علی جلالی

علی جلالی

علی جلالی،

سه دهه پس از گذشت انقلاب اسلامی و هشت سال جنگ تحمیلی و همچنین بر سر کار آمدن دولت های رنگارنگ اصولگرا و اصلاح طلب از سرخ و زرد و سبز گرفته تا بنفش دولت روحانی، امروز اما کشور در مرحله ای قرار گرفته است که هر روز آمارهای جدیدی از رشد قاچاق، اعتیاد، فساد، فحشاء، دزدی، جنایت، خشونت و کلاه برداری در رسانه های مخالف و موافق منتشرشده و خبر از وضع بد و نابهنجار اجتماعی در کشور دارد.

البته که پرداختن به تمامی ناهنجاری ها و اتفاقات ناگوار اجتماعی در این مقال ممکن نیست، اما آنچه مورد نظر است اینکه در طی گذشت سال ها از انقلاب اسلامی و مطرح شدن شعائر اخلاقی، دینی و ارزش های اجتماعی آن هم در سطوح مختلف و قشرهای گوناگون جامعه، این سؤال مطرح می شود که چه اتفاقی رخ داده تا وضعیت موجود در کشور به این شکل خودنمایی کند.

کاهش سن اعتیاد، بروز فحشاء در سطحی گسترده، پایین آمدن سن خودفروشی، افزایش خشونت های کلامی و فیزیکی در میان مردم و همچنین رشد سریع جرم های منجر به قتل در کشور، تماماً از یک وضعیت قرمزی خبر می دهد که در پی آن باید انتظار انحطاط و فروپاشی جامعه ایران را داشت.

شاید بسیاری از روشنفکران و صاحبان اندیشه در کشور و همچنین برخی از اقشار جامعه به دلیل علاقه و عشق به وطن، از پذیرفتن این واقعیت سرباز زنند و با اشاره به تجربه و میراث دیرین تمدن ایرانی، بروز چنین فجایعی را در کشور سیاه‌نمایى بدانند، اما باید این نکته را گوشزد کرد که تجربه ثابت کرده است ایران در مراحل مختلف به شکل های گوناگون با پدیده های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود چه از نوع خارجی و چه از نوع داخلی برخورد داشته و بارها طعم شکست را نیز به کام خود چشیده و دقیقا به همین دلیل دچار نسل ها سکوت و خشم نهفته ای شده است که به گفته صاحبنظران از ویژگی های سازگاری ایرانیان به حساب می آید.

بارها شنیده ایم که ایرانیان در مقاطع مختلف تاریخی با کنار آمدن در برابر نیروهای غالب، دست به یک سکوت و سازگاری خاص خود زده و با مشکلات به شکل های مختلف کنار آمده اند. اما این خود هزینه و آثاری داشت که شاید سرنوشت امروزی و مشکلات و گرفتاری های کنونی ما نیز به آن بستگی داشته باشد.

شاید اگر پس از انقلاب اسلامی انتظارات و توقعات جامعه از شعائر و ارزش های وعده داده شده توسط حاکمان برآورده نشد، اما این امید در میان مردم به شکلی باقی ماند تا در شرایطی دوباره با همتی تازه، بتوان کشور را به شکلی از مشکلات موجود نجات داد. اما واقعیت در جامعه امروز ما شکلی نه چندان خوشایند به خود گرفت و مسیر از آنچه توقع می شد به انحراف رفت.

جامعه ایران در طی سی و اندی سال پس از انقلاب اسلامی، بروز جنگ، دوران سازندگی، دوران اصلاحات و سپس دوران سرکوب اصلاحات را به خوبی درک کرده و تا پیش از بر سر کار آمدن دولت روحانی یا همان دولت اعتدال و تدبیر و امید، می رفت تا با شیبی تند به سمت و سوی انحطاط و نابودی سرازیر شود.

شاید دلیل این امر را باید وجود خطوط قرمزى دانست که با روی کار آمدن جمهوری اسلامی، روز به روز بیشتر شده و آنقدر فراوان شدند که در میان تک تک افراد جامعه یک خط سرخ کشیده و ملت را از یکدیگر و با هم بودن جدا کردند.

ابتدا با شعار امت در برابر ملت بودن، سپس با شعار خودی در برابر غیر خودی، بعد هم با شعار اصولگرا بودن در برابر اصلاح طلبىه، امروز هم فتنه و انحرافی و پایداری و غیره که هر کدام سازی جدا می زنند و سازکاری متفاوت را بنا می کنند، کار به جایی رسید که از ملت انقلابی سال ۵۷و مقاوم در جنگ هشت ساله، امروز ملتی درگیر با ناهنجاری ها و بی ارزشی های گوناگون ساخته شده است.

بیچاره ملتی که در این سراسیمگی سیاسی، باید به فکر ساخت وساز فرهنگی و اجتماعی خود در کنار مشکلات اقتصادی و شکاف طبقاتی خود نیز باشد.

مردم هر روز بیش از پیش در حلقه‌ى بست و پیوند سیاسیون و مذهبیان کشور گرفتار شده و کار به جایی می رسد که هیچکس نمی داند باید به چه کسی اعتماد کند.

اما این تمام ماجرا نیست؛ چرا که از هرج و مرج سیاسی که بگذریم، سخن از ورشکستگی اخلاقی نیز در کشور مشهود است.

وجود شعارهای اسلامی در کنار هنجارشکنی های متعدد و رنگارنگ برخی متصدیان، مسئولان و همچنین افراد وابسته به سیاسیون، بزرگان مذهبی و نظامی ها در کشور، زمینه را برای به سخره گرفتن تمامی ارزش هایی که در طی سه دهه مطرح شده و به خاطر آن ها خون های بسیاری نیز بر زمین ریخته شده فراهم می کند.

شاید خطوط قرمز نه تنها در سیاست بلکه اینبار در فرهنگ و حتی روابط خانوادگی نیز کار را به جایی می رساند که فرد دیگر خود را یک عضو از ملت نداند.

مطرح شدن بیش از حد و تأکید همراه با زور برخی ارزش های نه چندان مهم از سوی نظام و طرفداران آن، فراموش کردن نیازهای اصلی مردم جامعه و پرداختن به چند شعار کلیشه ای و از جمله کمرنگ کردن ارزش های انسانی و مطرح کردن هنجارها و ناهنجاری های جزئی در مقام کلی آن، از جمله مشکلات جنسی، نادیده گرفتن شعور مردم و نگاه حقارت آمیز به آنها و همچنین تصمیم گیری به جای آنان و سلب صلاحیت از شعور و عقل جمعی مردم، کار را به جایی رسانده که ملت در خود تنیده، باورها را کم رنگ یافته و همراه با حس خود کوچک بینی ویرانگر به اندازه ای کوچک و بیچاره شود که بلاجبار به اجزاء کوچکتر از قبیل قوم و قبیله و شهر و روستا و فامیل و خودمحوری تبدیل شده و هر روز احتمال تجزیه و پراکندگی آنها بیش از پیش مطرح شود.

بدون شک وقتی جامعه ای از تعامل و رقابت با دیگر جوامع بشری به دلایل امنیتی و اعتقادی باز داشته شود و به جای مطرح شدن استانداردها و ارزش های بازشناخته شده و به روز شده جامعه انسانی در شکلی کارشناسی و علمی محروم مانده باشد، نمی توان توقع داشت که به رشد و بالندگی رسیده و روز از روز خود را بهتر از پیش باز سازی کند.

به همین ترتیب، وقتی سانسور، سرکوب و اختناق و عدم تحمل دیگر نظرات در جامعه به امری عادی بدل گشته و حتی صاحبان اندیشه و قلم نیز برای بقاء خود و قلمشان دست به خود سانسوری بزنند، دیگر نمی توان از بستر فرهنگی که روان و روح ملت از آن ارتزاق می کند، انتظار معجزه داشت.

نسل هایی که در نبود رقابت فرهنگی، آزادی اندیشه و اطلاعات و همچنین محدودیت های نظری و انتظاری به دنیا آمده و رشد و بالندگی خواهند داشت، بدون شک، روز از پی روز؛ از ارزش های سنتی خود فاصله گرفته و با ارزش های به روز دنیا نیز بیگانه خواهد بود.

در چنین شرایطی باید منتظر بروز نحله ها، افکار و انتظاراتی در جامعه بود که به شکلی سخت و دردناک، تجربه های ناگوار را به جان خریده و بهای بسیار سنگینی را برای بقاء و زندگی خود پرداخت کند.

شاید در آینده ای نا معلوم و در پی تحمل و اعجاز حاصل از عقل جمعی، گذر از روزهای تاریک و سخت ممکن باشد، اما در انتها باید دید که حاصل آن آیا همان ملت چندهزار ساله با تمدن عظیم خود خواهد بود یا به شکلی تجزیه شده و پاره پاره به دام تفرقه و ورشکستگی گرفتار!

اما در نهایت باید این نکته را به خانواده ها گوشزد کرد که تمام وظیفه تربیت و نجات یک ملت بر عهده دولت ها نیست، بلکه بخش بزرگی از آن نیز بر دوش اهل خانواده بوده که در برابر هجمه مشکلات بیرونی تنها پناهگاه نسل های آینده خواهند بود.

تربیت فرزندان، گوشزد کردن ارزش های ملی، مذهبی و انسانی در کنار درک و تحمل متقابل، شاید تنها راهی باشد که مردم ایران این روزها در پیش روی خود دارند. بدون شک تعامل و داد و ستد در تمامی حوزه ها بدون حمایت و بستر سازی های دولتی امکان پذیر نیست، اما آخرین سنگری که این روزها می تواند، نسل های آینده را حمایت کرده و لااقل از آسیب های موجود در جامعه امروزی در کشور حفظ کند، خانواده است که علی رغم راه سخت و دشوار تنها نقطه امیدی است که می توان از آن بیشترین انتظار را داشت.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com