ریشه مفهوم «روشنفکر»، به‏ معنى امروزى آن، را شاید بتوان در روند دادگاهى یافت که در آن آلفرد دریفوس، افسر یهودى، را محاکمه مى‏کردند. دریفوس در پانزدهم اکتبر ۱۸۹۴، به جرم خیانت به ارتش فرانسه، دستگیر و در دسامبر همان سال محکوم به تبعید ابدى در جزیره شیطان در ناحیه گویان، شمال شرقى امریکاى جنوبى، شد. پس از حدود پنج سال، و کشف اسناد جدیدى حاکى از بى‏گناهى دریفوس، ماجراى محاکمه وى به یک مسئله سیاسى همه‏گیر تبدیل شد. در ارتباط با همین محاکمه، امیل زولا رمان‏نویس فرانسوى در سیزدهم ژانویه ۱۸۹۸، نامه‏اى سرگشاده خطاب به رئیس جمهور وقت نوشت که با عبارت «من متهم مى‏کنم»[۱]آغاز مى‏شد.

 روشنفکر.jpg

وى در این نامه، ارتش و دادگسترى را بهاعمال خلاف قانون متهم کرد. این نامه را کلمانسو در صفحه اول روزنامه خود LAurore به چاپ رسانید، درحالى‏که همان عبارت آغازگر نامه خود امیل زولا را براى عنوان آن برگزیده بود. در همان روز انتشار، حدود دویست هزار نسخه از این روزنامه به فروش رسید. زولا را به‏خاطر نوشتن این نامه محاکمه و به یک سال زندان و پرداخت سه هزار فرانک (واحد پول فرانسه) محکوم کردند.

بلافاصله پس از انتشار نامه زولا، بیانیه‏اى با امضاى حدود سیصد نفر، که در میان آنها نام بسیارى از نویسندگان، هنرمندان، و دانشمندان فرانسه، از جمله آناتول فرانس و مارسل پروست، نیز به چشم مى‏خورد، در همان روزنامه به چاپ رسید که این بیانیه نیز محاکمه افسر یهودى را غیرقانونى اعلام مى‏کرد. این نوشته که در نزد افکار عمومى به «بیانیه روشنفکران» شهرت یافت، ارتش و دادگسترى آن زمان فرانسه را ناگزیر به عقب‏نشینى و تجدیدنظر در رأى خود کرد؛ جایگاه ویژه‏اى به روشنفکران فرانسه بخشید؛ و نقش و نفوذ آنان را در جامعه و افکار عمومى گسترش داد.

     پس از این واقعه بود که آناتول فرانس یکى از نخستین تعریف‏ها را از «روشنفکران» به‏دست داد. در نزد وى «روشنفکران آن گروه از فرهیختگان جامعه‏اند که بى‏آنکه تکلیفى سیاسى ــ وراى فعالیتى در محدوده حرفه ایشان ــ به آنها واگذار شده باشد، در امورى نیز دخالت مى‏کنند و نسبت به آنها واکنش نشان مى‏دهند که به منافع و مصالح عمومى جامعه بستگى دارد»[۲]

    از آن زمان، تلاش براى پاسخ به این پرسش‏ها که: «روشنفکر» کیست؟ چه نقشى در جامعه ایفا مى‏کند، و یا باید ایفا کند؟ هنوز ادامه دارد. در ظرف این مدت، کتاب‏ها و مقاله‏هاى بى‏شمارى براى پاسخ به این پرسش‏ها نوشته و منتشر شده است؛ گردهمایى‏ها، سخنرانى‏ها، نشست‏ها و کلاس‏هاى درس بى‏شمارى در دانشگاه‏ها برپا شده‏اند؛ ولى هنوز پاسخى قطعى براى این پرسش‏ها فراهم نیامده است.

به بیان دیگر، مسئله «روشنفکر»، نقش و ویژگى‏هاى او، هنوز در پس پرده‏اى از ابهام باقى مانده است. ادوارد سعید در این رشته سخنرانى‏ها که به صورت کتاب منتشر شده، تلاش مى‏کند تا شاید ما را از این ابهام بیرون آورد. قضاوت در مورد کامیابى یا ناکامیابى او را در رسیدن به این هدف برعهده خوانندگانش وامى‏گذارم. اما ضرورى مى‏دانم، تا به بهانه مقدمه، به نکاتى اشاره کنم که شاید بتواند هم خواندن کتاب را براى خوانندگان آسان‏تر کند، و هم پرسش‏هایى را، وراى آنها که سعید برمى‏انگیزد، در ذهن خواننده زنده کنم.

     ادوارد سعید، یکى از جنجال‏ترین «روشنفکران» معاصر است که دیدگاه‏هایش، به‏خصوص درباره مسائل خاورمیانه، بحث‏هاى زیادى را در میان اندیشمندان، سیاستمداران، و قدرتمندان برانگیخته است. وى «روشنفکر»ى است که مى‏تواند تیره‏ترین چشم‏اندازهاى بشرى را، با آرامشى غالبا مکاشفه‏آمیز، نور افشاند؛ نورى که نه‏تنها دو سوى الزامى هر پرسش را به ما مى‏نمایاند، بلکه اغلب به چشم‏اندازى تبدیل مى‏شود براى دیدن بعد سومى که نااندیشیده مانده است.

شیوه زندگى سعید نشانگر نقشى است که خود او براى روشنفکر قائل است. شخصیت و کارهایش از ویژگى‏هایى برخوردار است که بسیارى از «روشنفکران»، که مورد انتقاد سخت او نیز هستند، از آنها بى‏بهره‏اند: شهامت، استقلال فکرى، روح تحقیق و همدردى نسبت به افراد تحت فشار. سعید در این کتاب، به‏مثابه یک انسانگرا، معلم، و محقق، به بررسى نقش پیوسته متغیر «روشنفکر» معاصر مى‏پردازد.

     این کتاب از یک مقدمه و شش فصل تشکیل شده که در عین انسجام موضوعى، هر فصل از استقلالى نسبى برخوردار است. به بیان دیگر، سعید از پس عینک‏هاى متفاوتى به مسائل «روشنفکرى» نظر مى‏کند که هر یک از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است، و در عین حال نمى‏توان ارتباط منطقى میان آنها را نادیده گرفت. او، در این سخنرانى‏ها، درباره راه‏هایى صحبت مى‏کند که از طریق آنها، «روشنفکران» مى‏توانند بیشتر و بهتر در خدمت جامعه قرار گیرند؛ جامعه‏اى که در آن رسانه‏ها و گروه‏هاى فشار، به بهاى خواسته‏هاى مردم عادى جامعه، با هم مصالحه و سازش کرده‏اند.

     پرسش‏هایى را که سعید در این کتاب مطرح مى‏کند و سعى دارد تا پاسخى برایشان بیابد، از جمله پرسش‏هایى‏اند که در دنیاى آکادمیک به «پرسش‏هاى دشوار» شهرت دارند؛ یعنى پرسش‏هایى که پاسخى قطعى و جهانشمول برایشان وجود ندارد. به بیان ساده‏تر، برخلاف پرسش‏هایى که در علوم دقیق مطرح مى‏شوند و پاسخ‏هایشان هم نسبتا دقیق است و مى‏توان آنها را براى اثبات یا رد بارها به بوته آزمایش گذاشت، پاسخ‏هایى که به این پرسش‏ها داده مى‏شود، نظرهاى شخصى افراد به‏شمار مى‏آیند و راهى براى اثبات یا رد قاطع آنها در دست نیست: روشنفکر کیست؟ روشنفکر «واقعى» کدام است؟ چه نقشى را در جامعه ایفا مى‏کند، و یا باید ایفا کند؟ چه رابطه‏اى با ساختار قدرت جامعه (نهادهاى رسمى، گروه‏هاى فشار و مانند آنها) دارد، و یا باید داشته باشد؟

آیا باید روشنفکران را جدى گرفت؟ آیا آنان به حقیقتى پى‏برده‏اند که توده‏هاى مردم از آن بى‏خبرند؟ اگر چنین است، چگونه و از چه راه‏هایى به چنین حقیقتى پى‏برده‏اند؟ چه نقشى را در تولید و توزیع علم برعهده دارند؟ آیا روشنفکرى یک حرفه است؟ در این صورت، این حرفه در خدمت چه گروه یا دسته‏اى قرار دارد؟ چه نقش یا نقش‏هایى بر دوش روشنفکر قرار دارد، و او نماینده چه چیزى است؟

     براى پاسخ به این پرسش‏ها، سعید از زندگى و نوشته‏هاى اندیشمندانى چون آنتونیو گرامشى، میشل فوکو، ژان پل سارتر، رژى دبره، جولین بندا، تئودور آدورنو و مانند آنها مدد مى‏گیرد. وى همچنین با بحث درباره حوادث و چهره‏هاىِ سرشناس معاصر، در جهان علم و سیاست، به بحث خود چنان قوتى مى‏بخشد که اغلب خواننده را مبهوت خود مى‏کند: رابرت اوپنهایمر، هنرى کیسینجر، دن کویل، ویتنام، انقلاب اسلامى ایران، مبارزات فلسطینیان علیه اشغالگران اسرائیلى، جنگ خلیج فارس و مانند آنها. علاوه بر همه اینها، سعید با بهره‏گرفتن از رشته تخصصى ادبیات تطبیقى، و براى قدرت بخشیدن به بحث‏هاى خود، تجزیه و تحلیلى نیز از قهرمانان رمان‏هاى مشهور دوران جدید به‏عمل مى‏آورد که بسیار جذاب و دلپذیرند.

     سعید سعى دارد راه «درست اندیشیدن» درباره مسائل و مباحث سیاسى و اجتماعى را به ما بیاموزد. براى رسیدن به این هدف، وى میان مسئولیت‏هاى فردى و وفاق اجتماعى تمایز قائل مى‏شود که براى همه، به‏ویژه مدعیان «روشنفکرى»، مفید است. در نزد وى، چیزى به‏نام روشنفکر خصوصى وجود ندارد: «چرا که شما از همان لحظه که کلمات را بر روى کاغذ مى‏نشانید و سپس به چاپ مى‏رسانید، به جهانى همگانى گام نهاده‏اید. چیزى نیز به‏نام روشنفکر همگانى وجود ندارد: کسى که وجودش فقط به‏عنوان یک رئیس بى‏نفوذ، سخنگو و یا نماد یک انگیزه، جنبش و یا حرفه مطرح است… انحراف شخصى و حساسیت خصوصى همیشه وجود دارد، و هم اینها هستند که به آنچه گفته یا نوشته مى‏شود معنا مى‏بخشند.»

در نظر او، در جامعه‏اى توده‏وار و بسیار رسمى، مانند جامعه امریکا، هدف از بیان حقیقت، طرح‏ریزى براى بهبود موقعیت و شرایطى است که با یک رشته اصول اخلاقى قابل اجرا (صلح، آشتى، التیام رنج) نسبت به رخدادهاى معلوم و دانسته، همخوانى داشته باشد. او در جاى دیگر مى‏گوید: «به‏نظر من، هیچ چیز بیشتر از آن عادات ذهنى روشنفکر که او را وادار به طفره رفتن یا کناره‏گیرى مى‏کند قابل سرزنش نیست؛ آن خصلتى که شما را از جایگاه صعب‏الحصولى که بنیادش بر اصول اخلاقى بوده، و شما مى‏دانید که راه درستى است، منحرف کرده و شما تصمیم مى‏گیرید که آن راه را نپیمایید.»

     سعید، در همان حال که مى‏کوشد در این کتاب به مسائل عینى ـ اجتماعى بپردازد، ما را درگیر مسائل پیچیده فلسفى، به‏خصوص فلسفه اخلاق، مى‏کند. گرچه، در نزد وى، روشنفکر انسانى است گیتى‏باور که نباید اجازه دهد باورهاى ایدئولوژیک و مذهبى در قضاوت‏ها و کارهاى تحقیقاتیش دخالت کنند، ولى انتظار اخلاقى جهانشمول و، تا حدودى، مذهبى را نیز از روشنفکر دارد. در مطالعاتى که تاکنون پیرامون «روشنفکران» انجام شده، بیش از حد به تعریف «روشنفکر» پرداخته شده است. مزیت این کتاب سعید آن است که به بررسى پندار، تأثیر، دخالت، و ایفاى نقشى نیز مى‏پردازد که در مجموع سازنده نیروى حیاتى هر «روشنفکر راستین» است.

     سعید، برخلاف ادعاى فوکو که معتقد بود نقش «روشنفکر جهانشمول» از زمان ولتر تا زمان سارتر فرسوده شده و جاى خود را به «روشنفکر ویژه»اى سپرده که در چارچوب یک رشته خاص مشغول کار است،[۳] تلاش مى‏کند تا نقش جهانشمولى را بر دوش روشنفکر قرار دهدکه فراسوى مرزهاى ملى، قومى، و تشکیلاتى عمل مى‏کند.

گرچه این تلاش سعید کاملاً هم با توفیق قرین نیست، ولى برانگیزاننده پرسش‏هایى است که، دست‏کم، جزم‏گرایى‏ها و باورهاى غیرانتقادى ما را به زیر سؤال مى‏کشد، و به بازاندیشى درباره آنها وادارمان مى‏کند. با وجودى که اندیشه سعید به‏شدت تحت‏تأثیر عقاید فلسفى و روش تحقیق میشل فوکو است، ولى همان‏طور که خواهیم دید، دیدگاه‏هاى این دو اندیشمند، در مورد «روشنفکر»، بسیار تفاوت دارد. فوکو، با وجودى که درباره «روشنفکر» فراوان صحبت کرده است، اما مدعى است که آنها را نمى‏شناسد، و هرگز ملاقاتشان نکرده است. در نزد وى، چیزى به‏نام «روشنفکر» وجود ندارد. فوکو در برابر این پرسش که آیا «روشنفکران» زیاد حرف مى‏زنند و یا گفتمان‏هایشان، در همه موارد، براى ما ایجاد زحمت مى‏کند؟ پاسخ مى‏دهد:

از نظر من، عبارت «روشنفکر»، عبارتى عجیب و غریب است و مرا تکان مى‏دهد. من شخصا هرگز، «روشنفکرى» را ملاقات نکرده‏ام. من به افرادى برخورده‏ام که رمان مى‏نویسند، دیگرانى که بیماران را معالجه مى‏کنند؛ مردمى را ملاقات کرده‏ام که به فعالیت‏هاى اقتصادى مشغولند، و آنها که موسیقى الکترونیک مى‏سازند؛ من کسانى را دیده‏ام که درس مى‏دهند، افرادى که نقاشى مى‏کنند، و آنها که هرگز نفهمیدم واقعا چه کارى انجام مى‏دهند. اما «روشنفکر»؟ هرگز.

     از سوى دیگر، کسان بسیارى را ملاقات کرده‏ام که درباره «روشنفکر» صحبت مى‏کنند. با گوش دادن به آنها، تا حدى متوجه شدم که این «اجنبى» چگونه موجودى مى‏تواند باشد. زیاد دشوار نیست، به او شخصیت همه‏جانبه‏اى بخشیده‏اند. او پیرامون همه چیز گناهکار است: هم آنجا که حرف خود را مى‏زند، و هم آنجا که سکوت پیشه مى‏کند؛ هم آنجا که هیچ کارى انجام نمى‏دهد، و هم آنجا که خود را درگیر همه چیز مى‏کند. خلاصه اینکه، «روشنفکر» ماده خامى است براى داورى، رأى صادر کردن، محکوم و محروم کردن. من تصور نمى‏کنم «روشنفکران» زیاد صحبت مى‏کنند، چرا که در نزد من آنها وجود ندارند.[۴]

     فوکو، رؤیاى «روشنفکرى» را در سر دارد که «ویران‏کننده باور و تعمیم است، کسى که در درماندگى‏ها و محدودیت‏هاى زمان حال، نقاط ضعف، خطوط قدرت، و فضاهاى خالى را شناسایى و نشانه‏گذارى مى‏کند؛ کسى که دائما خود را تغییر مى‏دهد؛ نه مى‏داند دقیقا به کجا خواهد رسید، و نه اینکه فردا چگونه خواهد اندیشید؛ چرا که مراقب زمان حال است».[۵]

    سعید شالوده کتاب شرق‏شناسى خود را بر یکى از کلیدى‏ترین مفاهیم اندیشه فوکو، یعنى «گفتمان»، بنا مى‏کند؛ مفهومى که شاید خود فوکو، با کاربرد آن به نتیجه‏اى مخالف با نتیجه‏گیرى سعید درباره «روشنفکر» رسیده باشد. وى به صراحت مى‏گوید: «شرق‏شناسى درک نخواهد شد مگر آنکه به‏صورت یک گفتمان بررسى شود».[۶]

یکى از ویژگى‏هاى تفکرفوکو، که سعید نیز از آن پیروى مى‏کند، این است که گفتمان‏ها را در پیوندشان با قدرت تعریف مى‏کند. در نظر این هر دو، گفتمان‏ها بیان ایده‏آلیستى پندارها نیستند، بلکه در چارچوبى کاملاً ماتریالیستى، بخشى از ساختار قدرت در درون جامعه را تشکیل مى‏دهند، گفتمان‏ها، به‏ویژه گفتمان‏هاى ناشى از «روشنفکران»، که مسئله اساسى سعید در این کتاب به‏شمار مى‏آیند، از آن‏رو قابل اهمیت‏اند که آشکارساز بازى قدرت در جایگاه‏هاى مشخص‏اند.

     «روشنفکر»ى که، در این کتاب، مورد تأیید سعید است، همان «روشنفکر»ى است که آناتول فرانس تأییدش مى‏کرد؛ یعنى فردى که در امور مربوط به منافع و مصالح عمومى جامعه دخالت مى‏کند و از خود واکنش نشان مى‏دهد. طبعا، قدرتمندان جامعه، چنین دخالت و واکنشى را صد در صد تأیید نخواهند کرد. به همین دلیل است که حتى در «دموکراتیک»ترین کشورهاى جهان، آثار این‏گونه روشنفکران به دیوار سانسور و ممیزى برمى‏خورد.

مثلاً، در سال ۱۸۳۵، مجلس نمایندگان فرانکفورت قانونى به‏تصویب رساند که براساس آن آثار گروهى از نویسندگان و شاعران، مشهور به گروه «آلمان جوان»، ممنوع‏الانتشار اعلام شد. ظاهرا قصد هیئت حاکمه و قانون‏گذاران آلمان این بود که از خودنمایى «روشنفکران» در میدان سیاست و تأثیرگذارى اجتماعى آنان بر افکار عمومى، پیشاپیش جلوگیرى کنند. ولى، دست‏کم، تاریخ چند صدساله اخیر ثابت کرده است که این‏گونه اعمال نتیجه عکس برجاى خواهد نهاد: اقبال افکار عمومى به این آثار و آفرینندگان آنها افزایش مى‏یابد.

     سعید نیز در این کتاب به روشنفکرانى که در کنار گود نشسته‏اند و در امور مربوط به منافع و مصالح عمومى جامعه دخالت نمى‏کنند و از خود واکنش نشان نمى‏دهند، سخت مى‏تازد. سعید در بحث‏هاى خود، بارها از «اصول اخلاقى» و «قضاوت اخلاقى» که روشنفکر باید به آنها مسلح باشد، سخن به میان مى‏آورد. گرچه وى هرگز تعریف مشخصى از این «اصول» به‏دست نمى‏دهد، ولى از لابلاى سخنانش مى‏توان فهمید که منظورش از کاربرد مفاهیمى از این دست، به‏هیچ‏وجه متافیزیکى و دین‏باورانه نیست؛ بلکه آنها را به معناى حقوقى و سیاسى‏اش به‏کار مى‏برد.

زمانى که پس از انعقاد «قراداد صلح» مابین اسرائیل و فلسطین، کمتر کسى جسارت انتقاد از آن را داشت، سعید از نادر افرادى بود که به‏دلایل «روشنفکرى» و «اخلاقى»، صراحتا اعلام کرد که این قرارداد یک جانبه بوده و حاکمیت اسرائیل را بر مردم بى‏دفاع فلسطین تثبیت کرده است. به قول خودش: «گفتن چنین چیزى در آن زمان، گوینده را در زمره اقلیت کوچکى قرار مى‏داد؛ اما من، به‏دلایل روشنفکرى و اخلاقى، این‏طور احساس مى‏کردم که این حرف باید زده مى‏شد».

     نقش روشنفکر، در نزد سعید، «خود عمل است و به‏نوعى آگاهى بستگى دارد که شکاک، درگیر، و به‏صورتى بى‏امان وقف تحقیق و بررسى عقلانى و قضاوت اخلاقى شده است». او نیز مانند هاینریش هاینه، یکى از اعضاى گروه «آلمان جوان»، و هابرماس (که برداشتش از نقش روشنفکر تقریبا همان برداشت هاینه است)، به روشنفکرانى مى‏تازد که نوعى گوشه‏گیرى منفعلانه را برگزیده‏اند.

در نزد این هر سه، کار روشنفکر فقط تأمل و تعمق در گذشته و پرداختن به جنبه‏هاى صرفا زیباشناختى در ادبیات نیست (کارى که، به‏نظر هاینه، گوته انجام مى‏داد). روشنفکر باید فعالانه وضع موجود را به نقد بکشد، در اصلاح آن بکوشد، و براى سازندگى فردا به مسائل و مشکلات روز بپردازد.

هاینه در انتقاد از نقش منفعلانه گوته مى‏گوید: «عمل فرزند سخن است؛ و سخنان زیباى گوته، بى فرزند.»[۷] سعید نیز به‏صراحت مى‏گوید: «بهروشنفکرى که مدعى است فقط براى خود، یا براى آموزش محض، و یا فقط به‏خاطر علم مجرد مى‏نویسد، نه مى‏شود و نه باید باور داشت… اگر نمى‏خواهید موجودى سیاسى باشید نه بنویسید و نه سخنرانى کنید». وى همچنین به «روشنفکران» هشدار مى‏دهد که مبادا از بازبینى و وارسى مدام جهان‏بینى خود و ــ در صورت لزوم ــ از تصحیح و ترمیم آن غافل شوند.

وى همچنین به آنها هشدار مى‏دهد که مبادا خودشان، دیدگاه‏هایشان، درست‏اندیشى‏شان، و موقعیت‏هایشان را بااهمیت تلقى کنند. چیزى که بیش از همه سعید را مى‏ترساند و، از این‏رو، او را وادار مى‏کند تا در برابرش جبهه گیرد، جزم‏اندیشى است که، در نزد وى، جاى فرایند مبادله و تبادل نظر حیاتى را در میان بسیارى از «روشنفکران»، به‏خصوص «روشنفکران حرفه‏اى» گرفته است.

وقتى «روشنفکر»ى جزم‏اندیش شد، سیاست در نزد وى به تعصبى دینى تبدیل مى‏شود که ثمره‏اش تصفیه‏هاى قومى، قتل عام، و کشاکش پایان‏ناپذیرى است که ژرف‏اندیشى درباره آنها ابعاد هراسناکى پیدا مى‏کند. اهمیت نقشى را که سعید بارها به روشنفکران گوشزد مى‏کند، درگیرى و تعهدى عاشقانه، خطرپذیر، افشا، پاى‏بندى به اصول، آسیب‏پذیرى در مناظره‏ها، و درگیرى با اهداف دنیوى است.

وى معتقد است که این کارها فقط از عهده «روشنفکر آماتور» برمى‏آید و «روشنفکر حرفه‏اى» به‏دلیل پیمانى که، در ازاى دریافت پاداش، با تشکیلات و مقام‏هاى رسمى و قدرتمند بسته است، از عهده هیچ‏یک از این کارها بر نمى‏آید. به‏عبارت ساده‏تر، «روشنفکر حرفه‏اى» فاقد استقلال فکرى است و آن چیزى را مى‏نویسد و یا مى‏گوید که اربابانش از او خواسته‏اند.

     هشدارى را که سعید در مورد نقش «روشنفکر» به‏مثابه یک حرفه به ما مى‏دهد، همان هشدارى است که هایدگر در نیمه اول همین قرن داده بود. در نزد هایدگر، رسانه‏هاى گروهى از قدرتى نامحدود برخوردارند که دنیاهاى دوردست را، مثلاً از طریق رادیو و با چرخش یک دست، به ما معرفى مى‏کنند. هایدگر نه این تکنولوژى جدید سیاسى نوین را تحسین مى‏کند، و نه آن را به‏سادگى مطرود مى‏شمرد. او درصدد این است که کارکرد این تکنولوژى را براى ما نمایان کند. هایدگر با مدد گرفتن از مناظره‏هایى که در ایالات متحده درباره مسائل آموزشى در جریان بود، به ما هشدار مى‏دهد که در رویارویى با شرایط تاریخى خود، «بازگشت به سنت» فقط فراهم‏آورنده ترکیبى از «فروتنى و تکبر» و «بى‏بصیرتى و خودفریبى» است، که ما را در برآورده کردن نیازهاى زمان ناتوان مى‏گرداند.

     هایدگر ما را به زاویه‏هاى ملموس‏تر زندگى روزمره نیز نزدیک مى‏کند. وى، براى دستیابى به تعریفى از اشکال جدید دانش، در زمان ما، بر جاافتادن و رسمیت یافتن شکل «سوداگرانه» دانش تأکید مى‏ورزد. در نزد وى، فروشنده جدید دانش اطلاعات خود را در گردهمایى‏ها کسب، و در ملاقات‏ها معامله مى‏کند. این فروشنده جدید، با بنگاه‏هاى انتشاراتى قرارداد مى‏بندد. همین بنگاه‏ها اکنون تصمیم مى‏گیرند چه کتابى باید نوشته و یا منتشر شود[۸]

البته این هشدار مأیوس‏کننده هایدگر مربوط است به سال ۱۹۳۸. در اینجا این پرسش مطرح مى‏شود: آیا این هشدار هنوز به قوت خود باقى است؟ تفکر فرامدرن، درباره مسئولیت «روشنفکر»، باید این تشخیص را بدهد که اکثریت منتقدان و هنرمندان، به‏صورتى رسمى در دانشگاه‏ها و مؤسسات دولتى و غیردولتى مستقر، و مزدبگیر آمرینى شده‏اند که استقلال فکرى آنان را، اگر هنوز نکشته باشند، به‏سختى مجروح کرده‏اند.

ادوار سعید

«روشنفکران»، براى اشاعه افکار خود چاره‏اى ندارند جز آنکه در راستاى خواست‏هاى صاحبان مؤسسات انتشاراتى و سردبیران نشریاتى گام بردارند که نزد اکثرشان دانش و علم به کالایى سودآور تبدیل شده است. اینکه چه کتابى به چاپ برسد، و یا چه مقاله‏اى منتشر شود، دیگر چندان به‏نظر صاحب اندیشه بستگى ندارد. این صاحبان بنگاه‏هاى انتشاراتى و سردبیران‏اند که از طرق انتخاب موضوع، ویرایش برحسب سلیقه خود، انتخاب زمان انتشار، و حتى اعمال سانسور، دانشى را نشر مى‏کنند که به جرأت مى‏توان گفت، در بسیارى موارد، با دانش آفریده صاحب اصلى اندیشه تفاوت فاحشى دارد.

     پرسش مهم دیگرى که در اینجا مطرح مى‏شود این است که آیا روشنفکران هنوز باید نماینده آگاهى مردم باشند؟ آیا روشنفکران هنوز زبان کسانى به‏شمار مى‏آیند که عمل مى‏کنند؟ برخلاف متفکرینى چون میشل فوکو و ژیل دلوز، به‏نظر سعید «روشنفکر فردى است که علت وجودیش بازى کردن نقش نماینده همه آن مردم و مباحثى است که در فرایند جریان عادى، یا فراموش شده و یا به زیر قالیچه رانده شده‏اند.» او تأکید مى‏ورزد که: «روشنفکر فردى است با یک قوه ذهنى وقف شده، براى فهماندن، مجسم کردن، و تبیین یک پیام، یک نظریه، یک رویه،
فلسفه یا اندیشه ــ هم براى همگان و هم به همگان». به‏عبارت ساده‏تر، سعید هنوز براى روشنفکران نقش نمایندگى آگاهى مردم را قائل است.

     در نزد کسانى مانند ژیل دلوز و میشل فوکو، دیگر چیزى به‏نام نمایندگى وجود ندارد، بلکه فقط عمل است که وجود دارد؛ عمل نظریه و فعل عمل، در ارتباط با بازگوکننده‏ها و شبکه‏ها.[۹] براى بیان روشن‏تر اینبحث، فوکو دو نقطه عزیمت را براى فرایند سیاسى شدن روشنفکر قائل مى‏شود: اول، موضع او به‏عنوان یک روشنفکر در جامعه بورژوازى، در نظام تولید سرمایه‏دارى، و در درون ایدئولوژى تولید شده یا تحمیل شده از سوى این نظام (استثمار شدن، به بدبختى کشیده شدن، نادیده گرفته شدن، متهم شدن به خرابکارى، فساد و جز اینها)؛ و دوم، گفتمان خود روشنفکر که بعضى حقایق را آشکار کرده، و به ارتباطاتى سیاسى در جایى پى برده که هیچ‏یک از آنها درک نمى‏شده‏اند. ظاهرا در این فرایند سیاسى شدن، روشنفکر حقیقت را به کسانى مى‏گفت که هنوز آن را نمى‏دیدند و به‏نام کسانى مى‏گفت که قادر نبودند آن را به زبان آورند. به بیان ساده‏تر، روشنفکر، در مقایسه با توده مردم، از دو ویژگى برخوردار بود: آگاهى و سخنورى.

     آنچه را که اخیرا «روشنفکران»، دست‏کم «روشنفکران» فرامدرن مغرب زمین، به آن پى برده‏اند و اندیشمندانى چون میشل فوکو بر آن تأکید مى‏ورزند، این است که توده‏ها دیگر براى آگاه شدن به آنها نیازى ندارند. توده‏ها خود به‏خوبى و حتى بهتر از «روشنفکران» مى‏دانند و به‏خوبى نیز آن را بیان مى‏کنند. اما یک نظارت قدرت وجود دارد که از ابراز این گفتمان و دانش ممانعت کرده، و آن را مطرود جلوه مى‏دهد.

به بیان دیگر، نظام قدرت اهمیتى براى گفتمان و دانش توده‏ها قائل نیست. بنابراین، گفتمان توده‏ها باید در ارتباط با ساختار قدرت سنجیده شود. این یکى از همان ویژگى‏هاى تفکر فوکوست که گفتمان را در پیوندش با قدرت و دانش تعریف مى‏کند. گفتمان‏ها، در نزد فوکو، بیانگر ایدئولوژیکى جایگاه‏هاى طبقاتى نیست، بلکه کنش‏هاى قدرتى است که فعالانه به زندگى مردم شکل مى‏دهد. در نزد وى، قدرت و دانش در درون گفتمان یکى مى‏شود[۱۰]، و چون دانش و قدرت ثابت و پایدار نیست، «بایدگفتمان‏ها را حلقه‏هاى گسسته‏اى بدانیم که عمل تاکتیکى‏شان نه یکسان است و نه همیشگى.»[۱۱]

    این ممانعت و مطرود شمردن گفتمان و دانش توده‏ها، از جانب قدرت، فقط از طریق سطوح بالاتر سانسور صورت نمى‏گیرد، بلکه در کل شبکه اجتماعى ریشه‏اى عمیق و نافذ دارد. آنچه را که، در دوران مدرن، فوکو و دلوز از آن هراس دارند، و قبل از آنها هایدگر نیز هشدارش را به ما داده بود ــ و سعید نیز دست‏کم در مورد بخشى از روشنفکران با آنها موافق است ــ این است که خود روشنفکران نیز بخشى از این نظام قدرت را تشکیل مى‏دهند: این پندار که آنها نمایندگان آگاهى‏اند و گفتمان بخشى از این نظام به‏شمار مى‏آید. حال این سؤال پیش مى‏آید که روشنفکر چه نقشى را باید ایفا کند؟ فوکو به‏صراحت به ما مى‏گوید که: «نقش روشنفکر دیگر این نیست که خود را جلوتر یا در حاشیه قرار دهد تا از آن طریق حقیقت ناگفته را بیان کند. در عوض، روشنفکر باید علیه اشکال مختلف قدرتى مبارزه کند که خود او نیز هم موضوع و هم ابزار آن است».[۱۲] او اینکار را باید در چارچوب قلمروهایى انجام دهد که خودش ابزار آنهاست: قلمروهاى «دانش»، «حقیقت»، «آگاهى»، و «گفتمان».

    فوکو از این بحث خود نتیجه مى‏گیرد که «نظریه [ که شاید منظور او همان گفتمانى است که از جانب «روشنفکر» تولید مى‏شود] هرگز بیانگر، ترجمان یا راهنماى عمل نیست: نظریه خود یک عمل است؛ اما عملى است محدود به شرایط مشخص، و عمومیت ندارد».[۱۳] در حقیقت، نظریهدرگیر مبارزه‏اى است علیه قدرت، تا از طریق آن اشکال مختلف قدرت و آمریت را آشکار کند، و در جایى که بیش از هر زمان قابل رؤیت و خائنانه‏اند به تضعیف آنها انجامد.

البته باید در نظر داشت که این مبارزه براى این نیست که توده‏ها به یک «آگاهى ناگهانى» دست یابند؛ زیرا اکنون مدتى است که توده‏ها به آگاهى، به‏مثابه دانش، دست یافته‏اند، و آگاهى، به‏مثابه موضوع و درونمایه، از جانب صاحبان قدرت و سرمایه تحت کنترل درآمده و اشغال شده است. این مبارزه براى تحلیل بردن و تسخیر آمریت، با همه کسانى همراه است که براى آن مبارزه مى‏کنند. نظریه، نظام موضعى و مشخص این مبارزه به‏شمار مى‏آید. از این‏رو، برخلاف سعید، در نزد فوکو، صحبت کردن براى دیگران، یا نقش نماینده دیگران را ایفا کردن، خوار و بى‏اعتبار شمرده مى‏شود. لازمه نظریه این است که سرانجام مردم خود درگیر شوند و خود براى خویش سخن بگویند.

     ژیل دلوز نیز در این‏باره با فوکو هم‏رأى است. در نزد وى، نظریه دقیقا مانند یک جعبه ابزار است و هیچ کارى با دلالتگر[۱۴] ندارد. نظریه بایدکاربرد داشته باشد و کار کند، و آنهم نه فقط براى خود. اگر کسانى یافت نشوند که از آن بهره گیرند، آن وقت یا نظریه بى‏ارزش است و یا زمان سودجستن از آن نرسیده است. این موضوع شامل خود نظریه‏پرداز نیز مى‏شود، که در این صورت نمى‏توان نام نظریه‏پرداز بر او نهاد.

     این بحث‏هاى فوکو و دلوز را باید در چارچوب تفکر فراساختارگرایى زبان بررسى کرد. این تفکر دقیقا در جهت مخالف «ایده تجربى» ساختار زبان قرار دارد. براساس این «ایده تجربى»، زبان توانایى بیان واقعیت و بروز دادن آن را دارد؛ و یا اینکه جهان از طریق زبان در دسترس ما قرار مى‏گیرد، زیرا اشیاى تشکیل‏دهنده آن از آئینه زبانى باز مى‏تابند که ما به‏کار مى‏بریم. برعکس، در نگرش فراساختارگرایانه فوکو و دلوز، زبان نه بازتابگر بلکه سازنده جهان است.

به بیان ساده‏تر، ما از طریق زبان جهان را توصیف نمى‏کنیم، بلکه آن را مى‏سازیم. به‏همین دلیل است که دلوز معتقد است یک نظریه هرگز نمى‏تواند به قلمرو خود بازگردد، زیرا به‏محض بازگشت به قلمرو خویش، به موانعى برخورد مى‏کند که براى رهایى از آنها، ناگزیر باید به الگوى دیگرى از گفتمان متوسل شد. این همان الگویى است که سرانجام به گذار به قلمروى متفاوت مى‏انجامد. بنابراین، نظریه عمومیت ندارد، بلکه تولید و تکثیر مى‏شود.

این آمریت است که ذاتا و طبیعتا تعمیم مى‏بخشد.[۱۵] این آمریت است که براىمشروعیت بخشیدن به‏قدرت خود، نظریه انتخابى خودش را به انحصار در مى‏آورد، و از طریق ابزار رسانه‏هاى جمعى که تحت کنترل اوست، سعى مى‏کند آن را در جامعه پراکنده و به آن عمومیت بخشد. در حقیقت، این نظریه نیست که تعمیم پیدا مى‏کند، بلکه قدرت است که در جامه نظریه به خود عمومیت بخشیده است.

     در بالا اشاره کردیم که در نزد فوکو، نظریه خود یک عمل است که به شرایط مشخص محدود مى‏شود، عمومیت ندارد، و درگیر پیکارى علیه قدرت است. از این‏رو، «روشنفکر»ى که در قلمروهاى «دانش»، «حقیقت»، «آگاهى»، و «گفتمان»، هم موضوع و هم ابزار این قدرت به‏شمار مى‏آید، باید درنظر داشته باشد که «جزم‏اندیشى»، که همان بازگشت دائمى به یک نظریه و روى نکردن به الگوهاى دیگر گفتمان است، نه راه به جایى مى‏برد و نه مى‏تواند راه‏حلى براى مسائل و مشکلات زمانه به‏دست دهد. شاید نقش عمده‏اى را که هایدگر، فوکو، دلوز، و به پیروى از آنها سعید، براى «روشنفکر» قائل شده‏اند این باشد که، در نظریه‏پردازى‏هاى خود «جزم‏اندیش» نباشند و از مخاطبینشان همان چیزى را بخواهند که پروست از خوانندگان خود خواسته بود: «کتاب مرا عینکى تلقى کنید که از پشت آن به بیرون مى‏نگرید، و اگر این عینک به چشمتان نخورد عینک دیگرى برگزینید.»

     روشنفکر باید ابزارى براى خود اختیار کند که ابزار ضرورى پیکار باشد، چرا که نظریه اساسا ضد آمریت است. نکته‏اى که در اینجا بسیار اهمیت دارد این است که وقتى مردم تصمیم بگیرند براى خود سخن بگویند (به‏جاى آنکه «روشنفکران» سخنگویان آنان باشند)، آنگاه به نظریه‏هاى آزادى، نظام کیفرى، برابرى، عدالت و… از آن خود (و نه نظریه‏هاى متعلق به «روشنفکران») دست خواهند یافت.

چنین شکلى از گفتمان، همان گفتمان مردمى است که علیه ساختار قدرت است. در واقع، این شکل از گفتمان، ضد گفتمانى است که از سوى خود مردم و کسانى پیش کشیده شده که ناآگاه خوانده مى‏شوند. بنابراین، این نظریه‏ها، نظریه‏هاى خود مردم‏اند و نه «نظریه‏هاى مردمى» که توسط «روشنفکران» تولید شده‏اند. فوکو، در پس تنفرى که مردم از صورت‏هاى مختلف آمریت دارند، دو نکته مهم را تمیز مى‏دهد: اول اینکه پندار دیگرى از آزادى، عدالت، و برابرى وجود دارد که چه بسا بهتر و عادلانه‏تر است؛ دوم، و مهم‏تر، اینکه مکانى وجود دارد که در آن آمریت به‏نام و به بهاى مردم عمل مى‏کند. هر نوع مبارزه‏اى که مردم در آن مشارکت مى‏کنند، مبارزه‏اى است علیه یکى از صورت‏هاى قدرت.

 وظیفه «روشنفکر» این نیست که آن چیزى را تعمیم دهد که فقط مى‏تواند در سطح آمریت عمومیت پیدا کند. آنچه را که روشنفکر باید انجام دهد، بنا نهادن چیزى است که فوکو بر آن نام «پیوندهاى افقى»[۱۶] نهاده است؛ یعنى بنا نهادن یک نظام تمام عیار از شبکه‏ها و پایگاه‏هاى مردمى، که البته کارى بسیار دشوار است.

واقعیت براى «روشنفکر» شامل سیاست به‏معناى رقابت و توزیع آمریت نیست: آن چیزى که نمایندگى نامیده مى‏شود، چه از جانب حزب باشد، چه از طریق اتحادیه‏هاى کارگرى، و چه توسط هر نهاد دیگرى. واقعیت آن چیزى است که در کارخانه‏ها، مدارس، سربازخانه‏ها، زندان‏ها و مراکز پلیس روى مى‏دهد؛ و چون این واقعیت‏ها دائما در حال تغییرند، نظریه‏هایى که درباره آنها ساخته و پرداخته مى‏شوند، نمى‏توانند جهانشمول باشند و یا تعمیم یابند. به‏همین دلیل است که عمل «روشنفکرى» نیازمند اطلاعاتى است کاملاً متفاوت از آنچه که از طریق روزنامه‏ها یا خبرگزارى‏هاى رسمى به‏دست مى‏آید.

     قرن‏ها طول کشید تا فهمیدیم استثمار چیست. ولى ما هنوز نمى‏دانیم آمریت چیست؛ و همین ناآگاهى است که به پدید آمدن اضطراب و پریشانى «روشنفکر» دریافتن اشکال مناسب مبارزه مى‏انجامد. «روشنفکر»ى که هنوز نمى‏داند آمریت چیست، چگونه مى‏تواند راه مناسبى براى مبارزه علیه آن پیدا کند؛ آمریتى که بسیار مبهم است؛ هم محسوس است و هم نامحسوس، هم آشکار است و هم پنهان، و همه‏جا را احاطه کرده است.

نظریه‏هاى موجود نیز (از منتهى‏الیه چپ تا منتهى‏الیه راست) بحث دقیقى از حوزه‏هاى عمل و کارکرد آمریت ارائه نمى‏دهند. یکى از وظایف مهمى که بر دوش «روشنفکر» امروز نهاده شده، این است که این ناشناخته و مجهول را کشف کند و بشناساند: چه کسى آمریت را اعمال مى‏کند؟ کجا عمل مى‏شود؟ ما به‏خوبى مى‏دانیم چه کسى استثمار مى‏کند، منافع به کجا مى‏روند، بین چه دست‏هایى رد و بدل و کجا مجددا سرمایه‏گذارى مى‏شوند؛ اما در مورد آمریت…؟ ما به‏خوبى آگاهیم که کسانى که حکومت مى‏کنند، ضرورتا آنها نیستند که قدرت را در دست دارند. مفاهیمى مانند اندیشه طبقه حاکم، تسلط داشتن، حکومت کردن، دستور دادن، گروه در قدرت، و مانند آنها، نه چندان روشن است و نه چندان با دقت شرح داده شده‏اند.

اینها همه شکل‏دهنده کاملى از ارتباطات متقابل ایده‏هایى به‏شمار مى‏آیند که باید تجزیه و تحلیل شوند. علاوه بر این، پى‏بردن به این مسئله براى «روشنفکر» ضرورى است که قدرت تا کجا و در چه مسیرى به‏کار گرفته مى‏شود. ما دقیقا نمى‏دانیم چه کسى قدرت دارد، ولى به‏خوبى مى‏دانیم چه کسانى آن را ندارند. به گفته فوکو: «بحث در مورد مبارزات با ناخودآگاه در تضاد نیست، بلکه در تضاد با چیزهایى است که پنهان‏اند.»[۱۷]

فهرست مطالب

۱ . نقش روشنفکر

۲ . در استیصال نگه‏داشتن ملت‏ها و سنت‏ها

۳ . روشنفکر در تبعید: طردشدگان و در حاشیه قرارگرفتگان

۴ . حرفه‏اى‏ها و آماتورها

۵ . حقیقت‏گویى به قدرت

۶ . خدایان همواره ناکام

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com