مسعود کیمیایی در یک بعدازظهر تابستانی در محوطه کاخ نیاوران، که انتظار میکشیدیم کنسرت گروه آوین (گروه نوازندگان دختر) شروع شود، از من پرسید: کتاب تازه ابراهیم گلستان را خواندهای؟ گفتم: نه، گفت: حتماً باید بخوانی! و دومین نفر داریوش شایگان بود، روزی که رفته بودیم به خانهٔ گلی و کریم امامی. که دیگر کریم امامی نبود، و رفته بودیم برای سرسلامتی دادن به گلی امامی و دختراناش پس از درگذشت کریم امامی. شایگان مرا تشویق کرد که کتاب “نوشتن با دوربین” را حتماً بخوانم. کتاب را خریدم و به خانه بردم، و یک نفس، تا ظهر فردای آن روز، خواندمش! و با گذشت یک روز و یک شب برای بار دوم شروع کردم به خواندن کتاب، این بار بدون توقف!
پس از خواندن کتاب، نامهای به ابراهیم گلستان نوشتم و نظرم را دربارهٔ کتاب به او گفتم. گفتم کتاب مرا تحت تأثیر قرار داده است. به قضاوتهایی که در مورد اشخاص کرده کاری ندارم، ولی مباحث و مفاهیمی در این مصاحبه از زبان گلستان بیان شده که جالب توجه است و خواندنی است و خواننده را میکشاند به این طرف که به بعضی پدیدهها دوباره بیندیشد، و دوباره نگاه کند. همانطور که در متن کتاب هم آمده است: «دو مرتبه نگاه کن!» ص ۷۵.
قصد کردم که یادداشتی دربارهٔ کتاب بنویسم برای چاپ در نگاه نو. قبلاً حاشیهنویسی و یادداشتبرداری کرده بودم و همه چیز آماده بود تا اینکه به این فکر افتادم که بهتر است به جای من دیگران حرف بزنند و من همان نقش همیشگیام را داشته باشم، سردبیر. بنابراین، آقای پرویز جاهد را ــ که آقای گلستان برایم نوشته بود در تهران است ــ با کمک آقای اردهالی (مدیر نشر اختران) پیدا کردم. قراری برای مصاحبه حضوری گذاشتیم. او زحمت کشید و روز سهشنبه ۱۵ شهریور به دفتر من آمد. صبط صوت آماده بود. حرفهایمان را زدیم. بعد من متن را آماده کردم. او در روز ۲۶ شهریور آن را خواند و تأیید کرد و شما متن این مصاحبه را به دنبال این یادداشت میخوانید. ولی راضی نشده بودم! دنبال کار دیگری میگشتم، و بیشتر هم تحت تأثیر این فضا که کمتر دربارهٔ کتاب “نوشتن با دوربین”، نقد و نظری نوشته شده. ولی هرجا که میرفتی دربارهٔ این کتاب ــ مثبت / منفی ــ زیاد حرف میزدند. رفتم به دنبال این که از چند نویسنده و منتقد و سینماگر که بعضاً هم در کتاب “نوشتن با دوربین” به آنها اشاره و اشارههایی شده نظرخواهی کنم. پرسش این بود: کتاب را خواندهاید؟ اگر پاسخمثبت بود، خواهش میکردم ارزیابی کلیشان را دربارهٔ کتاب بگویند. این اظهارنظرها را به دنبال مصاحبهام با آقای جاهد میخوانید. داوری نهایی هم با شما. اظهارنظرها به ترتیب زمان دریافت در صفحهها آمده است. دو نفر هم که کتاب را خوانده بودند حاضر نشدند به این میدان وارد شوند!
از همه سپاسگزاری میکنم
علی میرزایی
علی میرزایی: ابتدا خودتان را معرفی بفرمایید تا خوانندگان نگاه نو با شما آشنا شوند.
پرویز جاهد. پرویز جاهد هستم. چهل و چهار سال دارم. از دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشتهٔ ادبیات نمایشی لیسانس گرفتم. فوقلیسانس را هم در رشتهٔ سینما گرفتم از دانشکده سینما و تئاتر، دانشگاه هنر و برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا به انگلستان رفتم. مرا بیشتر به عنوان نویسنده، منتقد سینمایی و مترجم میشناسند. سالها با نشریات سینمایی و فرهنگی همکاری داشتهام. در کنار این کارها، فیلم هم ساختهام، چند کار مستند و تعدادی فیلم کوتاه داستانی. تدریس هم میکنم.
با کدام نشریات همکاری کردید یا میکنید؟
بیشتر با دنیای سخن و آدینه. حدود ده سال با دنیای سخن کار کردهام. با نشریات سینمایی دیگر مثل فرهنگ سینما، صنعت سینما، و گاهی با مجله فیلم و فصلنامه فارابی نیز همکاری کردهام. الآن هم به صورت آزاد با سایت B.B.C فارسی همکاری میکنم. همینطور به طور پراکنده با روزنامهٔ شرق.
درباره رساله دکترایتان که به انتشار کتاب نوشتن با دوربین انجامیده لطفاً توضیح بدهید.
بعد از اینکه در دورهٔ اعزام به خارج شرکت کردم و پذیرفته شدم، از دانشگاه وستمینستر درخواست پذیرش کردم و از آنجا به من پذیرش دادند. موضوع رساله دکترای من ابتدا ریشههای مستند و نگاه مستند در سینمای ایران بود که پذیرفته نشد. گفتند که این خیلی گسترده است و سوژههای محدودتری را پیشنهاد کنید. خواستند که برای موضوع جدید طرحی اولیه (proposal) ارائه کنم. این طرح اولیه معمولاً خیلی خام است. باید با استاد راهنمایت کار کنی تا آن را به سطح استاندارد دانشگاه برسانی. بعد میرود به کمیتهای که بررسی و تأیید شود. به هر حال من تصمیم گرفتم موضوع رسالهام را عوض کنم. موضوع دیگری انتخاب کردم که بررسی و تحلیل تاریخی ریشههای موج نو سینمای ایران بود در فاصله زمانی خیلی محدود یعنی بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۸ که فاصله ساختهشدن فیلم جنوب شهر فرخ غفاری وخشت و آینه ابراهیم گلستان تا نخستین فیلمهای مشهور به موج نو است. از دیدگاه من، این فیلمها پایهای میشود برای ساخته شدن قیصر و آرامش در حضور دیگران و گاو. به اصطلاح جریانی که به موج نو معروف است.
غیر از آقای گلستان با چه کسی صحبت کردید؟
در مورد کار خودم؟
بله.
ابتدا اجازه بدهید توضیح کوتاهی بدهم. من از منظر تاریخی دارم به موضوع نگاه میکنم (تاریخ اجتماعی – سیاسی سینمای ایران) و درواقع تحلیل تاریخی این ریشهها. رسالهٔ من مربوط است به کارهایی که در دههٔ ۱۳۳۸ – ۱۳۴۸ انجام شده. این دهه که مهمترین دهه از نظر خلاقیت هنری، ادبی، سیاسی و روشنفکری در ایران است. ما نظریات مختلفی در این دوره داریم. جنبش مدرنیسم در ادبیات و هنر برجسته و بارز است. در عین حال که نظریات غربستیزی هم رواج دارد از سوی آلاحمد و هوادارانش. یعنی ما چند جریان فکری داریم. جریان باستانگرایانه داریم با رویکردی به مدرنیسم. پیشگامان آن رویکرد از جمله فریدون رهنما و هدایت و قبل از همه کاظمزاده ایرانشهر هستند. البته بین فریدون رهنما و هدایت تفاوتهایی هست. این جریان، در مجموع، نگاهی نوستالژیک و بومیگرایانه به گذشته و عظمت و شکوه باستانی ایران دارد. در کارهای رهنما این ویژگی برجسته و بارز است. بعد کارهای فرخ غفاری را داریم که متأثر از نئورئالیسم ایتالیاست و رئالیسم شاعرانه فرانسه. غفاری در فرانسه درس خوانده و آمده تا تئوریهای خودش را در سینمای ایران پیاده کند و ابراهیم گلستان هست که خیلی ارتباطش تنگاتنگ است با جامعه ایران، با فرهنگ ایران و با روشنفکری ایران. آدمی است با پسزمینهٔ سیاسی روشن در حزب توده و گرایشهای مدرن و نگرش انتقادی در سینما و ادبیات و در زمینههای مختلف از ترجمه داستانهای مدرن گرفته تا فیلمسازی مستند فعال است. من به طور مشخص در مورد این سه نفر کار کار کرده ام: فریدون رهنما، فرخ غفاری و ابراهیم گلستان.
فریدون رهنما که مرحوم شدهاند. آیا با فرخ غفاری هم مصاحبه کردهاید؟
باغفاری متأسفانه هنوز نتوانستهام مصاحبه کنم (این گفتگو چند ماه قبل از مصاحبه جاهد با فرخ غفاری انجام گرفت). خیلی تلاش کردم ولی چون ویزا نداشتم نتوانستم بروم فرانسه و ایشان را ببینم. چندینبار تلفنی صحبتهایی کردیم ولی متأسفانه به جایی نرسید. من اگر نتوانم گفتوگو با آقای غفاری را ظرف یکی دو ماه آینده انجام بدهم مجبورم کارم را بدون گفتوگو با ایشان تمام کنم و تحویل بدهم.
حالا میرسیم به کتاب “نوشتن با دوربین”. موقعی که شما مصاحبه با آقای گلستان را تمام کردید، رأساً خودتان تصمیم گرفتید آن گفتوگو را به کتاب تبدیل کنید و منتشر کنید؟ آقای گلستان نظرشان چه بود؟ از اول چنین فکری داشتید؟
نه، هدف من فقط نوشتن رسالهام بود و اینکه گلستان یکی از آن سه نفری است که دارم در موردشان کار میکنم. میخواستم نظریاتش را بشنوم. یکی از متدهای کار من گفتوگو بود. برای تحقیقی که میکردم متدولوژی من بر اساس چند چیز بنا شده بود. یکی مراجعه به منابع موجود بود. کتابهایی که در این زمینه منتشر شده خیلی کم و انگشتشمار است. در مورد گلستان که به ضرس قاطع میگویم که هیچ کتابی نیست که به طور مشخص به آثار ایشان بپردازد، چه در زمینه سینما و چه ادبیات. در مورد فرخ غفاری هم همینطور. در مورد رهنما هم یکی دوتا جزوهٔ کوچک در سالهای دور نوشته شده و چند تا مقالهٔ پراکنده. درواقع منابع تحقیقی من دربارهٔ این سه نفر خیلی کم و محدود بود. بنابراین خیلی اهمیت داشت که با آقای گلستان گفتوگو کنم. ولی هدف این نبود که کتاب دربیاوریم.
میفرمایید که یکی از روشهای تحقیقتان گفتوگو بود. تا امروز با چه کس دیگری گفتوگو کردهاید؟
برای من گفتوگو با غفاری و گلستان مهمتر از همه بود.
پس با کس دیگری صحبت نکردهاید؟
چرا. با چند منتقد فیلم. مثلاً با آقای میراحسان، آقای صافاریان، و آقای عباس بهارلو هم صحبتهایی کردهام. گفتوگوی مفصلی در این زمینه با آقای محمدرضا اصلانی و سعید عقیقی کردهام که منتشر نشده.
از گفتوگوهایی که با این آقایان کردهاید در تحقیقتان استفاده کردهاید؟
البته. اما ببینید، برای من اینها گفتوگوهای اصلی نبود. گفتوگوی اصلی من با آقای گلستان بود که انجام شد و فرخ غفاری که در صدد انجام آن هستم.
بگذریم. موقعی که شما این گفتوگو را با آقای گلستان میکردید که اصلاً دنبال کتاب درآوردن نبودید؟
اصلاً.
چه موقع تصمیم به انتشار کتاب گرفتید؟
حتی تا آخرین روزهای گفتوگو هم ما اصلاً قصد کتاب درآوردن نداشتیم. چرا که گلستان به شدت مخالف این کار بود. یعنی میگفت من این حرفها را فقط برای تو میگویم. برای کمک به تو که رسالهات را بنویسی، وگرنه قرار نیست این پخش بشود یا در جایی چاپ بشود. حتی چون مثلاً میدانست من با بیبیسی همکاری دارم برای نوشتن نقد فیلم و اینجور چیزها، نگران بود که نکند من از این مصاحبه در جاهایی به صورت صوتی یا الکترونیکی یا به هر شکل دیگری استفاده کنم. علت هم این بود که بیبیسی مدت ها مشتاق بود با گلستان مصاحبه بکند، ولی موفق نشدند به هر دلیلی. خود گلستان بود که قبول نکرد.
ولی در این اواخر آقای سیروس علینژاد برای بیبیسی رفت با ایشان صحبت کرد و گزارشی نوشت که در سایت بیبیسی منتشر شد.
بله. من آقای علینژاد را در تهران دیدم. موضوع را به من گفتند. آقای علینژاد هم در جریان گفتوگوی من با گلستان بود. حتی زودتر از همه. آقای گلستان نیز از نتیجه دیدار خود با علینژاد و گزارش او راضی بود.
خب. برگردیم به موضوع قبلی. چه شد که تصمیم گرفتید آن گفتوگو را کتاب کنید؟
گفتوگو که تمام شد نوارها را پیاده کردم. من تکهتکه پیاده میکردم و ترجمه میکردم و میدادم به استاد راهنمایم بخواند و نظرش را بدهد، و گلستان را هم بشناسد. استادم شناختی از گلستان نداشت. نه فیلمهایش را دیده بود، نه کتابهایش ترجمه شده بود که بخواند. هیچ شناختی از او نداشت. در تاریخ سینمای ایران که در غرب درآمده یا کتابهایی که غربیها در مورد سینمای ما نوشتهاند، متأسفانه نامی از گلستان و رهنما و غفاری نیست. یعنی کسانی که سینمای متفاوت، یا موج نو، یا درواقع سینمای غیرمتعارف ایران را از اواخر دههٔ سی شروع میکنند. اما در همه این کتابها از فیلمهای قیصر و گاو و آرامش در حضور دیگران به عنوان آغازگر سینمای متفاوت و نوین ایران حرف زده شده. البته آنها هم بر اساس تاریخنویسی خود ما، و درواقع ترجمه از تاریخنویسی خود ماست که تاریخ مینویسند. یعنی این اشتباه که در متون انگلیسی صورت گرفته ریشهاش در متون فارسی است.
وقتی تصمیم گرفتید مصاحبهٔ با آقای گلستان را به صورت کتاب منتشر کنید با آقای گلستان هم موضوع را مطرح کردید؟
وقتی که گفتوگوهایمان را از نوار به روی کاغذ آوردم در اختیار آقای گلستان گذاشتم که بخواند و اصلاح کند نه برای کتاب، بلکه برای رسالهام. و برای اینکه ایشان مطمئن شود حرفهایش تحریف نشده. آقای گلستان خیلی هم حساس است در این مورد و اصرار من از ابتدا این بود که این گفتوگو ضبط شود. ایشان هم اول موافقت نمیکرد و میگفت همینجور من میگویم تو بنویس. من گفتم: نه آقای گلستان! من خیلی حساسم، به خاطر اینکه شما حساسید و فردا من نمیخواهم کوچکترین اعتراضی از جانب شما صورت بگیرد که من حرفهای شما را تحریف کردم، یا تغییر دادم. به هر حال به دلایلی که خودتان هم میگویید که نکند که شیطان برود توی جلدم، یا خوابم ببرد، حرفهایتان را برعکس بنویسم، این گفتوگو باید ضبط شود. بالاخره موافقت کردند که ضبط بشود و یک نسخه از این نوارها در اختیار خودشان قرار بگیرد، که من این کار را هم کردم. بعد به جایی رسید که من خودم دیدم که خیلی جالبه که این گفتوگو به صورت کتاب منتشر بشود. البته یکی از دوستانم (آقای جامی) مرا تشویق کردند که…
آقای جامی که در بیبیسی بودند؟
بله. ایشان تشویق کردند که این کار را بکنم و من بعد با گلستان هم مطرح کردم، که ابتدا قبول نکرد ولی بعد که کار را خواند گفت: خوب است چاپ بشود اگر دوست داری؛ کتاب متعلق به خودت است، هر کاری میخواهی بکن.
بعد؟
من کتاب را آماده کردم و گلستان خواند. یک جاهایی را اضافه کرد. یک جاهایی را تغییر داد. و یک جاهایی را هم در واقع به لحاظ گفتاری ایراد گرفت که من اینجوری حرف نمیزنم و تو باید عین لحن من را در این نوشتهها بیاوری. همان لحن محاوره. همان لحنی که من حرف میزنم. حتی جابهجا نکنی از نظر نگارشی. فعلی را که من اول جمله استفاده میکنم نباید آخر جمله بیاوری. ساختار محاورهای کلام من را نباید بشکنی. به هر حال متن بازنویسی شد و به این شکل درآمد که میبینید. من ابتدا کتاب را دادم به نشر مرکز و آقای رمضانی. ایشان کتاب را خواند و چندین ایراد گرفت قبل از اینکه به وزرات ارشاد برود و گفت بهتر است اینها حذف شود یا تصحیح بشود.
چه مواردی بود؟
بیشتر ایرادها به لحن گلستان بود و داوری گلستان در مورد بعضی چهرههای معروف. نظر آقای رمضانی این بود که این آدمها زنده هستند و میتوانند معترض بشوند و کسانی هم که مردهاند دستشان از دنیا کوتاه است نمیتوانند از خودشان دفاع کنند. بنابراین مورد ندارد که اینها در کتاب بیاید. من عین نامهٔ ایشان را که خیلی هم طولانی بود به آقای گلستان دادم. آقای گلستان هم عصبانی شد و نامه تندی در جواب نوشت که به آقای رمضانی ندادم. ولی به ایشان اعلام کردم که آقای گلستان قبول نمیکنند کوچکترین تغییری در کتاب داده شود.
ولی آقای اردهالی (نشر اختران) قبول کردند؟
بله. وقتی قرارمان با آقای رمضانی به هم خورد. خود گلستان یک روز تلفن کرد که آقای عباس معروفی نشر اختران در تهران را به من معرفی کرده و شما اگر ناشر دیگری پیدا نکردی بده به اختران. من هم گفتم حرفی ندارم و کار را دادیم به نشر اختران.
ما تا اینجا آمدیم که شما خودتان تصمیم گرفتید که این گفتوگو را به صورت کتاب منتشر کنید. آقای گلستان هم موافقت کرد. متن هم مورد تأیید ایشان بود، البته پس از بازبینی و حک و اصلاحی که کردند. بفرمایید که ناشر متن شما را به ویراستار داد یا نه؟
نمیدانم. ظاهراً ویرایش نشده.
فعلاً کاری به کتاب نداریم. اینجا پرسش من این است که آیا شما پس از پایان گفتوگو با آقای گلستان به هدفی که در تحقیق خود داشتید رسیدید؟
جلسههای گفتوگو خیلی طولانی بود. از ساعت ۱۰ صبح شروع میکردیم تا ساعت ۹ – ۸ شب طول میکشید. زمانی میگذاشتیم برای خوردن ناهار و وقت کوتاهی در بعدازظهر برای قدم زدن داخل حیاط. بقیهاش هم به گفتوگو میگذشت و جلسههای متعدد بعدی که بعد از پیاده شدن نوارها گذاشتیم. این جلسهها و این ارتباط ادامه داشت، تا قبل از اینکه کتاب چاپ بشود. اما اینکه من تا چه حد به هدفم رسیدم فکر میکنم که گفتوگوها برای من خیلی روشنگر بود از لحاظ بازکردن افق و چشماندازی از آن دهه و از فضای فرهنگی و روشنفکری آن دوره. البته گلستان خودش اعتقاد ندارد که ما جنبش روشنفکری داشتهایم. به روشنفکری، به مفهوم رایج کلمه، میان ماها اعتقاد ندارد و اصلاً وقتی این کلمه را بیان میکردم او برافروخته میشد. به هر حال جدای از اینها، نقاط تاریکی بوده در تاریخنویسی سینمای ما که حرفهای گلستان در این زمینه خیلی روشنگر بود. برای من مهم این بود که گلستان را بیشتر بشناسم، اینکه که بود و چه کرد و از کدام پسزمینه آمد. اینها برای من مهم بود و فکر میکنم به هدفم رسیدم.
منظورتان از «پسزمینه» پایگاه اجتماعی است یا پایگاه مثلاً سیاسی؟
هم از نظر سیاسی و هم از نظر اجتماعی به طور کلی فضای تاریخی آن زمان مطرح بوده. اینکه این آدم در کجا بوده، چگونه رشد کرده، با چه تفکری بزرگ شده و چهطور کشیده شده به سمت سینما؟ چهطور به فعالیت مستندسازی روی آورده؟ رابطهاش با کنسرسیوم یا ارتباطش با شرکت ملی نفت چه بوده؟ اینها همه نامعلوم بود. هیچ چیزی نداشتم جز در حدّ چند پاراگراف این طرف و آن طرف. یا یک کتاب سراپا فحش آلاحمد دربارهٔ ایشان (یک چاه و دو چاله). درواقع هیچ کتابی درباره آقای گلستان نداریم. البته گفتوگوی ایشان با آقای هاشمینژاد را هم داشتهایم.
همان گفتوگو که بخشهایی از آن در روزنامهٔ آیندگان منتشر شده بود و بعداً متن کامل آن در کتاب گفتهها(نشر ویدا) چاپ شد؟ میدانید که این کتاب ابتدا در سال ۱۳۷۷ در لندن چاپ شده. البته پیشگفتاری که گلستان به این کتاب نوشته تاریخاش ۱۳۷۲ است، و آن گفتوگو کلاً به داستانهایی که ابراهیم گلستان نوشته میپردازد. شما بیشتر به دنبال آشنا شدن با گلستان فیلمساز بودهاید.
بله. گلستان در کتاب “گفتهها” خودش را میشناساند ولی برای من کافی نبود که در خصوص سینمای ایشان داشتم کار میکردم. برای من خیلی مهم بود آگاهی پیدا کردن نسبت به آن دورهای که ایشان با شرکت نفت بوده، با کنسرسیوم بوده، قراردادی که با کنسرسیوم بسته برای آن مجموعهٔ چشماندازها (۶ قسمت). بعد به راهاندازی استودیوی گلستان میرسد و آن تجهیزاتی که فراهم میکند، افرادی که به او رجوع میکنند و به کارشان میگیرند. از اخوان ثالث گرفته تا کریم امامی، پزشکنیا، و از همه مهمتر فروغ فرخزاد. به خاطر اینکه فروغ ارتباط فکری و سینمایی بسیار نزدیکی با گلستان داشته و میتوان گفت که تحت آموزش گلستان و راهنمایی او موفق شده فیلم درخشان سینمای مستند ایران را بسازد. فیلم خانه سیاه است، که من مطمئنم و به یقین میگویم که اگر گلستان نبود این فیلم ساخته نمیشد. درست است که به هر حال ذهنیت شاعرانه و انسانی فروغ پشت فیلم است، ولی درواقع در نتیجهٔ حمایت گلستان و راهنمایی اوست که این فیلم پدید میآید. به علاوه این فیلم در ادامهٔ سنّت و سبک مستندسازی آقای گلستان و در کارگاه فیلم او به وجود میآید. این موارد خیلی مهم بوده. اینها نقاط تاریکی بود که باید روشن میشد.
ارزیابی خود من این است که کاری که آقای گلستان در این کتاب میکند فقط محدود به این نیست که دربارهٔ سینمای آن دهه با شما صحبت کند. دربارهٔ مدیریت فرهنگی کشور، سانسور، مدیریت سیاسی کشور، و دستهبندیهای سیاسی هم اطلاعاتی به ما میدهد. یا داوریهایی که در مورد اشخاص میکند جالب توجه است ــ فارغ از اینکه بپسندیم یا نپسندیم. وزارت فرهنگ و هنر آن زمان را خیلی خوب به ما می شناساند. آن زد و بندهای مدیریتی که در آن زمان بوده. اینها هم اهمیت دارد. به نظر من کمک میکند که خیلی از پدیدهها را بهتر بشناسیم. به تاریخنویسی هم کمک میکند.
شما از من پرسیدید که تا چه حد به هدف خود رسیدهام و من توضیح دادم که چون دربارهٔ سینما دارم کار میکنم این بخش از حقایق ناگفتهٔ تاریخ سینمای ایران را ایشان برای من بازگو کرده و خیلی مفید بوده. ولی آنهایی هم که شما میگویید حتماً هست. یعنی دستگاه سانسور و نظام مدیریتی که چه طور با فیلم مواجه میشده. چه طور برخوردهای شخصی، غرضورزیها، تنگنظریها، حسادتهایی که باعث میشده جلوی رشد خلاقیتهای افراد گرفته شود. آدمی مثل گلستان که کار میکرده، فیلم میساخته، با تمام انرژیاش کار میکرده و فیلمهای خوبی هم میساخته هیچوقت نمیتوانسته فیلمهایش را به موقع به نمایش بگذارد. او تمام تلاشها را کرد، به هر شکل ممکن، ولی عوامل بازدارندهای بر سر راه سینمای او بوده است. و به دلیل اینکه این سینما (سینمای غیرمتعارف: سینمای روشنفکری یا هر اسمی که به آن میدهیم) شناخته نمیشده پس رشد هم نمیکرده. این سینمای غیرمتعارف، مستقل بوده و جدای از سیستم تولید فیلمهای متعارف فارسی تولید میشده. ولی فیلمفارسیِ متعارف و رایج هم برای خودش صنعتی بوده که عدهای در آن دست داشتهاند، تولیدکنندگانی بودهاند، تهیهکنندههایی بودهاند که انتظارات خاصی داشتند، و با سلیقه و طرز فکری که داشتند آن فیلمها را میساختند. آنها سینمای متفاوت را اصلاً نمیپذیرفتند و برایشان کاملاً بیگانه بوده. ولی این سینما، علیرغم تمام موانع، رشد میکند. از طرف دیگر، یک مانع بزرگتر، خود روشنفکری آن زمان است که در مقابل سینمای غیرمتعارف میایستد. قبول نمیکند و تحقیرش میکند. به عنوان غیرایرانی بودن، الکن بودن، قابل فهم نبودن، پیچیده بودن، روشنفکری بودن، ادای روشنفکرانه درآوردن، غربزده بودن، و … به هر دلیلی. همانطور که گفتم تحت تأثیر گفتمان غالب زمانه که گفتمان غربستیزی بوده به این نوع سینما و به رویکرد مدرن به سینما هم از همان دیدگاه نگاه میشده.
شما هنوز هم با آقای گلستان رابطه دارید؟
بله. رابطهمان خیلی نزدیکتر و صمیمیتر هم شده.
آیا آقای گلستان، در جریان گفتوگویی که کردید، با شما بدرفتاری هم میکرد؟ این را با توجه به آنچه این روزها در روزنامهها و سایتها دربارهٔ این کتاب خواندهام و شنیدهام از شما میپرسم.
بدرفتاری یعنی چه؟ یعنی اینکه بزند توی گوشم؟ من متوجه منظور شما نشدم.
منظورم این است که درباره این کتاب چند اعتراضیه نوشته شده و بیشتر هم تیغ حمله به سوی آقای گلستان است. از جمله حرفهایی که در این نقدها زده شده است این است که رفتار آقای گلستان در این مصاحبه با شما بد بوده. پرسشام این است که شما شخصاً به عنوان کسی که در مقابل آقای گلستان قرار داشتهاید چه احساسی دارید؟ آیا فکر میکنید که ایشان با شما بدرفتاری میکرده؟ اهانت میکرده؟ و …
آقای گلستان در برخورد اولی که داشتیم خیلی خوب رفتار کردند، گرچه رفتارشان خشک و رسمی بود. خیلی محترمانه و مهماننوازانه برخورد کرد. خیلی تحویل گرفت به اصطلاح. و وقتی که آن دوستم، یعنی آقای جامی، با ایشان مطرح کرد که جاهد میخواهد با شما گفتوگویی بکند برای رسالهٔ دکتریاش خُب ابتدا برایش خیلی غریب بود که این حرف یعنی چه؟ اصلاًچه تزی؟ مگر سینما دکترا دارد؟ چنین برخوردی کرد. به طعنه و طنز و اینها. ولی بعد گفت حالا که داری این کار را میکنی بگو ببینم داری چه کار میکنی و من نسخهای از طرح اولیهٔ رساله ام را دادم به ایشان. گفت با شما تماس میگیرم. ایشان آن متن را خواند و بعد زنگ زد و شروع کرد به پرخاش و اعتراض که این پرت و پلاها چی هست که نوشتهای. اصلاً وقت مرا تلف کردی با این چیزها. من گفتم: متأسفم. چنین قصدی نداشتم. اینها نظر من است. اگر جایی از آن اشکال دارد شما بگویید. من اینها را صادقانه نوشتم. براساس دریافت و برداشت خودم از سینمای ایران، نقش شما را در این سینما و نقش دیگران را درنظر گرفته و در این طرح مقدماتی آوردم. گفت که من اصلاً با این کاری ندارم و اصلاً نمیتوانیم حرف بزنیم. ولی به فاصلهٔ خیلی کوتاهی دوباره خودشان تماس گرفتند که من دوباره نوشتهٔ شما را خواندم و حیفم آمد که شما این را به این صورت ادامه بدهید. دلم میخواهد این را درستاش کنم؛ اصلاحاش کنم؛ کمک کنم که رسالهات را بنویسی. من خیلی استقبال کردم و گفتم با همدیگر حرف بزنیم تا نظریاتم اگر اشکال دارد اصلاح شود. حیف است که شما باشید و با اینکه در نزدیکی من هستید ولی سرگذشت و تاریخ غیرواقعی از شما بنویسم، و همینطور از کارهای شما. بهتر است که شما بر این کار نظارت داشته باشید یا با من در تماس باشید. قرار گذاشتیم و من رفتم به خانه ایشان و این گفتوگوها شکل گرفت.
اما این که ایشان برخورد مناسبی نداشتهاند، درست نیست. ایشان آدم بسیار مهربانی است. خیلی صمیمی است. خیلی دوستداشتنی است. حتی زحمت میکشید ناهار درست میکرد. من حاضر نبودم که ایشان این کار را بکند ولی وقت میگذاشت و آشپزی هم میکرد. بعد باهم مینشستیم و غذا میخوردیم. لحن ایشان را نیز من حقیقتش اصلاً به خودم نمیگیرم. یعنی فکر میکنم وقتی گلستان پرخاش میکند، وقتی پرخاشگرانه برخورد میکند و خیلی عصبی و تند، درواقع منظورش من نیستم. او من را به عنوان نماینده یک نسل یا یک دستگاه فکری میبیند که به نظر او بدآموزش دیده یا خوب نفهمیده و گلستان را درک نکرده و … حالا وقتی نمایندهٔ آن نسل در مقابلش نشسته، احساس میکند که دارد بهش توهین میشود. یعنی وقتی من حرف میزدم او فکر میکرد که طرف برخوردش پرویز جاهد نیست. بلکه نسلی از روشنفکری یا نمیدانم منتقد یا نمیدانم تحصیلکردهها ــ هرچی اسمش را میگذاریم ــ است که با او روبهرو شده و حالا دارد با اینها خودش را محک میزند. یعنی وقتی به من حمله میکرد احساس میکردم واقعاً به من حمله نمیکند، بلکه به تمام کسانی که فکر میکند من مدافع آنها هستم یا نمایندهٔ فکری آنها هستم، دارد حمله میکند. او به تمام سیستم روشنفکری ما و میراث روشنفکری ما حمله میکرد که من البته نمایندهٔ آنها نبودم. ولی او شاید فکر میکرد که من دارم از جانب آنها حرف میزنم و پشت آنها سنگر گرفتهام و به خاطر اینکه من فاکتهایی که آوردم از مثلاً منتقدهای عصر خود ایشان بود. گلستان هم عصبانی میشد که چرا اینها را در رسالهام میخواهم بیاورم. میگفت اصلاً آنها ارزش این را نداشتهاند که من (یعنی جاهد) به آنها استناد کنم. ولی من ناچار بودم، چون بخشی از کار تحقیق من تحقیقِ میدانی است. یعنی من باید بروم توی آن زمان تاریخی و بگردم هرچه مطلب دربارهٔ ایشان یا کارهای ایشان نوشته شده بخوانم و حتی جاهایی ارجاع بدهم به آنها. بنابراین من عمدی نداشتم در اینکه آن قولها و گفتهها را بیاورم و ایشان را ناراحت بکنم؛ ولی خب ایشان در بعضی موارد ناراحت میشد از خواندن مطالب یا حرفهایی که من از جانب دیگران در نقد کارهایشان زدم. وقتی من اسم آلاحمد یا برخی دیگر را میآوردم دیگر حاضر به گفتوگو نبود و میگفت اینجا دیگر باید قطع کنیم و تعطیل بشود ولی یک مقدار مکث میکرد و دوباره شروع میکرد.
مثلاً چه کسان دیگری؟
شاملو، شمیم بهار، تقوایی، و… .
آقای جاهد به نظرم کتاب تا امروز (۱۵ شهریور ۱۳۸۴) در ایران نقد نشده. یعنی نقدی بر این کتاب نوشته نشده، مگر همان دو – سه موردی که به بخشهایی از کتاب درواقع پاسخ داده شده یا اعتراض شده.
همینطور است.
در حقیقت به جای اینکه کتاب نقد بشود دو مورد من اعتراض فردی دیدهام. یک مورد هم یکی از مدیران مسئول محترم مطبوعات در یادداشت خود، از دیدگاه خود، به کتاب تاخته بودند. منظورم این است که شما چقدر با این احساسها یا برداشتهایی که در این پاسخها هست موافق هستید؟ البته آن جاهایی که به خود شما مربوط میشود. و اینکه آیا در خارج از کشور، هم دربارهٔ این کتاب چیزی نوشته نشده؟
نقدهایی در خارج از کشور نوشته شده بر این کتاب. مثل نقدی که آقای بهروز تورانی در سایت بیبیسی چاپ کرده که بیشتر جنبه سینمایی این گفتوگو را بررسی کرده و نقد خوبی که آقای رضا اغنمی نوشته.
در کجا نوشتهاند؟
در لندن. ایشان نقدی نوشته در سایت خودش. چند جای دیگر هم Link دادند و از ایشان نقل کردند. نقد خیلی مفصلی نوشته. آقای اغنمی از بستگان مرحوم غلامحسین ساعدی است . قصهنویس خوبی هم هست. نقد منصفانهای نوشت. و مطالب دیگری که این طرف و آن طرف در چند سایت اینترنتی یا وبلاگهای بعضیها آمده. به هر حال داوری کردند. به طور کلی خیلیها از این کتاب خوششان آمد، و خیلیها هم بدشان آمد. هیچ حدّ وسط نداشتیم. این کتاب کتابی است که یا خیلی خوششان میآید یا خیلی بدشان میآید. یکی هم آنقدر از این کتاب بدش آمد که گفته عُقمان گرفت از خواندن این کتاب!
این را خود آقای گلستان هم در نامهای به من نوشتهاند. چه کسی این حرف را زده؟
یادم نیست، ولی یکی از وبلاگنویسها گویا در جایی این را نوشته. یک نفر دیگر هم که این کتاب را قبل از انتشار و به دلیل ارتباط با ناشری زودتر از بقیه خوانندهها خوانده بود گفته من این کتاب را خواندم و خیلی بدم آمده و عُقم گرفته و مایل نبودم چاپ شود. به هر حال نظر ایشان بود.
میخواهم داوری خود شما را هم بدانم. یکی این که نظرتان دربارهٔ این نقدها چیست؟ و دوم اینکه داوری خودتان را به من بگویید. چه ارزشیابیای خودتان از کتاب دارید؟ فکر میکنید که با انتشار این کتاب خدمت کردهاید؟
این را من نباید بگویم. من فکر میکنم به سهم خودم در شناساندن ابراهیم گلستان کار کردهام نه خدمت. حالا این خدمت است؟ شما اسمش را هرچه میخواهید بگذارید ولی اینکه من آمدم و یک آدمی را بعد از ۲۷ – ۳۰ سال راضی کردم حرف بزند، جلوی ضبطصوت من بنشیند و اجازه دهد من حرفهایش را ضبط کنم؛ این کاری بود که خیلیها میخواستند بکنند و نکردند. چند روز پیش به دیدار خانم لیلی گلستان (دختر آقای گلستان) رفتم. ایشان خیلی خوشحال بود از انتشار کتاب. آن را خوانده بود. به من تبریک گفت و گفت که تو کاری کردی که همهٔ ما خانوادهٔ گلستان میخواستیم بکنیم ولی نتوانستیم.
عجب!
… که ما باید اصلاً به تو جایزه بدهیم. این حرف خانم گلستان است. برای ایشان جالب بود که من چهطور پدرشان را راضی به این گفتوگو کردم. هیچکس بهتر از خانم لیلی گلستان آقای گلستان را نمیشناسد.
آقای گلستان هم از انتشار این کتاب خوشحال است؟
فکر میکنم خوشحال باشد. حتی اگر خوشحال نباشد، بدش هم نیامده.
هیچ احساسی را به شما منتقل نکردهاند؟
راضی است. پیگیر است که کتاب چه واکنشهایی ایجاد کرده. در تماسهایی که باهم داشتیم گفت به هر حال این کتاب متعلق به توست و من هیچ اصراری ندارم که چاپ کنیم. میخواهی چاپ کن میخواهی نکن. وقتی که کتاب چاپ شد و آن را دید از روی طرح جلدش خوشش نیامد. ولی کل کتاب به هر حال با تأیید ایشان چاپ شد.
حالا این را بنویسیم یا ننویسیم که از طرح روی جلد خوشش نیامده؟
بنویسید. چرا ننویسید؟ چون یک بار رفت رد شد. عکس گستان را روی جلد گذاشته بودیم. آن را رد کرد. طرح جدید را هم به او نشان دادند.
اگر ایشان از طرح دوم هم خوشش نیامد پس چرا چاپ شد؟
ایشان طرح روی جلد را دید و فکر کرد ایدهٔ من بوده. من گفتم این را آقای حقیقی طراحی کرده که یکی از طراحان معروف است و ارجاع کار به آقای حقیقی، پیشنهاد ناشر بوده و هیچ ربطی به من ندارد. فکر میکرد با نظارت من این کار دارد انجام میشود. من سلب مسئولیت کردم از طرح روی جلد.
به هر حال با طرح فعلی موافق بود؟
اعتراضی نکرد.
برویم سراغ کتاب اگر موافق هستید و ادامه بدهید.
شما نظر مرا در مورد کتاب خواستید و نظر دیگران را. ببینید کلاً سه گونه برخورد شد. یک برخورد، برخورد کاملاً انفعالی بود. انگار نه انگار چنین کتابی درآمده. یعنی کسانی که همیشه گلستان برایشان خیلی مهم بوده، و کوچکترین حرفهایش را دنبال میکردند، نامههای پراکندهاش را از این طرف و آن طرف جمع میکردند و چاپ میکردند، دربرابر چاپ این کتاب هیچ واکنشی نشان ندادند.
منظورتان نشریه یا شخص یا اشخاص خاصی است؟
خیلی کسان هستند. نشریات هم هستند. نمیخواهم نام ببرم. جامعهٔ کتابخوان و نشریهخوان کشور آنها را میشناسند. کسانی که حرفهای گلستان را همه جا توی بوق میکردند. عطسه میزد چاپ میکردند ولی در مورد این کتاب یک خط هم ننوشتند. بعد عدهای دیگری بودند که برخورد منفی کردند چه به صورت زبانی و چه در دیدار با من یا با دیگران. مثلاً پیغام دادند که این کتاب بدی است، خیلی حرفهای بدی زده، پرت و پلا گفته؛ از جمله آقای دریابندری و خانم ژانت لازاریان. به نظر من اینها بیشتر از لحن آقای گلستان ناراحت شدند تا مضمون حرفهایش.
به نظر من آقای گلستان وارد مضمون و محتوا هم شدهاند.
گلستان یک شیوهٔ نقد دارد که هر که او را بشناسد به نظر من نباید ناراحت بشود. یعنی همیشه اینجوری بوده. نگاهش انتقادی بوده و هست. گلستان همیشه صریح بوده. همیشه رک بوده. همیشه بیپروا حرف زده، بدون پردهپوشی. و بدون حب و بغض. شاید عدهای بگویند حب و بغض دارد. ولی من در ایشان ندیدم. به نظر من خیلی دقیق و شفاف داوری کرد. من این نوع داوری ایشان را که خیلی صریح و فارغ از تمام تملقگوییها و تعارفهای رایج و مانند اینهاست میپسندم.
آقای جاهد یک نکتهای هست که آقای گلستان چند جای این کتاب به آن اشاره میکند. و آن این است که ایشان میگوید من اگر دارم دربارهٔ این آقا یا این خانم داوری میکنم مربوط به فلان سال پیش است. این توی کتاب هست که ایشان میگوید فلان کس مثلاً در سال ۱۳۴۳ که آمده پیش من اینجوری بود اما آن آدم تا به امروز چهل سال فرق کرده. یعنی آقای گلستان دارد تصویری به ما از مثلاً علی میرزایی ۲۵ ساله میدهد ولی علی میرزایی امروز ۵۶ سالش است. خیلی فرق کرده. وای من امروز که ۵۶ سال دارم حس میکنم که مورد حمله قرار گرفتهام! درحالی که به نظرم آقای گلستان این را چند جای کتاب میگوید. البته در مورد برخی از اشخاص حکم قطعی میدهد و در مورد کسانی میگوید امروز هم همانطور هستند که چهل سال پیش بودند. نظرتان چیست؟ من درست میگویم؟
دقیقاً درست است. برداشت شما را قبول دارم. به خاطر اینکه اصلاً فضای گفتوگوی ما مربوط به دههٔ ۱۳۳۸ – ۱۳۴۸ است و آدمهایی که در این گفتوگو در موردشان بحث میشود همینطور تصادفی نمیآیند توی مصاحبه. اسمشان تصادفی برده نمیشود. اینها در ارتباط با کارهایی که گلستان دارد انجام میدهد مطرح میشوند. یعنی استودیوی گلستان، از دریابندری، تقوایی، شاملو، کریم امامی، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث و دیگران در ارتباط با استودیوی گلستان نام برده میشود یا مطرح میشوند. از طرف دیگر آدمهایی مثل پرویز دوایی، شمیم بهار و هوشنگ کاووسی، که در همان دوره نقد مینویسند و به دلیل فضای آن نقد مطرح هستند. یعنی به علت دیالوگی که در چهل و چند سال پیش با گلستان دارند یا با فیلم او دارند مطرحاند. یعنی خشت و آینه که به نمایش درآمده حالا واکنش تقوایی چه بوده، واکنش پرویز دوایی چه بوده، شمیم بهار چه بوده. اینهاست که گلستان را وادار میکند که حرف بزند راجع به هر کدام. خب نظرش هم همین حرف شماست که برخی از این آدمها در آن زمان جوان بودند. خیلی کم سن و سال بودند.
در مورد آقای دوایی نظر آقای گلستان جالب است. میگوید: پرویز دوایی باشرفترین منتقد سینمایی ماست و حالا هم رابطه خوبی با همدیگر دارند، ولی وقتی که پای نمایش خشت و آینه و نقد آن وسط میآید از او انتقاد میکند.
بله. میگوید ایشان در آن موقع هنوز جوان بود و به اندازهٔ کافی فیلم ندیده بود که بتواند قضاوت درستی بکند. خب این داوری هم البته جای حرف دارد. خیلیها ممکن است این حرفهای گلستان را قبول نداشته باشند ولی چیزی که هست این است که آقای دوایی چهل سال پیش آقای دوایی امروز نیست که هر روز با آقای گلستان ارتباط دارد و با هم دوست هستند. آن برخورد عصبی و درواقع خصمآلود دیروز به دوستی و صمیمیت امروز رسیده. چون در پرویز دوایی صداقت و شرافت بوده. نه مثل بعضیها که دشمنی و کینهتوزی را ادامه دادهاند و هیچگاه نخواستند باور کنند یا قبول کنند که گلستان فیلمساز خوبی بوده، یا نویسندهٔ برجستهای بوده، یا آدم مهمی بوده.
آقای جاهد آخرین بار کی آمده بودید تهران؟
سؤال اطلاعاتی میکنید؟
نخیر! میخواهم بدانم چند سال بود که نیامده بودید ایران.
من آخرین بار برای تشییع جنازه پدرم آمدم و آن دو سال پیش بود.
من میخواستم این را از شما بپرسم و گریز بزنم به اینکه اگر آقای گلستان امروز بیاید ایران چقدر برایش جالب خواهد بود. اگر فضای امروز را ببیند و ببیند که فرهنگ کشور چه تفاوتی با ۳۰ سال پیش دارد. از این نظر سؤال را پرسیدم وگرنه اگر دو سال پیش شما اینجا بودهاید که دیگر برایتان تازگی ندارد.
بله. برای من تازگی ندارد. ولی برای آقای گلستان قطعاً تازگی دارد. یعنی اگر ایشان بیایند قطعاً برایش جالب توجه خواهد بود. جامعهٔ ایران و این نسلی که الآن در اینجا رو آمده و دارد دوباره بعضی چیزها را بازخوانی میکند و دوباره میبیند واقعاً خیلی عجیبه و شگفتانگیزه و گلستان هم حتماً تعجب میکند. برای او جالب خواهد بود وقتی ببیند که دیگر ذهنیت دههٔ چهل حاکم نیست و این نسل جوان امروز چهقدر شیفتهاند که گلستان را بشناسند و کارهایش را دوباره ببینند. در واقع دارند او را کشف میکنند.
یک سؤال که اطلاعاتی نیست! کتاب هنوز چاپ اولش به فروش نرفته؟
آقای اردهالی گفتند که تمام شده.
من هم از ایشان این سؤال را کردم. یک روز باهم صحبت میکردیم. من دنبال شما میگشتم. آقای گلستان به من گفته بودند شما در ایران هستید. از فروش کتاب هم پرسیدم.
من به ایشان اعتقاد دارم. ایشان را قبول دارم.
در جایی از مصاحبه آقای گلستان به قرآن اشاره میکند و آیهای میخواند. در آنجا، با گفتارش، نشان میدهد که منقلب شده است. از انقلاب ایران هم به عنوان پدیدهای پیشبینی شده یاد میکند. شما که در آنجا نشسته بودید چه دیدید؟
گلستان، انقلاب ایران را که در فیلم خودش پیشبینی کرده بود. در همان اسرار گنج درهٔ جنی. آن فیلم، نقد ویرانگر تاریخ پادشاهی ایران است. و بعد به هر حال آن کاخ و دم و دستگاههایی که آن دهقان میسازد و فرو میریزد. اما در آن لحظهای که آیهای از قرآن را میخواند واقعاً من چیزی در ایشان دیدم. یعنی با یک حس قلبی دارد بیان میکند این را. البته من نمیتوانم با قاطعیت بگویم که افکارش و نگاهش به مذهب چیست.
شما اگر چیز درباره کتاب جامانده و میخواهید عنوان کنید، بفرمایید.
حرف خاصی ندارم. فقط آن سه نوع برخورد را داشتم میگفتم که برخورد دیگر برخورد خیلی مشفقانه و خیلی منصفانه و به نظر من برخورد درستی با کتاب بود. به لحاظ اینکه اهمیت این کتاب را دریافتند. کمبود این کتاب را حس کردند و گفتند که این کتاب خلأ موجود را پر میکند. و در واقع دربارهٔ این کتاب میشود گفت که از نوع کتابهای تاریخ شفاهی است در زمینهٔ سینما، در زمینهٔ جنبش مدرنخواهی، در زمینهٔ روشنفکری و حتی در زمینهٔ سیاسی. مثلاً اطلاعاتی که در مورد گذشته میدهد، در مورد ارتباط گلستان با حزب توده و دورهای که در کمیتهٔ حزب در مازندران بوده، هیچ جایی گفته نشده. کتاب از این لحاظ خیلی به نظر من روشنکننده است و فکر میکنم حداقل توانستم تصویر دیگری از آقای گلستان در این کتاب ارائه بدهم. کتاب را خیلیها تأیید کردند و خوششان آمد. مثلاً آقای داریوش شایگان، یا خانم لیلی گلستان.
آقای جاهد آیا کسی (به لفظ عامیانهای که من میگویم) به خاطر انتشار این کتاب به شما حمله و هجومی کرده؟ مثلاً گفته باشد این مزخرفات چیست؟
بله یکی دو نفر که اسمشان در این کتاب آمده گفتند که برای چه اصلاً این کار را کردی. حتی یکی از دوستان منتقدم گفته است که برای چه این کتاب منتشر شده. اظهار تأسف کرده که چرا اصلاً وزارت ارشاد مجوز انتشار به این کتاب داده. نمیدانم تا چه حد این حرفها به من برمیگردد. ولی به هر حال از انتشار این کتاب بعضیها خوشحال نشدند و دوست نداشتند دربیاید. دلایلشان را نمیدانم.
خیلی ممنون هستم که در این مصاحبه شرکت کردید.
من هم تشکر میکنم.
این گفتگو در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۸۴ چند ماهی بعد از انتشار کتاب “نوشتن با دوربین” در دفتر مجله نگاه نو در تهران، صورت گرفته و نخستین بار در همین نشریه منتشر شده است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.