در سوگِ فرخنده، زنی که به آتش کشیده شد
همسفر ِآب ها
همنفس ِروز بود.
در دل ِآیینه ها
چهره برافروز بود.
شادی ِایام را
نام ِ برازنده،داشت.
با غم ِدیرینه اش
خنده ی فرخنده، داشت.
شب که فرو می کشید
پرده ی خورشید را
جان، به سراپرده یِ
تازه ی گُل می دمید.
ظلمتِ بیداد را
زمزمه ی نور شد.
عاطفه ی داد را
عشرتِ انگور شد.
غصه ی تابوتِ او
برسر ِدوشِ زنان-
دردلِ “کابُل” نشست.
کوچه به هر کوچه،رفت
در بر ِهر گُل، نشست.
آه…، دگرباره ، آه…
عشقِ شکوفنده را
جامه،به تن، چاک شد.
شعر ِدرخشنده اش
مرثیه ی خاک شد.
از دلِ او خنده رفت.
خنده ی فرخنده رفت.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.