روز، خارجی، ساحلی قرق شده در اطراف بابلسر
دختر بچه به سوی ساحل میدود و شادمانه فریاد میکشد. فریاد کارگردان بلند میشود: کات، کسی نیست جلوی این بچه را بگیرد؟
مسئول لباس آرام از بازیگر زن نقش اول میپرسد: نمیشد این چند روز بمونه تهران؟ او که خوب با مادر بزرگش کنار مییاد!
بازیگر نقش اول پاسخ میدهد: شنیدم مجموعه ساحلی را برای فیلم قرق کردهاند، آوردمش کمی با هم شن بازی کنیم. هر وقت میریم کنار دریا، آنقدر مردم با دوربین هاشون عکس و فیلم میگیرند که جرات نمیکنم بنشینم روی زمین و باهاش بازی کنم. فکر نمیکردم اینقدر شیطونی کنه.
شب، خارجی، همان ساحل
بازیگرنقش اول و دختر بچهاش پاچههای شلوار را بالا زدهاند و کنار ساحل دنبال موجها میدوند. هر موج آب که به پاهایشان میخورد صدای خنده دخترک در فضای خالی اطراف میپیچد و مادر به پهنای صورتش لبخند بر لب دارد.
شب داخلی، فروشگاه مشهور لباس زنانه
بازیگر نقش اول و طراح لباسِ فیلم، در حال انتخاب چند مانتو هستند. دو فروشنده به آنها نزدیک میشوند.
فروشنده اول:ای وای؛ سلام خانم…..
فروشنده دوم: سلام؛ خیلی خوش آمدید، اومدید مانتو بخرید؟
فروشنده اول: سایزتون را بگید تا براتون مانتو بیارم، من سلیقهام خیلی خوبه!
فروشنده دوم: … جون، میشه با هم یک سلفی بگیریم، میخوام بگذارم روی صفحهام، دوستهام بدونند شما از ما خرید میکنید.
فروشنده اول: ماشالله چقدر سایز عوض کردهاید، توی فیلم قبلی این قدر چاق به نظر نمیاومدید!
فروشنده دوم: وا، آقا، اولین باره میبینم یک آقا اینقدر در خرید لباس دخالت میکنه. بگذارید همین را بردارند دیگه، ببینید چقدر به رنگ چشماشون مییاد!
فروشنده اول: نه عزیزم، همین را بردار، رنگ ساله- آرام در گوش بازیگر میگوید: این آقا شوهرته که این قدر امر و نهی میکنه؟ ولی من عکسهای عروسیات را توی اینترنت دیدم، این شکلی نبود. طلاق گرفتی؟
بازیگر و طراح لباس بدون خرید لباسهای مناسب برای فیلم، فروشگاه را ترک میکنند.
اینها بخشی از زندگی حرفهای بازیگران در ایران بود؛ حالا تصور کنید که اوقات فراغت و تعطیلاتشان را چگونه میگذرانند؟
پارسی وود، قدیمیها، شادترین، عکسهای خفن بازیگران، عکسهای لو رفته و … همه و همه سایتها و صفحههای مجازیای هستند که صفحات کامپیوترِ بسیاری از کاربران ایرانی را فرا گرفتهاند. سایتهایی که منابع تغذیهشان افرادی هستند که پاپاراتزیوار به دنبال چهرههای سرشناس در گوشه و کنار شهر و دشت و حتی بیابانند! از زندگی شخصیشان تا اتفاقات روزمره، از حضورشان در مجامع و محافل تا حتی خبرهای کذب ازدواج و تولد و مرگ، فقط برای بازدید بیشتر و لایک بیشتر… آنهم به هر قیمتی!
میخواهم معمولی باشم
شاید فکر کنید که حضور بازیگران و افراد سرشناس در مجامع عمومی باعث شور و نشاط فضا میشود و چه خوب که مردم این قدر به آنها توجه میکنند. اما این علاقهمندی همیشه هم جذاب نیست. خودتان را جای بازیگری بگذارید که میخواهد مثل یک آدم معمولی دمی را در فضایی عمومی بیاساید و از طبیعت و هوای آزاد لذت ببرد. کاری که ما هر روز انجام میدهیم و هیچ کس هم مانعمان نیست اما برای این شخص معروف، اصلا راحت نیست. بازار امضا گرفتن، عکس یادگاری و انتقاد و حتی متلک بابت کارهایی که احیانا به مذاق شخصی عابری خوش نیامده، سادهترین برخوردهای روزمره آنهاست.
اینکه فردی در خلوت خود یا در سفر و داخل و خارج کشور شلوارک میپوشد یا پیژاما (هنرمندان همراه تیم ملی فوتبال در برزیل)، یا اینکه مثلا محمدرضا گلزار یا بهرام رادان در مهمانیهای خصوصی با حاضرین دست میدهند یا احیانا دیده بوسی میکنند آنقدر مهم میشود که فیلم به سرقت رفته آن دست به دست بلوتوث میشود. تازه باید برای آن زیرنویس کرد که مثلا آن فردی که لباس سفید پوشیده فلان بازیگر است که اگر این قسم و آیه نباشد عملا کسی نمیتواند تشخیص دهد که واقعا این فرد کیست! ولی انگاریک نوشته فتوشاپ شده روی عکس حجت است و جای هیچ شکی هم برای بیننده ایجاد نمیکند!
ماجرای شلوارک پوشیدن یک فیلمنامهنویس در سفر به برزیل به آنجا رسید که حتی بر روی صفحه اول یکی از روزنامههای ایران منتشر شد. محراب قاسمخانی هم مجبور شد اعتراف کند که بله، شلوارک میپوشد:” بله، من مرتکب عمل شنیع شلوارک پوشیدن شدم. اصولا هر بار که به سفر خارج میرم و خصوصا در مناطق گرم مثل اینجا شلوارک میپوشم. جسارتا توی خونه هم همین کار رو میکنم. شاید باورتون نشه ولی توی استخر و دریا هم مایو میپوشم. با شرمندگی توی حموم حتی اون رو هم نمیپوشم … به هر حال نمیدونستم این موضوع تا این حد ارزش خبری داره که روزنامه هفت صبح که تنها روزنامهای بود که تا الان میخریدم به عنوان تیتر یک عکسش رو روی جلد کار کنه. از همینجا اعلام میکنم که من عکس با شلوارکهای دیگه و در مکانهای دیگه هم دارم که آماده هستم هر وقت دوستان خبر مهمتری نداشتن و احتیاج به تیتر یک با ارزش داشتن در اختیارشون بذارم تا مردم استفاده کنن. خلاصه که اعتراف میکنم به عنوان یه شلوارکپوش اومدم اینجا تا یه عده شورتپوش رو تشویق کنم و براشون آرزوی موفقیت بکنم.”
دلم برای زندگی سابقم تنگ شده است. اینکه بدون دردسر از بستنی اکبر مشدی، بستنی حصیری بگیرم و بیتوجه به بقیه آن را لیس بزنم. هر وقت خسته شدم، روی چمنهای پارک دراز بکشم، با پسرم به سینما بروم و بدون هراس از عکس و فیلم دیگران پاپ کورن بخرم و بین جمعیت فیلم ببینم، دیگر برایم مثل یک رویاست.
مرگ چندین باره دروغین یک بازیگر (محمد علی کشاورز و عزت الله انتظامی)، آدرس ویلای کارگردانی در کلاردشت ( داوود میرباقری)، فیلم عروسی بازیگر دیگری که از منزلش به سرقت رفته (زیبا بروفه)، دخترانی که در مسیر جاده شمال همراه با یک آهنگ میرقصند و زیرنویس فیلم توضیح میدهد که یکی از آنها بازیگر(مهناز افشار) است، فیلمی که از ویلایی در خزرشهر از فاصلهای دور نمای پنجرهای را نشان میدهد که عدهای با تصویری محو درحال رقصیدن هستند و باز ادعا میکنند که این فیلمی است از مهمانی خصوصی چندین بازیگر نقش اول!
بازار کار فتوشاپ کاران هم ازین قاعده بینصیب نیست. نصب سرافراد روی بدن دیگری درحالی که در سواحل کشوری خارجی مشغول آفتاب گرفتن است و همچنین استفاده از عکس فیلمی را که در آن بازیگری در لباس عروسی ظاهر شده، به شخصی دیگر پیوند زدن هم لابد هنری خلاقه است.
حمید که چند سالی است در جهان فیلم و سریالهای ایرانی به شهرت رسیده، میگوید: دلم برای زندگی سابقم تنگ شده است. اینکه بدون دردسر از بستنی اکبر مشدی، بستنی حصیری بگیرم و بیتوجه به بقیه آن را لیس بزنم. هر وقت خسته شدم، روی چمنهای پارک دراز بکشم، با پسرم به سینما بروم و بدون هراس از عکس و فیلم دیگران پاپ کورن بخرم و بین جمعیت فیلم ببینم، دیگر برایم مثل یک رویاست.
این هجوم تماشاگران به زندگی خصوصی افراد مشهور کار را به آنجا رسانده که گاهی آنها را از بودن در جمع دوستانشان هم محروم میکند.
روز خارجی، پارک جمشیدیه
یکی یکی فارغ التحصیلان سالهای دور دانشکده هنرهای زیبا از راه میرسند، از دیدن همدیگر شاد میشوند و یکدیگر را در آغوش میگیرند. منتظرند تا جمع شوند و بطرف کلک چال حرکت کنند. از میان جمع یکی میگوید: به فلانی خبر دادید؟ پریروز که سر صحنه فیلم دیدمش کلی یاد ایام کردیم. میگفت مدت هاست از بر و بچهها خبر ندارد.…
دیگری با کنایه میگوید: از قرار معلوم بعضیها از وقتی چند فیلم بازی کردهاند و اسمشان تیتر یک شده، دوستان قدیمی را فراموش کردهاند.
یکی از حاضران پاسخ میدهد: نه… راستش بهش خبر ندادیم. تو را خدا، بگذار یک روز راحت باشیم و کوه پیمائیمان را بکنیم. دوستیمان سر جای خودش، بودنش به دردسرش نمیارزد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.