در دنیا انسانهایی هستند که زبان مادریشان با زبان مادرشان فرق میکند. یعنی تعریف زبان مادری به عنوان اولین و اصلیترین زبان یک فرد، در مورد آنها صدق نمیکند؛ مثل میلیونها کودکی که خارج از سرزمین مادریشان متولد میشوند و اگر مادر، محیط یا نظام آموزشی به آموزش زبان مادری اهمیت ندهند آنها زبان مادرشان را نخواهند آموخت؛ مثل خود من.
زبان مادری و هویت مشکوک
اولینبار که زبان مادری برای من به یک چالش تبدیل شد، با سرزمین مادریام فاصلهٔ زیادی داشتم. در یک پرسشنامه باید زبان مادریام را مینوشتم اما بین نوشتن آذری و فارسی تردید داشتم. اگر زبان مادری همان زبان مادر باشد، باید مینوشتم آذری اما اگر زبان مادری، زبان فکر و اندیشه باشد و زبانی که با آن بیش از هر زبان دیگری میتوان احساس راحتی کرد باید مینوشتم فارسی. در پرسشنامهٔ نروژی نام پدر، مادر یا دین را نخواسته بود اما نوشتن زبان مادری الزامی بود. پس زبان مادری احتمالاً باید مهم باشد. بله آنقدر مهم است که در تقویمهای جهان یک روز در سال به نام ” روز جهانی زبان مادری” اختصاص داده شده است.
امروز “حقوق بینالملل” از آموزش زبان مادری به عنوان یک حق بدیهی یاد میکند؛ مثل حق برخورداری از هوا برای نفس کشیدن یا آب برای سیراب شدن یا حق آزادی در انتخاب دین، پوشش یا هر حق بدیهی دیگر. بنابراین منِ متولد شده در پایتخت، از یک حق مسلم محروم شده بودم یا مرا محروم کرده بودند. بزرگترها به زبانی دیگر حرف میزدند و ما بچهها به زبانی دیگر. شعرها، ضربالمثلها، خاطرهها، تکیهکلامها و سخنان نغز به دو گروه تقسیم شده بود؛ گروهی که در فضای خانههای ما بین بزرگترها جریان داشت و ما نمیفهمیدیم و گروه دیگری که از تلویزیون یا مدرسه میشنیدیم و میآموختیم. چرا مادر و پدر اصرار داشتند به زبانی غیر از زبان خود با ما مکالمه کنند؟ بعدها پدرم برای این پرسش دو پاسخ داشت: ۱. ترسیدیم شما فارسی را با لهجهٔ آذری صحبت کنید و در بیرون از خانه مورد تمسخر واقع شوید. ۲. ترسیدیم در مدرسه در یادگیری زبان فارسی با مشکل روبهرو شوید. و به همین سادگی من از آموختن زبان مادری محروم شدم؛ همان زبانی که پژوهشها نشان داده است یادگیری آن باعث فراگیری بهتر سایر زبانها میشود. حالا در سی و سه سالگی اگر بخواهم زبان مادریام را بیاموزم چقدر هزینه و چقدر وقت باید صرف کنم؟ و اصلاً چطور میشود زبان مادری را در سی و چند سالگی آموخت؟
زبان و فرصتهای چندفرهنگی
من در آن پرسشنامه توضیح دادم که به زبان مادریام مسلط نیستم و این حتماً برای کسی که آن را خوانده، عجیب بوده است. عجیب از این جهت که در کشور او همهٔ سیاستگذاریها و برنامهریزیها به نفع آموزش زبان مادری است. مهاجران – با هر زبانی که باشند – آموزش میبینند که با کودکان خود به زبان خودشان صحبت کنند. در خانه، اولویت با زبان مادری است. اهمیت آموزش زبان مادری از طریق چاپ جزوهها یا برگزاری جلسات به خانوادهها یادآوری میشود. در برخی از مهدکودکها خانوادهها میتوانند ساعتهایی در کنار کودکان خود باشند فقط برای اینکه با کودک خود به زبان خود صحبت کنند. در خانوادههای چند فرهنگی که زبان پدر و مادر متفاوت است، به والدین گوشزد میشود هر کدام با زبان خود با کودک سخن بگویند تا کودک همزمان با شروع تحصیل، به سه زبان مسلط باشد؛ چراکه چندفرهنگی بودن و چندزبان بودن زمینهساز شکوفاشدن استعداد در کودک است. همچنین کودک، از نخستین سال تحصیلی تا سال دهم، میتواند به طور رایگان در مدرسه، زبان مادری خود را آموزش ببیند. برای ورود به دبیرستان، دانستن زبان مادری یک امتیاز محسوب میشود و دهها امکان دیگر در خدمت آموزش زبان مادری است. این سیاستها و قانونها در سوئد هم تقریباً به همین شکل است. چرا نظام آموزشی کشور من نسبت به آموزش زبان مادری بیتفاوت است و چرا و تحت چه شرایطی خانوادهها مجبور میشوند با کودکان خود با زبانی غیر از زبان خود ارتباط برقرار کنند؟
دخالت زبان مادری در کنترل رشد تحصیلی
چالشهای آن پرسشنامه فقط به یادآوری کودکی خودم و محرومیت من از زبان مادریام خلاصه نشد. اوضاع زبان مادری در سرزمین من غمانگیزتر از اینهاست. در همان روزهای کودکی روزی با خواهرم صندوقچهٔ خاطرات پدرم را کشف کردیم و نمرههای درسی کلاس اول او را دیدیم. همه تکرقمی بود. پیشتر از پدرم و همکلاسیهای دوران کودکیاش شنیده بودیم که پدر شاگرد اول کلاس بوده است. تا مدتها در همان عوالم کودکی به پدرم میخندیدیم که عجب نمرههای ناپلئونیای را به یادگار نگه داشته است و چطور با این نمرهها کسی میتواند شاگرد اول کلاس باشد؟ اما واقعیت این بود که پدر من و همکلاسیهای او تا هفت سالگی نه فارسی حرف زده بودند و نه تلویزیونی بوده که بتوانند فارسی بشنوند. همه در اولین روز مدرسه ناگهان با زبانی مواجه شده بودند که پس از سه ماه باید به آن زبان آزمون میدادند. این اوضاع بسیاری از کودکان غیرفارسی زبان ایران است. امروز اگرچه تلویزیون، رسانهای تقریباً همهگیر است اما با این حال بسیاری از کودکان تا نخستین روز مدرسه، فارسی نشنیده و صحبت نکردهاند. چندی پیش آماری منتشر شد که نشان میداد در سال ۱۳۹۲، در دورهٔ متوسطهٔ دوم از هر صد دانشآموز، شش نفر ترک تحصیل کرده و این اتفاق بیشتر در مناطق محروم و دورافتاده رخ داده است. در میان استانهایی که بیشترین تَرک تحصیل کرده را دارد استانهای غیرفارسی زبان پررنگتر است. آیا یکی از مهمترین دلایل ترک تحصیل و بیمیلی به تحصیل در این استانها، شوک وارده به خاطر علمآموزی به زبانی ناآشنا نیست؟
اتحاد ملی در گرو همدلی یا همزبانی؟
در همان سالهایی که پدر من به خاطر نمرات تکرقمی در مقابل سایر دانشآموزان، که احتمالاً نمرهای نمیتوانستند کسب کنند، تشویق میشد در نروژ فعالان مدنی در تلاش بودند تا سامیها، اقلیت شمال نروژ، بتوانند در مدارس خود به زبان سامی تحصیل کنند. سامیها، شمالیترین مردم بومی اروپا، در شمال نروژ، سوئد، فنلاند و روسیه زندگی میکنند. سامیهای نروژ، به گواهی تاریخی که به دست تاریخنگاران نروژی ثبت شده است، تا همین هفتاد سال پیش زیر ظلم بودند و از بسیاری از حق و حقوق، محروم. پس از سالها مبارزه بین سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۸، دستورزبانشان مدون شد و سرانجام در سال ۱۹۷۵ حق آموزش کودکان سامی به زبان سامی در قانون این کشور به تصویب رسید. امروز آنان که شهروندان کشور نروژ، با زبان رسمی نروژی، محسوب میشوند در مدارس مناطق سامینشین به زبان سامی آموزش میبینند، در ادارهها و مکانهای دولتی با زبان خود سخن میگویند و تابلوها و نشانههای این مناطق نیز به زبان سامی است. پس در دنیای امروز سیاستها میتواند به گونهای طرحریزی شود که اقوام و ملتها، در مناطق و سرزمینهای خود، به زبان خودشان آموزش ببینند (حق آموزش به زبان مادری) و کودکان مهاجر نیز از حق آموختن زبان مادری محروم نشوند (حق آموزش زبان مادری) بدون اینکه خطری همبستگی ملی کشوری را تهدید کند. فقط برای احقاق این حق باید عزم را جزم کرد، به دو جمله سخن گفتن مسئولان به زبان مناطقی که به آن سفر میکنند دل خوش نکرد و نیز تجربههای موفق سایر سرزمینها در رسیدن به ارزشهایی چون برابری و حق شهروندی را به کار گرفت.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
کاملا با این مقاله موافق و همفکرم ولی تجربه ی من نشون داده که هنوز مردم ما آمادگی و فرهنگ چنین کاری روبعد سالها محدودیت ندارند ! قبل از اجرای چنین کاری باید ما به مردممون بیاموزیم که زبان یک ملت نشانگر نژاد آنها نیست و اصلا بین انسانها نژاد معنایی ندارد!؟ مگر انسان ها مثل حیوانات هستند که با تعامل جنسی دو حیوان از نوع های مختلف یک حیوان تازه یا به عبارتی یک موجود با خصوصیات جدید بوجود بیاید و این حیوان را در نژاد ( گروه) یکی از دو حیوان تعامل کننده دسته بندی کرد. این دسته بندی ( نژاد بندی ) توسط انسانها نامگذاری شده اند برای شناسایی و شناخت حیوانات ولی در کل چنین چیزی ( نژاد ) وجود خارجی ندارد که ما انسانها هم نژاد بندی شده باشیم! یک انسان سیاه پوست، با سفید پوست، زرد پوست، سرخ پوست و … چه تفاوتی دارد؟ با این که همه ی این ها یک ویژگی اندامی و روحی و اجتماعی دارند به جز رنگ دانه های پوست آنها که بر اثر شرایط اقلیمی و جغرافیایی به مرور زمان بر ویژگی های ژنتیکی مردم یک منطقه ی خاص تاثیر گذاشته است.
زبان مادری هم چنین هست، متاسفانه مردم ما ( اکثرا) زبان مادری رو با نژاد اشتباه گرفته اند و فرهنگ و درک این رو ندارند که این دو یکی نیستند! مردم ما گروه بندی ( نژادبندی ) انسان ها را که غلط هست با معیار زبان مادری می کنند! (و در کشوری ملتی با رنگ پوست! و در کشوری دیگر با شکل چشم و …!) مگر مردم مصر که الآن عرب زبان هستند و زبان مادریشان عربی هست، عرب هستند؟ مردم مصر بعد از حمله ی پیامبر به مصر و پذیرفتن اسلام زبان مادریشان را با این باور که عربی زبان خداست تغییر دادند و الآن عرب هستند.
من خودم ترک آذری هستم و در اینباره با افراد زیادی بحث کردم ولی متاسفانه اونطوری که گفتم اکثر این افراد “زبان مادری رو = نژاد” می دونند و این مستقیما برمی گرده به مطالعه ی پایین و نزدیک به صفر مردم و تاسفبار تر از اون افراد با سواد ما در اینباره درکشون کمتر از افراد بی سواد جامعمون هست! خود من ۵سال پیش ” زبان مادری رو =نژاد” می دونستم ولی الآن این رو اشتباه می دونم و همین افکار رو یکی از عمده ترین عقب ماندگی جامعمون می دونم که خیلی از فرصتها رو از پتانسیل کشور گرفته و با اجرای خواندن و نوشتن به زبان مادری در مدارس خیلی از افراد ناآگاه و ساده لوح و افراطی جامعمون کشور رو به گند می کشند همانطور که در انقلاب سال ۵۷ دیدیم که با به میدون اومدن مردم ناآگاه و افراطی انقلاب جوانان با دانش و جانسوز وطن رو به انحراف و لجن کشیدند ….
قبل از اجرای چنین قانون هایی در کشور باید سال ها در اینباره برای مردم فرهنگسازی کرد و یواش یواش قانون رو اجرا کرد، به یکباره شوک وارد کردن به جامعه (انقلاب ) باعث عقب موندگی خواهد شد و مردم کشورهای اروپایی به این نتیجه رسیده اند که باید همه چیز رو در جامعه با اصلاح رو به جلو برد نه با انقلاب ویرانگر به یکباره …
پنجشنبه, ۳ام مهر, ۱۳۹۳