در صحنهای از فیلم باد شرق، ساختهی گدار در سالهای پرالتهاب بعد از وقایع ۱۹۶۸، زنی با لباسی به مد قدیم مشغول خواندن بخشی از کتاب در جستجوی زمان ازدسترفته نوشتهی مارسل پروست است. همزمان از سمت راست قاب، دستی با داس گردنش را هدف میگیرد و از سمت چپ دستی دیگر با چکش بر فرق سر او فرود میآید. این دو چندین بار وارد صحنه و سپس از آن خارج میشوند و هر بار صدای زن توسط این جمله منقطع میشود: «مرگ بر فرهنگ بورژوایی». این تصویریست که فیلمساز «انقلابی» فرانسوی از بخشی از ادبیات فرانسه ارائه میدهد که بیتردید تأثیری عمیق علیالخصوص بر ادبیات و فلسفهی قرن بیستم داشته است.
چند سال بعد، پس از فروکش کردن آن تب و تاب، گدار به ساختن تاریخهای سینما پرداخت. و البته سودایی که این اثر نشان از آن داشت ــ یعنی تلاش برای بازسازی تاریخ قرن بیستم و سیر تحول درونی سینما ــ بسیار مشابه چیزی بود که پروست با زمینهی تاریخی خود انجام داده بود؛ و جالب آنکه هم روایت و هم مدت زمان فیلم مانند اثر پروست از معیارهای معمول فراتر میرود. اما آن صدایی که در باد شرق شنیده میشود مدعی برداشتی از هنر انقلابی است که طنین آن در انتقاد از اثر پروست بیش از حد برای ما آشناست: او فرزند یک خانوادهی مرفه بود؛ در حلقههای بالای بورژوازی و آریستوکراسی رفتوآمد داشت؛ جسمی نحیف و بیمار داشت؛ بیشتر عمرش را در آپارتمانی به کل عایقبندیشده و همراه مستخدمهاش زندگی میکرد؛ نوشتن را صرفاً از روی علاقه و نه برای امرار معاش انجام میداد و حتی هزینهی چاپ جلد اول کتاب را خودش داد؛ معمولاً شبها و در رختخواب مینوشت؛ رابطهای بسیار نزدیک و عاطفی با مادرش داشت؛ و دست آخر کتابی با تهمایهی اتوبیوگرافیک و ظاهراً «بیش از اندازه» طولانی نوشت که خواندن آن دشوار به نظر میرسد.
ریشهی این خصومتها را میتوان در قطعهی نخست اخلاق صغیر دنبال کرد، کتابی که تئودور آدورنو فیلسوف آلمانی در فضایی کاملاَ متفاوت با آنچه در بالا توصیف شد (یعنی وضعیت یک یهودی مهاجر در دوران جنگ جهانی دوم) نوشته است. اتفاقاً عنوان این قطعه «برای مارسل پروست» است. او از زمانهای حرف میزند که کار فکری تخصصی شده است و اشتغال به امور ذهنی گرایشی «عملی» پیدا کرده که دست آخر آن را به تجارتی با تقسیم کار صریح و مشخص بدل ساخته است. در این زمانه آنانی که به واسطهی توانایی محدودی که استقلال مادیشان به آنها میدهد گرایش به تعلیق این تقسیم کار دارند، با قسمی کینه و بدگمانی از جانب «همکاران» خود روبرو و بابت آن تنبیه میشوند: «و اینگونه نظم (اجتماعی) تضمین میشود: برخی باید به بازی تن دهند چون در غیر این صورت نمیتوانند زنده بمانند، و آنانی که میتوانند زنده بمانند بیرون از بازی نگه داشته میشوند چون نمیخواهند به آن تن در دهند». به بیان دیگر گویی طبقهای که روشنفکر مستقل آن را ترک گفته، از او انتقام میگیرد.
به زعم بنیامین روشنفکر نباید برای «اسنوب»ها و یا برای «کارگران» بنویسد، بلکه باید به سیاسیسازی «آگاهی کاذبِ» طبقهی خودشان، یعنی روشنفکرانِ ادبی یاری رساند. به بیان دیگر درون طبقهی خود و آنجا که بیشترین احساس تعلق را میکند، اما در راستایی خلاف آنچه جامعه و طبقهاش به او دیکته میکند، دست به اقدام زند.
بدینترتیب آیا این تن در ندادنْ پروست را بدل به نمایندهی مخفی قدرتهای مستقر میکند یا آنطور که بنیامین در مورد بودلر میگوید بدل به «یک مأمور مخفی ـ مأمور ناخرسندیِ پنهان طبقهاش با قانون خاص خود»؛ در این معنا که خطوط گسست طبقهاش در او بارز میشود. به زعم بنیامین روشنفکر نباید برای «اسنوب»ها و یا برای «کارگران» بنویسد، بلکه باید به سیاسیسازی «آگاهی کاذبِ» طبقهی خودشان، یعنی روشنفکرانِ ادبی یاری رساند. به بیان دیگر درون طبقهی خود و آنجا که بیشترین احساس تعلق را میکند، اما در راستایی خلاف آنچه جامعه و طبقهاش به او دیکته میکند، دست به اقدام زند.
استدلال در دفاع از نظریهی دوم بر این پایه استوار است که پروست در به تصویر کشیدن طبقه خود یا آن بخشی از جامعهاش که بستر تجربیاتش را فراهم میآورد، هیچگونه مصالحهای به خرج نداده است (راوی میگوید: «هر طبقهی اجتماعی آسیبشناسی خود را دارد»، اسیر).
برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد، نزاع طبقاتی به نحوی پررنگ در بافتار اثر حضور دارد، نزاع طبقاتیای که در کنشهای متقابل میان تکتک افراد در تعامل اجتماعی پیوستهای در جریان است. این اصل که طبقه یا موقعیت اجتماعی ـ تاریخی همان بنیانِ باور، انگیزش و کنش است، طنینی آشکار در سرگذشت شخصیتهای بیشمار این اثر دارد. رابطهی شارل سوان و اودت دوکرسی از یک سو، و رابطهی راوی و آلبرتین از سوی دیگر، به عنوان دو رابطهی عاشقانهی مهم در اثر، نمونهی بارزِ تجسمبخشی به نزاع طبقاتی هستند. به شکلی نمادین در هر دوی این روابط، پروست اظهارِ نظری سیاسی را پیش مینهد: رابطهی قشر بالای بورژوازی با طبقهی کارگر و با خردهبوژوازی به هیچ عنوان اختیاری نیست، بلکه رابطهایست از جنس سلطه و از لحاظ فیزیکی و احساسی نوسانهای شدید و مخربی دارد. آنچه گویی پروست قصد نشان دادناش را دارد این نکته است که هیچچیزِ طبیعیای در هیچ رابطهی اجتماعیِ خاصی وجود ندارد.
مورد دیگری که بیش از هر چیز در خصوص اثر توجه را برمیانگیزد ــ همانطور که از اسم آن انتظار میرود ــ دلمشغولیِ مؤلف با مقولهی زمان است. معروفترین قسمتهای اثر، لحظههایی گویی از جنس مکاشفه هستند که نقش یک تونل زمان را برای راوی ایفا میکنند و نقاطِ عطفِ آغاز و پایان رمان را نیز تشکیل میدهند. رابطهی تجربه، خاطره، نوشتن و اثر هنری در مقام ابزاری برای بازستاندنِ آنچه از دست رفته و حفظ آن از ویرانی، چیزی است که عموماً درخصوص این اثر مورد اشاره قرار میگیرد.
برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد، نزاع طبقاتی به نحوی پررنگ در بافتار اثر [پروست] حضور دارد، نزاع طبقاتیای که در کنشهای متقابل میان تکتک افراد در تعامل اجتماعی پیوستهای در جریان است. این اصل که طبقه یا موقعیت اجتماعی ـ تاریخی همان بنیانِ باور، انگیزش و کنش است، طنینی آشکار در سرگذشت شخصیتهای بیشمار این اثر دارد. رابطهی شارل سوان و اودت دوکرسی از یک سو، و رابطهی راوی و آلبرتین از سوی دیگر، به عنوان دو رابطهی عاشقانهی مهم در اثر، نمونهی بارزِ تجسمبخشی به نزاع طبقاتی هستند.
آنطور که بنیامین، مترجم پروست دربارهی آن میگوید: «هیچ یک از ما زمانِ لازم برای زیستن درامهای حقیقی زندگی که برایمان مقدر شده را نداریم. این همان چیزیست که ما را پیر میکند ـ این و تنها همین. چین و چروکهای روی صورتمان اثرات شور و شوقها، رذالتها، و بصیرتهای بزرگی است که به سراغ ما آمدهاند؛ اما ما، اربابان، در خانه نبودیم». پروست بر همین اساس آغاز به نوشتن و ثبت آنچه او را پیر ساخته میکند، و این امر منجر به ساخته شدن جهانی میشود که به نحوی دایرهوار، پایانِ آن بر آغازش منطبق میشود (همچون مار اوروبروس که دُمِ خود را میخورد و نماد بازگشت جاویدان نیز به حساب میآید).
مطمئناً حجم کتاب نیز در غنابخشی به این تجربه بیتأثیر نبوده است؛ گفتن اینکه پروست میتوانست «همین حرفها» را مختصرتر بگوید، مانند آن است که بگوییم پیکاسو میتوانست تابلوی گرنیکا را در ابعادی کوچکتر بکشد. مسلماً این کار ممکن بود، اما تنها کسانی نفع خود را در آن میبینند که خود را ناگزیر از به انجام رساندنِ وظیفهی دشوارِ خواندنِ کتاب میبینند. مایی که تخیلمان فراتر از دلبستگی به نظم موجود و قرار دادن هر چیز سر جای خود نمیرود و از پیچیدهسازی مسائل گریزان هستیم، قاعدتاً پروست را بیش از اندازه احساساتی و درگیر با خود میبینیم. اما درعوض، اگر تشخیص دهیم چهطور پروست به احساسات، تجربیات و باورهایی زبان میدهد که تنها از آن خودمان میپنداشتیم، دیگر نمیتوانیم انکار کنیم که در جستوجوی زمان ازدسترفته از هر آنچه فردی است فراتر میرود و سرشتی تاریخی و جهانشمول مییابد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.