براندون استانتون صاحب صفحه «مردمان نیویورک» است. او در یکی از یادداشتهای روزانه این صفحه، حرفهای «وایدل چستانت» نوجوان را منتشر کرده است. وایدل در «برونزویل»، منطقهای جرمخیز در نیویورک آمریکا، همراه خانوادهاش زندگی میکند. خانههای آنها به “Housing Project” شهرت دارد؛ بلوکهایی با قیمت اجاره پایین و ساختمانهایی کثیف، کوچک و شلوغ. براندون در مصاحبهاش با وایدل وقتی از تاثیرگذارترین شخص زندگیاش میپرسد، پاسخ وایدل او را شگفتزده میکند؛ او از خانم لوپز، مدیرمدرسهاش نام میبرد. وایدال ادامه میدهد که خانم لوپز، مدیر مدرسه «موت هال بریجز»، کسی است که هنگام بروز مشکلات، دانشآموزان را به دفتر میخواند و با آنها صحبت میکند. وایدل از جامعه اطرافشان میگوید و اینکه وقتی یک نفر از آنها از مدرسه باز میماند، سلول جدیدی در زندان منتظر اوست. خانم لوپز هر روز به آنها تأکید میکند که سرنوشت همه آنها برایش مهم است.
براندون پس از شنیدن حرفهای وایدال کنجکاو میشود و به مدرسه میرود. او در دیداری با خانم لوپز از صحبتهایش میفهمد که مدرسه با مشکلات عمیق مالی درگیر است و خانواده شاگردان هم معمولا از طبقات پایین و کم درآمد هستند، لذا توانایی کمک مالی چندانی ندارند. پس از گذراندن ساعاتی با مدیر و معاونش از ناامیدیها و یأس حاکم در مدرسه اطلاع مییابد و در گفتگویی پیشنهاد جمعآوری کمکهای مالی را به مسئولین مدرسه ارائه میدهد. در نهایت تصمیم گرفته میشود با پول جمع شده، برای دانشآموزان مقطع ششم تور آشنایی با هاروارد برگزار کنند. هر سه آنها به این نتیجه میرسند که بردن دانشآموزان مدرسه به شهری دیگر و دیدار از دانشگاههای برتر میتواند در بالا بردن انگیزه آنها و ترسیم چشماندازی خوب برایشان موثر باشد.
آنها حرکت جمعی را شروع میکنند و کمپین کمک مالی را کلید میزنند. برای این کار صفحه اختصاصی با شعار «کودکان را به هاروارد بفرستیم» در سایت معروف «ایندیگوگو» “indiegogo” درست میشود. طی چند ساعت پس از آغاز کار صفحه، آنچه روی میدهد باورنکردنی است: در عرض چند ساعت نزدیک به ۱۸۵ هزار دلار کمک نقدی به وبسایت حواله میشود و این کمکها ادامه مییابد.
پس از آن براندون تصمیم میگیرد کار را ادامه دهد. به همین منظور به مدرسه میرود و با معلمها و شاگردها صحبت میکند. یادداشتهای جدیدی روی فیسبوک و اینستاگرام میگذارد و از تلاشهایشان مینویسد. و به تدریج موج هشتگهای #theLopezEffect و #BrownsvilleBrilliance در فیسبوک و اینستاگرام هم به کمک میآید و داستان کمپین دهان به دهان میچرخد و عمومیت بیشتری پیدا میکند.
براندون همینجا متوقف نمیشود و از مشکلات مالی معلمان و شاگردان و سختی کارشان مینویسد؛ از اینکه فکر کردن به مسائل مالی انرژی زیادی از آنها هدر داده و انگیزهشان را از دست دادهاند. هرچند آنها تمام تلاششان را میکنند که فضای مدرسه را صمیمی و گرم نگه دارند اما همچنان سایه سنگین ناامیدی بر بخش زیادی از کارهای آنها سایه افکنده است. براندون در یکی از جلسات اعضای مدرسه حرفهای خانم لوپز را میشنود که در جمع معلمان میگوید: «کاملا میفهمم که وقتی از تعطیلات آخر سال باز میگردید، حس میکنید که کلی کار ناتمام باقی مانده است و دچار خستگی و سرخوردگی میشوید. میفهمم که ممکن است دیگر دوست نداشته باشید به کارتان ادامه دهید. شما این اختیار را دارید که بروید و من هم فورا به شغل جدید معرفیتان خواهم کرد، مطمئنم موفق میشوید. ولی این کودکان به کمکتان نیاز دارند. دخترانی که حسی از کرامت و احترام ندارند و پسرانی که هر آن امکان دارد جذب دستههای بزهکار شوند. فقط کلاس شما است که به آنها حس امنیت و احترام میبخشد.»
براندون با پشتکار فراوان مرتبا اطلاعات بیشتری روی صفحه «مردمان نیویورک» منتشر میکند تا درکی بهتر از مشکلات نوجوانان ارائه داده باشد. او از معلمان سختکوش مینویسد؛ از معلمانی که در مدرسه «موت هال بریجز» مهاجر هستند و هر کدام از شهر و کشوری دیگر آمدهاند؛ از مردی میانسال و اهل نیویورک مینویسد که در کودکی شاهد صدها شکل از تبعیض بوده ولی مدیر مدرسه یهودیشان هر روز صبح با آنها دست میداده تا حس احترام را به آنها منتقل کند، از معلمی دیگر مینویسد که سالها از مجرمین دفاع کرده اما روزی یکی از موکلانش بارها به خاطر کاهش حکمش در دادگاه از او تشکر کرده و همین موضوع سبب شده به فکر آموزش در مدرسه بیفتد تا به کودکان بیاموزد برای حقشان بجنگند تا زندگی خوبی داشته باشند. از زن میانسال اهل نیجریه مینویسد که علاقهای عمیق به شاگردانش دارد و تمام کودکیاش را هم کار کرده و هم درس خوانده تا هزینه سنگین تحصیلش را تأمین کند.
یادداشتهای براندون در فیسبوک و اینستاگرام «مردمان نیویورک»، ساکنان نیویورک را برای پیوستن به کمپین کمک مالی تهییج میکند و استقبال مردم آنها را متعجب میکند، و پس از گذشت ۲۴ ساعت نزدیک به ۳۵۰ هزار دلار کمک نقدی به مدرسه اعطا میشود. کمکهای دریافت شده فراتر از بودجه تخمینی برای سفر سالانه به هاروارد بوده و مدرسه تصمیم میگیرد که برنامههایی تابستانی با هزینه ۴۰ هزار دلار برگزار کند.
براندون دست نمیکشد و به فرستادن پستهایی با موضوع مدرسه و گزارش کمکهای دریافت شده ادامه میدهد. سراغ وایدل، شخصیت کلیدی ماجرا که مدرسه «موت هال بریجز» و مشکلات کودکان مهاجر را عمومی کرد میرود. به خانهاش سر میزند و مادر و برادرش را میبیند. مادر وایدل که پرستار کودکان است از دل مهربان پسرش میگوید. از اینکه میترسد فرزندش روزی مورد سوءاستفاده انسانهای ناباب قرار گیرد، محل زندگی وایدال اسفناک است. بیخانمانها در راهروها دستشویی میکنند و بوی تعفن همه جا پیچیده است. وایدل دوست دارد از آنجا برود اما به خاطر فامیل و دوستانی که که در آنجا دارد، نمیخواهد از آن محیط دور شود.
نتیجه کمپین بعد از سپری شدن پنج روز، خانم لوپز و همراهانش را غافلگیر میکند؛ ۷۰۰ هزار دلار کمک مالی که میتواند فراتر از هزینههای تور هاروارد و برنامه تابستانی را برای دانشآموزان پوشش دهد. به همین دلیل تیم مدیریتی مدرسه تصمیم میگیرد که برنامه بورس تحصیلی به نام «وایدل» درست کند که بر آن اساس، دانشآموزان در حین تحصیل از پشتوانه مناسب مالی برخوردار باشند و اولین دریافتکننده آن هم وایدل انتخاب میشود.
در پایان روز هفتم مراسمی برای جشن گرفتن این موفقیت بزرگ برگزار میشود. مراسمی سرشار از هیجان و امید که نتیجه تلاش یک هفتهای را نمایش میدهد. عکسهای دانشآموزان و معلمان روی پرده رفته و همه با شوق بسیار تشویق میکنند. خانم لوپز باز هم از نامههای حمایتی و دلگرمکننده مردم از انگلیس، نیوزیلند و افریقای جنوبی تعریف میکند. با اعتماد به نفس و امیدی که به او بازگشته اعترافی دردناک مقابل دانشآموزانش میکند. از روزهای ناامیدی در ماههای گذشته و شکستها میگوید. از اینکه همین ۱۰ روز پیش تصمیم داشته استعفایش را بنویسد و کار را رها کند و برود. درددلی که با مادرش مطرح میکند و به او میگوید که شاگردانش به درس و کلاس اهمیت نمیدهند. شاگردانی که تواناییشان را باور ندارند. مادرش در جواب او میگوید که بهتر است دعا کند و ناامید نشود. ولی باز هم یأس ادامه داشته و او بعد از چند روز همراه دخترش به سینما میرود، در فاصله شروع فیلم چندین پیام از سمت همکاران و دوستانش دریافت میکند و عکس وایدل روی صفحه تلفنش ظاهر میشود؛ باز هم حس بدی پیدا میکند و فکر میکند اتفاق بسیار بدی افتاده است. گوشی را فورا خاموش میکند و در کیف میگذارد. به اصرار دخترش در فاصله استراحت فیلم، پیامها را میخواند. باورش نمیشود که یکی از دانشآموزانش از او تعریف کرده و در صفحه «مردمان نیویورک» چاپ شده است. به گریه میافتد، چون ناگهان حس میکند او هم اهمیت دارد و بودنش مهم است.
شاید باورکردنی نباشد اما همه این اتفاقات در یک هفته رخ داد؛ کمپینی که در شبکههای اجتماعی به راه افتاد و فرصتهای آموزش و یادگیری فراوانی برای دانشآموزان مهاجر مدرسه «موت هال بریجز» فراهم آورد. در پی تلاش چند روزه صفحه «مردمان نیویورک» که ۱۲ میلیون فالوئر در فیسبوک و دو و نیم میلیون طرفدار در اینستاگرام دارد، کمکهای مالی به محصلان مدرسه «موت هال بریجز» از مرز یک میلیون و ۱۵۰ هزار دلارگذشت. به طوری که دعوت به کمک مالی با شعار «کودکان را به هاروارد بفرستیم» در سایت ایندیگوگو “indiegogo” طی یک هفته مورد استقبال ۳۴ هزار و ۸۹۳ نفر خیّر قرار گرفت و کل رقم جمع شده در این هفت روز رکورد جدیدی در سایت ایندیگوگو “indiegogo” به ثبت رساند. لازم به ذکر است این کمپین همچنان ادامه دارد و مردم به صورت فعال با کمکهای نقدی و انتشار اخبار در جمعآوری حمایت مالی بیشتر تلاش میکنند.
منبع عکسها: صفحه مردمان نیویورک
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.