عکسها از: لیلا ملکمحمدی
در میدان رنگارنگ “پوئِرتا دِل سول” مادرید یاد بعد از ظهر “شنبهی سیاه” سال ۸۸ افتادم. همان روزی که با ۱۶ کشتهشدۀ اسم و رسمدار، از جمله ندا آقاسلطان و اشکان سهرابی، در تاریخ معاصر ما ثبت شد. حدود ساعت پنج عصر، شاید درست در ساعت پنج عصر، جماعت در خیابان ستارخان و در تقاطع پاتریس لومومبا، روی پل عابر پیاده و زیر پل، در پیادهروها و وسط خیابان، فریاد میزدند: “میکشم، میکشم، آنکه برادرم کشت”. آسمان میدان توحید و خیابانهای اطرافش دودآلود بود و زمین پر از خاکستر تلهای سوختهای که به خاطر تحمل اشک آور توسط مردم معترض روشن شده بود. آن روز برای نخستینبار شعار مرگ را علیه شخص اول مملکت در خیابانهای تهران شنیدم. مردم از کشتار ۲۵ خرداد و سخنرانی آیتالله خامنهای در روز ۲۹ خرداد، یک روز پیش از شنبۀ سیاه، خشمگین بودند. برخورد پلیس و نیروهای ضدشورش نیز بر این خشم دامن میزد و همهی اینها دست به دست هم میداد تا شعارها تندتر شود.
در میدان توحید، یک نبرد در جریان بود. یک سو نیروهای ضد شورش و سوی دیگر مردمی که تصمیم داشتند خود را به خیابان آزادی برسانند و وقتی با مانع روبهرو شدند به سلاح سنگ روی آوردند. جنگ شده بود. یک جنگ نابرابر. یک سو اسلحۀ گرم و سرد بود و سوی دیگر شعارهای مرگ و سنگ. درست مثل سی و یک سال پیش از آن روز که برخی از مردم شهر محل تولدم، در روزی که به “جمعهی سیاه” موسوم است، در اطراف میدان ژالۀ تهران فریاد میزدند: “میکشم، میکشم، آنکه برادرم کشت”.
پژوهشگران نوشتهاند انقلاب ۵۷ نسبت به سایر انقلابهای جهان پرشعارتر بوده است؛ انقلابی با چندهزار شعار که بیشتر با مرگ آغاز یا به مرگخواهی ختم میشوند؛ طلب مرگ برای دیکتاتورها و صاحبان قدرت. و شعارهای بسیاری که مرگ مبارز را تقدیس میکنند.
پژوهشگران نوشتهاند(۱) انقلاب ۵۷ نسبت به سایر انقلابهای جهان پرشعارتر بوده است؛ انقلابی با چندهزار شعار که بیشتر با مرگ آغاز یا به مرگخواهی ختم میشوند؛ طلب مرگ برای دیکتاتورها و صاحبان قدرت. و شعارهای بسیاری که مرگ مبارز را تقدیس میکنند. آن روز در آن میدان رنگارنگ به شعار مرگ فکر کردم چون تاریخچۀ آن میدان و آن حوالی را خوانده بودم و میدانستم که روزگاری بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ میدان جنگهای داخلی اسپانیا بوده است. مردم اسپانیا در جنگهای داخلی با دیکتاتور فرانکو، در همان سالها، بیش از یک میلیون کشته دادند و پررنگترین شعار مخالفان دیکتاتوری هم این بوده: “فردا مال ماست”
در روزهای بعدی اعتراضات سال ۸۸ شعار مرگ از سوی معترضان به نتیجۀ انتخابات و مخالفان دیکتاتوری باز تکرار شد؛ همانطور که در نمازجمعهها یا راهپیماییهای موافقان حکومت سر داده میشد. از بین ۱۶۰ شعار ثبت شدۀ جنبش سبز، بیست شعار یا به طور مستقیم طلب مرگ برای دیکتاتور و اطرافیانش است یا آرزوی مرگ برای شعاردهنده با آرزوی رسیدن به آزادی و حقوق مدنی(۲). یکی از شعارهای پرطرفدار و تکرارشونده هم مرگ بر دیکتاتور است. این شعار اگرچه در ظاهر به یک اسم خاص اشاره ندارد و مخاطب آن بیشتر یک جریان میتواند باشد اما همین که با کلمۀ مرگ آغاز میشود آیا میتواند نویدبخش پیروزی و زندگی و فردایی روشن باشد؟ آیا تکرار همین کلمۀ مرگ یا همصدایی معترضان در کشتن کسانی که برادرانشان را کشته بودند میتوانست دلیلی بر کار خشن و غیرانسانی آن زن جوان باشد؟
در همان روز شنبۀ سیاه و در همان خیابان ستارخان، مردمی که این گوشه و آن گوشه آتش روشن کرده بودند تا تأثیرات گاز اشک آور را تا حدودی خنثی کنند شاهد بودند که زنی جوان از شدت خشم به آتش زدن درختهای وسط بلوار ستارخان اقدام میکند؛ درختهای سرسبز و جوان که از بخت بد خویش در میانۀ خاکستر و جنگ قرار گرفته بودند. اگرچه این کار او با واکنش جدی معترضان روبهرو شد و چند تن به خاموش کردن زبانههای آتش از شاخ و برگ درختان سبز مشغول شدند اما آیا او فهمیده بود که آرامش و زندگی و بقایش به آرامش و زندگی و بقای درختان بستگی دارد؟ چطور میتواند فهمیده باشد او که سالهای کودکی و نوجوانیاش به هر بهانهای شعار مرگ سر داده است و در صفهای مراسم صبحگاهی و جشنهای مدرسه همصدا با دیگر همسن و سالانش به طلب مرگ برای همۀ قدرتهای جهان مجبور شده است؟ او که احترام گذاشتن به درخت و انسان و حیوان و طبیعت و حال و آینده را آموزش ندیده و در عوض سالهای سال، روز خود را با کلمۀ مرگ و آرزوی مرگ برای دیگران آغاز کرده است.
مردم اسپانیا در جنگهای داخلی با دیکتاتور فرانکو، در همان سالها، بیش از یک میلیون کشته دادند و پررنگترین شعار مخالفان دیکتاتوری هم این بوده: “فردا مال ماست”
از سوی دیگر در فیلمها و مجموعههای تلویزیونی که به بازسازی یا شرح وقایع انقلاب ۵۷ میپرداختهاند، بارها با بیانی فخرآمیز شعارهای مرگ را شنیده یا از بزرگترهای مفتخر به پیروزی، نقل آن روزها و آن شعارها را شنیده است. آیا راهی و امکانی بوده که با جملهها و شعارهای سرشار از زندگی و امیدبخش و نویدبخش فرداهای روشن آشنا شود یا تمرین کند؟ دربارۀ جنگ با سنگ چطور؟ کسانی که برای مبارزه به سنگ پناه میبردند روزها و سالها را با تصاویری سپری کرده بودند که پرتاب سنگ به سوی دشمن را حماسهای مقدس نشان میدادند. مردمی که برای مبارزۀ مدنی آموزش ندیدهاند در بزنگاهها دمدستترین شعارشان را با مرگ شروع میکنند و چاره را در برداشتن سنگ میدانند.
میدان پوئرتا دل سول را با رنگ و موسیقی به یاد میآورم. در این گوشه صدای سیمبالوم بود. کمی آن سوتر مردی گیتار میزد. دختری که پیراهن زرشکی بلندی به تن داشت و موهایش را با گل قرمز بزرگی بالای سرش بسته بود، ایستاده ویولون مینواخت. در یکی از فرعیهای منتهی به میدان مایور، مردی چندین لیوان شیشهای را به موازات هم چیده بود و با انگشتانش روی لیوانها میزد و موسیقی خلق میکرد. آن سوتر رقص و آواز بود و این سوتر هنرمندانی که بدون کلام یا باکلام، نمایش اجرا میکردند و از این راه درآمد داشتند. درست در قلبِ قلب میدان هم جوانان زیادی چندین حلقه تشکیل داده بودند و سیاستهای دولت و مجلس را نقد میکردند و برای انتخابات بعدی مجلس کشورشان آماده میشدند. هنر بود و آزادی؛ شاید به این دلیل که چند دهه پیش، پدرانشان فریاد میزدهاند: “فردا مال ماست”
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.