گفتوگو با دکتر محمد علی اسلامی ندوشن به مناسبت انتشار مجموعه داستانهای شاهنامه
عشق در شاهنامه
محمد صادقی
دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، چندی است که مشغول نوشتن مقدمه بر مجموعه داستانهای شاهنامه است. این مجموعه نفیس با چاپی بسیار زیبا و بهرهمندی از خط خوشِ استاد رسول مرادی توسط نشر کلهر در حال آمادهسازی برای انتشار است و تاکنون برخی از جلدهای این مجموعه همچون؛ «رستم و سهراب»، «بیژن و منیژه» و… منتشر شده است. در این مجموعه داستانهای «رستم و اسفندیار»، «کیخسرو»، «بهرام گور»، «سیاوش»، «ضحاک»، «فریدون و کاوه»، «عشق در شاهنامه»، «جهانبینی شاهنامه» و «یزدگرد» با مقدمههای دکتر اسلامی ندوشن روانه بازار کتاب شده و خواهند شد. دکتر اسلامی ندوشن در زمینه شاهنامه کتابهای ارجمندی همچون «داستان داستانها»، «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه»، «ایران و جهان از نگاه شاهنامه»، «نامه نامور» را نیز پدید آورده که با استقبال خوبی از سوی مردم و بویژه اهالی فرهنگ، دانشجویان و شاهنامهپژوهان مواجه شده و اکنون نیز در مجموعه داستانهای شاهنامه، مخاطبان را به اندیشیدن در این اثر سترگ فرامیخوانَد. شاهنامه فردوسی به تعبیر شاهرخ مسکوب از زمان پدید آمدنش تا امروز «زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است» و تداوم این زیستِ دشوار در طول تاریخ، از سویی با خدمت عاشقانه نقالان و از سویی دیگر (در دوران معاصر و با نگاهی محققانه) با آثار نویسندگانی مانند محمد علی اسلامی ندوشن، شاهرخ مسکوب، عبدالحسین زرینکوب، مجتبی مینوی، محمد مختاری، مهدی قریب، جلال خالقی مطلق، محمد امین ریاحی، مصطفی رحیمی و… جان و جهان ایرانیان را تازه ساخته و میسازد. در این گفتوگو و با نظر به داستان «بیژن و منیژه» پرسشهایی را با دکتر اسلامی ندوشن در میان گذاشتهام.
***
در مقدمه کتاب «بیژن و منیژه» از مجموعه داستانهای شاهنامه، این داستان را در میان داستانهای شاهنامه «از همه پرمعناتر» خواندهاید. شبی دهشتناک است، «بُت مهربان» شمعی چو آفتاب بر میافروزد، بزمی بر پا میدارد، داستانی روایت میکند و از فردوسی میخواهد آن را به شعر درآورد. چنین است که شاهنامه در این شب ظلمانی طلوع میکند… و به تعبیر جنابعالی، برخورد چند موضوع پایهای؛ مردانگی، حسد، عشق، نیرنگ، وفاداری، شکنجه، مقاومت و آنگاه رهایی، در متن این داستان دیده میشود… میخواهم بدانم فردوسی در این داستان (و به طور کلی در جهان اندیشهایِ خود) درباره عشق چه میگوید و آنچه او ابراز میدارد (درباره معنای عشق) با سرودههای سعدی، حافظ و دیگر سخنگویان بزرگ ادب ایران چه نسبتی دارد؟
شاهنامه کتابی است که از زندگی حرف میزند، بنابراین هرچه در زندگی هست، در این کتاب هم هست، از جمله عشق. البتّه کلمۀ عشق در شاهنامه به معنائی که در غزل فارسی آمده، نیامده، به جای آن «مهر» و «دلبستگی» و مرادفهای آن به کار رفته. ما در شاهنامه با عشق، به طور طبیعی و روشن روبرو هستیم. بدون تکلّف، با مشارکت جسم و جان، هر دو. روبروئی زنی است با مردی، که در آن غریزۀ ذاتی انسان تلطیف شده و با تمدّن آراسته گردیده. نمونههای آن از همه برجستهتر در دورۀ باستانی، دلدادگی زال و رودابه، بیژن و منیژه، تهمینه و رستم و کتایون و گشتاسب است. عجیب است که در تمام این عشقها، زن پیشقدم میشود و این خود مینماید که تا چه اندازه خواست طبیعی ادامۀ نسل (که زن امانتدار آن است) به کار میافتد. زن در عمق نهاد خود، طالب مردی است که بتواند بهترین فرزند را برای او بیاورد (نمونهاش تهمینه) و برای این منظور مردی را برمیگزیند که این خواست را اقناع کند. زن در شاهنامه بر این نظر است که «کسی که مرد کارزار است، مرد بستر هم هست». در میان عشق شاهنامه و عشق غزلهای فارسی (مثلاً سعدی و حافظ) تفاوت عمدهای دیده میشود، گرچه هر دو در سرچشمه به هم میرسند. اوضاع و احوال ایران در دوران بعد از اسلام به گونهای است که عشق با عرفان آمیخته میشود این است که مثلاً در نزد حافظ میتواند در یک بیت از جسم حرف باشد و در یک بیت از جان. به طور کلّی عشق در شاهنامه، پروردۀ وصال است، و در تغزّل دوران بعد، پروردۀ هجر. یعنی ماهیّت عشق در گرو کام نیافتگی است. نمونۀ بارز آن را میتوان گفت که مجنون است. این هر دو نوع، هر یک زائیدۀ زمان خود هستند. یکی حاصل دوران گردنفرازی کشور، و دیگری حاصل دوران فرود. امّا این وجه مشترک در هر دو نوع باید، مانعی بر سر راه داشته باشد. عشق در مانع، رشد و بالندگی مییابد. منتها در دوران باستانی، مانعها از پیش پا برداشته میشوند، و کار به وصال میانجامد، در دوران بعد بر اثر مانع، عشق در هجر درازمدّت، دوام مییابد.
در نتیجهگیری مقدمهتان آوردهاید:«داستانهای شاهنامه هر یک هسته مرکزیای دارند، یعنی بر گِرد حکمت و آموزهای میگردند…» در ادبیات کلاسیک ایران، در شعرهای عاشقانه و غزلها، شاید رسیدن به معشوق و دست یافتن به محبوب، هدف نهایی نباشد (البته در بیشتر موارد) بلکه خودِ عشق، مورد توجه قرار میگیرد و شاعر را شوریده میسازد. یعنی شوریدگیها، پریشان حالیها و رنجها همه در راه عاشقی رخ مینماید و به عبارتی، مقصود، عشق است و به این خاطر مفاهیمی مانند فراق، انتظار، درد و… پررنگ میشوند. اما در شاهنامه موضوع قدری متفاوت است و طعم وصال و شیرینیِ کامجویی نیز آشکار میشود. البته چون متن حماسی است، همه چیز در خدمت حماسه قرار میگیرد، در همین داستان «بیژن و منیژه» هرچند سرانجام وصل صورت میپذیرد، در آخر، پهلوانی رستم برجسته میشود و داستانی دیگر، زمینهسازِ افتخارآفرینیِ رستم. اکنون برگردیم به جملهای که در آغاز اشاره کردم، اینجا و در این داستان که بسیار هم زیبا است، داستان بر گِرد چه حکمت و آموزهای میگردد؟ در داستانهای «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار» بیش از هر چیز با مفهوم «آز» و به تعبیر زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی با «تراژدی قدرت» مواجه میشویم. در این داستان با چه روبروایم؟
دربارۀ عشق شاد و ناشاد سخن میگویید. در تفاوت میان دوران باستانی و بعد، این، باز نتیجۀ اوضاع و احوال زمانه است. در دوران بعد ایرانی چنان آبدیدۀ حوادث شده است که میتوان گفت تا حدّی «غم پسند» گردیده. حافظ میگوید: که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت! ایرانی باورش نمیشود که بتوان با خوشبینی و شادی زندگی طبیعی داشت. همیشه نگران فردای خود است و در این دل مشغولیِ فردا امروزش را از دست میدهد. این حالت، نتیجۀ زندگی ناامن، زندگی بدون قاعده و مرجع است.
مقدمه و داستان «بیژن و منیژه» را که میخواندم، به این میاندیشیدم که تا چه اندازه شادی، خوشگذرانی و… در ادبیات آن دوره برجسته بوده است، و همین طور «لذتِ پیوستگی» که شاید از دوره فردوسی تا دوره معاصر و ظهور شاعران نوگرا، وقفهای در این باره اتفاق میافتد، بهتر است بگویم لذتِ پیوستگی تا اندازه زیادی هم کتمان میشود و از سوی دیگر، در این فاصله، شعر عرفانی که مبتنی بر تجربههای خاص بوده، در قالب نظم و نثر غلبه مییابد، تا شعر امروز ایران (شعر جدید) که بیپرواتر و راحتتر به لذت پیوستگی پرداخته میشود، ارزیابی جنابعالی از این موضوع چیست؟
شعر عرفانی که بیانگر فکر عرفانی است، نمودار آن است که بشر از زمین دلکنده است و برای حلّ مسائل خود به آسمان پناه میبرد. گذشته از آن بر اثر قیدهای اجتماعی و عقیدتی بند بر پای خود میبیند و طالب افقی گشادهتر است که بتوان در آن تنفّس کرد، و آن را در عرفان میجوید. انسان بطور کلّی در دو تنگنا به سر میبرد: یکی از ناحیۀ طبیعت که او را در قالب جسمانی خود محدود نگاه میدارد، دیگری از جانب اجتماع که در برابر حرکت دلخواه او دلخواه خود را میگذارد و مانع، ایجاد میکند. بنابراین او میشود یک موجود «خواهنده»، و غالباً «به دست نیاورنده»، و بدینگونه سرنوشت او این شده است که احساس تلخکامی از او دور نباشد. این بیت در ویس و رامین فخر گرگانی آمده است:
مرا مادر دعا کرده است گوئی که از تو دور بادا هرچه جوئی
در نزد انسان شاهنامه، دامنۀ توقّع محدودتر و تکلیف روشنتر بوده است. دنیا را به دو قلمرو نیکی و بدی تقسیم میکردند که او میبایست با بدی در جنگ باشد، و بدیها آن بودند که گزندآور و فروکشنده باشند. در دوران بعد، مصادیق نیکی و بدی با هم آمیخته شدند، تفسیر بردار شدند، بنابراین هر کسی میتوانست هرچه را که دلخواهش بود نیک بپندارد، ولو بد باشد، و هرچه را که مطابق میلش نبود، بد بپندارد ولو بد نباشد. در داستان «بیژن و منیژه» چند تیره از طبایع انسانی به کار میافتند: مردانگی و مقاومت بیژن، حسد گرگین، وفاداری منیژه، و سرانجام از پس تاریکی و چاه، روشنائی نجات سربرمیآورد. شاهنامه خواسته است بگوید:
در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است
مهم آن است که انسان از تکاپو باز نماند. رستم در این ماجرا، مانند موارد دیگر، نمونۀ قهرمان نجاتبخش است. گرهی نیست که به دست او گشوده نشود. تجسّم یک انسان آرمانی است که توانمندی شکستناپذیر دارد، هرچند خود او هم سرانجام در چاه زمانه میافتد، ولی او را نیرنگ از پای درمیآورد، نه نیرو. رستم باید قهرمان بیهمال باشد، همانگونه که ایرانیان باستان کشور خود را بیهمال میشناختند.
همان طور که در کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه» اشاره کردهاید:«در سراسر کتاب فردوسی اختلافی بر سر زنی پیش نمیآید» مگر آنجا که در شکارگاه، دختر سرگردانی در مقابل پهلوانان ظاهر میشود و پس از کشمکشی، تصمیم میگیرند او را نزد کاووس ببرند (او همان مادر سیاوش است) و در همین کتاب، جنابعالی، زنان شاهنامه را (غیر از سودابه) زنانی تمامعیار میخوانید، زنانی همچون؛ رودابه، تهمینه، فرنگیس، منیژه و… میخواستم درباره این زنان که شخصیتهای احترامبرانگیزی هستند، بیشتر توضیح بدهید.
در مورد زنان یک تلقی نسنجیده از شاهنامه بر سر زبانهاست و آن ناشی شده است از داستان سودابه. این زن چنانکه میدانیم فتنهای بزرگ در دربار کاووس بر پا میکند. دلبستگی شهوانی و مکارانه او به ناپسریش سیاوش –که حکم مادر او را دارد- سپس دسیسههایش که منجر به نابودی شاهزاده میگردد، او را زن پتیارهای معرفی کرده؛ از این رو از سر خشم در نتیجهگیری ماجرای او آورده شده است: زن و اژدها هر دو در خاک به… (این بیت در شاهنامههای معتبرتر الحاقی شناخته شده است) ولی این یک مورد است، و چنانکه میدانیم در نوشتههای قدیم واکنشها و داوریها بر حسب مورد صورت میگرفته. از این که بگذریم کم کتابی به اندازه شاهنامه زنان بزرگمنش در خود جای داده است، که مایه افتخار نوع زن ایرانی باشند. همه صفاتی که موجب آراستگی انسان و زن است در زنان بزرگ شاهنامه دیده میشود. ایثار و استحکام شخصیت و پاکی و وفاداری چنان به صورت طبیعی در آنهاست که گویی این خصوصیات با سرشت زن عجیناند. حتی زنان ترک، دختران افراسیاب، فرنگیس و منیژه، یا جریره، دختر پیران، چون با ایرانیان میآمیزند زیباترین جلوههای روح بانوانه را از خود بروز میدهند. در دوره تاریخی دوشیزگان ساده روستایی که در ارتباط با بهرام گور شناخته میشوند و به همسری وی در میآیند همگی در سبکروحی و شیرینی و نشاط و هنروری چنانند که گویی نوعی فرهنگ و فرزانگی عام سراسر ایران را گرفته بوده، و آن در درجهای بوده است که حتی دختران دهنشین را نیز بتواند شایسته مُشکوی پادشاه گرداند. عشق در شاهنامه با عشق در سایر منظومههای فارسی تفاوت دارد، مانند آب بهاری روان و روشن است. جریان آن نه در جهت تسلیم و انفعال یا هوس و غریزه تند شهوی، بلکه در جهت ملاحظات مردمی و پهلوانی است. رودابه و تهمینه و منیژه دلبسته نمیشوند مگر به سبب آنکه نیروی فیاض هستیپرور در مرد برگزیده خود میبینند. گردآفریدِ نوجوان، همان یک ساعتی که با او روبرو میشویم اثری محونشدنی در ما میگذارد. صفت عالی به هیچ وجه انحصار به ایرانیان ندارد؛ به محض آنکه زن شد و وارد جرگه شاهنامه شد به یک شخصیت قابل احترامِ پر آب و رنگ بدل میگردد. زنهای منظومههای بعدی چون در نظامی، امیرخسرو، جامی و دیگران هیچ یک تاب برابری با زنان شاهنامه ندارند. در همه آنان حالتی هست که سلامت و فخامت آنان را خدشهدار میکند. لیلی: منفعل و شکننده. شیرین: کمی بدنام. زلیخا: نامتعادل، زناپسندِ پیشین و عابده بعدی. بر سر هم اگر به عمق شاهنامه فرو رویم، میبینیم که این کتاب نه حماسه شاهان است و نه جانبداری از قوم و ملت خاصی دارد، کتاب زندگی است که داد و خرد جانمایه آنند (برای مطالعه بیشتر میتوانید نگاه کنید به: پیشگفتار کتاب نامه نامور) دربارۀ زن در شاهنامه چون جای دیگر توضیح بیشتری آوردهام (کتاب ایران و یونان در بستر باستان) در این جا از تفصیلش در میگذرم. همین اندازه بگویم که زنان ایران در دورۀ باستانی از برجستگیای برخوردارند. که نظیرش نه تنها در ادب فارسی نیست، بلکه به دشواری میتوان در ادب جهانی هم یافت. سودابه یک استثناست. این زنان در نبرد میان نیکی و بدی، در پیروز کردن نیکی، دوش به دوش مردان خود پیش میروند. هم دلدار هستند هم هماورد، یعنی کوشنده. نکتۀ قابل توجّه آن است که اکثر این زنان، تبار غیرایرانی دارند، ولی چون به همسری ایرانی درمیآیند، ایرانیمنش میشوند. فرنگیس و مادر سیاوش و منیژه تورانی هستند، سیندخت و رودابه، کابلی، جریره مادر فرود نیز تورانی است، کتایونی، رومی. چند بیت ناخوشایند که دربارۀ زن در شاهنامه آمده، مجعول و الحاقی است و از فردوسی نیست از نوع: زن و اژدها هر دو در خاک به … را دیگران افزودهاند.
مفهوم مهر و وفاداری در داستان «بیژن و منیژه» رنگ و بوی دلپذیری دارد. از هنگامی که بیژن در چاه زندانی میشود، منیژه نیز در راهی دشوار وارد میگردد. او که از خانواده پدری و از زندگی پر ناز و نعمت و شاهانهاش رانده شده، نابرخورداری را تاب میآورد و با وجودی که زندگی سختی را میگذراند، به بیژن هم غذا میرساند. در حقیقت، عشق و وفاداری مقصود زندگی او میشود و اینچنین به زندگی خویش «معنا» میبخشد. عشق این نیرو را در او بر میانگیزد. اما در همه داستانها اینگونه نیست، در داستان «رستم و سهراب» گردآفرید به سرعت باد میآید و به سرعت باد میرود و به نوعی محو میشود! گویا، آگاهانه یا ناآگاهانه باید همه چیز جفت و جور شود تا آن پایان غمناک رخ دهد! نمیدانم چرا هر بار این داستان را مرور میکنم، هنگامی که به گردآفرید میرسم، این اندیشه هجوم میآورد؛ چرا این حضور محو است! مگر نه اینکه ماجرا چندان ساده نبوده:«ز گفتار او مبتلا شد دلش/ برافروخت کنجِ بلا شد دلش» آمدن و رفتن گردآفرید به خوابی شبیه است، حذفِ گرآفرید به یکباره از داستان پرسشبرانگیز نیست؟
گردآفرید چون سهراب را تورانی میشناسد، یعنی غیرایرانی، به اظهار دلبستگی او جواب مساعد نمیدهد. او را دوست دارد، ولی با خود میگوید که حیف که این جوان ایرانی نیست! غیرت ایرانیبودن، بر بارقۀ عشق غلبه میکند. داستان بر این نکته تکیه دارد که ایران برتر از هر چیز است، حتّی عشق! این است که عشق این دختر مانند آذرخش، میدرخشد و ناپدید میشود.
پرسش پایانیام درباره «بُت مهربان» است. آن که داستان را برای فردوسی بازگو میکند، آیا با قاطعیت میتوان گفت که همسر وی بوده است؟ «جفت نیکی شناس» خواندنِ وی دلیلِ خوبی برای این مدعا است؟ میخواستم بدانم در داستانهای دیگر شاهنامه هم از او نام برده میشود؟ زیرا به نظر میآید او با داستانهای دوره باستان آشنا بوده و از این رو انتظار میرود، از وی در جاهای دیگر نیز یاد شده باشد، شاید هم نمیخواسته زیاد از همسرش سخن بگوید!
با قاطعیّت نمیتوان گفت که «بت مهربان» در سرآغاز داستان بیژن و منیژه همسر فردوسی است یا نه، ولی حدس همسر بودن بر فرض دیگر غلبه دارد. در گذشته رسم نبوده است که از بانوی خانه در نزد دیگران یاد کنند. البتّه فردوسی همسری داشته، در شاهنامه اشاره به پسری از اوست که در جوانی میمیرد. نظامی عروضی هم از دختری از او یاد میکند. فردوسی در این قضیّه، با لحن احترامآمیز و مهربانانهای که از این زن یاد میکند، مینماید که موجود فرهیختهای است. حرکات شیرین خود زن نیز بر همین معنا گواهی دارد. فردوسی در بیژن و منیژه در دوران جوانی است، و میتوان پذیرفت که چنین شبی واقعی باشد، نه زائیدۀ خیال.
۱۷ آذر ۱۳۹۳ – روزنامه اطلاعات
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.