرش میکند. دراینجا پول اولیه هیچ فرآیند تولیدی را از سرنگذرانده و میتواند مثلاً با قرض گرفتن تهیه شود. اینجا ما با پول سروکار داریم اما زمانی که تولید انجام میشود، این دیگر همان M نیست بلکه سرمایهی پولی است (M’). این تغییر در مفهوم بسیار مهم است. پژواک نظری است که در مجلد یکم مطرح شده بود که کار پس از مدتی همارز کل ارزش سرمایهی اولیهی پرداختشده را بازتولید میکند. ارزش درحال گردش، بنابه تفسیری که مارکس از این استدلال لاک داشت که دارایی به کسانی تعلق میگیرد که کارشان را با زمین میآمیزند تا ارزشی را خلق کنند، حقوقی است که به کارگر تعلق دارد و نه به سرمایهدار (که درواقع سرمایهی اولیه را خرج کرده است). مارکس اشاره میکند که M که در شکل M’ دوباره وارد تولید میشود بیان کار گذشته است و نه سرمایهی پولی ناب و ساده.
اما شکافهای زمانی به ناگزیر در فرآیند گردش وجود دارد یعنی به گفتهی مارکس «تفاوت زمانی بین اجرای C-M و اجرای M-C ممکن است کموبیش چشمگیر باشد.» زمانبندی گردش مهم است. مارکس بلافاصله در اینجا به نکات عجیبی اشاره میکند. در برخی موارد «M میتواند بیانگر عمل M-C یعنی تغییرشکل کالاهایی باشد که هنوز در بازار اصلاً وجود ندارد.» پیشپرداختهای داده شده برای کالاها هنوز امکانپذیر نیست. حتا کارگران میتوانند برای کالایی که هنوز تولید نشده پول پرداخت کنند. این تاحدی است که از مزدهای مربوط به آینده میتواند پرداخت شود. مثلاً شما کالایی را که هنوز تولید نشده، نسیه میخرید (لیزینگ خودرو یا خانههای پیشفروش) با این حساب که از حقوق ماهیانهی خود در چندماه بعدی این قرض را میپردازید. نه کالایی تولید شده است و نه مزدی دریافت کردهاید. همه چیز اعتباری است. تمهیدات زمانبندی ممکن است بینهایت پیچیده میشود و همین جاست که میبینیم نقش نظام اعتباری تعیینکننده میشود.
اما علتهای ساختاری نیز وجود دارند که چرا حرکت از کالا به خریدِ هم نیروی کار و هم وسایل تولید میتواند دشوار شود. مارکس مینویسد:
«اگر دومین استحالهی M-C به موانعی برخورد کند (مثلاً اگر وسایل تولید در بازار نباشد)، آنگاه دورپیمایی جریان فرآیند بازتولید قطع میشود، درست مانند آنکه سرمایه در شکل سرمایهی کالایی حبس شده باشد. با اینهمه، تفاوت در این است که سرمایه در شکل پولی میتواند طولانیتر از شکل کالایی گذرای خود پایدار بماند.»[۲۶]
در مجلد اول عموماً این تلقی وجود داشت که گذار C-M دشوارتر از گذار M-C است زیرا پول همارز عام است و کالا همارز خاص. اما ما در اینجا با داستان دیگری مواجه میشویم زیرا سرمایهی مولد مستلزم وسایل تولید بسیار خاصی است تا بازتولید شود. اگر عرضهی سنگ معدن آهن کاهش یابد، آنگاه تولید فولاد نمیتواند بازتولید شود. وابستگی شدید به سرمایهی پایا در تولید فولاد (مثلاً کورهی بلند) سبب میشود تا هر گسستی در عرضهی این نوع سرمایهی پایا، تولید فولاد را پرهزینه کند. بازتولید همچنین مستلزم این است که کارگرانی با مهارت بایسته به سهولت در دسترس باشند. اما دست کم چون سرمایهی M (یعنی شکل پولی) نمیتواند خراب شود، برای گردش آن گیرکردن در این نقطه کمتر مسئلهساز است تا بخش اعظم سرمایهای که در شکل کالایی است (به خصوص اگر کالاها فاسدشدنی باشند). تبدیل به موقع پول به عناصر مصرف مولد برای بازتولید سرمایهی مولد ضرورت دارد. مارکس سپس حملهی شدیدی به اقتصاددانان طرفدار قانون سه میکند:
جایگزینیِ کالا با کالایی که به تولید ارزش اضافی مشروط است، چیزی است کاملاً متفاوت با مبادلهی محصولات که صرفاً به وساطت پول انجام میشود. اما اقتصاددانان همین موضوع را چون برهانی برای اثبات عدم امکان اضافه تولید مطرح میکنند.»
ما سپس باید مصرف کارگران را بررسی کنیم. کارگران از طریق مشارکت در دورپیمایی L-M-C زندگی میکنند، به این ترتیب که نیروی کار خود را تسلیم میکنند تا پول به دست بیاورند و با آن کالاهایی بخرند تا در سطح معینی زندگی کنند. این عمل ارزش پول را از گردش سرمایه بیرون میآورد تا فقط بلافاصله دوباره در آن گذاشته شود، یعنی مناسباتی مشابه فروشگاه شرکت که در مجلد اول به آن پرداخته شد: در شرکتی کار میکنیم تا مزدی دریافت کنیم و با آن مزد کالاهایی را که خودمان تولید کردیم از فروشگاه شرکت بخریم. مارکس مینویسد:
دومین عمل یعنی M-C {یعنی خریدهای کالاها با مزد کارگران}، در گردش سرمایهی منفرد قرار نمیگیرد، گرچه از آن آغاز میشود. با اینهمه، وجود دایمی طبقهی کارگر، و بنابراین مصرف کارگر، که بهواسطهی M-C ممکن میشود، برای طبقهی سرمایهدار لازم است.[۲۷]
بعدها در فصلهای ۲۰ و ۲۱ میبینیم که چهگونه همهی اینها از منظر نه سرمایهداران منفرد بلکه از منظر مجموع گردش سرمایه به صورت یک کل دیده میشود.
توجه کنید که همهی اینها چهگونه در اینجا مفهومبندی میشوند. پول، هنگامی که در دست سرمایهدار است و قرار است از طریق خرید نیروی کار به سرمایهی متغیر تبدیل شود، همانند سرمایه عمل میکند. اما همان پول زمانی که در دست کارگران است همانند سرمایه عمل نمیکند. پول نیز دستخوش دگردیسی در شکل میشود، زیرا اکنون صرفاً پول در دست خریداری است در بازار و به این عنوان میتواند به هر طریقی که کارگر نیاز داشته باشد، بخواهد یا مایل باشد استفاده شود. هنگامی که کارگران پولشان را برای خرید کالاها خرج میکنند و این پول به دست سرمایهدار میرسد، آنگاه میتواند به شکل سرمایه رجعت کند ، به شرطی که سرمایهدار آن را برای مصرف استفاده نکند. از نظر مارکس این طریق عقلانی کارکرد سرمایه است و باید به آن توجه کرد، زیرا اگر کارگر درآمد خود را قمار کند (یا حتی پسانداز کند) و آن را خرج خرید کالاها نکند، آنگاه تداوم فرایند گردش قطع میشود. از همین جاست که در پایان مجلد دوم، مارکس به موضوع «مصرفگرایی عقلانی» از سوی طبقهی کارگر به عنوان شرطی برای انباشت پایدار توجه نشان میدهد.
در اینجا با یکی از مهمترین بحثهای مجلد دوم که در فصل بازتولید گسترده با دقت مطرح شده روبرو میشویم. این بحثی است که بهشدت مورد انتقاد رزا لوکزامبورگ قرار گرفته است و معتقد است با چنین دیدگاهی ما با یک توسعه پایدار روبرو میشویم که هیچ چیز آن را در معرض خطر قرار نمیدهد و عملا نظام سرمایهداری نمیتواند سقوط کند. رزا لوکزامبورگ برای حل این معضل معتقد است که فرمولهای مارکس در اینجا نمیتواند به واقعیت سرمایهداری یعنی ناتوانی مصرف کارگران و سرمایهداران در جذب کالاهای تولید شده پاسخ دهد و در نتیجه سرمایهداری مجبور میشود که به سرزمینهای غیرسرمایهداری رجوع کند. ما این بحث را به طور مفصل در زمان بررسی فصل بازتولید بررسی خواهیم کرد.
اگر این موضوع به این نحو مفهومبندی شود که گویی گردش سرمایهی پولی در هر نقطه از این فرایند تحت کنترل تمام عیار است، این تضاد تشخیص داده نمیشود. با اینکه مارکس در جای دیگری نوعاً طبقه کارگر را در کل به این عنوان که در ارتباط با مصرف درگیر رابطهی «فروشگاه شرکت» با سرمایه است بازنمایی میکند، اما در ادامهی بحث راهی پیدا میکند تا این فرض را زیر سوال ببرد.
مارکس معتقد است که هیچکدام از روندها اساساً از دخالتهای سرمایهداران تاجر تاثیری نمیپذیرند، سرمایهدارانی که میتوانند وظیفهی وساطت در تبدیل C’-M’ را برعهده بگیرند. زیرا به گفتهی مارکس در تحلیل نهایی، «کل فرآیند، و همراه با آن، مصرف فردیِ سرمایهدار و کارگری که توسط آن ضروری شده است، مسیر خود را طی میکنند. این نکته در بحث بحرانها مهم است.» بنابراین، اگر نوعی بحران وجود داشته باشد، نباید آن را اساساً به عملیات تاجر نسبت دهیم (یعنی والمارت یا مثلاً شهروند را سرزنش نکنید). علت این است که به گفتهی مارکس «تنها شرطی که عمل C′-M′ برای ارزش سرمایهای میگذارد تا دورپیماییاش تداوم یابد و ارزش اضافی توسط سرمایهدار مصرف شود، این است که C’ به پول تبدیل شود و به فروش برسد. طبعاً فقط به این دلیل که C’ ارزش مصرفی است، خریده میشود، یعنی برای نوع مصرف، مولّد یا فردی مناسب است. اما اگر C’ به گردش ادامه دهد، یعنی مثلاً توسط بازرگانی که نخ خریده است، این امر هیچ اختلالی را ـ دستکم در ابتدای امر ـ در تداوم دورپیمایی سرمایهی منفرد که نخ را تولید کرده و به بازرگان فروخته، ایجاد نمیکند.»
ما در ادامه باید نگاهی عمیقتر به نقشهای مصرف بورژوازی و طبقهی کارگر به عنوان گرههای اصلی بیفکنیم مارکس در ادامهی همین بحث نقش سرمایهداران تاجر میگوید:
مادامی که محصول فروخته میشود، همهچیز از نظر تولیدکنندهی سرمایهدار مسیر عادیاش را طی میکند. دورپیمایی ارزش سرمایهای که او نمایندهاش است، قطع نمیشود و چنانچه این فرآیند گسترده شود ــ که شامل مصرف مولّد فزایندهی وسایل تولید است ــ آنگاه بازتولید سرمایه میتواند با مصرف فردی (و بنابراین تقاضای) فزایندهی کارگران همراه شود، زیرا فرآیند یادشده با مصرفِ مولّد آغاز و توسط آن انجام شد. به این ترتیب، تولید ارزش اضافی و همراه با آن مصرف فردی سرمایهدار نیز میتواند رشد کند، و کل فرآیند بازتولید در شکوفاترین وضع قرار میگیرد، و این در حالی است که بهواقع بخش بزرگی از کالاها فقط ظاهراً وارد مصرف شدهاند و عملاً در دست تجارِ خردهفروش مانده و به فروش نرسیده و به این ترتیب، هنوز در بازار هستند. جریانی از کالاها جریانِ دیگر را دنبال میکند و سرانجام کشف میشود که جریانهای پیشین، فقط ظاهراً توسط مصرف بلعیده شدهاند. سرمایههای کالایی برای جایگاه خود در بازار با هم رقابت میکنند. دیرآمدگان زیر قیمت میفروشند تا همهی کالاهای خود را بفروشند. جریانهای پیشین هنوز به پول نقد بدل نشدهاند که موعد پرداختها فرا میرسد. مالکان آنها باید ورشکستگی خود را اعلام کنند یا آنها را به هر بهایی بفروشند تا بتوانند دیون خود را بپردازند. با اینهمه، این فروش مطلقاً هیچ ربطی به وضعیت واقعی تقاضا ندارد و فقط به تقاضای پرداخت، با ضرورت مطلق تبدیل کالا به پول، مربوط است. در این مرحله، بحران رخ میدهد. بحران ابتدا نه در کاهش مستقیم تقاضای مصرفی، یعنی تقاضا برای مصرف فردی، بلکه برعکس در کاهش شمار مبادلات سرمایه با سرمایه، در فرآیند بازتولید سرمایه آشکار میشود. [۲۸]
مارکس در این عبارتی که نقل کردم بین تقاضای مصرفکنندهی نهایی از سوی کارگران و سرمایهداران از یکسو، و دادوستد درون سرمایهداران و تقاضا برای کالاهایی که مستلزم حفظ مصرف مولد است تفاوت قائل میشود. وی در اینجا این دیدگاه بسیار بدیع را مطرح میکند که بحرانها میتوانند از رابطهی سرمایه با سرمایه در جریانهای سازماندهندهی کالاها و پرداختهای پولی در ارتباط با مصرف مولد پدید آید. آنچه به عنوان مسئلهی نبود تقاضای مؤثر از جانب کارگران و سرمایهداران در حیطهی مصرف فردی به نظر میرسد، ممکن است درواقع ناشی از مشکلات گردش باشد که از خریدوفروش وسایل تولید نشأت میگیرد. اما آیا این نظریهی عام بحران است یا امکانی که از بررسی گردش سرمایهی مولد پدیدار میشود؟ به نظر میرسد بهترین راه در برخورد با این مشکل این باشد که چنین اظهاراتی را یک امر محتمل یعنی امکاناتی بدانیم که از چشماندازی معین با فرضیاتی معلوم دیده میشود. منظور این نیست که چنین عباراتی نهایتاً تعمیمی گستردهتر نمییابد، بلکه منظور این است که ما باید نشان دهیم که چگونه چشماندازی خاص، گرایشهای بحرانخیز را در چارچوب سرمایهداری روشن میسازد.
مثلاً در مجلد دوم مارکس اظهارات بهظاهر کاملاً متضادی در ارتباط با نقش تقاضا و مصرف مکفی طبقهی کارگر میکند:
تضاد در شیوهی تولید سرمایهداری: کارگران بهعنوان خریدار کالا، برای بازار اهمیت دارند. اما بهعنوان فروشندهی کالای خود یعنی نیروی کار، گرایش جامعهی سرمایهداری این است که آنها را به حداقل قیمتشان محدود سازد. تضاد دیگر: دورههایی که تولید سرمایهداری تمام نیروی خود را به حرکت درمیآورد، معمولاً بهصورت دورههای اضافهتولید نمودار میشود؛ زیرا هیچگاه حد کاربرد نیروهای مولّد، صرفاً تولید ارزش نیست، بلکه تحقق آن نیز هست. با اینهمه، فروش کالاها، تحقق سرمایهی کالایی و درنتیجه، تحقق ارزش اضافی نیز نهتنها با نیازهای مصرفکنندهی جامعه بهطور کلی، بلکه با نیازهای مصرفکنندهی جامعهای محدود میشود که در آن، اکثریت بزرگ، همیشه فقیرند و همیشه باید فقیر بمانند. ولی این مطلب، به پارهی بعدی تعلق دارد.[۲۹]
اما در جای دیگری چنین میگوید:
بیان اینکه بحرانها، درنتیجهی نبودِ مصرفکنندگانِ قادربهپرداخت یا نبودِ مصرفِ ﻣﺆثر پدید میآیند، دقیقاً همانگویی است. نظام سرمایهداری… هیچ شکلی از مصرفکننده را بهجز آنانی که میتوانند پرداخت کنند، نمیشناسد. این امر که کالاها به فروش نمیروند، فقط به این معناست که هیچ خریدار ﻣﺆثری، یعنی هیچ مصرفکنندهای برای آنها یافت نمیشود (صرفنظر از اینکه آیا کالاها، سرانجام به فروش میرسند تا نیازهای مصرف مولّد یا فردی را برآورده کنند). اگر با این بیان که طبقهی کارگر، بخش بسیارکوچکی از محصول خود را به دست میآورد و بهمحض آنکه سهم بیشتری دریافت کند یا مزدش بالا رود، این مشکلات حل میشود، تلاش شود تا ظاهری عمیقتر، به همانگویی یادشده داده شود، باید پاسخ دهیم که همواره پیش از بحرانها دورهای وجود دارد که طی آن، مزدها عموماً بالا میروند و طبقهی کارگر، عملاً سهم بزرگتری را از محصول سالیانهای دریافت میکند که برای مصرف، تخصیص داده شده است. از منظر این مدعیانِ عقلسلیم سالم و «ساده»!، چنین دورههایی، باید مانع از بحران شوند. به این ترتیب، به نظر میرسد که تولید سرمایهداری، مستلزم شرایط معینی، مستقل از نیات خیر یا شرّ افراد است، که رونق نسبی طبقهی کارگر را فقط بهطور موقتی امکانپذیر میسازد و علاوه بر این، همیشه طلایهدار بحران است.[۳۰]
عبارت دوم با روح استدلال در فصل دوم هماهنگی بیشتری دارد، چون روشن است که مارکس احساس میکرد که استدلال ساخته شده از منظر سرمایهی مولد اهمیت عامتری دارد. این برای ما مشکلی را به وجود میآورد که تصمیم بگیریم کدام یک از این فرمولبندیها را باید دنبال کرد. به نظر میرسد که اگر شرایطی مانند اواخر دههی ۱۹۶۰ و اوایل دههی ۱۹۷۰ به وجود آید، یعنی زمانی که افزایش سهم کار از محصول ملی درحقیقت طلایهدار بحران در سرمایهداری جهانی در آن دوران بود، گیریم نه عامل بنیادی بحران، میتوان به این عبارت دوم متوسل شد. اما غیرممکن است که چنین استدلالی را دربارهی سقوط اقتصادی ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ بگوییم. سهم توزیعی که طبقهی کارگر به خود اختصاص داد، صرفنظر از اینکه آیا این میزان بسیار بالاست یا بسیار پایین، که البته در جای خود مهم است، نمیتواند گرایشهای بحرانزای سرمایه را توضیح دهد. آنگاه به وضوح فرمولبندیهای دیگری لازم است. ما باید به دقت به آنچه در مجلد دوم گفته شده است، البته مانند هرجای دیگر، توجه کنیم تا تشخیص دهیم این فرمولبندیها چه میتواند باشد. در این مقطع از منظر سرمایهی مولد ما دستکم بخشی از فرمولبندی نظریهی بحران را میشناسیم.
هنگامی که گردش سرمایه با موانعی از این دست روبرو میشود که «کارکرد M-C را معلق سازد» آنگاه پول به تشکیل غیرارادی اندوخته تبدیل میشود. «این پول به این ترتیب شکل سرمایهی پولی نهفته را دارد یعنی سرمایهی پولی که عاطل و باطل باقی میماند.» مارکس بعدها این سرمایه را سرمایهی راکد مینامد.
بخش مربوط به بازتولید گسترده شامل نکتهی عجیبی نیست. ما از مجلد اول فهمیدیم که برای سرمایهداران «بزرگتر شدن پیوستهی سرمایهاش بدل به شرطی برای حفظ آن میشود.» تنها مسئلهی جالب این است که به چه نسبتی ارزش اضافی به عنوان سرمایهی تازه بدل به سرمایه میشود و برای این موضوع هیچ قاعدهی طلایی وجود ندارد. دورپیمایی P…P’ «این واقعیت را بیان نمیکند که ارزش اضافی تولید شده است بلکه بیان میکند که ارزش اضافی تولید شده به سرمایه بدل شده است.» این گفتهی مارکس برداشت ما را به کلی دربارهی مفهوم فرآیند گردش تغییر میدهد. نخستین گام در سرمایهای شدن ارزش اضافی این است که مقدار معینی پول را کنار بگذاریم. پولی که از فروش کالاها تحقق مییابد و این پول برای به راه انداختن تولید گسترده لازم است. این اندوختهی سرمایهی پولی نهفته یا راکد ضروری است. چرا؟
زیرا در اکثر کسبوکارها حداقل معینی سرمایه لازم است تا مسئلهی توسعهی آن کسبوکار تحقق یابد. مثلاً همهی دستاندرکاران یک فروشگاه کوچک میدانند اگر بخواهند کاسبی خود را گسترش دهند نمیتوانند صرفاً از محل درآمد خود دست به این کار بزنند و ناگزیرند مبلغ معینی سرمایه که به طریقی مثلاً با گرفتن اعتبار یا اندوختههای دیگری که دارند چنین کنند. این گسترش میتواند شامل تأسیس یک کارخانهی بزرگتر، خرید ماشینآلات و غیر از آن باشد. پس لازم میآید که دورپیمایی سرمایه چندبار تکرار شود تا قدرت پولی کافی برای برآوردن حداقلی از شرایط بازتولید گسترده فراهم آید. از این رو ناگزیر اندوختهسازی در شکل پولی پدید میآید. شکلی که
از لحاظ کارکرد، خود یک مرحلهی تدارکاتی معین است که خارج از دورپیمایی سرمایه آغاز میشود و راه را برای تبدیل ارزش اضافی به سرمایهای میگشاید که واقعاً فعال است… مادامی که در حالت اندوخته باقی است، کارکردهای سرمایهی پولی را انجام نمیدهد، بلکه سرمایهی پولی بلااستفاده است؛ سرمایهی پولی نیست که کارکردش، همانند مورد قبل قطع شده باشد، بلکه سرمایهی پولی است که هنوز قادر به انجام این کارکرد نیست.[۳۱]
آشکارا این موقعیتی است، که همانطور که مارکس تصدیق میکند، نظام اعتباری باید در آن نقش تعیینکنندهای ایفا کند. سرمایههای پولی راکدی که هر چه بیشتر و بیشتر به دلیل موانع تولید از روند گردش بیرون کشیده میشوند و مصرف هم نمیشوند و عملاً اندوخته میشوند، خود به خود به مانعی جدی در برابر یک انباشت سیال بدل میشوند. این سرمایهی پولی نهفته یا راکد میتوانند به شکلهای دیگری بدل شوند که پول میزاید، مثلاً بهعنوان سپردههای بانکی که بهره به آن تعلق میگیرد، برات یا انواع اوراق بهادار. اما این مباحث در اینجا مورد بحث قرار نمیگیرند. زیرا در این حالت، ارزش اضافی تحققیافته در پول، کارکردهای سرمایهای خاصی را خارج از دورپیمایی سرمایهی صنعتی انجام میدهد که از آن نشأت گرفته است؛ کارکردهایی که هیچ ارتباطی با آن دورپیمایی به این عنوان ندارند، اما وجود این کارکردهای سرمایه را که با کارکردهای سرمایهی صنعتی متفاوت است میپذیرند، کارکردهایی که در اینجا هنوز بررسی نشدهاند و همانطور که گفتم به مجلد سوم موکول شده است.
پ) دورپیمایی سرمایهی کالایی
یکی از جالبترین جنبههای مجلد دوم توجهی است که مارکس به دورپیمایی سرمایهی کالایی نشان میدهد. ما قبلاً هنگام بررسی دورپیمایی سرمایهی مولد به این موضوع توجه کردیم. اکنون باید به مشکل بدیهی تبدیل شکلهای ویژهی ارزش نهفته و ارزش اضافی به شکل پولی که هم ارز عام است، این دشواری جدید را اضافه کنیم که باید در بازار کالاهای ضروری را برای برآوردهکردن نیازهای مصرف مولد در فرآیندهای خاصی از کار بیابیم. سرمایهداران باید به سرمایهداران دیگر متکی باشند تا وسایل تولید خود را تولید کنند. بنابراین اساساً در این دورپیمایی است که ما با مسئلهی روابط متقابل و کنشهای متقابل بین سرمایهداران روبرو میشویم. هنگامیکه مجلد دوم جلو میرود، روشن و روشنتر میشود که این روابط متقابل سرمایهداران، از امکان بحران عرضهی کافی و نیز مسئلهی واضحتر بحران عدم کفایت عرضهی موثر آکنده است.
اما در این مقطع تحلیل مارکس عمدتاً به کارکردهای صوری و تکنیکهای ظاهری متکی است. ویژگیهای زیادی با دورپیمایی گردش کالایی مرتبط است. اولاً کالا با ارزش اضافی بارور شده که هنوز باید تحقق یابد. این درحالی است که درمورد سرمایههای پولی و مولد هنگامی که فرآیند گردش از نو آغاز میشود آن ارزش اضافی نهفته در کالا «ناپدید» شده است. به نحوی که پول تنها میتواند همانند پول انجام وظیفه کند و فعالیت مولد تنها با ملاکهای خود انجام میشود. اما درمورد کالاها، چه در آغاز و چه در پایان فرآیند گردش ما با کالایی روبرو هستیم که با فرآیند ارزش اضافی بارور شده است. بنابراین شکل گردش در اینجا C’…C’ و درمورد بازتولید گسترده C’…C’’ است. در دورپیمایی کالا تحقق ارزش اضافی در شکل پولی و نیز جذب محصول و ارزش مازاد ــ نه تنها در مصرف فردی بلکه در مصرف مولد ــ برای تداوم گردش سرمایهی صنعتی در کل، ضروری میشود. این از نخستین ویژگی.
دومین ویژگی مربوط به نقش مصرف مولد است. مارکس مینویسد:
«C′ بهعنوان C، در دورپیمایی سرمایهی صنعتی منفرد، نه بهعنوان شکل این سرمایه، بلکه بهعنوان شکل سرمایهی صنعتی دیگری ظاهر میشود که محصولش همانا وسایل تولید است. عمل M-C (یعنی M-mp) نخستین سرمایه برای این سرمایهی دوم C′-M′ است.» [۳۲]
مسئله این است که ارزش اضافی در شکل کالایی به صورت محصول مازاد (یک ارزش اضافی خاص) پنهان است و غیرممکن است ارزش و ارزش اضافی را به طریقی جدا کنیم که هنگامی که ارزش کالا در شکل پولی تحقق مییابد امکانپذیر باشد. درحالیکه این امکان وجود دارد که M’تحقق یافته را در نظر بگیریم و آن را به M+m تبدیل کنیم و بعد تصمیم بگیریم چه مقدار از m در فرآیند توسعه باید به سرمایه تبدیل شود. اما نمیتوان این کار را با یک لیفتراک انجام داد. شاید این امکان با محصولاتی وجود داشته باشد. مارکس مثال نخ را میزند که در آن میتوان ارزش نخ اولیهی C را از C’ جدا کرد. این موضوع مارکس را برانگیخت تا به یکی از پیچیدهترین و ظاهراً طولانیترین محاسبات کشانده شود.
تمام چیزی که در پسِ پشت این محاسبات نهفته است، ویژگی خاص دورپیمایی سرمایهی کالایی است که در دورپیماییهای دیگر از بین میرود: در سرمایهی کالایی هم محصول مازاد وجود دارد (ارزشهای مصرفی گسترش یافته که در کالا گنجانده شده) و هم ارزش اضافی، و شرط تحقق این آخری یعنی تحقق ارزش اضافی همانا تحقق اولی یعنی فروش رفتن محصول مازاد است. نمی توان از خاصبودگی ارزشهای مصرف اجتناب کرد. برعکس اگر تصمیم بر این است که تولید با سرمایهایکردن بخشی از ارزش اضافی در شکل پولی گسترش یابد، آنگاه باید ارزشهای مصرفی مازادی در بازار برای خرید وسایل اضافی تولیدی برای فعالیتهای خاصی وجود داشته باشد: «بازتولید در مقیاس گسترده، در شرایط عدمتغییر بهرهوری، تنها به این شرط میتواند رخ دهد که آن جزء از محصول اضافی که به سرمایه تبدیل میشود، شامل عناصرِ مادّی سرمایهی مولّدِ اضافی باشد.» این شرط بسیار مهمی است و آشکارا هر کاستی در برآورده کردن آن به طور جدی به کارکرد سیال انباشت سرمایه صدمه میزند.
بنابراین، مصرف مولد تنها شکل مصرف گنجانده در این دورپیمایی نیست:
در شکل C′…C’ ، مصرف کل محصول کالایی بهعنوان شرط {طیکردن} مسیر متعارف دورپیمایی خودِ سرمایه فرض میشود. مصرف فردی کارگر و مصرف فردی جزء انباشتنشدهی محصول اضافی، کل مصرف فردی را در بر میگیرد. به این ترتیب، مصرف در تمامیت خویش ـ چه مصرف فردی و چه مولّد ـ بهعنوان یک پیششرط وارد دورپیمایی C’ میشود. [۳۳]
مارکس در ادامه میگوید که این فرض به عنوان یک عمل اجتماعی در نظر گرفته شده است و نه به عنوان یک عمل فردی. از این امر مهمترین نتیجه گرفته میشود:
اما دقیقاً چون دورپیمایی C′…C’ درون سپهر خویش وجود سرمایهی صنعتیِ دیگری را در شکل C(=L+mp) را پیشفرض قرار میدهد (و mp انواع متفاوت سرمایههای دیگر را در بر میگیرد، مثلاً در مورد کنونی ما، ماشینآلات، زغال، روغن و غیره)، لازم میشود که آن را فقط بهعنوان شکل عام دورپیمایی مورد توجه قرار ندهیم … به بیان دیگر نهتنها باید بهمثابهی شکل حرکتِ مشترکِ مجموع سرمایههای صنعتیِ منفرد تلقی کرد، بلکه در عینحال باید آن را مانند شکل حرکت مجموع سرمایههای منفرد، یعنی شکل حرکت کلِ سرمایهی اجتماعیِ طبقهی سرمایهدار بدانیم، حرکتی که در آن، حرکت هر سرمایهی صنعتی منفرد، فقط مانند حرکتی جزیی ظاهر میشود که با حرکت سرمایههای دیگر درهم تنیده و توسط آنها مشروط میشود. مثلاً اگر کل محصول کالایی سالانهی کشوری را در نظر بگیریم و حرکتی را تحلیل کنیم که طی آن، یک بخش از این محصول، جایگزین سرمایه@ی مولّد تمامی کسبوکارهای فردی میشود و بخش دیگر، به مصرف فردیِ طبقاتِ متفاوت میرسد، آنگاه C′…C’ را بهعنوان شکلی از حرکت سرمایهی اجتماعی و نیز حرکت ارزش اضافی یا محصول اضافی بررسی میشود که توسط آن سرمایهی اجتماعی ایجاد شده است. [۳۴]
این توضیح را میدهم که در اینجا بهتر است به جای سرمایهی اجتماعی با توجه به خلط مفهومی آن با «سرمایهی اجتماعی» که مفهوم کاملاً متفاوتی است از مفهوم «سرمایهی جمعی» استفاده کنیم.
دورپیمایی سرمایهی کالایی دورپیمایی خاصی است. به ما امکان میدهد که به جریان کلی ارزش اضافی و مازاد اضافی (شامل ارزشها و ارزشهای مصرفی) در اقتصاد بهعنوان یک کل بنگریم. دقیقاً به این علت که بر روابط بین سرمایهی فردی هنگام درهمتنیدهشدن فعالیتهایشان متمرکز میشود و دروندادها و بروندادها را در اقتصاد بهصورت یک کل محاسبه کند. به ما ایدهی بسیار مهم تناسب در این دروندادها و بروندادها را از منظر نه سرمایهی فردی بلکه از منظر سرمایه در کل معرفی میکند. درونمایهی تناسب ــ مثلاً چقدر فولاد لازمست به عنوان وسایل تولید تولید شود تا فعالیتهای سایر بخشها تضمین شود و چقدر سنگ معدن آهن لازمست تا بتوان فولاد تولید کرد ــ در حقیقت یکی از درونمایههای عمدهی مجلد دوم است. و این موضوع مکانیسمهایی را مطرح میکند که اطمینان میدهند که این تناسبها حدوداً حفظ شده است. آیا بازار میتواند این کار را انجام دهد؟ آیا یکسانسازی نرخ سودها میتواند آن را تضمین کند؟ اگر نه، آیا همه اینها به بحرانهای ناشی از عدمتناسب میانجامد؟ این نحوهی اندیشهورزی، چنانکه مارکس در انتهای این فصل خاطرنشان میکند به پیشگامی دکتر کنه اقتصاددان سدهی هجدهم بود. این پایهای شد برای بسط و توسعهی نوآورانه فرمولبندیهای فصل بیستم و بیست و یکم مجلد دوم.
دقت کنید که در این فصل، ارزشهای مصرفی و ارزشها، ارزش اضافی و محصول اضافی، اغلب کنار هم به شیوهای ظاهر میشود که نمیتوانست در مطالعهی سایر دورپیماییها دیده شود. هنگامی که فولاد به عنوان وسیلهی تولید فروخته میشود، موضوع جریانهای مادی ارزشهای مصرفی بلکه توازن انتقال ارزشها را مطرح میکند و این دو لزوماً خیلی دقیق همدیگر را بازتاب نمیدهند. در مورد دورپیماییهای دیگر، ارزش اضافی «ناپدید میشود» (زیرا پول فقط پول است و همان کاری را میکند که پول انجام میدهد و چون تولید هیچ نشانهای از تولید ارزشاضافی پیشین را در مرحلهی آغازین خود، حتی زمانی که آن را تولید میکند، نشان نمیدهد.) در ارتباط با سایر دورپیماییها، ما میتوانیم منحصراً بر سرمایهی صنعتی فردی متمرکز شویم و هیچ توجهی به شرایط کلی آن نکنیم. این شرایط کلی فقط در مورد سرمایهی کالایی به صحنه میآیند، یعنی جایی که ارزش اضافی در کالا از همان آغاز گنجیده است و ارزشهای مصرفی لازم برای تداوم تولید (مثلاً تولید آهن) تعیینکننده میشود. فقط از این منظر است که میتوانیم قوانین کلی حرکت و تناسبهای خاص و ضروری ارزش مصرفی مادی و ارزش را که بازتولید سرمایه را تسهیل میکند مطالعه و آشکار کنیم.
طریقی که در آن همهی این ها در فرایند گردش سرمایه ادغام میشود، در فصل بعدی یعنی فصل چهارم با عنوان سه شکل دورپیمایی جمعبندی میشود.
پینویسها
[۱]. این مقاله خلاصهای است از درسگفتارهایی که با اقتباس از کتاب A companion to Marx’s Capital volume 2 اثر دیوید هاروی دربارهی جلد دوم سرمایه (فصلهای اول تا سوم) در مؤسسهی پرسش ارائه شد. خلاصهی این درسگفتارها در پایان هر دوره در «نقد اقتصاد سیاسی» انتشار خواهد یافت.
[۲] . سرمایه، مجلد دوم، ص. ۴۲۸ (ترجمه فارسی)
[۳] . همانجا، ص. ۱۳۷
[۴] . همانجا
[۵] . سرمایه، جلد اول، ص. ۱۳۰ (ترجمه فارسی)
[۶] . همان منبع، ص. ۱۶۶
[۷] . همان منبع، ص. ۱۶۷
[۸] . سرمایه، جلد دوم، ص. ۱۴۶
[۹] . همان منبع، ص. ۱۴۳
[۱۰] . همانجا
[۱۱]. همان منبع، ص. ۱۴۴
[۱۲] . همان منبع، ص. ۱۴۷
[۱۳] . همان منبع ص. ۱۴۵
[۱۴] . همان منبع، ص. ۱۴۶
[۱۵]. همان منبع، ص. ۱۴۸
[۱۶] . همان منبع. ص. ۱۴۹
[۱۷] . همان منبع، ص. ۱۵۳
[۱۸] . همان منبع، ص. ۱۵۵
[۱۹] . همان منبع، ص. ۱۵۹
[۲۰] . همان منبع، ص. ۱۶۱
[۲۱] . همانجا.
[۲۲] . همان منبع، ص. ۱۶۱
[۲۳] . همانجا
[۲۴] . همان منبع، ص. ۱۷۳
[۲۵] . همان منبع، ص. ۱۷۵
[۲۶] . همان منبع، ص. ۱۸۳
[۲۷] . همان منبع، ص. ۱۸۴
[۲۸] . همان منبع، ص. ۱۸۵
[۲۹] . همان منبع، ص. ۴۲۸
[۳۰] . همان منبع، ص. ۵۲۵
[۳۱] . همان منبع، ص. ۱۹۳
[۳۲] . همان منبع، ص. ۱۹۸
[۳۳] . همان منبع، ص. ۲۰۴
[۳۴] . همان منبع، ص. ۲۰۷
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.