302384_902فریدون تنکابنی را به خانه سالمندان برده اند. خودش به طنز می گوید «این ایستگاه آخر است». عضو زندان کشیده کانون نویسندگان ایران، در مهاجرت اجباری وارد گود کهولت شد و حالا به قول خودش » در انتظار پیاده شدن در ایستگاه آخر است!»

طنزش در آن سالهای دور، بقول سیاوش کسرائی «گرگ هاری» بود برای گرفتن و دریدن پاچه و پای استبداد.

همان سالهائی که زیر ساله های جان بر کف، اگر در خانه های تیمی غرق انزوا و دود سیگار نبودند و اگر سیانور در خیابان نجویده بودند و اگر زیر شکنجه لب مرگ را نبوسیده بودند، اگر تیرباران نشده بودند، اگر روی دیوار زندان اوین و عادل آباد خط نمی کشیدند تا حساب ماه ها و سالها از دستشان در نرود و اگر های دیگر…

کسرائی سروده بود:

استخوانهایی از سفره ی رنگارنگش

که به سوی ما پرتاب شده

باوفامان کرده ست.

چاپلوسانه به دور و بر پاهای کسی می پوییم

که اتو دارد شلوار سفیدش هر روز

برق دارد کفشش

و به دستان پر انگشتری اوست مدام

بافته شلاقی چرمین و دسته طلا.

خیز می گیریم گه گاه و به او حمله کنان

پارس بر می داریم

ما ولی خشمش را هیچ نمی انگیزیم.

راست این است که ما خانگی او شده ایم

لوس و شکلک ساز و دست آموز،

و در این خیل که در مطبخ او می لولند

جان آزادی با خوی بیابانی نیست.

سگ رامی شده ایم

گرگ هاری باید…

اسد سیف مترجم است، نویسنده هم هست، اما در مهاجرت راننده تاکسی است. در این روزها برآشفته سرانجامی است که در ایستگاه پایانی، در انتظار تنکابنی است. شتری که این سرانجام را حمل می کند، مقابل خانه خیلی ها زانو خواهد زد.

پیش از زانو زدن شتر در مقابل ایستگاه آخری که تنکابنی خانه سالمندان را به آن تشبیه کرده است، یک قدم از دیگران جلوتر گذاشته و پیشنهاد کرده است:

پیش از آن که شتر زانو بزند، کاری باید کرد. تا تنکابنی هنوز هست باید مراسمی برایش گرفت. بگذار ببیند فراموش نشده، از یادها نرفته و… بر استبداد و مهاجرت لعنت!

چند تن دیگری نیز به او پیوسته اند و دعوتنامه ای را برای مراسم بزرگذاشت تنکابنی امضاء کرده و ومنتشر کرده اند.

با انتشار این دعوتنامه، مشکلات تازه ای مثل قارچ از زمین مهاجرت روئیده است:

درست همان شبی که قرار شده برای تنکابنی مراسم بزرگذاشت برگزار شود، قرار است چند کنسرت در شهر کلن آلمان برگزار شود. همان شهری که مراسم بزرگذاشت تنکابنی نیز قرار است در آن برگزار شود. یکی از این کنسرت ها حتی ورودیه هم نمی خواهد! در شهر «بن» که زیر گوش شهر کلن است هم قرار است کنسرتی برای کمک به کودکان سرطانی برپا شود.

از آنجا که همه با حال و هوا و فضای مهاجرت آشنا هستند، سعی کردند در وقت دیگری بزرگذاشت تنکابنی را برگزار کنند. اما وقت دیگری نیست. سالن ها برای تعطیلات کریسمس آماده می شوند و تازه آنها که سراز کنسرت ها در می آورند، در آن زمان هم یک سر دارند وهزار سودا.

اما با سودای تنکابنی چه کنیم که در انتظار ایستگاه آخر است؟

گفتند: آگهی بدهید به چند سایتی که در ایران بیننده دارند. شاید آنها به نیابت از مهاجرین غیابا قدم رنجه کنند!

گفتند: دیدید که در مراسم بدرقه «بهمن فرزانه» مترجم «صد سال تنهائی» مارکز و ۵۰ – ۶۰ رمان دیگر، به انگشتان دست هم شرکت نکرده بودند؟

گفتند: دیدید که نه در صد سال تنهائی، که در چند سال تنهائی مهاجرت چه برسر فرزانه آمد؟

گفتند: دیدید در تهران و مشهد و … دهها هزار جوان، به یاد «پاشائی» شمع بدست مقابل بیمارستانی که در آن در گذشت و خیابان های اطراف آن چگونه شمع بدست جمع شدند؟

گفتند: شرح این خون جگر را بنویسید و بفرستید برای پیک نت تا منتشر کند و از قول اخوان فغان برآورد:

خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز

هر طرف می سوزد این آتش

پرده ها و فرش ها را، تارشان با پود

من به هر سو می دوم گریان

در لهیب اتش پر دود

می کنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد…

وای، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب

مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

می کنم فریاد ، ای فریاد ، ای فریاد

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com