با تحکم و افتخار فریاد میزند: «من هرچه دلم بخواهد گوش میدهم»! بسیار قاطعانه و حاکی از آزادی و آزادگی میبود اگر چنین فریادی را در برابر مامور اداره سانسور موسیقی، یا وزیر ارشاد یا دستکم روحانی مسجد محل میزد. اما یکی از همانانی که در مقابل گشتهای ارشاد، در بهترین حالت بازی موش و گربه راه انداختهاند و فریاد «هرچه دلم بخواهد میپوشم» را صرفا برای گوش مادرشان نگه داشتهاند، این بار هم فریاد آزادی در انتخاب موسیقیاش را بر سر یک استاد دانشگاه میزند که دارد از سانسور موسیقی که در نهایت سلیقه مخاطب را به ابتذال میکشاند سخن میگوید! به نظرم، کمتر هنرمندی میتوانست این حجم از تناقضهای مضحک و البته مبتذل را اینگونه در یک مجلس کنار هم قرار دهد!
دکتر یوسف اباذری، در جلسهای که به بهانه نقد واکنشهای اجتماعی به مرگ «مرتضی پاشایی» تشکیل شده، مدعی میشود که روند جامعه در راستای سیاستزدایی پیش میرود. (+) یک بار این کلام را به گونهای مطرح میکند که گویی یک دستگاه متمرکز حکومتی در حال پیشبرد چنین سیاستی است که اگر اینگونه بود من با ایشان مخالف بودم، اما همانطور که خودشان بلافاصله توضیح دادند که «البته کسی کار خاصی نمیکند، بلکه ساختار به اینگونه پیش میرود» (نقل به مضمون) آن وقت من هم باید بگویم با ایشان صد در صد موافقم و در این مورد نیز گمان میکنم که خود صحنه، بینیاز از توضیح بیشتر است: جوانی که با فریادهایی بلند در قامت یک طغیانگر سرکش و ای بسا مدافع توده مردم قد علم کرده است، اما نه در برابر یک سیاستمدار! بلکه صرفا در برابر یک «تحلیلگر وضعیت»! گویی که جوان معترض، نه نیت تغییر وضعیت نامطلوب، بلکه صرفا قصد انکار و سرپوش گذاشتن بر آن را دارد.
اباذری میگوید که جامعه به سمت جلاد خودش جذب شده و اتحادی نامقدس با جلاد خودش بسته تا دست از سیاستورزی بردارد و من به چشم میبینم که دانشجوی جوان یا تفاوت سیاستمدار و تحلیلگر را درک نمیکند، یا درک میکند اما به مصداق پیشبینی جناب دکتر، ترجیح میدهد به جای فریاد زدنهای هزینهزا در برابر یک سیاستمدار، انرژی ذخیره شده برای کنش اجتماعی خود را بر سر یک استاد دانشگاه خالی کند که از قضا خودش منتقد وضعیت سیاسی و در نتیجه «بی پشتوانه» محسوب میشود. در نمونهای دیگر، اباذری جایی به پرونده هستهای به عنوان یکی از عوامل گمراه کننده ذهن مردم از موضوع اصلی سیاست اشاره میکند و باز به طرز مضحکی در اواخر جلسه، دانشجوی دیگری که «اتفاقا من خودم یکی از ارادتمندان آقای دکتر هستم ولی!» شروع به سخنرانی میکند و معلوم نیست با چه معجزهای موضوع جلسه را به این روضه میکشاند که «مگر دانشمند هستهای نمیتواند عاشق شود»!
روی هم رفته، من با انتقاد و یا هشدار دکتر اباذری نسبت به روند رو به ابتذال جامعه موافقم. (اینجا ملاکاش سلیقه هنری است که شاید در نظر اول چندان اهمیتی نداشته باشد، اما اگر بدانیم که این روند ارتباط تنگاتنگی با اخلاقیات جامعه دارد آن وقت نقش آن را بیشتر درک میکنیم) با این حال، با نتیجهگیری نهایی ایشان که چنین وضعیتی مقدمه ظهور فاشیسم است کاملا مخالفم و حتی برعکس، به گمانم دستکم مصادیقی که ما اینجا با آن مواجه هستیم حرکتی کاملا آشکار در فاصله گرفتن از خطر فاشیسم است.
صحبت اصلی را در یادداشت قبلی («سخنی کوتاه در مورد بحران اقتدار اجتماعی…») نوشتم که دو سه روز پیش از انتشار این سخنرانی دقیقا به تحلیل مشابهی پرداخت. اینجا به صورت جزییتر به موضوع فاشیسم میپردازم و یادآوری میکنم که فاشیسم محصول ابتذال در سطح سلیقه موسیقی نیست. اتفاقا نازیها همواره بزرگترین حامی هنرمندان بودند و «هنر والا» را به شدت تشویق و تحسین میکردند. شوروی استالینی نیز (که البته نظامی فاشیستی نبود اما در توتالیتاریسم با آلمان نازی اشتراک داشت) ستایشگر «هنر متعهد» بود. در نقطه مقابل، هر دوی این حکومتها ار هدر رفتن وقت مردم و ابتذال موسیقی و یا امور بیهوده دیگر به شدت نگران بودند چرا که ذات تعهد فاشیستی یا هژمونی توتالیتر نیازمند بسیج تودهای مردم است و نه انزوا و تکثرطلبی آنها.
«هانا آرنت» اعتقاد داشت: «از دیدگاه فرمانروایان توتالیتر جامعهای که وقت خود را به شطرنج به خاطر شطرنج اختصاص میدهد از طبقه کشاورزی که به خاطر کشت خودش کار میکند تنها اندکی کمخطرتر و متفاوتتر است» (توتالیتاریسم / هانا آرنت / محسن ثلاثی / نشر ثالث / ص۶۹) تعریف هیملر نیز از یک عنصر اس.اس به عنوان یک نوع انسان جدیدی که در هیچ شرایطی «کاری را به خاطر خود آن کار» انجام نمیدهد کاملا گویا است و اگر به یاد بیاوریم که شعار حزبی اس.اس این بود که «وظیفهای نیست که به خاطر خودش وجود داشته باشد»، آن وقت در مییابیم که فاصله گرفتن از موسیقی متعهد و ایدئولوژیک، ولو به قیمت پیوستن به شبههنری پوچ و بیمحتوا تا چه میزان با دلخواستهای حاکمان اقتدارگرا، توتالیتر و یا فاشیست در تضاد است.
در نهایت، به همان صحبت جناب اباذری باز میگردم و طرح این پرسش که: «چرا اگر بگوییم این روند سیاستزدایی و سقوط سلیقه هنری مردم محصول فعالیت هدفمند حکومت است به خطا رفتهایم و چرا اگر بپذیریم این اتفاق نتیجه طبیعی (اما نه مطلوب) حرکت جامعه است گزاره ما درست میشود؟» برای درک این تصویر میتوان به صورت خیلی ساده هرم نیازهای «مازلو» را در نظر گرفت. درک هنری و نیاز به اخلاقیات و تفکر و فلسفه در پلههای بالای هرم، و نیاز به ضروریات ابتدایی زندگی (خورد و خوراک و مسکن) در سطح زیرین هرم قرار دارد. بدین ترتیب باید پذیرفت در یک جامعه «طبیعی» (نه مطلوب) اکثریت جامعه که در سطح زیرین هرم قرار دارند با درک ضرورت هنر و فلسفه و اخلاقیات فاصله زیادی دارند. برای این گروه «هنر» صرفا در رده ابزار «سرگرمی» جای میگیرد و طبیعتا به ابتذال هم کشیده میشود. اما هرگونه تلاش برای تغییر این هرم و بر هم زدن این نظم طبیعی (و باز هم نه لزوما مطلوب) محصول فعالیت متمرکز و برنامهریزی یک نظام «تمرکزگرا» (اگر نگوییم «اقتدارگرا») است. بدین ترتیب، حکومتی که به زور میخواهد همه مردم را به سمت «هنروالا»، «هنر ناب» و یا «هنر متعهد» رهنمون شود بسیار بیشتر در معرض در افتادن به وادی فاشیسم قرار دارد تا حکومتی که با دلخواستهای مردماش، ولو دلخواستهایی مبتذل همراه میشود.
پینوشت:
صحبتهای زیادی هم در انتقاد از لحن دکتر اباذری منتشر شده است که به نظرم محصول همین وارونگی وضعیت است. به نظر من تنها نکته مثبت سخنان جناب دکتر که هیچ جای برو برگردی نداشت، لحن ایشان در طرح مساله بود. اگر نتوانیم جایگاه یک روشنفکر (که وظیفهاش صراحت و صداقت است) را با یک سیاستمدار (که وظیفه دارد بازتابدهنده دلخواست مردمی باشد) تمیز دهیم، البته لحن اباذری را هم محکوم میکنیم. اینکه دانشجوی مخاطب نمیتواند میان نظر متخصصی که میگوید «این موسیقی از آن یکی هنریتر است» با تحکم دستگاه سانسور که میگوید «حق نداری این را گوش بدهی» تفاوتی قایل شود، نه ایراد کار جناب دکتر، که صرفا شاهد دیگری است بر ادعای ابتذالی که سطح سلیقه اجتماعی را در بر گرفته است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
سلام دوستان
لطفا با دید احساسی به به این گفته ها گوش ندهید.
ما به سمتی میرویم که مردم باید علم و فکر و توانایی تعیین سرنوشت و انتخاب سیستم حاکم خود را داشته باشند.
یک جامعه شناس دلسوز آگاه باید یافته های قابل اعتماد خود را به اصطلاح high light شده به جامعه ارایه دهد.
شیوه آقای دکتر اباذری تنها شیوه ای بود که میتوانست در این شرایط تلنگری به جامعه بدهد. و معیار های واقعی و انسانی که ارزش تجمع را دارند را یاد آور شود.
برای دلداری نیازمندان و انسانیت و رشد جامعه نه برای ارضای احساسات غریزی
کدام حرکت اجتماعی با آگاهی بصورت خودجوش در جامعه ما انجام میشود که به یک جامعه شناس حق ندهیم تا ما را مورد بازخواست قرار دهد.؟؟؟!!!!!!
سه شنبه, ۲۵ام آذر, ۱۳۹۳