باید با هرزهنگاری چه برخوردی کرد؟ هر وقت فمینیستها این پرسش را مطرح میکنند ـ و البته بهکرات این پرسش را در اروپا و آمریکا مطرح کردهاند – میتوان انتظار داشت که یک موضوع خاص، تمام موضوعات دیگر را تحتالشعاع قرار دهد: آیا هرزهنگاری واقعا تاثیر مهمی در تولید رفتار خشونتآمیز و زنستیزانه دارد؟ به بیان دیگر، آیا میتوانیم ثابت کنیم که میان قلمروی نمایش/بازنمایی ـ که پورنوگرافی در آن ساخته میشود ـ و قلمروی عمل ـ که در آن افراد خاصی به افرادی دیگر آسیب میرسانند ـ مناسباتی قطعی وجود دارد؟ هر فمینیستی که هرزهنگاری را نقد میکند، فورا باید بر مناسبات عِلّی تاکید کند؛ هر فمینیستی هم که درباره این مناسبات عِلّی تردید داشته باشد، باید بپذیرد که هرزهنگاری یک معضل نیست. کل دستور کار در هنگام طرح موضوع پورنوگرافی به مناقشه بر سر این پرسش ختم میشود.
هدف از ارائه این نوشتار این است که نشان دهد چرا بهکارگیری این روش برای بررسی معضل هرزهنگاری اشتباه است و نشان دهد که فمینیستها چگونه میتوانند از تصورات سادهانگارانه مبتنی بر مناسبات علت و معلولی فراتر روند بیآنکه آن را یکسره نفی کنند. این استدلال که پورنوگرافی «علت» رفتارهای خشونتبار است، در واقع، کافی نیست. اما این نتیجهگیری هم که پورنوگرافی نباید موجب نگرانی ما شود، به همان اندازه، توجیهناپذیر است. نمایش و عمل ممکن است به شکلی شفاف با زنجیرهای از مناسبات علت و معلولی مرتبط نباشند اما میتوان ارتباطهای مهم و پیچیدهای میان آنها کشف کرد. ارتباطهایی که کاملا تایید میکند چرا فمینیستها، در واقع، باید شکلهای موجود نمایش را نقد کنند.
مورد مشخصی که در اینجا مورد توجه ماست، قتلهای جنسی است؛ شکلی از خشونت افراطی که غیر ممکن است بتوان تاثیرات مخرب آن را انکار کرد یا بیاهمیت شمرد. هرچند، ما معتقدیم که تحلیل ما در مورد نمونههای کمتر افراطی هم صدق میکند. ما امیدواریم که با بررسی نقشی که نمایش (عمدتا و نه صرفا، در نمایشهای پورنوگرافی) در زندگی قاتلان جنسی و فرهنگهای متبوعشان دارند، سمت و سوی نوینی به این بحث دهیم و نقدی از پورنوگرافی بهدست دهیم که الزاما بر اثبات مناسبات علّی آن با خشونت استوار نیست.
[…]
ما با دو دسته از فمینیستها مخالفیم: یکی آن دسته از فمینیستهای ضد پورنوگرافی که رابطه میان خشونت و پورنوگرافی را قبول دارند اما آن را بر مبنای مناسبات علّی تحلیل میکنند و دوم آن دسته از فمینیستها که منتقد استدلالهای علّی هستند اما اساسا اعتقاد ندارند که ارتباط معناداری میان نمایش و رفتار وجود دارد.
[…]
هرزهنگاری
اجازه بدهید در ابتدا به دو نکته اشاره کنیم. اول آن که ما معتقدیم، در واقع، میان نمایش و خشونت جنسی ارتباطی وجود دارد. اما این ارتباط از نوع علت ـ معلولی نیست؛ این ارتباط مربوط به ساختار شهوت میشود. نمایشها این قدرت را ندارند که از «هیچ» شهوت بیافرینند اما میتوانند با بهکارگیری روشهایی خاص آن را ایجاد کنند. در گذشته قتل، تا این حد فراگیر، شهوتبرانگیز تلقی نمیشد، یعنی «عطش کشتن» معنا نداشت. حالا، وجود این «معنا» بخشی از آگاهی جنسیای شده است که ما از کودکی با آن بزرگ میشویم. برای اینکه چنین اتفاقی بیفتد، فقط لازم نبوده است که افراد خاصی شهوت قتل داشته باشند. بلکه چنین مفهومی ابتدا باید در ذهن شکل بگیرد و از طریق مجموعهای از آداب و معیارها به تصویر کشیده شود. به بیانی دیگر، این گفتمان بود که کشتن برای ارضای امیال جنسی را به امری ممکن، قابل فهم و بخشی از روال امور تبدیل کرد.
بدیهی است که پورنوگرافی شکلی از نمایش است. حتی اگر طبق نظر ما، هرزهنگاری علت خشونت جنسی نباشد، میتوان آن را بهخاطر نقشی که در ایجاد انواع مشخصی از شهوت (و نه همه انواع آن) دارد، مورد نقد قرار داد. هرزهنگاری جایگاه مهمی در فرهنگ زیادهروی و تخلف دارد که برای فهم ما از جرایم جنسی مدرن بسیار بااهمیت است. هرزهنگاری به دلایل متعددی چنین جایگاهی را به دست آورده: به دلیل روایاتی که بازگو میکند، قالبی که در آن، این روایات را به نمایش میگذارد و جایگاهی که در فرهنگ ما بهعنوان یک ژانر آمیخته به تخلف (اما، در عین حال، پرطرفدار) دارد.
با وجود این، نکته دوم آن است که هرزهنگاری (فارغ از آنکه چقدر گسترده یا محدود تعریف شود)، بههیچ عنوان، تنها شکل نمایش نیست که اینگونه مورد نقد قرار گرفته است. انواع دیگری از گفتمان نیز پای شهوت کشتن را به میان میکشند. و اگر سوال ما این باشد که چگونه ساختارهای تخیلی ـ که بستر قتلهای جنسی را فراهم میکند ـ می تواند تغییر کند، این امر بدان معنا نیست که ما باید تمام توجهمان را به هرزهنگاری معطوف کنیم و اجازه دهیم که گفتمانهای دیگر از نظر دور بماند.
در هر حال مهم است که فمینیستها کماکان پورنوگرافی را مورد تحلیل و نقد قرار دهند، حتی اگر فقط به این دلیل که تصویر روشنی از موضوعاتی چون زیادهروی، تخلف و سلطه بهدست دهند. چراکه این موضوعات در دیگر محصولات فرهنگیای هم که شکلدهنده تمایلات و تخیلات جنسی ما هستند، یافت میشوند. اجازه بدهید به ویژگیهای هرزهنگاری که به اختصار در بالا ذکر شد، بازگردیم.
هرزهنگاری (در فرهنگهایی که این پدیده در آن رایج است) وضعیت عجیب و غریبی دارد. یکی از دلایلی که هرزهنگاری را جذاب میکند، طبیعت خلافکارانه آن است: هرزهنگاری غیرقانونی، ممنوع و یک راز کثیف محسوب میشود. نوشتههای مردانی که پورن بخشی از زندگیشان بوده است، نشان میدهد که آنها، بهویژه، از یک فرهنگ مخفی و مشترک مردانه در دوران جوانی و نوجوانی خود روایت میکنند: دستبهدست چرخاندن دزدکی مجلهها در زمین بازی و پارک، دزدیدن مجلههای پورن پدر و برادران بزرگترشان و مخفیانه به فروشگاههای محصولات سکس رفتن برای آنکه شهامتشان را به رخ بکشند. اما، هرزهنگاری، از سوی دیگر، حتما یکی از عیانترین رازهای فرهنگی ماست. شکلهای «ملایمتر» هرزهنگاری تقریبا تمام محیطهای عمومی ما را اشباع کرده است، مثلا در جاهایی چون بدنه کامیونها، تابلوهای تبلیغاتی، خطوط مونتاژ، ادارات، روزنامهها و فروشگاههای عرضه این محصولات.
حاصل چنین تناقضی آن است که هرزهنگاری، در ظاهر، به ما میگوید چه کارهایی را نباید انجام دهیم – سناریوهای موجود، بنا به تعریف، خلاف هستند- ولی در عمل، با توجه به اینکه هرزهنگاری برای اغلب مردم آشناترین روش برای ارضای تمایلات جنسی است، دقیقا به ما دیکته میکند که در هنگام سکس چه باید بکنیم. هرزهنگاری، مانند به اصطلاح سکسولوژی توصیفی، جنبهای هنجاری در خود دارد؛ یعنی میتواند الگویی بشود برای آنکه سکس باید چگونه انجام شود؛ مانند یک دفترچه راهنمای سکس. و از آنجا که به نظر میرسد هرزهنگاری حاوی مسائل ممنوعه است، مدل هنجاریای که ارائه میدهد بسیار جذابتر و وسوسهانگیزتر از چیزی است که آشکارا و بهصراحت هنجار تلقی میشود، مثل دستورالعملهای دولت درباره «سکس بیخطر». (یکی از همکاران فعال در زمینه ایدز با پیشنهاد اینکه باید کاندومها را از طریق محصولات هرزهنگارانه معرفی کرد، بهوضوح به این نکته اشاره داشت. او گفت: «ما باید کاندوم را با نمایش سکسی به خورد مردم دهیم!»)
شواهد بسیاری، بهویژه در پژوهشهای فمینیستی، دال بر آن است که هرزهنگاری برای بسیاری از مردان الهامبخش مناسبات آنها با زنان است؛ یعنی آنها دلشان میخواهد شریک جنسیشان جذابیت و لذتبخشی موجود در پورن را درک کند. برای نمونه، لیز کِلی، در یک مطالعه جامع از شصت زن، با تعجب مشاهده کرد که شرکتکنندگان ـ که بیشترشان با مباحث فمینیستی درباره پورن آشنایی نداشتند ـ بیمقدمه، اغلب به این موضوع اشاره میکردند. یکی از آنان گفت: «ما باید هر چه را که در مجله آمده بود، مو به مو انجام میدادیم، مجله مثل یک دفترچه راهنما بود. من فکر میکردم که باید حتما مجله را بخوانم تا بدانم شب باید توی رختخواب چه کار کنم.»۱ زنانی که چنین حرفهایی میزدند، غالبا از روشها یا سناریوهای خاصی که مجبور شده بودند تحت فشار شریک جنسیشان انجام بدهند، ناراضی بودند. (تعجبی هم ندارد. چون این موارد بیشتر وقتها برای اعمال برتری افراطی مردان و اعمال سلطه بر زنان انجام میشود.) البته نارضایتی آنها بیشتر به این دلیل بود که انتقال مکانیکی یک سناریو از یک صفحه مجله یا یک صحنه فیلم به اتاق خواب همه حس متقابل بودن و مشترک بودن را از سکس میگیرد و هیچ فرصتی به زن نمیدهد که بفهمد خودش از چه نوع سکسی لذت میبرد. آنها دوست نداشتند بازیگر نقشی باشند که دیگری -یعنی شریکشان- برایشان تعیین کرده، بهویژه اگر متن آن نقش را نویسنده فیلم پورنو نوشته باشد.
البته روشن است که هیچ یک از رفتارهای انسان نمیتواند بدون متن باشد: هر کاری که ما انجام می دهیم، حاصل رابطه پیچیده متقابل میان معانی فرهنگی، و هنجارهای پیرامون ما و خلاقیت فردی خود ماست. بنابراین، هیچ فضای خالی از فرهنگی وجود ندارد که مردم بتوانند در آن به بیان جنسی کاملا شخصی و منحصربهفردی دست یابند. اما مشکل آن است که گویی هرزهنگاری کنترل بلامنازعی بر معانی موجود در این حوزه ویژه دارد. در هرزهنگاری فقط یک تعداد مشخص از «روایتهای تایید شده» مجال بیان مییابند که غالبا به مدل «زیادهروی» گرایش دارند، و این مسالهای است که فمینیستها مایلند آن را نقد کنند.
تحلیلهای محتوایی موجود به وضوح بیانگر آن است که داستانهایی که در پورنوگرافی نقل میشوند، روایتگر برتری و سلطه (مردان) است. البته استدلال شده است که نوع نمایش هرزهنگاری هم دربردارنده همین معناست. در هرزهنگاری، خواننده یا تماشاگر تبدیل به سوژه این نمایش میشود، درحالیکه شخص/اشخاصی که نمایش داده میشوند، تبدیل به ابژه میشوند. ابژه، آن دیگری است که در بستر اشتیاق و تمنای سوژه موجودیت مییابد. سوژه قادر است هر نقشی را که تمایل دارد برای ابژه طراحی کند: ترس، تسلیم، اشتیاق دایمی و حتی فرمانبرداری مطلق (مانند آنچه در داستانهای مازوخیستی میآید.) اما محتوای سناریو هر چه باشد، ابژه در درون متنی که سوژه مینویسد، به روایت در میآید و او (مرد) است که ابژه (زن) را در پوشش این حقیقت کنترل میکند. ۲ این اطمینان خاطر که شخص در مقام سوژه آزاد است و کنترل را در دست دارد، در هرزهنگاری ـ و همینطور در اعمال خشونتآمیزی چون تجاوز و قتل ـ از طریق ابژهسازی و تحمیل اراده یک شخص بر دیگری بهدست میآید.
البته ممکن است بگوییم که میان انجام دادن این اعمال روی افراد زنده و انجام دادن آن روی ابژههای خیالی ـ که تنها در نوشته و تصویر موجودیت پیدا میکنند ـ باید تفاوت قائل شد. (البته اگر این حقیقت را نادیده بگیریم که بازیگران هرزهنگاری اشخاصی واقعی هستند و غالبا در فرایند تولید آن مورد سوءاستفاده قرار میگیرند.) اما آنچه باید برای نیل به مقصود این مباحثه مورد تاکید قرار گیرد شباهت رفتار از منظر سوژهای است که نمایش را مینویسد. دیدگاه او اساسا از نوع خودمدارانه است. دیدگاهی که در آن حتی زنان «واقعی» به واسطه ابژه شدن به گونهای تخیلی به تصویر کشیده میشوند؛ این نفس و لذایذ آن است که در مرکز توجه قرار میگیرد. از این دیدگاه، تماشای هرزهنگاری و ارتکاب یک قتل جنسی مانند دو روایت از یک عمل هستند؛ عملی که سوزان کاپلر آن را «سوژهسازی» مینامد و ما به آن زیادهخواهی میگوییم. ارتباط میان نمایش و عمل این است: نوعی از لذت که لازمه آن زیادهخواهی سوژه است و با دستیابی به آن اعمال خلافی انجام میشود که خواسته ابژه را نادیده میگیرد.۳
مارکی دو ساد، در این باره پرسشی فرضی را مطرح میکند: «آیا این گونه نیست که همه انواع شهوت قربانیانی میطلبد؟»۴ یک فمینیست باید این پرسش را با پرسشی دیگر پاسخ دهد: «چرا باید اینگونه باشد؟» میل جنسی میتواند کمتر خودمدار باشد و کمتر بر محور مناسبات شهوانیشده سلطه و تسلیم قرار داشته باشد. ولی در شرایطی که داستانهای هرزهنگاری، فراگیرتر و قدرتمندتر از گفتمانهای رقیب، به شکلدهی تخیلات جنسی و اجتماعی در فرهنگ ما ادامه میدهند، صدای فمینیستها به گوش کسی نخواهد رسید.
[…]
نتیجهگیری
ما، در تحلیل خشونت جنسی و پیوندهای آن با اشکال فرهنگیای چون هرزهنگاری، نقش مهم میانجیگری خلاقانه و خَلق معنا را نادیده میگیریم. تمام انسانها ظرفیت و احتمالا، نیاز به تفسیر و نمایش اعمال ـ یا زندگیشان ـ را دارند. داشتن شعور، زبان و فرهنگ ایجاب میکند که ما، حتی در ابتداییترین تجربههای جسمانیمان، طالب معنا باشیم. این امر، بهخودی خود، مشکلزا نیست. اما این بدان معناست که ما ملزم هستیم فراتر از محاسبات علّی رفتار انسان برویم و در عوض به منابعی توجه کنیم که انسانها در تفسیرها و نمایشهای خود بهکار میبرند؛ معانیای که به نیازهایشان و داستانهایی که در ذهن خود مجسم کردهاند، شکل میدهد. چرا که ما قطعا، در تجسم کردن هر چیزی آزاد نیستیم، بلکه توامان، همسو و خلاف طبیعت آن معانی فرهنگیای که به ارث بردهایم، عمل میکنیم.
در حوزه تمایلات جنسی، هرزهنگاری منبع مهمی از ایدهها و روایتهاست. هرزهنگاری به مصرفکنندگانش ـ عموما مردان و همچنین زنان ـ این تصور را منتقل میکند که گویی کامیابی جنسی تنها از طریق زیاهخواهی و سلطه بهدست میآید. چنین ایدههایی فقط به وسیله متجاوزان جنسی و قاتلان بهکار برده نمیشوند. برعکس، چنین ایدههایی در زندگی روزمره ما مدام به چشم میخورد.
[…]
در مورد قتلهای جنسی (همچون بسیاری موارد دیگر)، افراط ـیعنی چه چیزی ناهنجار و انحرافی سنجیده میشودـ روشن میکند که چه چیزی هنجار (که به نظر میرسد یک نوع ممکن است) است. ما فمینیستها باید برای مبارزه با خشونت جنسی، بهطور مشخص، هنجارها و عادات جنسی رایج در فرهنگ را تغییر دهیم. یعنی لازم است (علاوه بر دیگر اقدامات) هرزهنگاری و دیگر گفتمانهای شکلدهنده عادات جنسی را نقد کنیم. قدرت تخیلمان را به کار ببریم تا برای لذتهای ناشی از زیادهخواهی و هیجانهای ناشی از رفتارهای خلاف، جایگزینهایی بیابیم. در حقیقت، فمینیستها در بیست سال گذشته همین کار را کردهاند. اما تاکید اخیر بسیاری از نویسندگان که بر الگوهای علّیِ خشونت جنسی تاکید دارند (که بهطور ضمنی مشکل را در افراد نابههنجار و رفتارهای جنسیِ افراطی میدانند) حداقل از نظر ما، عقبگرد از آن سیاست رادیکال در حوزه تمایلات جنسی است.
۱. A pertinent example here is the case of Ronald Frank Cooper, discussed in Cameron and Frazer, The Lust to Kill, pp. xiii–xiv
۲. Mario Praz, The Romantic Agony, London: Fontana, 1960
۳. Kelly, Surviving Sexual Violence, p. 111
۴. The gender of the pronouns here is deliberate, reflecting the fact that men are prototypical Subjects and women generic Objects. However, men can be placed in the object position and women (arguably) in the subject position in relation to pornography; the analysis holds for Subject-Object relation irrespective of gender, but it needs to be stressed that these positions are not neutral in respect of gender
Cameron, Deborah and Elizabeth Frazer. “۴.۶ On the Question of Pornography and Sexual Violence: Moving Beyond Cause and Effect.” Feminism and Sexuality: A Reader. Columbia
University Press, 1996.
Deborah Cameron is a Scottish feminist linguist, who currently holds the Rupert Murdoch Professors in Language and Communication at Worcester College, University of Oxford. Elizabeth Frazer has her D Phil in Sociology from Oxford University, and is currently the Official Fellow and Tutor in Politics at New College, University of Oxford. Cameron and Frazer’s piece is taken from their book The Lust To Kill: Feminist Investigation of Sexual Murder, published in 1987.
Opposition to pornography sometimes rests on the assumption that it causes sexual violence and abuse. Deborah Cameron and Elizabeth Frazer argue that this view of cause and effect oversimplifies the issues. Drawing on their work on sexual murder, they seek to demonstrate that while there is no direct causal link, pornographic representations do provide ideas and narratives that violent men can draw upon. In particular, they emphasize the themes of mastery and transcendence that appear in sexual murderer’s accounts of their actions.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.