آیا آنچه که بر سر ایران می آید حاصل یک سرنوشت محتوم است که تشیع برای ما فراهم کرده است؟ این همه درگیری خارجی و سرکوب داخلی بخاطر چیست؟ چنین سرکوب سهمگینی چرا در تاریخ ایران سابقه نداشته است؟ چگونه این دستگاه سبعانه ترین دستورات را برای عاملان خویش عادی و برای هسته اصلی قدرت، مقدس کرده است؟ چرا پس از چهل سال هنوز شعارهای اول بر سر زبان سرمداران آن است؟ چرا دست از این همه هزینه بر نمی دارند؟چرا درمیان این همه روحانی که شیعه را تاکنون رهبری کرده اند فقط همین دو نفر به جای دفاع از کیان تشیع و حفظ سرزمین ایران، ساز جنگ با غرب را کوک کرده اند؟ چرا نابودی اسرائیل هدف اصلی و عامل هماهنگی درونی شده است؟ پاسخ را در مذهب شیعه نمی توانی یافت. جواب در روشی است که مدل حاکم از تاریخ انتخاب کرده است. نیاز به توضیح نیست که شیعه با امامت معصوم معنا می یابد ولی خلافت در نقطه مقابل معتقد است هرکس بر قدرت نشست امام و در عین حال خلیفه رسول خداست. این خلافت در تاریخ، فقط سنّی مذهب نبوده بلکه به طور تناقض آمیزی خلافت تشیع هم وجود داشته است. از قضا مدل خلافت مدعیان تشیع همیشه برکاشتن پراکنده نهال هایی تأکید داشته که بتوانند به نیابت از خلافت مرکزی شعار دعوت به رستگاری سر دهند. برای شناخت نزدیک ترین مدل خلافت به حکومت ولایت فقیه امروزی نیازمند نگاهی به تاریخ سال های میانی خاورمیانه هستیم. البته برای فهم شعارهای داخلی و خارجی ولایت فقیه باید سری هم به ترکیه در زمان آخرین خلفای عثمانی بزنیم. ولایت فقیهی که میوه انقلاب را از دست انقلابی های ۵۷ چید بجای ادامه راه هزارساله فقیهان، دنباله رو خلفایی شد که «سلسله فاطمیون» را  بنیان نهادند و در عین حال به دلیل مواجهه با الزامات عصر مدرنیته و برتری غرب، شعارهای خلفای عثمانی خصوصاً سلطان عبدالحمید را مبنای ایدئولوژی خویش قرارداد. سؤال نهایی بحث حاضر این است که این مدل ترکیبی با بقول خودشان التقاطی چقدر قادرست به حیات خود ادامه دهد و اگر بیشتر بماند چه نتایجی برای ایران خواهد داشت؟

کلمه پرتکراری در علم سیاست وجوددارد: مشروعیت؛ آنچه که به ملت القا می کند «حاکمیت» اجازه دارد بر خاک و جان انسان ها تسلط داشته و قانون را به اجرا گذاشته و حتی برای حفظ کیان آنان از خشونت مشروع به طور انحصاری استفاده کند. پس از گسترش و پذیرش اسلام هرکس که می خواست قدرت خود را مشروع جلوه دهد به دنبال تشکیل خلافت بود. خلافت تنها راهی بود که حکومت را دینی جلوه می داد. مشروعیت خلیفه نیز به اتصال خونی او به قبیله قریش وابسته بود. شیعه این اتصال را در انحصار فرزندان مستقیم دختر نبی اسلام می دانسته و تا امروز هم چنین است. یکی از دلایل کشتار شیعیان و بیش از همه سادات و بنی هاشم به دست سیستم خلافت، تلاش برای انکار اتصال طایفه ای به نام خاندان رسالت بوده است. این کشتارها باعث شد دسته ای به هر دلیل و با هر ریشه ای دست به تأسیس شعبه هایی در تشیع بزنند که اگرچه مشروعیت این شعبه سازی زیر سؤال می رفت چون مورد تأیید امامان معصوم نبودند ولی به خاطر ایدئولوژی سازی وتقویت ابعاد شورش و رافضی گری به تدریج افراد ظلم ستیز و پرشور را زیر بیرق قیام جمع می کرد. این قیام ها اگرچه اول بار در دسته های چریکی حجر بن عدی تبلور یافتند ولی قیام عاشورا بر شور این نهضت ها افزود و ایدئولوژی کافی را برای آنها فراهم تر کرد. از قیام توابین و مختار که بگذریم اولین کسی که از بنی هاشم توانست قیام گسترده ای برپا کند و برای شمشیرهای در نیام پرچمی جذاب به اهتزار در آورد، زید بن علی بن الحسین بود. قیام زید از زمان امام باقر شروع و در زمان امام صادق به شهادت وی منجر شد ولی پرچمی که او بلندکرد در دست یحیی بن زید باقی ماند و به مرزهای شمالی ایران هم رسید. سر بریده یحیی هم همانجا بر دروازه شهری آویخته شد و از همان شهر قیام ابومسلم خراسانی آغاز و باعث سقوط دولت هزارماهه بنی امیه گردید. وقتی بنی العباس به عنوان دسته ای از بنی هاشم توانستند قیام را به نفع خویش مصادره کنند و امام ششم با حوزه درسی وسیعی که داشت اقدامی برای قیام مسلحانه نکرد، عده ای به نام فرزند از دنیا رفته او ـ اسماعیل ـ تشکیل گروهکی دادند که به امید ظهور آتی او به عنوان مهدی امّت شروع به توسعه مذهب اسماعیلیه کرد. این شور و قیام انقلابی باعث شد تا گروه اندک آنان با یک سیستم روحانیت تبلیغی به تدریج در همه جای جهان اسلام تکثیر شود. واضح است که این همه انگیزه و تلاش برای برپایی حکومت است تا به واسطه آن بتوان آمال و آرزوهای تاریخی مؤمنان را محقق ساخت و عقده های حاصل از سرکوب های چندقرن را گشود. اسماعیلیان نهایتاً توانستند جامه اولین خلافت شیعی را بر تن عبیدالله مهدی کنند تا تحقق وظهور مهدی موعود را به وی منتسب سازند. او برای حل مشکل انتساب به پیامبر، خود را فرزند همان اسمعیل میخواند. این مشکل حتی برای خلفای بعدی هم وجود داشت. وقتی المعزّ لدین الله بعد از چندین سال نبردهای استراتژیک توانست وارد مصر شده و پا به شهری بگذارد که به نام او ساخته و قاهره المعزیّه نام گرفته بود، برای قانع کردن بزرگان دینی مصر شمشیرش را تا میان از نیام بیرون کشید و گفت هذا نَصَبی و کیسه ای زر بر آسمان پاشید و گفت هذا حَسَبی آنگاه بزرگان هم گفتند سَمِعنا و أطَعنا؛ شنیدیم و پذیرفتیم. تقریباًٌ به همین علت است که اولین سلسله حاکمان مطلق شیعی در ایران هم خود را «سادات حسینی فاطمی صفوی» می نامیدند به نحوی که هنوز در کتیبه های دوره شاه عباس این القاب بر بلندای آثار معماری آن دوره منقش است. تفاوت صفویه در این بود که آنها دوازده امامی بودند و امام آخرین و موعود را زنده می دانستند. آنها اگر هم میخواستند نمی توانستند به اسماعیلیان گرایش داشته باشند زیرا آثار شوم تروریسم داخلی و بین المللی اسماعیلیان در خاطره تاریخی ایرانیان ثبت شده بود. صفویان باید خود را جانشین امام غایب می خواندند و در این راه از نیابت عام فقیهان کمک می گرفتند. همانگونه که حکومت سربداران اولین کتاب دستورات فقهی خود را از سرزمین های غربی مدیترانه به صورت یک سفارش کار تحویل گرفته بود. در عوض سعی کردند شاهانی باشند که القاب عرفانی همچون مرشد کامل را یدک می کشند و امور دینی را در حد نصب یک شیخ الاسلام رصد می کردند.

تفاوت دیگر صفویان در عدم ایجاد نیروهای نیابتی بود. خلفای فاطمی در تمام عالم اسلام و حتی بیخ گوش بیزانس یا بقول مورخان عرب بیزانطیه دسته و حاکم نیابتی داشتند. آنها حتی برای حفظ نخستین فتوحات خود یعنی جزیره سیسیل ایتالیا مجبور شدند دولت حمدانیان را چندان تحت فشار قرار ندهند و تنها به «خطبه و سکه» با نام خلافت فاطمی قناع کنند تا آنها را عایق میان خود و بیزانس قرار دهند. مهم ترین و پرسروصداترین شعب های نیابتی فاطمیان مصر، گروه هایی بودند که در ایران به خلیفه اعلام وفاداری میکردند. مشهورترین آنان همان حسن صباح و قلعه های متعدد باطنیان است. آنچه که باعث شد شغل داروفروشی حشاشین مبنای اختراع کلمه assassinate و سوء قصد شود تروریسمی بود که آن نیابتی های ساکن ایران پس از فرود قدرت خلیفه مصری گسترش دادند تا بقای خویش را تضمین کنند.  در حالی که هم خلیفه و هم نیابتی ها نهایتاً ساقط شدند. آنچه باعث شد کردها خلیفه را ساقط کنند تهدیداتی بود که از جانب بیزانس متوجه فاطمیان میشد فلذا فاطمیان از أسدالدّین شیرکوه کمک خواستند و در اثر روابط امنیتی و اتصالات مخفی که بین برادرزاده اش صلاح الدین ایوبی با اروپا بوجود آمد در یک اتحاد راهبردی توانست خلیفه شیعی را برکنار و در مصر خطبه به نام خلیفه بغداد بخواند. البته صلاح الدین هم بعداً وارد نزاع با جنبشی اروپایی شد که جنگ های متعدد صلیبی را بر سر مالکیت بیت المقدس پدید آوردند. همین جنگ صلیبی ها باعث شد تا نیابتی های تروریست قدرت خود را برای تقابل در شام تقسیم کنند و سردار مهمی از فرماندهان عملیات ترور را به آن دیار فرستاده و در قلب اروپائیان هم از دشنه خود استفاده کردند. اتکاء به ترور و وحشت بر اساس ایدئولوژی بی مبنا و متکی به کیش شخصیت رهبران باعث انزجار داخلی از آنان شد و اگرچه سلجوقیان بخاطر کسب مشروعیت از بغداد وضع بهتری میان مردم ایران نداشتند ولی تهدیدات رو به تزاید صلیبی ها و اهمیت دست به دست شدنهای سرزمین قدس هر دوی این مدعیان حق جانشینی رسول الله را ناتوان از کسب مقام هژمونی منطقه ای نشان داد. نه سربازان خلیفه عباسی نه نایبان خلفای اسماعیلی هیچ یک امنیت مناطق تحت امر را بیشینه سازی نکردند تا با کسب جایگاه هژمونی بتوانند بقای جغرافیایی و سیاسی خود را ابدی سازند.  علت مشترکی که در سقوط هر دوی اینها مؤثر بود آرمان فتح اورشلیم بود. سرزمین موعود به دلیل قداستی که در ادیان اروپایی داشت توانست به فرمانروایان و امیران نظامی در گردآوری سربازان جان برکف و ادامه یک جنگ فرسایشی و آرمانی کمک نماید. گزافه نیست اگر بگوییم اصرار بر استقرار در قدس بود که هم فاطمیان، هم مسلمانان و هم تروریسم نزاری را ضعیف و نهایتاً هلاک کرد.

بر همین تجربه بود که صفویه نه ادعای خلافت داشتند نه ادعای دست اندازی به سرزمین هایی که محل نزاع با بیزانس بودند. درحقیقت صفویه بر استیلای کامل سیاسی و ایجاد قدرت نرم شیعی در سراسر ایران فرهنگی نظر داشت به نحوی که شاه عباس کبیر هم متولد شهر هرات بود و بخاطر دوری از پایتخت مشکلی در ایرانی بودنش نبود. او اگرچه با پرتغالی ها جنگید ولی در سودای نابودی آنان به اروپا لشگرکشی نکرد. حتی وقتی عثمانی را شکست داد با تمام کینه ای که در دل داشت حکومت آنان را ساقط نکرد یا نیروی مزدور در آنجا نگمارد. بخشی از علت های دست یابی صفویه شاه عباسی به جایگاه هژمونی منطقه ای در این گزاره ها قابل یافتن است. اصولا شاه عباس با تعریف درست ایران به قدرت منطقه ای چشم داشت و در پی گسترش تشیع در دنیا نبود تا بتواند همه جا قدرت نمایی کند زیرا فهمیده بود کسی که درمنطقه خود قدرت نظامی و تبلور فرهنگی داشته باشد در سطح فرامنطقه ای هم مورد احترام است. مسلم است کسی که سودای نبرد با غرب را در داخل سرزمین غربیان ندارد قطعاً هم نیازمند کاشتن نیروهای دست نشانده در جوار مرزهای آنان نیست.

با ورود عصر مدرن و آغاز جنگ های مدرن و فتح سرزمین های استراتژیک مثل قفقاز، دو امپراتوری روس و انگلیس از شرق و غرب مبادرت به کاستن از جغرافیای سیاسی و فرهنگی ایران کردند. تا به امروز هم هیچ کس نتوانسته در آن سرزمین ها هویت مستقل و فراگیری ایجاد کند. ولی خلافت عثمانی ضربه ای بسیار کاری تر از غرب مدرن خورد. این خلافت هم مانند دیگر همنوعان خود به دست قدرت های بزرگ خارجی از پای درآمد. همانطور که فاطمیان را بیزانس با عملیات صلاح الدین نابود کرد و قلعه های نزاریه در ایران و خلافت بغداد هم مشترکاً با اتحاد شیعیان دوازده امامی و لشگر هلاکو ساقط شدند. خلافتی که سلاطین عثمانی به نام خود می خواندند از شرط اتصال خونی به خاندان رسالت صرف نظر کرده بود و «فاتح بودن» را شرط امامت امت قلمداد می کرد. آنها می خواستند از عراق عرب تا حجاز یک خلافت ترک برپا کنند. داستان لورنس عربستان یا همان افسر معروف اروپایی از همینجا شروع شد تا شریف مکه و پسرش فیصل ـ با ادعای وراثت نسل امام حسن مجتبی ـ تا سرحد ترکیه امروزی را از خلافت عثمانی پس بگیرند. خلیفه ترک که قدرت نظامی خود را برباد رفته می دید در پی ایجاد اتحادهای دینی از طریق تئوری های نوین افتاد. مفاهیمی چون «غرب ستیزی» و «وحدت مسلمین» یا اهمیت مسأله قدس و مبارزه با یهود با نگاه های علم گرایانه  و طبیعت گرایی در کنار تفاسیر جهادی و اجتماعی از قرآن، همگی منویات و برنامه هایی بودند که سلطان عبدالحمید عثمانی در سر داشت. خلیفه ترک از قضا به فردی دست یافت که از قدرت «حافظه و لافظه» برخوردار بود. سیدجمال الدین اسدآبادی به دلیل آنکه در میان مردم، علما و دربار ایران خریداری پیدا نکرد و از ایران اخراج شده بود در پای تخت شاه عثمانی بسیار جان برکف ظاهر گشت. تولید اندیشه های انقلابی و مدرن اسدآبادی برای ایران دستاوردی جز تروریزم نداشت و مرید او میرزا رضا کرمانی، حکومت مرکزی را با بحرانی مواجه کرد که پس از مرگ شاه عباس صفوی مواجه شده بود. آن عقاید افاقه ای به حال سلطان عثمانی نکرد و نهایتاً خلافت ترکی هم فروپاشانید و ترکیه از دل آن بیرون آمد. چنان که افکار جهان وطنی اسدآبادی هم نشان می دهد هر ادعای خلافت  نمیتواند یک قدرت منطقه ای برای تنها «یک» ملت باشد. خلافت باید ادعای فرامرزی و سودای شکست رقبای دینی داشته باشد و طرفداران خویش را در تمام دنیا فرابخواند و آنها را مورد حمایت قرار دهد. این چنین رؤیایی البته طبق آموزه های روابط بین الملل با اتحادهای منطقه ای و فرامنطقه ای مواجه شده و لاجرم از پای در می آید.

با شروع مدرن سازی ایران در عصر پهلوی، مخالفت های مدرن هم در مقابل آن سربرآوردند. رؤیاهای عبدالحمید عثمانی تحت نام تئوریسین آن ـ اسدآبادی ـ در میان مارکسیست های اسلامی رواج یافت و مصر را محل آفرود کسانی چون طالقانی یا نواب صفوی ساخت. آن ایده ها از کلمات فقه و اصول استنباط کمک گرفتند و تحت عنوان ولایت فقیه مناسبات انقلابی های نسل اول را تنظیم کرده و تاکنون دو جناح اصلاح طلب و اصول گرا از خود منشعب کرده است. وفاداری هردو جناح و نتیجتاً بقای نظام در صورت قدرت گرفتن هر کدام از آنها به دلیل همین ترکیبی بودن خلافت به اسم فقاهت است. اصلاح گری اصلاً اساس اندیشه های احیاگرانی چون اسدآبادی و شاگردان او تا حماس و القاعده زمان حاضرست و اصول گرایی اصل کلی حاکم بر ماهیت ایدئولوژیک اسلام انقلابی است که نه ریشه در دین و نه در علوم راهبردی بلکه در اندیشه های افرادی دارد که به سودای مقابله با غرب و بازپس گیری اقتدار اسلامی برخاستند. بیجا نیست که جورج بوش در تب و تاب حملات یازده سپتامبر گفت ما وارد یک نبرد صلیبی شده ایم. انگیزش و ترغیب اصلی برای حمله به عراق هم توسط همان کسانی صورت گرفت که دولت انجیلی بوش را موظف به ایمن سازی حیات ساکنان اورشلیم می دانستند. نقش ایران در مسأله قدس باعث شد صلیبی های جدید به فکر حذف این خطر بعد از صدام باشند. جنگ ۳۳ روزه باعث شد ایران به حفظ حیات خود توسط نیابتی ها اصرار ورزد و این مدل را تا هرجا که می تواند گسترش دهد. فلذا امروز دو نقطه در مقابل کشورهای مورد تهدید ایران جلوه نمایی می کنند: یکی حکومت تهران و دیگری قلعه هایی که تحت لوای تهران اند.

ولایت فقیه با ترکیب خلافت های فاطمی و عثمانی خواسته یا ناخواسته به یک بازی استراتژیک وارد شده است که دوباره اتحادهای منطقه ای و فرامنطقه ای را شکل داده  و ملت  را تحت شدیدترین و بی سابقه ترین فشارها قرار داده است. در بالا خلاصه ای از تاریخ خلافت ها را آوردیم. تاریخ آزمایشگاه روابط بین الملل است. تاریخ در کنار تئوری های روابط راهبردی نشان می دهد که خلافت فقیه هم با شعارهایی که یک بار عثمانی را زیر ضربات قدرتهای بزرگ مضمحل کرد، محکوم به مواجهه با اتحاد دنیا علیه خود خواهد بود. در سؤال مقدمه پرسیدیم که اگر این خلافت ادامه حیات دهد چه خواهد شد؟ آزمایشگاه تاریخ نشان میدهد هرچه خلافت ها بر شعارهای خود تأکید کنند درحالیکه دوره نمایش  ناکارآمدی آنها در داخل و خارج  بیشتر به طول بینجامد، شعبه ها و فرقه های جدیدی از درون مدل آنها بیرون می آید و احتمال جدا شدن و استقلال دست نشانده های خارجی آنها هم بیشتر خواهد شد. در صورتی که این نیروها جدا شوند و تدبیر نیروهای داخلی هم دشوارتر گردد، به قدرکافی فرصت برای پیشروی ائتلاف های خارجی به دست می آید. برای جلوگیری از وقوع آن نقطه صفر و تحمیل هزینه بر ملت ایران، شاید بهتر باشد اول از سودای سرزمین های مقدس صلیبی دست برداریم  و تنها به عنوان یک مسأله عربی و ژئوپلتیک به آن نگاه کنیم. همین میتواند نقطه خوبی باشد تا از اندیشه های عثمانی و مدل فاطمی بیرون آئیم و حیات خود را نه در نبرد با مدرنیته و نابودی مظاهر آن بلکه در تدوین مدرن سازی خویش بر اساس سنت، تاریخ و علم جستجو کنیم. ما زمانی می توانیم دیگران را درست بشناسیم و ارزشی پیش آنان داشته باشیم که اول خود و ارزشهای خود را درست تعریف و بازشناسی کرده باشیم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)