این نوشته نه یک تحقیق علمی و جامعهشناسانه که تنها برداشتهای من است از سفری ۱۲ روزه به کوبا.
هاوانا ۱۸ دسامبر ۲۰۱۴ برای اولین بار پایم را در خاک کشوری میگذارم که سالها اسطورهای برای بخشی از هم نسلان من و الهام بخش چند نسل از جوانان جهان با آرزوی برقراری عدالت بوده است و هنوز هستند افرادی از نسل من که به حقانیت کوبا باور دارند. بسیاری از دوستانم توصیه کردند که اگر قصد مسافرت به کوبا را داری حتما قبل از مرگ کاسترو این کار را انجام بده چون معلوم نیست پس از مرگ او کوبا به چه راهی خواهد رفت. مسافرت من همراه همسفران دانمارکیام توسط یک شرکت مسافرتی برنامه ریزی شده بود و دلیل انتخاب آن این بود که دیدار از چهار شهر مختلف را در مدت ۱۲ روز در برنامه گنجانده بودند و از طرفی محل اقامت ما نه در یک هتل بلکه در مسافرخانههای خانگی که تعداد آنها به خاطر تسهیلات جدید زیاد شده است سازمان دهی شده بود. به خاطر رشد تعداد توریستهائی که به کوبا میآیند دولت به کسانی که در منزل خود امکان این را دارند که یک اتاق با امکانات بهداشتی و خدمات لازم مثل تهیه غذا را در اختیار گردشگران قرار دهند، اجازه میدهد که از این راه در آمد داشته باشند.
مزیت این مسافرخانههای خانگی برای گردشگران آشنائی نزدیک با شرایط زندگی مردم عادی در کوبا است. در هاوانا در محله قدیمی هاوانا در طبقه دوم یک ساختمان که به گفته صاحبخانه در سال ۱۹۲۵ ساخته شده بود همراه یکی دیگر از همسفرانم ساکن شدم. سه روز بعد به شهرکی به نام وینیالس رفتیم که دو شب در آنجا اقامت داشتیم و به دیدن مزرعههای توتون و یک خانواده کشاورز رفتیم. مقصد بعدی شهر سیینفیگوس بود که در سالهای ۱۸۰۰ توسط فرانسوایان بنا شده است و پس از دو شب اقامت به شهر ترینیداد رفتیم که شهری است دست نخورده با ۵۰۰ سال قدمت و همچون موزهای زنده با معماری اسپانیائی خود به زندگی ادامه میدهد که چهار شب در آنجا اقامت داشتیم و به هاوانا بازگشتیم و پس از یک شب اقامت کوبا را ترک کردیم.
آنچه در هاوانا و ترینیداد کاملا به چشم میخورد فقر است و فقر. محلهای که در هاوانا ساکن بودم منطقه بسیار بزرگی از هاوانا است که به حال خود رها شده است و چونان منطقهای جنگ زده به چشم میآید که همه چیز ویران شده است. ساختمانهائی که هر یک میتواند بخشی از میراث فرهنگی یک کشور باشد به حال خود رها شدهاند و مردم در آنها به شکلی از زندگی ادامه میدهند. گوئی هیچ کس مسئولیتی در برابر شهری که در آن زندگی میکنند ندارد. در ترینیداد نیز وضع به همین شکل بود. شهر سیینفیگوس مرتبتر و مدرنتر از دیگر شهرها بود و وینیالس در واقع شهرستان کوچکی است بین شهر و روستا. آنچه که من به عنوان یک گردشگر در سفر کوتاهم مشاهده کردم نه تنها فقر مادی که شکل خاصی از فقر فرهنگی نیز بود که فقر مادی را تکمیل میکند. هر روز صبح از بالکن محل سکونتم افرادی را میدیدم که در زبالهها به دنبال چیزی میگشتند که شاید برای کاری قابل استفاده باشد. خودروهای قدیمی با سوخت ناقص حجم عظیم گازوئیل نیم سوخته را به ریههای مردم تزریق میکنند و انبوه تاکسیهای سه چرخهای بدون موتور از فاصله چندین کیلومتری گردشگران را رصد میکنند و به سوی آنها میروند تا شاید از نمد آنها کلاهی برای خود بدوزند.
گردشگران دلارهای سیاری هستند که باید آنها را شکار کرد. دولت برای جلوگیری از رشد بازار سیاه دو نوع واحد پول چاپ میکند که یکی برای توریستها است و دیگری برای مردم کوبا که اولی در زبان عامه دلار نامیده میشود و همین دلار کوبائی است که مردم کوبا به امید به دست آوردن آن به سوی توریستها میروند تا شاید خوشبختی را بیابند. در این سفر همواره برای من این پرسش مطرح بود که ایراد کار در کجاست؟ چرا پس از گذشت ۵۷ سال آرمانهائی که بخش عظیمی از جوانان نسل من برای آنجانفشانی کردند در کوبا به ثمر نرسیده است؟ بدون شک هوادارن سیستم تک حزبی و دیکتاتوری پرولتاریا همه تقصیر را به گردن امپریالیسم جهان خوار به سرکردگی ایالات متحده آمریکا خواهند انداخت و این آسانترین راه برای خالی کردن شانه از مسئولیت است. شاید ایراد در آرمانگرائی سیستمهای تک حزبی است.
آرمانگرائی تک حزبی بر مبنای آرمانی که مقدس است شکل میگیرد و هدف، رسیدن به آن آرمان است. آرمان گرایان آنچنان به آرمان خود ایمان دارند که آن را تنها حقیقت موجود میدانند و با ایمانی محکم برای بنا کردن جامعه آرمانی خود قدم بر میدارند و از آنجا که هرگز در حقانیت آرمان خود شک نمیکنند لزومی نمیبینند که سیاستهای خود را به رای مردم بگذارند. آرمانگرایان همواره به آرمانهای بزرگ میاندیشند، آنها خود را قیم بشریت میدانند و بر این باورند که رسالتی تاریخی برای نجات بشر دارند، رسالتی که تاریخ بر دوش آنها نهاده است و هر کس در برابر این رسالت به ایستد باید هلاک شود. آرمانگرایان در حسن نیت خود شک ندارند و در درستی راهی که انتخاب کردهاند نیز تردید ندارند، آنها برای اینکه به آرمانهای بزرگ خود جامه عمل بپوشانند همیشه به طرحهای بزرگ میاندیشند، آنها زمانی که در مییابند که باید بزرگراه برای بر قراری ارتباط بین شهرها بسازند راهی بزرگ میسازند که با بزرگی آرمان آنها همخوانی داشته باشند تا آنها بتوانند از این راه بزرگ به آرمانشان برسند ولی فراموش میکنند که بزرگراه نیاز به محل استراحت برای مسافران هم دارد، احتیاج به خط کشی برای تعیین مسیرهای مختلف هم دارد و تابلوهای رانندگی هم باید برای آن تهیه کرد و تمامی این جزئیات کار است که در آرمانهای بزرگ آنها دیده نمیشود. اینکه به تناسب بزرگراه باید محل استراحت ساخت و در آنجا نیاز به تسهیلات لازم برای مسافران است و مسافران به دستشوئی تمیز و بهداشتی و محلی برای تعویض پوشاک بچه نیاز دارند در آرمانهای بزرگ آرما نگرایان گنجانده نشده بوده است.
برای آنها آنچه که مهم است بزرگی بزرگراه است و هرچه طول این راه بزرگ طولانیتر و کیلومترهای بیشتری در آمار ثبت کند آنها به آرمانهای بزرگ خود نزدیکتر میشوند. اصولا آرمانگرایان علاقه خاصی به آمار دارند و کمیت معیار ارزش گذاری آنهاست و کیفیت چیزی نیست که آنها به آن بها بدهند، چرا که کیفیت را نمیتوان با اعداد اندازه گرفت. قبل از سفر به کوبا در سایتها و نشریههای مختلف صحبت از این بود که کوبا بیش از ۵۰۰۰ پزشک در مناطق آلوده به ابولا دارد. در کوبا سالانه ۸۰۰۰۰ هزار بیمار از کشورهای دیگر برای درمان با روش سلولهای بنیادی تحت درمان قرار میگیرند و این آمارها میتواند ادامه داشته باشد ولی در خیابانهای هاوانا خیل عظیم جوانانی را میبینی که به نحوی خود را سر کار گذاشتهاند و وقتشان تلف میشود. بخش بزرگی از هاوانا در زباله غرق شده است و فقر از در و دیوار بر روی مردم فرو میریزد.
بخش بزرگی از شهر دارد به تدریج میمیرد و در طول هجده کیلومتر مسیر ساحلی شما ویرانه هائی میبینید بینهایت زشت، گوئی وارد شهری شدهاید که بمباران شده است، بازسازی این بناها میتوانست چهره شهر را زیبا کند، به هر دلیل که این ساختمانها به حال خود رها شده باشند برای عقل سلیم قابل قبول نیست که نتوان جلوی این فاجعه را گرفت. زمانی که معیار موفقیت در ارائه آمار تعداد بناهائی که ساخته شده است باشد، بنا بر این تعمیر و نگهداری نمیتواند در آمار سالانه جلوه خاصی داشته باشد و آنچه که در آمار مدفون میشود زیبائی است، چرا که زیبائی را با هیچ عددی نمیتوان در آمار وارد کرد. آرمانگرایان به اهداف بزرگی میاندیشند به همین دلیل مسائل پیش پا افتادهای همچون محیط زیست ارزش آنرا ندارند که آرمانگرا وقت خود را برای آن تلف کند. اینکه حد اکثر عمر یک اتوموبیل چقدر است و حد مجاز سرب در بنزین بیآنکه محیط زیست را آلوده کند و هزاران پرسش پیش افتاده دیگر، ذهن آرمانگرا را خسته میکند و او را از اندیشیدن به آرمانهای بزرگ بشری باز میدارد. آرمانگرا برای حقانیت راه انتخابی خود که قرار است جامعه را به سعادت ابدی برساند نیاز به مدرک دارد، او باید کارهای بزرگ خود را به رخ جامعه بکشد تا همگان او را باور کنند که در راه سعادت آنان گام بر میدارد. در کوبا بهداشت و تحصیل کاملا مجانی است و این کار عظیم آن مدرکی است که در جهت اثبات نیت خیر دولت در راه پیشرفت و رشد ملت به آن استناد میشود ولی هیچکس پاسخگوی انباشت انبوه زبالهها در خیابانها و محل سکونت مردم نیست.
هنوز در هاوانا و شهر هائی که من بودم مسا له تامین آب آشامیدنی مردم حل نشده است و یک سیستم فاضلآب که پاسخ گوی نیاز زمان باشد وجود ندارد. مشکل بزرگ آرمانگرایان این است که حاضر نیستند سیاستهای خود را به رای مردم بگذارند، چرا که آنها خود را قیم مردم میدانند و با ایجاد سیستم سهمیه بندی مردم را به صدقه بگیران سیستم دولتی خود تبدیل کردهاند. آبراهام ماسلو روانشناس آمریکائی در هرم نیازهای انسان بر آورد نیازهای بیولوژیک را در قاعده هرم قرار میدهد که بعد از بر آورده شدن آنها نیازهای دیگر جلوه میکنند که در راس آنها نیاز به رشد شخصی قرار میگیرد. با وابسته کردن فرد به سیستم صدقهای دولت برای رفع نیازهای اولیه خود، ابتکار عمل او را برای صعود به پلههای بالاتر از او صلب میکنند و انگیزههای فرد برای رشد شخصی اگر نگوئیم از بین میرود ولی بسیار محدود میشود. نقطه قوت احزاب معتقد به دیکتاتوری پرولتاریا ارزش اضافی است که کار ایجاد میکند، ارزشی که سرمایه آنرا چپاول میکند و با انباشت آن فربه میشود، پس برای جلوگیری از فربه شدن سرمایه داری باید این ارزش به صندوق دولت پرولتری واریز شود تا در جهت رفاه همگان هزینه شود. دقیقا همین نقطه قوت است که به پاشنه اشیل این احزاب تبدیل شده است و آنها را در سازماندهی کار که باید جامعه را نجات دهد عاجز ماندهاند. با استخدام تعداد کثیری در سیستم اداری بر این باورند که بیکاری را از بین بردهاند ولی اینکه بازدهی کار در این سیستم در چه حدی است مساله زیاد مهمی نیست. با پنهان کردن بیکاری در شغلهای کاذب تنها افراد را سر کار میگذارند بیآنکه کار زائی واقعی صورت گرفته باشد. قرار بود جامعه سوسیالیستی پاسخی باشد برای نجات بشریت از سرمایه داری و جامعه طبقاتی، جامعهای که که یکی برای همه و همه برای یکی در دنیائی عاری از حرص و طمع سرمایه اندوزی و با از خودگذشتگی فردی برای رفاه جامعه چاره درد رنجبران باشد.
آنچه که در کوبا به چشم میخورد رنج رنجبران از زندگی است. در طی ۵۷ سال حزب کمونیست کوبا موفق به بنا کردن ساختاری که هر فرد احساس کند امکان آزادانه رشد را دارد نشده است. سیستم دولتی شده اقتصاد جذابیتی برای مردم ندارد، دولت امروز هم باید مسئول اداره قهوه خانه باشد و هم مشکل انرژی را حل کند چرا که دولت خود را عقل کل میداند و هدفمند در راه آرمانهای زحمتکشان گام بر میدارد، حال اینکه زحمتکشان نیز پا به پای دولت برای همان آرمانها گام بر میدارند یا نه برای آرمان گرایان مهم نیست. پاشنه آشیل این سیستم این است که خود را قیم مردم میداند و امکان مشارکت اکثریت مردم را در ساختن زندگی و ایجاد رفاه فراهم نمیآورد. یک دولت سیاسی با برداشت عینی از شرایط جامعه و توانیهای موجود در اجتماع میتواند مردم را به مشارکت در بر رسی مشکلات و یافتن راه حل برای مشکلات دعوت کند. احزاب آرمانگرا آنچنان در برداشتهای ذهنی خود فرو میروند که فراموش میکنند اجتماع موجودی پویا است که پیوسته در حال تغییر است. نیازهای انسانها با زمان تغییر میکند و اجتماعی که نتواند شرایط رشد فردی افراد را به گونهای تامین کند که هر فرد امکان رشد مادی و معنوی را همزمان داشته باشد به سکون و فروپاشی اخلاقی دچار میشود. در گزارشهای آماری به اطلاع عموم میرسد که در هر شهر یک مرکز آموزش موسیقی و رقص دائر است تا مردم باور کنند که دولت به رشد فرهنگی مردم بهای لازم را میدهد. در کوبا هر روز از ساعت ۱۲ تا ۲۳ در محلهای مختلف گروههای ساز و آواز در حال نواختن هستند و مردم شبها به محلهای رقص میروند تا به پایکوبی بپردازند. در نگاه آماری انسان فکر میکند که کوبائیها مردم شادی هستند ولی آنچه که از نزدیک حس میشود این است که مردم رقص را مخدری یافتهاند تا محرومیتهایشان را با ضرب اهنگ سالسا تسکین دهند. تفاوت بزرگی است بین هنرمند خلاق و مهارت در نوازندگی، داشتن لشکری از نوازندگان که چونان مطربان دوره گرد برای به دست آوردن چند دلار بیشتر شبها در رستورانها مینوازند را نمیتوان رشد فرهنگی نامید. نکته جالب توجه اینکه صاحبان تازه به دوران رسیده رستورانها هیچ دستمزدی به این نوازندگان نمیدهند و تنها منبع در آمد این نوازندگان پولی است که توریستها در زنبیل آنها میاندازند. حتی کسانی که در رستورانها کار میکنند نیز تنها با ده در صد انعامی که مشتریان میدهند امرار معاش میکنند. هنر سوسیالیستی که قرار بود بازتاب آگاهی طبقاتی زحمتکشان باشد در کوبای امروز به وسیلهای برای امرار معاش لشگر بیکاران تبدیل شده است که با تولید انبوه نقاشی هائی که مورد پسند گردشگران است به باز تولید نسخههای متعدد از موضوعهای تکراری میپردازد. آیا در این لشگر عظیم نوازندگان و نقاشان یک چایکوفسکی یا پیکاسو به وجود خواهد آمد؟ صاحبخانه یکی از مسافرخانههای خصوصی که یکی از همسفران من در آن سکنی داشت پزشک جراحی بود که شغلش را رها کرده بود و از امکان جدیدی که برایش پیش آمده بود استفاده کرده بود تا در آمد بیشتری داشته باشد. انعامی که راهنماهای توریستها در یک روز به دست میآورند برابر حقوق یک ماه یک معلم است و بیهوده نیست که تحصیل کرده هائی که زبان انگلیسی را خوب میدانند ترجیح میدهند راهنمای توریستها باشند تا مسئول یک پروژه علمی. به راستی این شکل اقتصاد چه جذابیتی برای شهروندان میتواند داشته باشد؟ میگویند برق مجانی است، کرایه خانه ناچیز است، بهداشت مجانی است، تحصیل مجانی است و…. آیا اینها برای سعادت فرد کافی است؟ وقتی همه چیز دولتی میشود و مردم به خدمات خیریه دولتی وابسته میشوند چگونه میتوان انتظار داشت انگیزه فرد برای تلاش بیشتر رو به فزونی گذارد؟ در این شکل اقتصاد میگویند یکی برای همه و همه برای یکی به به فراموشی سپرده میشود. آنچه در این شکل اقتصاد فراموش میشود نیازهای فرد به انتخاب است. در برابر این تفکر بورژوازی همه چیز را به انتخاب فرد موکول میکند و همین شعار آزادی انتخاب فردی است که بورژوازی را برای فرد جذاب میکند، بورژوازی جذابیتی پنهان دارد که اقتصاد دولتی و تقسیم یکسان فقر توان رقابت با آن را ندارد مگر اینکه بپذیرد آزادی فردی و آزادی انتخاب نیاز انسانی است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
درود . گویی این دوست ما فراموش کرده اند که روزگاری همین کشور کوبا زیر سلطه یک نظام دیکتاتوری و مورد تایید نظام سرمایه داری غرب بوده است . ارمغان نظام سرمایه داری برای مردم کوبا چه بود ؟ نوازندگانی که تحت استسمار صاحبان کلوب ها و رستوران ها که اکثرا آمرکایی بودند آیا در رفاه زندگی میکرده اند ؟ و یا اینکه تمام جمعیت کوبا را نوازندگان تشکیل میدهند ؟ چرا یادی از کشاورزان کوبایی روزگار سرمایه داری نمیشود که همچون برده شیره ی جانشان مکیده میشد و همراه زمین خرید و فروش میشدند ؟ آیا تحریم های دنیای غرب و آمریکا را در طول مدت عمر کوتاه نظام مارکسیستی کوبا فراموش کرده ایم ؟ فراموش نکنیم همین مردمی که روزگاری انقلاب کردند و دست دوستی به سوی آرمان های چپ دراز کردند هر وقت اراده کنند میتوانند همین نظام مارکسیستی را نیز با هر چه بخواهند عوض کنند .
پس هنوز تفکر چپ در میان مردم کوبا و آمریکای جنوبی جای دارد و برای رسیدن به آرمان هایشان که اصلا مقدس نیستند و جایگاهی عقلانی دارند ، تلاش میکنند .
یکشنبه, ۲۱ام دی, ۱۳۹۳