به نقل از پارسینه:
آلفرد یعقوبزاده یک ایرانی است. متولد ۱۳۳۷. در جهان کسی نیست که روحش با عکاسی پیوندی خورده باشد و او را نشناسد.هر چند عکاسی را به صورت تجربی آموخته است اما «اصغر بیچاره» را استاد و بزرگترین مشوق خودش در عرصه این هنر میشناسد.
کشوری نیست که با بحران و جنگ مواجه شده باشد و حضور آلفرد را در خاک خود حس نکرده باشد. از لبنان و فلسطین گرفته تا رومانی و یوگسلاوی و آلمان شرقی و… همه جا حضور پررنگی داشته است. او اعتقاد دارد که در عرصه عکاسی خبری باید بیطرف بود و تنها به عنوان یک ناظر به عکاسی از صحنهها و سوژههای خبری پرداخت.یعقوبزاده رسالت عکاسی خبری را همین میداند.
عکسهای او از روزهای آغازین انقلاب اسلامی ایران برای تاریخ انقلاب و این سرزمین، اسنادی به یادماندنی هستند. در جنگ ایران و عراق در یگان کماندویی ستاد جنگهای نامنظم، همراه شهید دکتر مصطفی چمران حضور مؤثری در ثبت تصاویرعکاسی داشته است و دکتر را اسطورهای از اخلاق و رفتار میشناسد. در حال حاضر با همسر و ۳ فرزندش در فرانسه زندگی میکند و برای آژانس عکس فرانسوی«SIPA PRESS» کار میکند.
آلفرد یعقوبزاده برای چون منی که نزدیک به ۳ دهه از عمر خود را دستی بر قلم و نگارش برای مطبوعات و نیز ثبت تصاویر و عکسهای خبری داشته و در این میان سالیانی را در جنگ ایران و عراق در کسوت پرافتخار رزمنده گذراندهام ، قبل از آنکه یک عکاس موفق خبری خصوصاً در جنگهای مختلف باشد، یک انسان با اخلاق، صبور، ژرف نگر و متواضع است.
گفتوگوی تلفنی من با او حدود ساعت ۹ شب وقت ایران ودر تاریخ بیست وهشتم مهرماه زمانی که مشغول پخت و پز و صرف شام در خانهاش هست صورت میگیرد و در این دقایق تمام تلاشم بر این بود تا این گپ و گفت، جنبه تخصصی به خود نگیرد تا کمکی شده باشد برای درک بهتری از واقعیات زندگی و روحیات یک عکاس خبری.
اجازه بده قبل از پرداختن به دوران پر ماجرای تو در عکاسی خبری که حالا تمام زندگیات را در اختیار خود گرفته است، از روزهای آغاز عکاسیات شروع کنم.
چه اتفاقی افتاد که « آلفرد یعقوب زاده» عکاس شد؟
– سالهای ۵۷-۱۳۵۶ من در ایران دانشجوی رشته معماری داخلی بودم. سال سوم هنرستان هنرهای زیبا بودم که مصادف شد با روزهای شکل گیری انقلاب در ایران ، و کشورحال و هوای مخصوص همان ایام را داشت و مخصوصاً تهران که هر روز تظاهرات و شور اقبالهای مردمی را به خود میدید.همه جا صحبت از امام خمینی بود. عکس ایشان در میان مردم خیلی کم بود. یادم هست که بسیاری مواقع بعضیها عکس آقا را میآوردند تا من نقاشی کنم، چون نقاشیام خوب بود.
یک روز حوالی تالار رودکی که در خیابان بودم و تظاهرات را نگاه میکردم و محو تماشای شور و حال مردمی شده بودم چشمم به چند تا عکاس افتاد که داشتند این صحنهها را عکاسی میکردند و این برای من خیلی جالب بود که به این شکل هم میتوان همراه مردم بود و نقشی را ایفا کرد و همین موضوع، استارت و انگیزهای شد که رفتم به سمت عکاسی و دوربین، و همان زمان درس را رها کردم.
و «اصغر بیچاره» کجای این ماجرا قرار داشت؟ از زبان خودت بشنویم بهتر است .
– ما همسایه «اصغر بیچاره» بودیم. مادرم وقتی دید که من خیلی به عکاسی علاقمند شدهام و بر این موضوع اصرار دارم یک روز مرا برد پیش اصغر و گفت:«این تحویل تو، هر جا رفتی با خودت باشه . خلاصه هواشو داشته باش…»
بعدش هم رفتیم یک دوربین کانن خریدیم به ۵۰۰ تومن و این شد که اولین صحنههای پرشور انقلاب مردمی را شروع کردم به عکاسی کردن و بعد میآمدیم با اصغر، این عکسها را ظهور و چاپ میکردیم و او روی عکسهایم نظر میداد و تشویقم میکرد و انگیزه و علاقه من بیشتر میشد.میتوان گفت که «اصغر بیچاره» استاد من هست و خیلی به گردن من حق دارد.
* پس شاید بتوان گفت اتصال تو با عرصه عکاسی خبری در همین ایام شروع شد. یعنی روزهای شکلگیری انقلاب اسلامی در ایران . AP چطور؟ آیا در همین ایام وارد شدی؟
– AP رو هم با عکسهای تسخیر سفارت آمریکا مرتبط شدم البته در آن زمان برای بعضی نشریات مثل مجله «زن روز» و «بانوان» هم کار میکردم.اما تا قبل از این همکاری و ارتباط رسانهای، بیشتر به خاطر علاقه و دل خودم عکاسی میکردم. ۳۰ سال بعد هم «فیگارو» و نشریه نشنال ژئوگرافی ” بمناسبت سی امین سالگرد انقلاب ایران تعدادی از عکسهای انقلاب مرا خریداری کردند.
* چطور شد به عکاسی جنگ پرداختی، آن هم در ستاد شهید چمران؟ به هر حال نیروهای دکتر، افراد خاصی بودند؟
– میتوانم بگویم بخش مهم و پرخطری از زندگیام در جنگ ایران و عراق گذشت.
یک روز ظهر که از عکاسی آن سالهای اولیه انقلاب به خانه برگشته بودم. تو حیاط خانهمان نشسته بودیم و ناهار میخوردیم که به یکباره صدای انفجار شدیدی را شنیدیم و متوجه شدیم که مهرآباد بمباران شده و جنگ شروع شده.
مدتی بعد رفتم پیش آقای بازرگان که آن موقع مدیر روزنامه میزان بود وعکسهایی که از انقلاب داشتم نشانش دادم و گفتم: میخواهم بروم برای عکاسی جنگ به خرمشهر، یک کارتی، مجوزی، چیزی بدهید که بتوانم بروم. ایشان هم گفت فقط میتوانم معرفیات کنم به دکتر چمران در ستاد جنگهای نامنظم و بعد خودش تماس گرفت با دکتر و مرا معرفی کرد.به هر بدبختی بود خودم را رساندم به خرمشهر. آنجا گفتند دکتر اهواز است. برگشتم اهواز و دکتر را در ستادش پیدا کردم و خودم را معرفی کردم…
* دکتر را چطور دیدی ؟ به لحاظ شخصیت و خصوصیات اخلاقی اش . قطعاً متوجه شدهای که خودش هم علاقه زیادی به عکاسی داشت.
– آره. دکتر آدم بسیار خوش اخلاقی بود.انسان دوست بود.
متعهد و حتی شوخ. به عکاسی خیلی علاقه داشت. عکس هم می گرفت. دست و پاگیر من نبود، هنر را میفهمید و این مجموع خصوصیاتش خیلی سریع مرا جذب کرد و بیشتر علاقمند شدم که با او کار کنم. (باخنده) فکر کنم او هم از آدم کلهخری مثل من خوشش آمد که اجازه داد باهاش کار کنم.به هر حال جای پرخطری بود. خیلی خیلی پرماجرا. اکثر نیروهایش شهید میشدند. خیلی از آنهایی هم که با هم بودیم شهید شدند.
تا موقع شهادت دکتر چمران در ستاد جنگهای نامنظم بودم. البته هنگام شهادتش نبودم. در منطقه دیگری بودم. اما برای تشییع جنازه دکتر به هر شکلی بودم خودم را رساندم تهران و مراسم تشیع را هم عکاسی کردم.
* پس حدوداً تا سال ۶۲ جنگ ایران و عراق … و بعد؟
– بعد از شهادت دکتر، دیگر خیلی علاقهای به ادامه کار در ایران نداشتم.رفتم پاریس تا برای آژانسهای خبری آنجا کار کنم. وضعیت خوبی نداشتم. بی پول بودم. حتی تا مدتی شبها را در خیابان میخوابیدم.بعد آژانس «گاما» عکسهای انقلاب و جنگ مرا دید و خیلی خوششان آمد. گفتند بیا و عکاس ما بشو و برو لبنان را عکاسی کن. که این اتفاق حدوداً اواخر سال ۱۹۸۳ بود.رفتم لبنان آن موقع جنگ یاسر عرفات و حافظ اسد بود که سال ۱۹۸۳ عرفات شکست خورد و تبعید شد.
* ماجرای آن اتهام و سرقت عکس و بازداشت شدن و… چی بود؟
آیا این اتفاق در همین سالهای حضورت در لبنان رخ داد؟
– سال ۱۹۸۵ نیروهای «امل» و «حزب ا…» یک هواپیمای آمریکایی را گروگان میگیرند و تعدادی از خبرنگاران و عکاسان برای پوشش خبری میروند آنجا.آن موقع من برای «نیوزویک» کار میکردم.
در همین ماجرای گروگانگیری، یک عکاس لبنانی عکسی از کشته شدن یکی از آمریکاییها توسط یکی از نیروهای «امل» میگیرد که این یک عکس خاص بود و متأسفانه در «نیوزویک» اشتباهاً با نام من چاپ میشود و مشکلات سیاسی بوجود میآورد که منجر به بازداشت من میشود و در این میان آن عکاس لبنانی هم شکایت میکند و مرا متهم میکند که عکس او را سرقت کردهام.به هر حال بعد از مدت کوتاهی متوجه میشوند که اشتباه شده و موضوع حل میشود و معذرتخواهی میکنند.
* و بعد از لبنان و ماجرای عرفات؟
– فلسطین.با شروع حرکت انتفاضه به فلسطین رفتم که این پروژه ۱۷ سال طول کشید
. البته در این میان ، کشورهای مختلف و جنگهای دیگر را هم عکاسی میکردم. مثل بحرانهای اروپای شرقی- افغانستان- جنگ خلیج فارس و… اما این داستان فلسطین چیز دیگری است.
* امروزه آلفرد یعقوب زاده پس از گذشت سالهای دراز در عرصه عکاسی خبری، جایگاه فتوژونالیسم در جهان را چگونه میبیند؟ آیا فکر نمیکنی یک جورایی با افتهایی مواجه شده ایم؟
– ببین سید حمید ، امروزه ارتباطات خیلی زیاد و آسان شده. مردم خودشان عکاس شدهاند. حالا دیگر دوربینهای کامپکت و دیجیتال، موبایلهایی با قابلیت عکاسی نسبتاً خوب، اینترنت و… همه و همه دست به دست هم دادهاند و موجب شدهاند تا کمتر اتفاقی از دیدگاه خبری رخ دهد و منعکس نشود.در انقلاب مصر، مردم اکثراً دوربین دستشان بود. همین الآن در سوریه، مردم خودشان به رسانهها عکس میدهند. فتوژورنالیسم واقعاً عوض شده، الآن نسبت به گذشته، بیشتر، فقط آسوشیتدپرس و رویترز هستند که مطرح هستند.
اینها یک پدیده طبیعی است که با رشد تکنولوژی و ارتباطات بوجود آمده مثل بسیاری از چیزهای دیگر که در کنار این رشد تکاملی، با ضررها و استفادههایی همراه بوده است.
* فتوژورنالیستها چطور؟ آیا این تکنولوژی و فرآیند گسترده ارتباطات، خودت را محدود نکرده است؟
– نمی شود گفت نه، اما بعضی مواقع باید سریع تصمیم گرفت و این خودت هستی که باید انتخاب کنی. شرایطی پیش میآید که باید از جانت هم بگذری، اگر بخواهی در راحتی و آسایش و آرامش گذران کنی، در همان جایی که هستی اسیر میشوی و جلوتر نمیروی. تو نگاه کن وقتی در افغانستان، چند ماه با مجاهدین زندگی کنی و نتوانی حمام بروی ، در کوه و درهها سرگردان باشی و با غذایت خاک بخوری…اینها چیزهایی هست که تکنولوژی نمیتواند خلأ کاری تو را به راحتی پرکند.
نمیشود یک سوژه را برای تمام عمرت به مردم معرفی کنی. باید سراغ سوژههای متعدد و متنوعی رفت تا بتوان حرفهای شد. البته من قبلاً هم گفتهام، در خیلی از کشورها مثل هند و نیکاراگوئه و مکزیک و… خیلی از عکاس های خبری هستند که برخلاف من دوست دارند در کشورشان بمانند و این یک اعتقاد و سلیقه شخصی و یک انتخاب است. اما من این انتخاب و اعتقاد را ندارم.
عکاس خبری یعنی ذهن جستجوگر وبی طرف و واقعیتگرا و این هنوز هم میتواند در کنار تکنولوژی کار خودش را انجام بدهد.
* آیا در قانون کشورها تعریف مدونی برای جایگاه فتوژورنالیستها وجود دارد؟
– خب البته در کشورهای اروپایی و آمریکایی که بیشتر ادعای دموکراسی دارند، این بحث آزادی مطبوعات در قانون اساسیشان پیش بینی شده است هر چند بعضاً دیده شده که کوتاهیهایی میشود. اما کشورهایی هم هستند که با این مسأله مشکل دارند و کارکردن خیلی راحت نیست.
مثلاً در درگیری های اسرائیل و فلسطین جایگاه مطبوعات و آزادی عمل رسانهها تعریف شده است. حتی در همین درگیریهای فرانسه یا مردم هم این قانون وجود دارد چون آنها هم پیرو دموکراسی هستند.
اما کشورهای زیادی هم هستند که نسبت به این قضیه حساس هستند و سختگیریهایی دارند. این بستگی به فرهنگ و نگرش کشورها و دولتها با این قضیه دارد. مثلاً «امل» در لبنان با عکاسها خوب بود. در افغانستان هم «مجاهدین» با عکاسها خوب بودند.معمولاً در کشورهایی که تابع دموکراسی نیستند آن جناحی که در نقطه ناتوانی و ضعف قرار دارد ارتباطش با رسانهها خوب است.خود من در درگیریهای پاکستان عکاسی میکردم و مشکل چندانی هم نداشتم اما در پنج سال پیش در مصر اجازه ندادند عکاسی کنم حتی در همین انقلاب مصر ابتدا نگذاشتند عکاسی کنم. با دسته کلنگ کتکم زدند. ۱۰ سال پیش در ترکیه در مرز عراق هم بازداشت شدم.
به نظر من دولتها باید بپذیرند که یک عکاس خبری، در موضع بیطرفی هست و فقط رسالتش را انجام میدهد. برای من فضاهایی بوجود آمده که حتی فکر کردهاند جاسوس هستم و مدام باید ثابت میکردم که جاسوس نیستم.
* من فکر میکنم بتوان از تو به عنوان بخشی از تاریخ مصور جنگهای جهان مخصوصا در دو دهه گذشته نام برد. از تلخ و شیرینیهایش بگو – (باخنده) سعی میکنم زندگی را سخت نگیرم. برای همین همهاش یک جورایی شیرین بوده حتی روزهایی که واقعاً برایم سخت میگذشته است.
زمانی در درگیریهای «چچن» سخت مجروح شدم و مدت زیادی تو برفها افتاده بودم .از یک طرف خونریزی و درد بسیار شدید و از طرفی سرما و برودت هوا آخرین نفسهایم را میگرفت و کسی هم مرا نمیدید تا کمکم کند.
تا اینکه بالاخره رزمندههای چچنی پیدایم کردند و مرا به دوش گرفتند و تا مسافت طولانی پیاده آوردند تا به ماشین رسیدیم و از آنجا برای رسیدن به نزدیکترین بیمارستان مرا بردند طرف مرز «اینقوشی» که تحویل بدهند و آنها مرا ببرند بیمارستان. این نیروهای «اینقوشی» از «چچنیها» خوششان نمیآمد تا ما را دیدند شروع کردند به تیراندازی. دوباره درگیری شروع شد و باز مرا انداختندم روی زمین.تا مدتی درگیر بودند تا اینکه آنها فهمیدند مجروح آوردهاند و آتش بس کردند و مرا تحویل گرفتند و فرستادند بیمارستان. و این روز، روز بسیار سختی برای من بود.
* در تمام این سالهای عکاسی خبری چند بار مجروح شدهای؟
– یکبار در لبنان بود که در درگیریهای بوجود آمده با «امل» با ترکش نارنجک مجروح شدم- یکبار همین چچن بود که تیر خورد زیر شکمم.- در مصر هم که با گلوله تفنگ شکاری ساچمهزنی زدند تو سرم.- در همین انقلاب مصر هم که هواداران مبارک با آجر به سرم زدند.- بقیهاش هم که چیزای مهمی نبوده یا با دسته کلنگ بوده یا با مشت و از اینجور چیزها…
* این مجروحیتها، نبودنهای طولانی، دوری، کتکها… همسرت شاکی نیست؟
– اتفاقاً یکی از مشوقهای اصلی من برای ادامه کار، همسرم است. من خیلی وقتها با نظر او عکسهایم را انتخاب میکنم. واقعاً روحیه میدهد.
* جنگ خلیج فارس تو را یاد چه چیزی میاندازد!!؟
– (با خنده) منظورت پسرم «رافائل» هست ؟
* دقیقاً. کاملتر توضیح بده .
– خب من به اقتضای کارم در جنگ خلیج فارس بودم. همسرم هم که باردار بود و اتفاقاً موعد زایمانش فرا رسیده بود و مرحوم کاوه و فرنود برده بودنش بیمارستان. وقتی برگشتم پسرم سه ماهه شده بود. الآن هم که مردی شده و ۲۱ سالشه و دانشجوی تاریخ است و علاقمند به عکاسی.
* و آن دو فرزند دیگر؟
– نه متأسفانه، هنگام تولد آنها هم نبودم. تولد پسر دومم «ایوان» در جنگ انتفاضه فلسطین بودم. الآن ۱۷ سالشه. تولد پسر سومم «سباستین» هم در درگیریهای چچن بودم که الآن ۱۶ سالش هست.
* «ایوان» و «سباستین» با اختلاف یک سال؟
– (باخنده) پسر سومی را چون در چچن مجروح شده بودم و دکترها احتمال می دادند که دیگر بچهدار نشوم. عجلهای شد.
اگر شاه بودم الآن سه تا شاهزاده داشتم. (باخنده)
* اما به عنوان آخرین سؤال، خیلی جالب هست که تعریف و آن حس درونی تو را به عنوان یک عکاس خبری برای شنیدن بعضی کلمات بشنویم :
* جنگ – خرابی- باعث تأسف و بدبختی. در هیچ کجا نباید باشد. لعنت به جنگ
* عشق – همیشه خوب و انرژی بخش. برای هر کاری
* شهرت – مثل یک اسلحه است با گلوله. بستگی به آدمش دارد. چیز جالبی نیست. میتواند خطرناک باشد.
* همسر – خیلی دوستش دارم. بیست و هفت سال بخوبی با من مدارا کرد.
* و فرزند… – به قول ما ایرانیها هدیه خداوند است. من هم همیشه ایرانیام با همان تمدن ایرانی و با همان غذاهای ایرانی چلو خورشت و قیمه و قرمه سبزی.
گفتگو: سیدحمید هاشمی
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.