این بافت ها من را به لذت ژرفی می برند . با هیچ قابل مقایسه نیستند . این ها دقیقا تمامند ، تمام همه چیز . نقطه ی گمگشتگی مفهوم ، در عمق مفهوم ؛ راوی خودآگاه جهانند ، راوی در حضور .
پیش از این که به این نقطه برسند گمان می کردم : یکی بافت تن شریک جنسی ام بشود ؛ دیگری بافت تن من و آن یکی بافت تنی که از آن زاده شده ام ، اما حالا همه به نقطه ای یکسان رسیده اند به خطوط ، لکه های یک شکل ، آنچنان یک شکل که از تشخیص و تفکیک بری شده باشند . حالا آنها از کنترل خارج اند ؛ قانون بر آنها صدق نمی کند ؛ هر یک می توانند آن دیگری باشد ؛ واقعیت را آنچنان می کاهند که بدل به تخیل ناکارامد می شود . آنها شهودند ، شهود واقعیت ، واقعیت تمام تخیل ها . یکی اند و همه چیزند
وقتی توی تخت خوابم خوابیده ام همه چیز همینجا ست ، همه چیز توی تخت خواب آن دیگریست که خوابیده است ، با آن یکی رفته است ، خود آن دیگری ست . همه یکی بوده ایم ، هر سه ی این بافت ها ، مدام خود ارضایی کرده ایم با تخیل حضور دیگری و این حقیقت این شهود یگانه را از یاد برده ایم ، حقیقت تهی از اخلاق را . . .
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
شما خودش فهمیدی چی گفتی قربان
دوشنبه, ۲۹ام آبان, ۱۳۹۱
سپاس الیاس عزیز از دعوتت.متن متفاوتی بود.ناخوداگاه یک ناخوداگاه در من شکل گرفت،دوست داشتنی عجیبی که از درون تو به هر چیزی بنام بافت سرایت میکنه.غلت زدن دیوانه وار فلسفه و تخیل حول محور هم.هنوز گیجم در این چرخش…
دوشنبه, ۲۹ام آبان, ۱۳۹۱