آغازِ ما
پایانِ جمهوریِ جهل و ستمگری ست

دوستِ دور از خانه!!! اگر از احوالِ اینجانب پرسیده باشی!!! ای داد بیداد. نمیشود که نوشته ام را به سبک نامه های قدیمی آغاز کنم، زیرا که دیگر دوریِ شما ملال نیست. همه ی زندگی ملال است و ما ملول. نه تنها که حالِ مردمانِ این سرزمین، بلکه حالِ این سرزمین نیز خوب نیست. شادمانی دهه هاست که کوچ کرده است.

دیر زمانیست که میخواهم برایت نامه ای بنویسم. برای تو که دور از وطنی. خطاب به تو که همچون اسپندی بر آتش، بی قرارِ سرزمینی. میخواهم برایت بنویسم. از دردِ دلهایم. از دغدغه هایم. و از اینکه دیگر کم کم دارد دیر میشود.

راستی! برایت گفته بودم که ما حالِ خوش را دیگر تنها در قابِ تلویزیون میبینیم و در داستانها میخوانیم؟ برایت گفته بودم که شادمانی را از یاد برده ایم؟ راستی! یادت می آید این شعر عطار را:

بدید از دور پیری را جوانی خمیده پشت او همچون کمانی
ز سودای جوانی گفت ای پیر به چندست آن کمان؟ پیش آر، زر گیر
جوان را پیر گفت ای زندگانی مرا بخشیده اند این رایگانی
نگه میدار زر، ای تازه برنا ترا هم رایگان بخشند فردا

آن روزها تصور نمیکردیم این فردا در جوانی و نوجوانیِ ما باشد. آری! درست فهمیدی. ما دیر زمانیست کمرهامان خمیده ست. نمیخواهم از روزمرگی ها بنویسم. نمیخواهم از بیکاری و فقر بگویم. نمیخواهم از فرونشستِ زمین، اعتیاد، فساد، خشونت، پیش فروش نوزادان، نبودِ آب و برق و گاز، نداری، تورم و سفره یِ خالیِ مردم برایت بگویم که میشود مثنوی هفتاد من.
میخواهم به یک مهم بپردازم. میخواهم در مورد شیدا با تو بگویم. شیدایِ همدانی. یکی از فرزندانِ دلیر این سرزمین که بدون شک تو هم اشعارش را خوانده ای و خبر داری که در بند است.
وای که چه دردِ گرانی ست که صدایِ مردم باشی و در زمان نیاز، مردم صدایت نباشند. سکوت مردمِ این سرزمین درد دارد. بی اهمیت از کنارِ خبرِ در بند بودنِ هموطنان درد دارد. میدانم که بسیاری اعتراض و همدردی کردند. میدانم. اما کافی نیست. رژیم آنگونه همگان را درگیر روزمرگی کرده است، که همه به خود مشغولند. و غافلند که میتوانند چه طوفانی برپا کنند. غافلند که اگر پشتِ هم نباشند، اگر سکوت کنند، فردا نوبت به خودشان خواهد رسید. اظهار نظرهای بسیاری از افرادی که به در بند شدنِ شیدا اعتراض کرده بودند راِ شنیدم. در هیچ کدامشان راه چاره ای نبود. سالهاست که ما برای هیچ مهمی راه چاره ای نداریم. به همدردی بسنده میکنیم. و رژیم، این را میداند.

شیدایِ همدانی هیچ گاه سکوت نکرد. با اشعارش صدایِ مادران داغدار بود. صدایِ آبانِ خونین بود. آوارگی را به جان خرید و زندگی مخفیانه را برگزید. از زندان و بند نهراسید. اما اکنون با سکوتِ این مردم، صدایِ او رو به خاموشی ست.

آه اگر ما هم یک میدانِ میلیونی می آفریدیم. همانند مردمِ آلمانِ شرقی در میدان الکساندرپلاتس. همانند مردم مصر در میدان تحریر. اگر هزاران مادرِ داغدار به همراه خانواده ی زندانیانِ سیاسی در میدانی یا مقابلِ زندانهایِ رژیم گردِ هم آیند و سکوتشان را آنجا ادامه دهند، تیشه ای خواهد بود بر تنه یِ حکومتِ ‌آخوندی. تنها کافیست پشتِ هم باشیم. امروز اگر پویا را کشتند، فردا نوبتِ فرزندانِ ماست. امروز اگر شیدا را در بند کردند فردا نوبتِ برادرانِ ماست. امروز اگر نیکتا را قربانی کردند، فردا نوبتِ دخترانِ ماست. امروز او و فردا ما.

این خشم باید روزی بجوشد. این سکوت باید بشکند. بینِ خودمان باشد، مردم ما چونان گمشدگانی هستند که یکی باید باشد تا راه را نشانشان بدهد. تا از این سرگشتگی و گمگشتگی در روزمرگی نجاتشان دهد. بگو که میتوانی یاریم دهی. بگو کسی را میشناسی که هدایتگر این سیلِ خروشانِ بدور از خشونت باشد. بگو کسی هست که سکانِ این کشتیِ نجات را تا دیر نشده در دست گیرد. راه را نشانم بده. درمانده ام. این همدردیِ بی صدا، صدایِ شیدا را خاموش میکند. همانندِ بسیارانی که پیش از او خاموش شدند. نمیخواهم در خبرها بشنوم که ای وای شیدا را بر دار کردند. از تمامی این اعتراضات خسته ام. آخوند اعتراضات مردم را جدی نمیبیند، و واهمه ای از اعتراضات و دادخواهیِ مردم ندارد، چرا که خودِ مردم اعتراضاتشان را جدی نگرفته اند. به یاد دارم که سالِ هشتاد و هشت، مردم هر شب به جز سه شنبه ها و جمعه ها، راسِ ساعت نه، برای الله اکبر گفتن به بالای پشت بامها میرفتند. اما سه شنبه ها و جمعه ها برای دیدنِ سریال جومونگ در خانه می ماندند و ساعت ده برایِ اعتراض می رفتند. تجمعاتِ اعتراضی شان هم همینطور. خبر رسانی میکنند که فلان روز، فلان ساعت در فلان مکان برای اعتراض گرد هم می آییم. انگار سانسِ سینماست. شاید این نوع تجمعات در کشورهای کاملا دمکراتیک کارساز باشد. اما سرزمینِ ما یک میدانِ میلیونی میطلبد. میلیونها آدم که باشند سیلی خواهند شد و بنیاد جهل و ظلم و ناعدالتی را بر خواهند کند.

میلیونها که باشند پایه های حکومت را به لرزه در خواهند آورد. کاری بجز سکوت لازم نیست بکنند. به شرط آنکه تا زمانیکه به خواسته شان نرسیده اند، میدان را ترک نکنند. سکوت‌ در میدانِ میلیونی، بدون خشونت، گردابی خواهد شد که طومار ظلم را در هم خواهد پیچید. بی شک حکومت اسلامی نمیتواند همه را به گلوله ببندد.

او به این خاطر بر اسب مراد سوار است، که ما را به روزمرگی هامان مشغول داشته است.

نامه ام طولانی شد. دنبالِ راه چاره ام. به هر دری میزنم که فریادم شنیده شود. زمان آغازیدن است. ببخش اگر غمگینت کردم.

به قول سید علی صالحی:

از نو برایت می‌نویسم، حالِ همه ی ما خوب است
اما تو باور نکن

زیاده عرضی نیست
علیرضا نوری

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)