ترجمه: آزاده فرامرزیها
نویسنده: لارن وولف
منبع: women under siege project

چرا هرچه بر سر زنان و کودکان می آید «نرم» تلقی می شود؟ داستانهای «نرم» یا «صورتی» همیشه از صفحات اول روزنامه ها کنار گذاشته می شوند و چندان اشتهای رسانه ای را تحریک نمی کنند. دلیل آیا این است که رسانه ها را مردها می چرخانند و اولویت با تجربه های مردانه است؟ آیا هنوز به پذیرش این موضوع تمایلی نداریم که زنان نه تنها در بسیاری از نقاط جهان در کنار مردان می جنگند بلکه بعنوان شهروندان غیرنظامی نیز از خشونت های بیشتر رنج می برند؟ و این تنها شامل آنچه بر زنان و کودکان می رود نیست. چرا از سربازان سابق کنگو نگوییم، مردانی که پس از پایان ماموریتشان بدون کمک و مشاوره برای بازگشت به زندگی غیرنظامی رها شده و مرتکب تجاوز شدند؟ چرا پوشش خبری ما از جنگ با توقف بارش گلوله ها و فرو ریختن بمب ها پایان می گیرد؟

az

در میانه یک روز داغ در اردوگاه زعتری، جایی در قلب صحرای اردن که صدوبیست هزار پناهنده سوری را در خود جا داده است، با زنی جوان آشنا شدم. اسمش عبیر است و خواهر بزرگتر دختری ۱۶ ساله که به تازگی با مردی لیبیایی، پخش کننده غذا در اردوگاه، ازدواج کرده است. مرد در دیدار اول به ریم، یک ساعت، یک عطر و آب هدیه داده است. بعد در مراسمی با حضور دویست میهمان در سالنی در نزدیکی شهر إربد با هم ازدواج کرده، یک ماهی آنجا مانده و بعد ریم به زعتری برگشته است. دختر حالا منتظر برگشتن مرد است که گویا در طرابلس تلاش می کند گذرنامه قانونی برایش بگیرد. اینکه هر چند روز زنگی به دختر می زند احتمالا نشان می دهد قصد بازگشت دارد، اما من بارها از دیگران شنیدم که مردها به زعتری می آیند، دختری را برای چند روز یا یکی دو ماه عقد می کنند و می روند.

حلقه ازدواج طلای دندانه دار و روسری پلنگی صورتی دارد، لبخندی شرمگینانه می زند وقتی می پرسم دلش می خواهد به لیبی برود؟ بله – چون شوهرش گفته آنجا مثل سوریه است: «سبز، پرآب». دلش برای خانواده اش تنگ می شود؟ «حتما».

عبیر اما چنین داستانی ندارد. پیچیده در عبای ضخیم پلی استر می گوید که در سوریه آرایشگر بوده، اما اینجا نمی تواند کارش را ادامه دهد. نه تجهیزاتی. نه قیچی، نه کرم و حالت دهنده مو، نه سشوار. و نه پولی که بتواند اینها را بخرد. عبیر می نشیند، هر روز، هر روز عرق ریزان در میانه اردوگاهی در صحرا بدون اینکه بداند کی می شود از آنجا رفت، چگونه باز می شود پول درآورد و چه کار می شود کرد که فردا با امروز فرق داشته باشد. جنگ در سوریه چیزی برایش باقی نگذاشته. مثل میلیونها پناهنده دیگر هیچ چیز ندارد. هیچ حال است، هیچ آینده است و گذشته – گذشته دردآورتر از آن است که فکرش را بکنی. به همین دلیل عبیر تنها می نشیند.

جایی دورتر در اتاقی در شرق جمهوری خلق کنگو، دختری به نام میریل، شانزده ساله، بچه ای کوچک را در بغل گرفته و اشک می ریزد، آنقدر که همه اتاق با او گریه می کنند. می گوید «اشکهایم هیچوقت خشک نمی شوند. اسمم شده است اشک».

او یکی از بیشمار زنان این منطقه است که شبه نظامیان به آنها تجاوز کرده و بدنشان را معیوب کرده اند؛ شبه نظامیان گروهی که فردی بنام مورگان سردسته شان است. میریل می گوید مردان بسیاری در مدت هشت ماه اسارتش به او تجاوز کرده اند. آنها او را به جنگلی برده اند که نفهمیده کجاست و «هر روز همین کار را با ما می کردند. حتی می شد که در گروههای ده نفری سراغ ما بیایند».

گریه اش به تشنج تبدیل می شود ولی برایم تعریف می کند که دیگر هیچ چیز ندارد. نه دارایی مادی، نه حتی اطلاعاتی که نشان دهد پدر پسرش کیست.

«آنها همه چیزم را گرفتند. حتی لباس هم ندارم. نمی دانم وقتی بچه ام بزرگ شد باید بگویم پدرت کیست. پسرم حتما “بابا” را صدا می کند ولی من نمی دانم منظورش کدام باباست». روانشناسی که میریل را درمان می کند می گوید زیاد به وضعیتش امیدوار نیست. برای زنانی که تحت خشونت قرار گرفته اند مقداری پول و اندک راهکارهای قانونی، اجتماعی و روان درمانی موجود است.

«کمکم کنید. ترکم نکنید» میریل به شخص خاصی التماس نمی کند.

در ماه آوریل دولت کنگو مورگان را که نام اصلی اش پل سالادا بود، در میانه جنگ و گریز به قتل رساند اما مرگ او کمکی به میریل و زنان دیگری چون او نکرده است. مورگان مردی بود مثل دهها مرد دیگر که در شرایط پیچیده کشوری در حال اضمحلال آماده اند که جایش را بگیرند.

اینها تنها دو تن از صدها زن و دختری هستند که واقعیت جنگ را در دور تا دور جهان زندگی می کنند. وجود آنها به من می گوید که جنگ تنها آنچه رسانه ها از آن می سازند نیست – جنگ بمب نیست (یا تنها بمب نیست): بمب بشکه ای و بمب خوشه ای و بمب هایی که از هواپیماهای بدون سرنشین فرو می ریزند یا درون دیوارها کار گذاشته می شوند. جنگ عبیر است. جنگ میریل است. جنگ چیزی است که بر سر آدمهایی می آید که در میانه میدان گیر کرده اند، همانها که اغلب غیرنظامی اند، گاه پناهنده اند، همان ها که بر اساس تحقیقات اخیر حدود ۹۰درصد تلفات جنگهای امروزی را تشکیل می دهند.

جنگ آسیب است. و عدم وجود خدمات بهداشت روان که در پی اش می آید.

جنگ تجاوز است. و سکوت و رنجی که این انگشت نما شدن را دربرمی گیرد.

جنگ تائید این قانون است که سربازان مجروح را شایسته جبران خسارت می داند اما شهروندانی را که مورد خشونت جنسی قرار گرفته اند نه، کودکانی را که از این خشونت متولد شده اند نه؛ درست مثل نسلی از کودکان که اکنون در روآندا زندگی می کنند.

باور عمومی، که رسانه ها و بیانیه های دولتی شکلش داده اند، تحرکات نظامی و سلاحهای کار گذاشته شده و سربازان کشته شده را خوب تجسم می کند اما این قبیل چیزهای دیگر را نه چندان. تا کنون زنی چون میریل را در اخبار شبانگاهی دیده ایم؟

تغییر شکل ارائه ما از جنگ چه معنایی برای زنان و کودکان و مردانی دارد که در میانه غائله گیر افتاده اند؟

چه می شود اگر این «جنگ نرم» – که غیرنظامیان را شامل می شود – را بعنوان تصویر مسلط جنگهای قرن بیستمی تصور کنیم؟

و چرا هرچه بر سر زنان و کودکان می آید «نرم» تلقی می شود؟ داستانهای «نرم» یا «صورتی» همیشه از صفحات اول روزنامه ها کنار گذاشته می شوند و چندان اشتهای رسانه ای را تحریک نمی کنند. دلیل آیا این است که رسانه ها را مردها می چرخانند و اولویت با تجربه های مردانه است؟

آیا هنوز به پذیرش این موضوع تمایلی نداریم که زنان نه تنها در بسیاری از نقاط جهان در کنار مردان می جنگند بلکه بعنوان شهروندان غیرنظامی نیز از خشونت های بیشتر رنج می برند؟

و این تنها شامل آنچه بر زنان و کودکان می رود نیست. چرا از سربازان سابق کنگو نگوییم، مردانی که پس از پایان ماموریتشان بدون کمک و مشاوره برای بازگشت به زندگی غیرنظامی رها شده و مرتکب تجاوز شدند؟ چرا پوشش خبری ما از جنگ با توقف بارش گلوله ها و فرو ریختن بمب ها پایان می گیرد؟

حقیقت این است که این شکل از گسستگی، که نبود پوشش رسانه ای به آن دامن می زند، در همه جای جهان وجود دارد. از گوآتمالا تا افغانستان، ما تنها بخشی از آنچه «جنگ» را می سازد می شنویم. اما مهمتر آنکه توجه رسانه ها، واکنشهای دیپلماتیک و نظامی را شکل می دهد. بنابراین وقتی رسانه زمان برنامه یا ستون روزنامه را به چیزی مثل سلاح شیمیایی در سوریه اختصاص می دهد نه تجاوز به عنوان سلاح جنگی، آنوقت شکل مداخله های ممکن یا حتی کمکهای پزشکی بر همین اساس تعیین می شوند. یکی خط قرمز می شود، دیگری نه.

عدالت برای بازماندگان جنگ به معنی در اولویت قرار دادن این روایتهاست. و عدالت، یا پایان دادن به مصونیت از مجازات، به پیشگیری از جنگهای آینده کمک می کند. پاسخگویی، زخمهای بازماندگان جنگ را التیام می بخشد و جامعه ای پدید می آورد که خشونت را نفی می کند – جامعه ای سالم. اگرچه در واقعیت امر همین عدالت هم برای زنانی خشونت دیده در بسیاری از جنگهای دنیا دست نیافتنی است. زنانی که مسائل بزرگتر جنگ آنها را کنار زده، دستگاههای عدل و داد دردی ازشان دوا نکرده و کسی نیست که حتی به داستانشان گوش کند یا اهمیت دهد. تریبونال ها هنوز مشکلات عمده ای دارند و قوانین حمایت از شهود زنان را از آمدن به میدان بازمی دارد. در سطح محلی هم پلیس خود مشکل اصلی است: پلیس هایی که می خندند، رشوه می گیرند یا دوباره تجاوز می کنند.

گردش چرخه بلا انقطاع خشونت به نحوه اولویت بندی ما بستگی دارد. اگر ما به همه سطوح جنگ یکسان توجه کنیم، آیا جهان به مکانی امن تبدیل می شود که در آن ارزش زندگی زنان و مردان باهم برابر باشند؟

آیا هرگز به این جهان دست خواهیم یافت؟

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com