بهزاد نبوی، نخست وزیر واقعی دولت رجایی و رقیب میرحسین در اداره دولت، طیّ مصاحبه اخیر خود باز از ساده زیستی مسئولان آن دو دولت یاد کرده و این بار افسار تاریخ را به سمت دیگری چرخانده است. بهزادنبوی همیشه داستان فروش کیف چرم خود را می گوید و هربار از این داستان نتیجه دلخواهش را می گیرد. آیا ساده زیستی مسئولان در دهه شصت منطبق بر دستورات اسلام در زمینه زهد بود و آیا این ساده زیستی به راستی باعث دفاع از طبقه ای شد که مستضعفین قلمداد می کردند؟

 

بهزاد نبوی از حقوق بسیار کم وزرا در دولت موسوی گفته و سکونت موسوی در یک خانه کلنگی متعلق به نخست وزیری را نمادی از خدمات وی عنوان کرده است. روشی که بعد از دوران جنگ تنها در دولت احمدی نژاد پیگیری و تکرار شد. البته حسن روحانی به همین دلیل در مناظرات ۹۲ و عیناً در ۹۶ رسماً به تمسخر و تنکیر ساده زیست ها پرداخت و گفت دیدیم ساده زیست ها چه بلایی سر کشور آوردند. بیشترین آثاری که درباره ساده زیستی نوشته شده کار محمدرضاحکیمی است که نویسنده ای علاقمند به غرب ستیزان منجمله کاسترو و چگاوارا بود. حتی کسی چون مهدی نصیری به همین دلیل از کیهان دوران سازندگی جدا شد که منتقد بنز سوارشدن دکترمحسن نوربخش بود و میگفت اگر قرار بود مسئولان ما این چنین باشند چرا انقلاب کردیم؟ امروز البته مهدی نصیری بر اساس تئوری های اسلامی که در سالها در حوزه علمیه قم آموخته میکوشد که اثبات کند ایران نباید دارای حجاب اجباری باشد. اینکه یک روز از اسلام میشود انقلاب مستضعفین بیرون آورد و یک روز بعنوان تنها عمامه ای انتخابات میتوان پیامبر حمایت روحانیت از سرمایه داری و رفاه شد، نشان میدهد برداشت حقیقی از دین چندان هم برای کسانی که نوای جبرئیل را نمی شنوند آسان نیست. هرچند بهزادنبوی و دوستانش ستون فقرات سیستم اطلاعاتی و تأمین امنیت نظام را تشکیل می دادند اما اصلی ترین اختلاف آنها با فقها بر سر همین برداشتهای مستضعف نوازشان بود به طوری که حتی تبعات خود را در ساختار امنیتی هم به نمایش گذارد آنگونه که علی فلاحیان معتقد است تشتّت در وزارت اطلاعات حاصل چندگونگی نیروهای اولیه آن است. مجاهدین انقلاب فدائی و پیرو خط امام، خواستند تا یک نماینده برای رفع شبهات و مقایسه نظرات و سیاست های خود با احکام اسلام در سازمان منصوب شود. آیت الله راستی کاشانی نهایتاً منگنه ای برای دوستان بهزادنبوی درست کرد که برای رهایی آن نتوانستند همزمان به میخ و نعل بکوبند فلذا چارپای قدرت را کلاً در برهوت سیاست رها و انحلال سازمان را اعلام کردند. علت این اختلاف ها اعتقاد و پیگیری همان شعارهای دفاع از مستضعفینی بود که دشمن شماره یک آنها یعنی مسعودرجوی هم بر زبان داشت و در مانور امجدیه خود که با حملات مجاهدین انقلاب در اردیبهشت ۵۹ آجرباران شد ادعا میکرد اینها که بدست چماقداران مجروح یا نقص عضو شدند و مجاهدانی که به شهادت رسیدند هیچکدام وزیر و وزیرزاده یا اهل طبقات مرفه بالای شهر نبودند بلکه همگی اهل محلات فقیرنشین شهر بودند. دلیل اشتراک خاستگاهی هر دو سازمان مجاهدین هم یک چیز بود. مبارزه مسلحانه ستون فقرات اجتماع هردو را تشکیل می داد. در حقیقت باید گفت اسلام تفنگی و دین جهادی باعث شده بود انسان های معمولی تبدیل به اشخاص تعیین کننده ای در یک انقلاب شوند. ریشه این اعتقاد مسلحانه در برداشت های مارکسیستی و الگوگیری های عربی بود که مطهری فرصت پیدا نکرد آن جامه را از تن ارادتمندان روحانیت به تمامه بیرون کند. آن برداشت ها باعث شد آن دسته کلمات اسلامی که عناصر گفتمانی مارکسیسم را تأیید میکردند بولد شده و اساس شعارهای هردوسازمان را تشکیل دهند و حتی امام مستضعفان را به جبهه گفتمانی خود بکشانند. مسلم است که تاریخ حدوداً یک دهه بعد نشان داد فقیرترین ملت ها متعلق به همان بنیانگذاران سوسیالیزم و  جبهه مارکسیسم هستند. ملت هایی که کشته های برجای مانده اش از گرسنگی های حکومت ساخته بسیار بیشتر از میلیون ها انسانی بود که بخاطر اعتراض یا انتقاد به گرداب مرگ فرو غلطیدند. در حقیقت محوریت شعار حکومت مستضعفان ربطی به محوریت قرآن در حکومت داری انقلابی نداشت. مارکسیسم اسلامی بود که پرولتاریا را به مستضعفین خاندان موسی و امپریالیسم را به استکبار فرعون و هامان ترجمه می کرد. شاید بر همین اساس هم بود که بعد از کشتار آبان ۹۸ لفظ مستضعفین از یک تعبیر اقتصادی به واژه ای هژمونیک برای فتح تمام عالم تغییر کرد. این تعبیر و تفسیرهای عصری در حقیقت حاصل نگاه های انتخابی و چینشی هم هستند. کسانی که برای تعبیر مارکسیستی حاکمیت طبقه کارگر از لفظ مستضعفین استفاده و نیمه شعبان را روز جهانی مستضعفین می نامیدند برای ساده زیستی حاکمان هم هزار دلیل و مدرک می آوردند اما اشاره نمی کردند که آزادی اقتصادی و مالکیت خصوصی هم در اسلام به رسمیت شناخته شده و در عین حال همان دو حاکم معصوم ساده زیست بر حق رفاه اقتصادی تأکید کرده و در برخی مناطق فقر را ریشه کن کرده بودند. انقلابی ها نمی گفتند وقتی قرآن می گوید چرا در راه خدا و برای مستضعفین نمی جنگید، در ادامه زبان حال مستضعفین را هم بیان می کند؛ آن مردان و جوانانی که می گویند خدایا ما را ازین منطقه خارج کن که اهل آن ظالم اند. واضح است که استضعاف در منطق قرآن حاصل ظلم اهالی آن است. اگر با ظلم مبارزه نکنیم و عدالت به معنای قرارگرفتن هرچیز سرجای خویش واقع نشود، چطور باید استضعاف را از بین برد؟ حال اگر همه هم نان جو بخورند و لباس وصله دار بپوشند، همان می شود که دکترنوربخش در دهه شصت گفته بود این چه سیاست اقتصادی ضد سرمایه داری است که اگر ما در دوران سرمایه داری شاهنشاهی ۲۰۰ سرمایه دار داشتیم اکنون به دوهزار سرمایه رسیده است؟ دلیل آن هم واضح بود. ساده زیست ها برای اجرای مدل مطلوب خویش آدم هایی را به کار می گماردند که اعلام وفاداری به ایدئولوژی کرده باشند. طبیعت ایدئولوژی است که تخصص برایش اولویت نیست و اعتقاد و سرسپردگی همه چیزست. واضحست که اینجا عدالت برقرار نخواهد بود و کارآمدها قربانی اما تندروترها عزیزترین خواهندبود. آیا این نسبتی با زهد علی بن ابیطالب دارد؟ علی لباس درشت و کفش وصله دار می پوشید ولی در عین حال قربانی آن شد که برای فرماندهان جنگی رسول خدا هم سهم ویژه اختصاص نداد و برادر اعمای خویش را با آهنی گداخته به دام کاخ سبز معاویه نزدیک ساخت. علی هم میتوانست با یک سلسله ویژه خواری ها در قدرت بماند ولی می دانست سهم ویژه دلار هفت تومانی که امروز ۴۲۰۰تومنی شده باعث تشکیل مافیاهای اقتصادی خواهدبود. همانطور که امروز عده ای را کاسبان تحریم خوانده اند در زمان ساده زیست ها هم عده ای  صیادان مرداب جنگ بودند که با امضای قطعنامه سکته اقتصادی کردند. برای همین بود که هاشمی در نمازجمعه گفت مانور اشرافیت داشته باشید. آنقدر که جامعه از لفظ ساده زیستی متنفر بود. هرکجا میخواستی به جایی برسی باید کثیف تر و زشت منظرتر می بودی. این ساده زیستی مستضعف گرا باعث بهترشدن وضع مردم نشده بود بلکه سطح رفاه را به نازل ترین سطوح برخوردار جامعه تنزل داده بود. دلیل آن افراط و بعد تفریط چیست که مثلا کرباسچی در زمان سازندگی گفت هرکس توانش را ندارد در تهران زندگی نکند؟! علت در نگاه معیوب و کارکردی به توسعه و فهم از مدرنیته است. یک زمان معتقدبودند غربِ مدرن باعث ظلم و بیعدالتی است پس راه غرب ستیزی را آل احمدوار در پیش گرفتند و روشنفکری را پرچم استیلای غرب زدگی برشمردند و زمانی دیگر پیوستن به نظام جهانی را معادل پیاده کردن نظم لیبرال پنداشتند بدون آن که تعریف صحیحی از ایران را در نظربگیرند و بجای پیکر در اهتزاز شیخ فضل الله، تطبیق آیات قرآن با لیبرالیسم توسط نائینی را مقدس اعلام کردند. درست همانطورکه شاه برای رساندن کشور به دروازه های تمدن بزرگ فهمیده بود نباید هویت مستقل خویش را فراموش کنیم ولی با حذف ساختارهای دینی مثل ترویج تاریخ شاهنشاهی، فرصت کافی برای اتحاد جریان انقلابی و التقاطی با بدنه اسلامی و روحانیت را فراهم نمود. اینها اگرچه متعلق به فرآیندهای مدرن سازی بودند ولی از ایدئولوژی بی رحم تر و سفاکانه تر اجرا می شدند. در دهه شصت هرچه که بهزادنبوی و موسوی کردند خدمت به اقتصاد نبود ولو بگویند کوپنی کردن کالاها خدمتی برای فراهم کردن حداقل نیازهای فرودستان بود. بزرگترین جفا در حق مردم و مملکت این بود که ندانستند اقتصاد یک علم است و ایدئولوژی نیست همانطور که اسلام هم نیامده تا علم اقتصاد بسازد بلکه کارش هدفگذاری برای خواسته فطری عدالت است. حال باید دید این بار میشود با اعلام پاکدستی مسئولین دهه شصت، مفهوم صدساله اصلاحات را برای جوانانی بزک کرد که صف های قند و پنیر را زیر موشک و بمب تجربه نکرده اند؟ 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)