isis

فعالیت های تروریستی متعددی که به نام اسلام انجام می شود باعث شده است آموزه های خشونت پسند اسلامی، نه تنها از طرف غیر مسلمانان بلکه از طرف منتقدین و اصلاح طلبان مسلمان نیز، توجه زیادی را جلب کند. مدافعین دینی در مقابل جستجوی عوامل خشونت را در آموزه های دینی اشتباه می دانند و شناخت مسئله و راه حل آنرا در عوامل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می بینند. تعریف بنیادگرایی به مثابه جنبشی واکنشی به وضع نابسامان اجتماعی و اقتصادی که از دین استفاده ابزاری میکند باز هم با یک سوال مکرر روبروست. اینکه آیا تعلیمات خشونت پسند دینی در تشویق و توجیه جنبش های خشونت گرا هیچ نقشی ندارند؟

با آنکه نمونه های زیادی را در آموزه ها و سنت های دینی می توان یافت که به یک نحوی از اعمال خشونت حمایت می کنند، ولی خشونت را عنصری ذاتی و اجتناب ناپذیر دینی دانستن اشتباه است. زیرا افراد و گروه ها همیشه آموزه ها و مدل های خشونت ناپسند دینی را نیز برای پیروی دارند. قاعدتا نیز تعلیمات خشونت پسند دینی باید به همان میزان تاثیرگذار باشند که تعلیمات صلح پسند دینی هستند. اینکه جنبش های دینی را بیشتر در معرض خشونت طلبی می بینیم بخاطر این است که تعلیمات خشونت پسند دینی را در برانگیختن افراد و گروه ها تاثیرگذارتر فرض می کنیم. زیرا شرایط خشونت پذیری را از قبل آماده می بینیم، و می بینیم که تعلیمات دینی در تحت تاثیر آن شرایط گزینشی و جانبدارانه طرح و تفسیر می شوند. طرح و تفسیر تعلیمات دینی که هماهنگ با شرایط خشونت زا باشد می تواند بعنوان نیرویی قوی برای توجیه و ترویج بنیادگرایی و تروریسم عمل کند.

اگر هم مسئله را این طور مطرح کنیم که دین اصولا باید گرایشی صریح بر ضد خشونت داشته باشد تا به هیچ وجه مورد استفاده جریان های خشونت طلب قرار نگیرد، مسئله شاید روشن تر شود. زیرا در این صورت پذیرفته ایم که تعلیمات دینی یک مجموعه ثابت و ناپویا نیست، و امکان معرفی و برجسته کردن و یا بالعکس حذف و کمرنگ کردن، گرایش ها و ارزشهای خاصی در آن وجود دارد. همچنین این امکان بوجود می آید که رابطه دین و خشونت را بشکلی عینی و بدون آنکه آنرا منحصر به دین خاصی بدانیم به مطالعه بگیریم. در این صورت مثلا شرایط تاریخی که از مسیحیت نه قرن پیش، جنبش خشونت طلب و بنیادگرای صلیبی را به وجود آورد می تواند برای مطالعه جنبش های تندرو اسلامی این عصر استفاده شود.

اما دین آیا می تواند گرایشی صریح بر ضد خشونت داشته باشد؟ برای این سوال لازم است تا پدیده دینی را بیشتر مورد بررسی قرار بدهیم.

در دینداری دو نوع فعلیت همزمان وجود دارد، به این معنی که شخص دیندار دو نوع بودن را، که مرزی در هم تنیده دارند، همزمان تمرین می کند. یکی به دین بعنوان امری تاریخی و فرهنگی مربوط می شود که با ارائه روایتی منسجم و معنی دار تاریخی، فرد را به یک بدنه اجتماعی نسبت می دهد. و دیگری به دین بعنوان فرایندی برای تجربه معنوی مربوط می شود. شخص دیندار با مشارکت در مناسک و گفتمان دینی نه تنها نیاز معنوی فردی اش را جستجو می کند بلکه در یک فعل جمعی شرکت می کند که برای حفظ بقا و یکپارچگی اجتماع ضرورتی حیاتی دارد. لذا یک جامعه دینی فقط گروهی از مومنان که همگی در جستجوی تجربه معنوی ایمان باشند نیست، بلکه یک جامعه ایست که در آن چالش های اجتماعی شدیدا با چالش های فردی در هم تنیده است. شخص برای تمرین دینداری و بر آوردن نیاز معنوی اش باید در متن تحولات اجتماعی قرار بگیرد. حال اینکه این تحولات اجتماعی چگونه فهم و تفسیر می شود و اجتماع دینی چگونه و با چه برنامه هایی در مقابل این تحولات بسیج می شود کاری سیاسی است که برای مشارکت در آن فقط دینداری کافی نیست.

ساز و کارهای سیاسی در فضاهای خاصی اتفاق می افتد، و رویکردها و برنامه هایی که در آنجا اتخاذ می گردد بر بقیه اندام اجتماعی تحمیل می شود. این کار نیاز به یک نظم و ساختاری محکم دارد تا رویارویی منافع گوناگون و حتی مخالف در اجتماع را مدیریت کند. ازین لحاظ ‘ایمان دینی’ با فراهم کردن بافتی قوی که از منافع درهم تنیده افراد در منافع اجتماع متشکل شده است، ساختار و نظمی محکم در اجتماع دینی استوار می کند. از این رو دین از توانایی بسیج کردن اجتماعی و سیاسی قوی برخوردار است.

توانایی اجتماعی و سیاسی یک اجتماع دینی لزوما به معنی پرورش و ترویج خشونت بعنوان خصلتی ذاتی در درون دین نیست. زیرا اجتماع دینی مثل هر اجتماع دیگری برای حفظ حیات خود مکانیسم هایی را برای مدیریت خشونت در درون خود باید ایجاد کند. این مکانیسم ها ممکن است در مواردی اعمال صریح خشونت را برسمیت بشناسند، و یا هم ممکن است خشونت را به اشکال ناملموس و سمبولیک و سیستماتیک تبدیل کنند. مثلا پروسه توبه که با خشونت آغاز می شود و به احساس ندامت و جستجوی مسیر اصلاح می انجامد در تمامی فرهنگ ها بعنوان فرایندی طبیعی انگاشته می شود. همه دین ها و آیین ها از این امر بشکل مراسم هایی تشریفاتی برای رشد و بقای فرهنگ و سنت خود استفاده می کنند تا خشونت فردی و یا گروهی را که می تواند نظم اجتماع را بهم بزند به نفع حیات اجتماع مدیریت کنند. یا هم خشونت های پنهانی که در ساختار اجتماع جاسازی می شوند تا نظم اجتماع برای اهداف خاصی، چه عادلانه چه ناعادلانه، سوق داده شود.

بقول رنه ژغا جهان بینی که آلوده به خشونت نباشد بطور طبیعی برای انسان مکشوف نیست. ژغا بر این باور است که دین برای قاعده مند ساختن خشونت به وجود آمده است (۱). در مواجهه با خشونت است که رویکرد ما نسبت به قضایا تغییر می کند، و ما در صدد تحت قاعده در آوردن تحولات و اوضاع خشونت زا می شویم.

با این حال، فعالیتهای گروه ها و جنبش های خشونت گرای اسلامی مثل داعش و القاعده را چگونه می توان فهمید؟ آیا خشونت و دهشت افکنی که از جانب آنها اعمال می شود مهار شدنی است؟ برای این کار لازم است ظهور چنین جنبش ها را به عوامل اقتصادی و سیاسی خلاصه نکنیم، و نقش دین را نیز به وسیله ای ابزاری تقلیل ندهیم. بلکه همه این عوامل را در چارچوبی منسجم کنار هم بچینیم تا زمینه بروز خشونت را ببینیم.

اوضاع همیشه در حال تغییر مادی، سیاسی و ایدئولوژیک همانگونه که موجب تغییر موقعیت بعضی اجتماع ها و گروه ها می شود موجب بروز گروه ها و اجتماع های جدید نیز می شود. ظهور گروه ها و اجتماع های جدید همیشه خود خواسته و طبق هدفی آگاهانه و از قبل برنامه ریزی شده نیستند. چنانکه برنارد هیکل می گوید “داعش را باید بعنوان پیامد احتمالی و تاریخی که برخواسته از زمینه ی خاصی است دید. هیچ امر از قبل تعیین شده ای در اسلام نیست که به داعش منتهی شود” (۲).

در رویارویی با چنین پدیده ای نه مقصر شناختن و شناسایی و مقابله با آموزه های خشونت پسند دین، و نه هم نادیده انگاشتن و از معادله بیرون انداختن دین می تواند راهگشا باشد. مسئله دینی را باید جدی گرفت. زیرا دین در جنبش هایی مثل داعش منبعی است که به آن نه تنها برای فهم شرایط فعلی بلکه برای یافتن نیروی مدیریتی و هدایت بخشی که اوضاع فعلی را تغییر دهد رجوع می شود. در صورتی که دین تنها منبعی برای تعریف و حمایت از یک روش خاص زندگی باشد، دین نه تنها بعنوان یک نیروی نظم دهنده درونی برای اجتماع بلکه بعنوان نیروی منزوی کننده قوی ای نیز عمل خواهد کرد. این انزوای دینی مخصوصا در جهان مدرن که گرایش ضد دینی برجسته ای دارد شدیدتر خواهد بود. لذا هشیاری و حساسیت اجتماع های دینی نسبت به شکنندگی ‘حیات احتمالی’ شان عوامل گرایش به خشونت را پر رنگتر می کند.

برای مطالعه نقش دین در جنبش های خشونت گرا نباید تنها بر رفتار جوامع دیندار تمرکز کرد. لازم است که رویکرد دین ستیز جوامع سکولار نیز مورد بررسی و اصلاح قرار بگیرد تا جهان، بقول یورگن هابرماس، به جوامع پسا سکولار برسد. جوامع پسا سکولاری که خود را با حضور مستمر اجتماع های دینی در محیط سکولار سازگار کرده اند (۳). تنها در این صورت است که اجتماع های دینی و غیر دینی می توانند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند.

۱. Fleming, C. 2004 “Rene Girard: Violence and Mimesis” Polity Press
۲. Jack Jenkins (2015) ‘What The Atlantic Left Out About ISIS According To Their Own Expert’, ThinkProgress, p. http://thinkprogress.org/world/2015/02/20/3625446/atlantic-left-isis-conversation-bernard-haykel/. 20 February
۳. Eduardo Mendieta (2010) ‘A postsecular world society?: An interview with Jürgen Habermas’, The Immanent Frame, 3 February, p. http://blogs.ssrc.org/tif/2010/02/03/a-postsecular-world-society/

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com