آزادی پوشش و بطورمشخص “بدحجابی” در حکومت اسلامی هم چون یک بیماری همه گیر و یک بزه انگاشته می شود که باید درمان شود. درمان این “بزهکاری فراگیر” اما با شیوه های تاکنونی پاسخ نداده و شکست خورده است. از همین رو برای نیل به موفقیت، توسل به اقدامات سخت گیرانه تر و اتخاذیک استراتژی چندلایه ای لازم آمده است. برهمین اساس دولتمردان و پایوران رژیم یک استراتژی چندلایه ای و هماهنگ شده ای را در چندین محور تدارک دیده اند. حرکت همزمان برای نیل به سودای جامعه ای یکدست و تحت کنترل، هم در سطح پمپاژتبلیغات متمرکز از طریق تریبونها و رسانه های رژیم و توسط خطیبان نمازجمعه، هم درسطح قوه مقننه برای قانونی کردن خشونت برای مقابله با این “بزه”و تصویب مقررات سختگیرانه تر و در واقع تأسیس یک وزارتخانه جدید و موازی به عنوان ستادامربه معروف و نهی از منکر با اختیارات فوق العاده و البته خارج از کنترل دولت رسمی، و هم فعال کردن قوه قضائیه و نیروها و ضابطین و گشت ها و نهادهای امنیتی و شبه امنیتی برای بگیروبه بند، و هم آزادکردن دست و پای درندگان زنجیری نظیرمزدوران لباس شخصی و انصارحزب اله و امثالهم. با این همه گوئی در مغز و فکرمعیوب آن ها، اجرای این استراتژی بدون همراه شدن با یک شوک درمانی دراماتیک و مؤثر برای مقابله با این باصطلاح بزه، فاقدیک حلقه کلیدی پیش برنده بوده است. از این رو در کنارآن ها نیازبه یک شوک درمانی هراس آور برای خانه نشین کردن زنان ضرورت عاجل پیدا می کند تا کل این استراتژی چندلایه و هماهنگ شده بتواند به هدف خود، راندن زنان و جامعه به قهقرا، نائل شود!
زدن نعل وارونه!
اسیدپاشی و تلاش های مذبوحانه رژیم برای پاک کردن صورت مسأله و رفع اتهام از خود! رژیم اسلامی که در قامت تأمین امنیت شهروندان، خود بیش از هرکسی درمظان اتهام قرار دارد، این روزها تلاش زیادی را برای فریب افکارعمومی و تبرئه خویش انجام می دهد، اما همین نعل وارونه زدن ها و عملکرد و ادعاهای ضد و نقیضش بیش از پیش او را در مظان اتهام قرارمی دهد. تظاهرات اصفهان و تاحدی تهران با شعارهائی کوبنده چون مرگ بر دروغگو، ننگ ما امام جمعه ما، دادستان حیا حیا، بی غیرتی صدا و سیما و نیروهای انتظامی، قتلهای زنجیره ای و اسیدپاشی های زنجیره ای، الغاء قوانین ضدزن، حجاب زوری نمی شه ایران عراق نمی شد، محکوم کردن امربه معروف اسیدی چه با حجاب و چه بی حجاب و سکوت و عملکردداعشی و سایرشعارها، صراحتا انگشت اتهام را بسوی حاکمیت نشانه رفته و بی اعتمادی عمیق خود را همراه با خشم گسترده و فروخورده افکارعمومی، نسبت به سیستم به عنوان مسبب اصلی جنایت ابرازنموده و به افشاء تاکتیک های رژیم برای پرده پوشی و دفع الوقت کردن و تقلیل فاجعه به خشم و انتقام فردی پرداخته، و بهمان اندازه هم میدان مانوررژیم را برای فراافکنی تنگ تر کرده است. با وجودآنکه قبل از هرکسی این تظاهرکنندگان و افکارعمومی بوده اند که پیشاپیش رسانه ها، این جنایت را به سیاست حجاب اجباری و امربه معروف گره زده اند، دولتمردان و مسئولان نظام بویژه مهره های متعلق به جناح افراطی، با تغافل عمدی نسبت به آن، به تهدیدروزنامه نگاران و رسانه های داخلی و خارجی پرداخته اند که گویا داستان رابطه اسیدپاشی و حجاب و طرح امربه معروف توسط آنها ساخته و پردخته شده است. در اصل نگرانی رژیم از پژواک گسترده شعارهای مردم اصفهان و بازتاب آن در میان افکارعموی است و می کوشد که با خط ونشان کشیدن برای روزنامه ها نگاران و “شایعه پردازن”، مانع گسترش اعتراضات مردمی گردد. رژیم مدعی است که ارتباط دادن این فاجعه با حجاب و امربه معروف در حکم ملکوک کردن چهره (ملکوتی!) نظام و بدتر از خوداسیدپاشی است. باین ترتیب آنها سنگ را بسته و سگ را آزاد کرده اند. چنان که با فراموش کردن وظیفه بدیهی واولیه هر دولت در تأمین امنیت شهروندان و جلوگیری و محکوم کردن به موقع جنایت و ابرازهمدردی و انجام تلاش جدی برای پیگیری و شناسائی مسببین واقعی اعم از آمرین و عاملین و ریشه یابی وقوع فاجعه، با سکوت سنگین خود به مدت چندین هفته این وظیفه را بالکل بفراموشی سپردند. البته چنین واکنشی از سوی کسی که هم خود عمیقا در مظان اتهام قراردارد وهم نقش قاضی را بازی می کند دور از انتظارنیست. گرچه آنها پس از خرابی بصره و خوردن مهررسوائی برپیشانی اشان، و پس از مشاهده خشم عمومی نسبت به تعلل و بی عملی و تناقض گوئی هایشان، یادشان آمد که وظیفه متعارف و اولیه هردولتی دراین گونه موارد چیست: رئیس قوه قضائیه با صدورحکمی برای رسیدگی فوری به آن معاون خود را به اصفهان گسیل داشت، روحانی هیئت ویژه ای را برای پیگیری تعیین کرد و درعین حال سایرکارگزاران رژیم و از جمله ائمه نمازجمعه ها نیز پس از غافلگیری اولیه در یک چرخش آشکار در مقام سخن به محکوم کردن این جنایت پرداختند، اما همزمان هیچگاه فراموش نکردند که از بیان بزعم آن ها جنایت بزرگترِارتباط دادن اسیدپاشی و حجاب و امربه معروف و تهدیدرسانه هائی که شعارها و عکس های اعتراض ها را بازتاب داده اند، کوتاه بیایند!
در اینجا برای فهم بیشترهدف و انگیزه آمرین و عاملین اصلی فاجعه، توجه به چند نکته و سؤال اهمیت دارد: نخست این پرسش فراگیر که دلیل بی اعتنائی و کندی و تأخیرمعناداررژیم نسبت به اصل فاجعه چیست، در حالی که به اعتراف فرمانده نیروهای انتظامی اسیدپاشی در اصفهان از ماه ها پیش و حتی از آغازسال جدید شروع شده و به ۸ و ۹ مورد هم رسیده بوده است. البته مردم فراموش نکرده اند که هرگاه سیاست رژیم ایجاب می کرده است، مثل برق و باد مجرمین را در زمین و فضا شکارمی کرده و بقول مقامات امنیتی جائی بیرون از نگاه تیزبین سربازان گمنام و دوربین های آنها وجود ندارد، دستگیری های برق آسای گروه هپی و یا “شایعه پردازان” و امثال آن مصداق این باورعمومی که چاقوی رژیم هیچگاه دسته خود را نمی برد نیست؟. دوم آن که بدون برانگیختگی خشم عمومی و اعتراض های مردم اصفهان و بیم از گسترش دامنه آن و فشارافکارعمومی جهان و یا امکان”بهره برداری دشمنان نظام”، آیا رژیم حاضر می شد به سیاست سکوت و بی اعتنائی خود پایان دهد؟ و سوم آن که قضاوت سریع و روشن مردم نسبت به رژیم و از جمله هوکردن مقامات استانداری و در مظان اتهام قرارگرفتن کل رژیم در نزدافکارعمومی را چه گونه باید توضیح داد؟ آیا باید آن را به حافظه تاریخی مردم و جمع بندی اشان از رفتار و عملکردرژیم در برابراین گونه فجایع متعددی که به نحوی دست رژیم هم در کاربوده است نسبت داد؟: از جمله به فرجام قتلهای زنجیره ای و حمله به کوی دانشگاه و جنایت کهریزک و یا فرجام اسیدپاشی در کرمان و ترورهای های خارج از کشور و دهها مورددیگر. آیا مردم حق ندارند که آن را به تبلیغات سیستماتیک و هماهنگ ماه های اخیر پیرامون ضرورت بکارگیری اقداماتی فراتراز تدکرات زبانی، ریختن خون و بکارگیری شلاق و چوب تر در نمازجمعه ها و سایرتریبونها نسبت بدهند؟. ناگفته نماند که افرادی چون مصباح یزدی هنوزهم برخلاف برخی از همکاسه های خود که ناچارشدند تف خود را به لیسند، حاضرنشده است از گفتن این که تذکرات زبانی کافی نیست دست بردارد. گرچه خان امام جمعه اصفهان که مردم اصفهان ننگ خوددانسته اند، زیر فشارافکارعمومی ناچارشده است تف خود را بلیسد و در کمال وقاحت منکرسخنان قبلی خود گردد. چهارم آن که آیا هدف رژیم از باصطلاح سوارموج شدن و اتخاذتاکتیک فرار به جلو، برای کنترل اوضاع و مدیریت برخورد با فاجعه و در اصل جاانداختن سناریوئی است که باید اثبات کننده “پاکدامنی”رژیم نیست. و این که این فاجعه هیچ ربطی به حجاب و طرح امربه معروف و نهی از منکر و یا سخنان خطبه خوانان ولی فقیه- که دیکته شده ستادنمازجمعه ای است که یک سرش به بیت رهبری متصل است، ندارد. با این همه می توان عناصراصلی این سناریو را در خلال سخنان ائمه و یا رسانه های متعلق به این حضرات مشاهده کرد: عامل اصلی این جنایت، که البته هنوزهم دستگیرنشده است، باید یک فردنگون بخت و پریشان فکری باشد که به قصدانتقام فردی و عقایدمالیخولیائی خویش رأسا به این کاراقدام کرده است. اگر مثلا همان مردزن نمای حاضر کشف شده در صفوف معترضان و شعاردهندگان نباشد که جاسوسی و فاسد و الکلی بودن از اتهامات پیش پاافتاده وی است!. و بالأخره پنجم آن که پی آمداین نوع سناریوسازی های نخ نما و رویکردفرافکنانه حاصلی جز افزایش بی اعتمادی و خشم عمومی و رسوائی عالمگیرتررژیم و حتی تشدید شکاف های درونی حاکمیت و در میان روحانیان نخواهد بود. آیا این بومرنگ به چهره خودرژیم اصابت خواهدکرد؟ فعلا که هیاهوی نسیه “جنایت کاران به اشد مجازات خواهند رسید”، در گردوخاک نقددستگیری بیش از ۹۰ نفر از معترضان به اسیدپاشی و بگیرو بندهای شایعه پردازان و شرکت کننندگان در تظاهرات گم است!
ردپای جنایتکاران را باید در کدام جهت جستجوکرد؟ در مقیاس خرد و یا کلان؟
شاید در مقیاس خرد هیچ گاه نتوان در لابلای مافیای هزارتوی ساختارهای امنیتی و شبه امنیتی رژیم به مکانیزم رابطه تصمیم و اجرا که الزاما رابطه ای خطی هم نیستند پی برد. اما خوشبختانه پیداکردن رداین جنایت ها در مقیاس کلان و سیاست های ماکرو اعم از ایدئوژی و سیاست و تبلیغات رسانه ای و هم آهنگی آنها از مراکزغیبی چندان دشوارنیست و در این سطح رژیم کمترمی تواند مانوربدهد و چهره کثیف خویش را پنهان سازد. افکارعمومی هم بخوبی این ردها را در بزنگاه های مهم شناسائی کرده و قضاوت خود را براساس آن ها انجام می دهد. هم چنین نحوه برخوردرژیم در باصطلاح پیگیری عاملین جنایت ها وقتی هم که ناچارمی شود کسی را سپربلاکند بدلیل رفع و رجوع آن به یک نفر و حمایت جانبدارانه اش افشاکننده است. مثلا در موردترورکنندگان سعید حجاریان که به یک نفرعامل نهائی ختم شد که وی هم معلوم شد از مصنونیت آهنین برخورداراست و به سرعت آزادگشت. و یا نحوه برخوردجانبدارانه با مسبین کهریزک و زهراکاظمی و ستاربهشتی و دهها و صدها مورد دیگر را شاهد بوده ایم. در اشغال سفارت انگلیس و تخریب آن مثل همه این موارد ابتدا شاهدتمرکزآتش حمله تبلیغاتی علیه لانه جاسوسی دوم در سطوح علنی و بالادستی نظام بودیم و سپس این حمله توسط بسیجیان و سربازان گمنام و البته با اتیکت خشم خودجوش مردم همیشه در صحنه با آنهمه هزینه و پی آمد برای کشور اتفاق افتاد و کسی هم هیچگاه مسئولیت آن را به عهده نگرفت. این گونه موارد نشان میدهند که نکته اصلی در شناسائی نقش رژیم در این گونه اقدامات، با کانونی کردن یک موضوع و راه اندازی کمپین تبلیغاتی فشرده توسط مبلغان و رسانه های معین که در پی تصمیم گیری در سطوح بالای نظام صورت می گیرد کلید می خورد که نهایتا توسط سربازان گمنام امام زمان که هم چون اقماری به ِگردنهادهای رنگارنگ امنیتی می چرخند اجرا می شود. این که این سربازان گمنام مواجب بگیر چه گونه دستورمی گیرند و تا چه حد خودانگیخته عمل می کنند بسته به اهمیت واقعه متفاوت است، امری ثانوی است و اساسا فرق زیادی در اصل قضیه نمی کند و تجربه هم نشان داده است که پی گیری آن در ساختارپیچ در پیج نظام مافیائی دنبال نخودسیاه رفتن است. مهم آن است که سیستم حاکم بخشی از منویات خود را باین شکل باجرا درمی آورد تا هم از زیربارمسئولیت آن بگریزد و هم همانطور که اشاره شد دیگران و ناظران جهانی را بدنبال نخودسیاه بفرستد. گاهی هم باندهای گوناگون و حتی حناح ها آن را بگردن دیگری می اندازند. چنانکه درمورد قتل های زنجیره ای صورت گرفت و همانطور که در موردفاجعه اخیراسیدپاشی روزنامه جمهوری اسلامی به جناح های حاکمیت توصیه کرده است که از متهم کردن یکدیگر دست بردارند. آیا هیچگاه کسی می تواند امیدوار باشد که مثلا روزی این مسأله روشن شود که چه کسی تصمیم گرفت که حجاریان را ترورکند و یا عمامه خاتمی را به هنگام ورود به دانشگاه برزمین بیاندازد و آب هم از آب تکان نخورد؟ مهم این است که رژیم می خواست به او بفهماند اجازه ورود به محیط های دانشگاهی را ندارد و او هم فهمید! در موردجنایت اسیدپاشی هم ردپای آن در مقیاس کلان از چشم تیزبین مردم دورنمانده است. رژیم نیاز به نوعی شوک درمانی برای بیماری فراگیر بدحجابی داشته و دارد که ایجادترس و واهمه فراگیر و انتقال پیام به جامعه و مشخصا زنان هم بخشی از آن است. وقتی پس از مدتی در نمک خواباندن باردیگر شاهدرجعت انصارحزب اله و رژه لباس شخصی ها با هزاران موتورمی شویم و کسی هم جرئت نمی کند که به آنها بگوید بالای چشمتان ابرو است، مردم که جای خود دارد، حتی وزارت کشورهم از پس آن ها برنمی آید، و هدف هم وادارکردن زنان به رعایت حجاب موردنظر و برگرداندن دوباره آب رفته به جوی اعلام می شود، نشان دهنده حمایتی فراتر و نیرومندتر از دولت رسمی از آنان است. از این رو بهتراست در ارزیابی از این گونه موارد بجای آن که به دنبال نخودسیاه و یافتن آمرین و عاملین مشخص سرگردان بشویم، به دلالت هائی توجه کنیم که ردپای فاجعه را در مقیاس کلان نشانه گذاری می کنند و بطورمشخص مدلل کننده اقدام به شوک درمانی بزرگ هستند:
نیازبه یک شوک بزرگ!
الف-اکنون ماههاست که تریبونهای تبلیغاتی رژیم و بطورمشخص نمازجمعه ها به نحوی سیستماتیک و معنا دارعلیه حجاب برای وادارکردن زنان به رعایت حجاب به شیوه هائی فراتر از تذکرزبانی تمرکز کرده اند. روشن است که یک دستورالعمل فرموله شده ای است که از ستادنمازجمعه به آنها رله شده است. اساسا “وادارکردن” کلیدواژه موج جدیدتهاجم به زنان است که درکلیه سخنان و یا طرح درحال تصویب مجلس گنجانده شده است و خودحاصل جمع بندی اصول گرایان است.
ب- گرچه سیاست ارعاب و کنترل و امربه معروف فراتر از حجاب و برای کل جامعه است، اما چرا زنان نخستین هدف هستند:
صرفنظر از ریشه ها و رسوبات سنگین مردسالاری و بقایای فرهنگ غیرت و عصبیت مردانه و نیز نگاه به شدت مردسالارانه اسلام و احکام فقهی و قضائی و ساختارهای کاملا مردانه آن که بهرحال بسترمناسبی برای اعمال خشنونت و سیاست های تبعیض آمیزجنسیتی است، کانونی شدن حجاب زنان در شرایط کنونی دلایل مشخص تری هم دارد:
اول آن که نباید فراموش کنیم که در سطح کلان و راهبردی و با توشیح و فرمان خامنه ای قراراست که جمعیت ایران در کوتاهترین زمان و با شتابی زیاد به دوبرابرکنونی برسد. برطبق این سیاست که از مرحله تصمیم گیری گذشته و واردفازعملیاتی شده است، زنان باید از محل کار و جامعه به خانه بازگشت کنند و به شغل مقدس مادری و تولیدنسل مشغول بشوند. بدیهی است که چنین سیاست دستوری در فازعملیاتی آنهم در شرایطی که سایرابزارهای اتوریته نظیرایدئولوژی و اقناعی و تشویقی از کارافتاده است، بدون ایجادشوک و بدون نوعی حرکت شبه فاشیستی، که از نظرماهیتی می توان با تلاش خمرهای سرخ برای بازگردندان شهرنشیان به روستاها مقایسه کرد، با مقاومت عظیم زنان و جامعه مواجه است که بدون درهم شکستن آن نمی توان پیش رفت. سیاست خانه نشین کردن زنان و خارج کردن آن ها از حوزه نیروی رسمی کار و از متن جامعه درعین حال از منظرحاکمان می تواند پاسخ مناسبی برای تعدیل نیروی کار و بحران بیکاری گسترده نیز باشد. در اینجا از پرداختن به این نظرمالیخولیائی رهبرمعظم و کارشناسان دست به سینه او که با چنین سیاستی چه بلائی برسرمحیط زیست هم اکنون به شدت بحرانی ایران خواهدآورد می گذریم.
ج- حجاب هم چون نمادکنترل جامعه
برای رژیم جمهوری اسلامی که از درون به تمام معنا گندیده و فاسد شده است، اما نمایش ظاهری حاکمیت اسلام و شئونات آن، تنها چیزی که می تواند روی آن مانوربدهد، برای نشان دادن اقتدار و سلطه اش اهمیت بنیادی دارد. تحمیل حجاب و درجه رعایت آن، نمادی مشهود از میزان سلطه احکام اسلام نه فقط برنیمی از جامعه که برکل آن است. برعکس “بدحجابی” و بطریق اولی فرایندکشف حجاب که تک جوش هائی از آن دیده می شود، با توجه به نمود و مشهودبودنش از مهمترین نشانه های ریزش سلطه اسلام و اقتدارحاکمیت است. در حقیقت نبردتن به تن اسلام و سکولاریسم که در تمامی سطوح ریز و درشت جامعه ایران حتی به قول سران نظام در حوزه های دینی نیز جریان دارد (حامیان جدائی دین از حکومت)، در انظارعمومی خود را در کشاکش بین حجاب برتر و بی حجابی برتر نشان می دهد و دماسنجی است از پیروزی و شکست این یا آن. روندفراگیر”بدحجابی” و روندانکشاف آن از نظررژیم در حکم تیرخلاص به نظام و مرگ آن هم چون یک نظام اسلامی است. حاکمیت از اسلام و احکام آن هم چون ابزاری مفید و مؤثر برای حفظ و تحکیم سلطه خود و اعمال قدرت مشرف بر زندگی احادمردم ایران بهره می گیرد. مکانیزم اعمال قدرت، در تناسب با رشد نافرمانی جامعه و مشخصا زنان از الگوها و باید و نبایدهای نظام به سوی استفاده بیشتر از زورمستقیم و مکانیزم های سخت افزاری حرکت می کند. اعمال سلطه همواره مستلزم یکدست سازی هنجارهای فکری و فرهنگی و سبک زندگی و از جمله نوع پوشش و حجاب است. باین ترتیب با سرکوب هرنوع تعین و تکینه گی، و قالب بندی آنها می توان با کشتن تمایلات آزادانسانها و تبدیل کردنشان به شیئی ها و امت یکدست و مطیع، برقدرت خویشتن افزود. تمرکز برنحوه حجاب و بگیرو به بند به معنی رؤیت پذیرکردن نافرمانی ها و مقاومت های نهفته در افرادجامعه (و زنان) و سرکوب کردن سیستماتیک آنهاست. هنجارسازی ها، شئی گشتگی همواره یکی از ابزارهای منقاد و مطیع سازی قدرت است اما این پدیده در ایران با ویژگی یک دولت تمامیت خواه مذهبی و مداخله گر در همه حوزه های زندگی، مذهبی با عیاربالای کاربردسخت افزاری و قهقر و خشونت مستقیم از مشخصات عمده آن است. باین دلایل جنبش زنان و جنبش ولوخزنده ضدحجاب در تیررس جنگ اسلام و سکولاریسم و جبهه مقاومت قرارگرفته است. رژیم برای آنکه طرح آمرین به معروف و ناهیان از منکر از همان بدوتولد مرده به دنیا نیاید، نیازبه هراس افکنی و شوک بزرگی دارد که اسیدپاشان و نیروهای گمنام نظام که البته در اصفهان هم کم نیستند، بخوبی قادربوده اند که این وظیفه را انجام بدهند، بدون آن که نظام و مقامات رسمی مسئولیت آن را به عهده بگیرند، و در بهترین حالت هم اگرناچارشوند با سرشکن کردن آن برسریک یا چند بخت برگشته، سروته قضیه را بهم می رسانند و هورا کشان خود را قهرمان دادهم نشان دهند. آری در جامعه پای به زنجیره شده، لنگ ترین آدم ها می توانند خود را قهرمانان بزرگی به پندارند!
د-حک شدن انگ داعشی برپیشانی رژیم!
از جنبه ای دیگر نباید فراموش کنیم که پارادایم جنبش اسلامی و ارتجاعی مدعی قدرت و نجات بشریت، درطی آزمون و پراتیک چنددهه اخیر واردفازانحطاطی و استخوانی شدن کامل خودشده است. دومشخصه اصلی آن خشکیدن پایگاه اجتماعی و کاربردفراگیرزور و خشونت هم چون بخشی لاینفک از عملکردجاری و روزمره حکمرانی است. امروزه تعارض جامعه و نظام توتالیتر مذهبی به حدی رسیده است که بدون اعمال سیستماتیک ومداوم خشونت عریان نه فقط برای اپوزیسیون و مخالفان سیاسی بلکه هم چنین برای جماعت ها و شهروندان، حفظ قدرت و تداوم سلطه ناممکن شده است. امروزه حفظ قدرت و بقاء این نوع حکومت ها دیگر بدون کشیدن دیوارهای بلندحفاظتی و سانسور و فیلترینگ و گشت خیابانی و هراس افکنی ناممکن شده است. کاربردچنین خشونتی صرفنظر از شکل آن، وجه مشترک اسلام از نوع ولایتی و داعشی و طالبانی و القاعده و نظایرآن است و چنان که شاهدیم خویشاوندی و قرابت رفتار و عملکردرژیم اسلامی ایران و دولت اسلامی داعش، اسلام اسیدی – ولایتی با اسلام داعشی- خلافتی بیش از پیش عریان شده است. چنان که پیونداین دو در جریان تظاهرات اعتراضی علیه اسیدپاشی در اصفهان و تهران هم نمودداشت.
وروددولت موازی به فازعملیاتی
ه- از جنبه دیگرهسته اصلی قدرت با تشدیدشکاف های درونی حاکمیت، نگران خارج شدن زمام قدرت و نظام از کنترلش می باشد و همین عامل موجب فعال شدن بیش از پیش دولت موازی و نهادهای امنیتی- اطلاعاتی و شبکه های وابسته به آنها شده وهمانطور که حسن روحانی در یکی از سخنرانی های تندش ابرازداشت از اتاق فکر وارداتاق عملیات شده است. در واقع اکنون مدت هاست که ماه عسل دولت رسمی با جناح موسوم به اصول گرا و دولت موازی (غیررسمی) به پایان رسیده است و شکاف و صف آرائی قوا و نهادهای حاکمیت در برابرهم، چنان است که مجلس و یا قوه قضائیه شمشیر از روبسته اند و تصمیمات دولت را پی درپی وتومی کنند و خطاب به آن دستورالعمل صادرمی کنند، حتی برای آن که کدام فیلم ها باید اکران شوند یا نشوند و کدام سایت ها باید فیلترینگ بشوند و یا نشوند و یا فلان کس باید وزیر بشود یا نشود و کدام کس معاون او باشد یا نباشد. اکنون شاخه ها و باندهای مختلف اصول گرایان افراطی با پشتیبانی بیت خامنه ای صفوف خود را، از مصباح یزدی تا محمدیزدی و تا جامعتین و حدادعادل ها و مؤتلفه و… حول سیاست تشدیدسرکوب و فشاربه دولت، بهم نزدیک کرده اند و درپی آنند که با ایجادشکاف بین دولت و اصلاح طلبان و فلج کردن عقبه اجتماعی اش، نه فقط امکان تثبیت آن را ناممکن سازند بلکه برای قبضه کامل مجلس خبرگان و بویژه مجلس آتی شورای اسلامی خیز برداشته اند. هدف آن است که نه فقط دولت محلل و اعتدالی دوره فترت با هدف فروکش بحران هسته ای و تنگناهای اقتصادی با چالش های روزافزونی مواجه شود و در حوزه های گوناگونی عملا خلع ید شود، بلکه نارضایتی عمومی جامعه بسوی آن کمانه کند و مردم حسرت گذشته را بخورند. و مهم تر از همه اجازه ندهند که مردم هیچ فرصت و مجالی برای نفس تازه کردن و شکل دادن به صفوف مستقل و سنگربندی خود بدست آورند. همه این ها در راستای راهبرد انبساط نسبی مناسبات خارجی و انقباض بیشتر فضای داخلی، هم چون قانون اصل بقاء، صورت می گیرد.
وارونگی معادله انباشت بحران، عقب نشینی و سرکوب درایران!
و– برخلاف روندمعمول در نقاط دیگرجهان که به هنگام تشدیدبحران و عقب نشینی ها عموما شاهد گشایشی در فضای عمومی می شویم، به تجربه دیده ایم که در موردجمهوری اسلامی، وقتی که اوضاع قمر درعقرب می شود، یعنی با جمع آمدِدو مؤلفه انباشت بحران و ضرورت عقب نشینی، عقربه فاکتورسوم- گشایش فضای عمومی- درجهت معکوس حرکت کرده و رژیم برای کنترل اوضاع به خشونت و اقدامات خشن تر و سخت گیرانه تری متوسل می شود.
چرخه حرکت کمابیش چنین است: نخست نظام گرفتارانباشت بحران فراتر از حدتحمل می شود و خطربه هم خوردن تعادل جدی می گردد. هیچ قدرتی بنابه سرشت تناقض آمیزش بدون بحران نیست (همانگونه که سرمایه بنا به سرشت تناقض آمیزش دچاربحران می شود)، آنگاه ادامه حیات به شیوه تاکنونی نا ممکن و یا بسی دشوارمی گردد. در جمهوری اسلامی هم وقوع این نوع بحران ها و البته بسی حاد تر و ساختاری تر اجتناب ناپذیرند. سپس، ناگزیرمی گردند برای حفظ تعادل و یا یافتن تعادل جدید، جام زهری به نوشند و دست به عقب نشینی هائی بزنند. بسته به شدت و خصلت بحران لازم می آید با قدرت های خارجی و یا رقیب داخلی خود- وگاهی مثل حالا هردو- برای ایجادتعادل جدید و نجات خود از چنبره بحران با دادن سهمی از کیک قدرت به آن، سازش هائی بکنند و به نرمش هائی ولو از نوع “قهرمانانه اش” دست بزنند. اما بدست آوردن تعادل جدید برای یک رژیم توتالیتر-مذهبی و دارای یک قشر و پایگاه اقتصادی سیاسی ممتاز و متکی به رانت قدرت و جامعه ای ناراضی و متنفر از وضعیت و حاکمیت، بدون توسل به سرکوب و خشونت و فلج کردن مخالفان امکان پذیرنیست و گرنه زمام کنترل جامعه از چنگ حاکمیت خارج می شود. از همین روجمع آمد دو مؤلفه بحران و عقب نشینی ها همیشه با سرکوب و سانسور و اختناق و زندانی بیشترهمراه بوده است. نمونه های آن را می توان در کشتاربزرگ تابستان ۶۷ در پی نوشیدن جام زهرعقب نشینی و پذیرش قطعنامه، و نیز در موردسایرجنایت های رژیم مشاهده کرد. از جمله در دوره اصلاح طلبان و یا اکنون که نیازمندسازش با غرب و تن دادن به یک دولت محلل برآمده از جناح رفسنجانی برای تصدی قدرت اجرائی شده اند. در چنین شرایطی کنترل جامعه و مردم و از جمله جنبش خزنده و پیشرونده پوشش آزاد در گرواعمال خشونت است و کسی که تصورکند رژیم بدست خود و با میل خود دست به عقب نشینی می زند و خود را پای بندبه قواعدبازی و نتایج آن می کند، یک خطای استراتژیک مرتکب شده است. اساسا رازبقاءرژیم با وجود مواجهه مکرر با بحران و عبور از گذرگاه های خطرناک، در کاربردهمین شیوه است. آنچه این شیوه را برای رژیم ممکن و نتیجه بخش می کند فقدان یک صف مستقل و از جمله اپوزیسیون نیرومند برای بهره گیری از فرصت ها علیه کلیت نظام از یکسو و مشارکت”اپوزیسیون درونی” رژیم و اصلاح طلبان در بازی حاکمیت و فریب بخش های وسیعی از مردم دستخوش فلاکت و استیصلال در دخیل بستن به رژیم و از جمله شرکت در “انتخابات” و تأمین سوخت لازم برای بازتولیدسیاسی و اجتماعی حاکمیت از سوی دیگر است که منجر به فراهم کردن فرصت های تازه برای نفس تازه کردن رژیم و ترمیم اندام های تحلیل رفته و ظرفیت فرسوده شده اش می گردد. بدیهی است که امیدکاذب به سیستم حاصلی جز تشتت در صفوف جنبش مقاومت و جان سختی حاکمیت نخواهد داشت. همانطور که اشاره شد استراتژی رژیم در شرایط کنونی بر تلفیق سیاست انبساطی و انقباضی در حوزه خارجی و داخلی باهدف گشایش تنگناهای اقتصادی از یکسو و تشدیدسرکوب و هراس افکنی از سوی دیگراست. البته اتخاذاین سیاست توسط رژیم بی هزینه هم نیست. چرا که موجب ریزش هرچه بیشتر بقایای پایگاه اجتماعی و انزوای بیشتر و لاجرم افزایش شکنندگی اش در کل از یکسو و تشدید شکاف ها و تضادهای درونی اش از دیگرسو می شود. با این همه، نه هیچ رژیمی ولو پوسیده و گندیده، خودبخود سرنگون می شود و نه الزاما حاصل این سرنگونی در جهت دموکراسی و رهائی و بهبود رادیکل و واقعی اوضاع مردم تمام خواهدشد.
لحظه های بهم خوردن تعادل و عقب نشینی ها، غالبا حامل فرصت های طلائی برای پیشروی جنبش ها هستند اما بشرط آن که در زمین خود و نه حاکمیت بازی کنند و از تقویت و بازتولیدسیستم اجتناب ورزند. از این رو تا وقتی معادله فوق وارونه نشود، و در راستای شکل گیری یک صف و جنبش مستقل، نیرومند و سراسری تغییرجهت ندهد، فرصت های تغییر و دگرگونی از دست خواهد رفت.
نتیجه:
۱-دروهله اول باید تلاش های فراافکنانه رژیم برای تبرئه و تطهیرخویش و انحراف افکارعمومی را به چالش کشید و اجازه تکرارسناریوهای مضحکی چون محکوم کردن یکی از مهاجمان به کوی دانشگاه به جرم سرقت ریش تراشی، و بطورمشخص تقلیل فاجعه اسیدپاشی به انتقام شخصی و نظایرآن را نداد.
این درست است که تاریخ تکرارنمی شود، اما نباید فراموش کنیم که در شکل کمدی اش می تواند بارها تکرارشود. اگردر قتلهای زنجیره ای رژیم ناچارشد که لااقل بخشی از وزارت اطلاعات را مجرم معرفی کند، و البته بقیه را مصون نگهدارد، اما در یک دولت گفتاردرمانی این کوه می تواند اگر فشارعمومی در میان نباشد، حتی موش هم نزاید!. دولت روحانی نه فقط از مردم می خواهد که اعتراض های خود را متوقف کنند و از هرگونه داوری نسبت به این جنایت خودداری کنند، بلکه هیچ گونه واکنشی هم نسبت به دستگیری های زنان و مردان شرکت کننده در اعتراض های مسالمت آمیزی که از یورش مأمورین هم در امان نمانده ند، نشان نداده اند. برعکس دائما از زبان استانداری و دیگرمقامات رسمی می شنویم که حق تظاهرات ندارند.
۲– اعتراض های صورت گرفته و خشم نهفته در افکارعمومی تا همین جاهم پژواک گسترده ای یافته و حاکمیت و جناح ها را نگران خشم مرد ساخته و وادارکرده است ولو به شکل تعارف هم شده و علیرغم میل درونی اشان فاجعه اسیدپاشی را در حرف محکوم کنند. اما نکته اصلی آن است که در این میان هیچ چیزبه اندازه گسترش دامنه جنبش اعتراضی پادزهراشاعه ترس و سیاست هراس افکنی رژیم در جامعه نیست. همانطور که هیچ چیزهم به اندازه داشتن امید به وعده رژیم برای رسیدگی به آن و روشن کردن آمرین و عاملین واقعی مخرب نیست. تمامی وعده و وعیدهای رژیم از هر دوجناح اساسا برای برانگیختن امیدکاذب و جلوگیری از دامن گرفتن اعتراض ها و سترون ساختن آن ها است. تک جوش هائی که در برخی دانشگاه ها (ازجمله علامه و امیرکبیر) و درشهرمشهد و برخی نقاط دیگر علیه سیاست هراس افکنی و حجاب تحمیلی صورت می گیرد باید هرچه بیشتر گسترش یابد. این روند می تواند موجب تقویت اعتمادبه نفس جنبش و تضعیف اعتمادبه نفس رژیم و ایادی آن و شکست خیزش در اعمال سیاست النصربالرعب گردد و حتی موجب تشدیدشکاف های درونیش بشود. نباید فراموش کنیم که سیاست شوک درمانی و سرکوب و کنترل جامعه یک سیاست مقطعی و گذرا نیست و با یکی دو اعتراض دست به عقب نشینی نمی زند. وقت آن است که جنبش های گوناگون اجتماعی اعم از کارگران و دانشجویان و بطریق اولی زنان و روشنفکران و هم چنین همه فعالان اجتماعی با کنشگری و ابرازانزجار به اسیدپاشی و حجاب تحمیلی و امربه معروف و افشاء سناریوهای رژیم به میدان آیند. اکنون لحظه درهم شکستن سیاست هراس افکنی و تهاجم حاکمیت به جامعه و زنان است و رژیم نیز از درون به شدت و در ابعادباورنکردنی گندیده و فاسد و پوسیده است و جز سرکوب سخت افزاری که آن هم با محدودیت ها و دشواری های داخلی و جهانی مواجه است چیزدیگری در چنته ندارد. حمایت و همبستگی همه جانبه خود را از جنبش زنان و خانواده های اسیدپاشیده دریغ نکنیم. اما در این لحظه خثثی کردن و درهم شکستن واهمه و هراس افکنی برای خانه نشین کردن زنان بطوراخص و سایرجنبش ها بطوراعم مهمترین وظیفه است و همانطور که گفته شد پادزهرآن گسترش دامنه اعتراضات و کنشگری علیه آن است. درعین حال باید هوشیارباشیم که رژیم نتواند با دادن آدرس غلط نفرت و خشم از اسیدپاشی را به بیراهه برد و آن را بسودقصاص و اعدام و خشونت مصادره کند. اگر چنین شود این خود به معنی جان بدربردن رژیم و تشدید سرکوب و جنایت خواهد بود. این تعرض رژیم، تعرض به همه ماست. تاکتیک شوم و رسواکننده شوک تراپی برای درمان بدحجابی را با هوشیاری و کنش معطوف به رهائی هم چون بومرنگی بسوی چهره پرتاب کننده اش برگردانیم.
۲۰۱۴-۱۰-۲۸ ۵-۰۸-۱۳۹۳ http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.