میزگردی درباره علل و ریشههای فرزندکشی در ایران
کودککشی یکی از انواع جنایتهای خانوادگی است که افکارعمومی را بهشدت تحتتاثیر قرار میدهد. سال گذشته چندمورد فجیع از این جنایتها بهوقوع پیوست و در رسانهها منعکس شد. قتل دو پسر چهارساله به دست پدرشان بعد از جدایی والدین از یکدیگر بیشترین بازتابها را بههمراه داشت. در هفته جاری نیز مردی در استان خوزستان دو کودک یکساله خود را به دلیل اختلافاتی که با همسرش داشت زندهبهگور کرد. برای بررسی عوامل، ریشهها، انگیزهها و راهکارها در این معضل میزگردی را با همت فاطمه دانشور – عضو شورای شهر تهران- برگزار کردیم. دکتر سعید معیدفر، دکتر مرضیه ابراهیمی و دکتر کاووس آیینهنگینی – مشاور کمیته اجتماعی شورای شهر تهران- در این میزگرد نظرات خود را مطرح کردند. همچنین دکتر زینالعابدین صفرچی – جامعهشناس- نیز در این میزگرد حضور داشت که نظرات او در مطلبی مستقل و جداگانه نقل شده است.دانشور: چندی قبل شاهد بودیم مردی بعد از جداشدن از همسرش پسران دوقلوی خود را به قتل رساند. اجازه بدهید از اینجا شروع کنیم که چه میشود پدری حاضر میشود فرزندانش را به قتل برساند؟ در اینمورد خاص پدر خودش را هم کشته است.
ابراهیمی: فکر میکنم برای جوابدادن به سوال شما باید اول از خانواده شروع کنیم و بعد ببینیم چه اتفاقاتی میافتد که فرد به اینجا میرسد که فرزندان خود را به قتل برساند؟ من ابتدا از قتلهای خانوادگی شروع میکنم که انواع مختلفی دارد. این دستهبندی با توجه به مواردی که در زندانها وجود دارد یا همسرکشی است که زن، شوهرش را یا شوهر، زن خود را به قتل میرساند یا والدکشی است. من در بند زنان خیلی دیدهام که افرادی مادرانشان را به قتل میرسانند یا قتلهای ناموسی است که خیلی به بحث فرهنگی برمیگردد. باتوجه به مطالعاتی که من داشتم قتلهای خانوادگی را میتوان به این سه نوع تقسیم کرد البته مسایل حاشیهای مانند موادمخدر وجود دارند که باعث این قتلها میشوند. همچنین میتوان علت این قتلها را با توجه به جنسیت فاعل قتل دستهبندی کرد. بحث قتل از این جهت مهم است که خشنترین جرمی است که در جامعه اتفاق میافتد. خانواده هم مهمترین نهادی است که در اجتماع داریم و اگر خشنترین جرم در مهمترین نهاد جامعه اتفاق بیفتد طبعا تبعات بیشتری خواهد داشت. پایه اصلی که باعث میشود در خانواده، جرم یا انحراف اتفاق بیفتد ازهمگسیختگی روابط در خانواده است که مهمترین دلایلش دلایل فرهنگی است. خانواده ایرانی با تمام خانوادهها فرق میکند و همین امر یکسری مشکل به وجود میآورد که باعث میشود به سمت قتل و جرایم خشن برویم. از جمله اینکه در بعضی از فرهنگها خشونت علیه زنان، عادی تلقی میشود مثلا عادی است که زن از همسرش کتک میخورد. از طرفی برخی خشونت را فقط خشونت فیزیکی میبینند. یکی از مشکلات فرهنگی ما این است که هنوز خشونت را بازتعریف نکردهایم. خشونتهایی فراتر از خشونتهای فیزیکی هم وجود دارد، خشونتهای عاطفی و روانی و خشونتهای جنسی که گاه دلیل نهایی قتل است. بحث خشونتهای خانوادگی را در تمامی قتلهای خانوادگی میتوان دنبال کرد اما در همسرکشی خیلی زیاد است. در والدکشی بیشتر تغییرات جامعه نقش دارد. مثل اینکه فرد آزادیهایی پیدا کرده و میتواند به افرادی خارج از خانه تکیه کند و این تکیهکردن به او اجازه میدهد حیات را از نزدیکترین افرادش سلب کند. همچنین در قتل احساس منفی از جمله انتقام، نفرت و حسادت خیلی دیده میشود و باید ریشهیابی شود که این احساس از کجا آمده است. در دوسالی که با این افراد در ارتباط بودم به این نتیجه رسیدم که آنها به غیر از عده معدودی واقعا انسان هستند؛ انسانهایی که شاید شرایطشان با انسانهای دیگر خیلی فرق کرده و جای تاسف این است که مهمترین جایی که آنها را به سمت آسیب و جرم برده خانواده است. یعنی میتوان ردپای مسایل و مشکلات خانوادگی را در این نوع قتلها خیلی محسوس دید.
دانشور: آیا آماری در رابطه با قتلهای خانوادگی وجود دارد؟
ابراهیمی: آمار سال ۸۸، ۴۰ درصد بود.
دانشور: من همیشه گفتهام در برنامهریزی مسوولان ما نقش متخصصان و اندیشمندان علوماجتماعی کمرنگ است. به همین دلیل میخواهم از آقای معیدفر بپرسم که در اینمورد خاص چه میشود که پدری دست به چنین اقدامی میزند که برای عموم قابل فهم و درک نیست؟
معیدفر: این پدیده عوامل متعددی دارد و ممکن است در نقاط دیگر دنیا هم اتفاقات مشابهی رخ بدهد. طبعا اولین علل را باید علل روانشناختی دانست اما این بحث از جایی اهمیت بیشتری پیدا میکند که از شکل منحصربهفرد به پدیده عمومی تبدیل میشود. ما داریم به شکل انبوه با این پدیده مواجه میشویم. اینجاست که باید دنبال عوامل جامعهشناختی باشیم. ما این نوع خشونت را با اشکال بسیار بد و ناراحتکننده میبینیم مثل مثلهکردن زوج. گاهی اوقات فرد در شرایط خاصی قرار میگیرد و از کنترل خارج میشود و آسیبی به کسی میزند که منجر به قتل میشود اما وقتی فردی به شکل بسیار بدی این کار را انجام میدهد، یک پیام باید از او گرفته شود. مثلا وقتی فرد خودش را به شکل خیلی سادهای میکشد به این معناست که دیگر نمیخواهد زنده باشد ولی وقتی فردی به بدترین راه مانند سوزاندن خود این کار را انجام میدهد پیامی دارد یا وقتی فردی خودش را داخل مترو میاندازد، پیامی در رفتار او وجود دارد که این پیام بیشتر یک پیام اجتماعی است. من آمارهایی را در حوزه نیروی انتظامی درآوردهام که خیلی وحشتناک است. این آماری است که در اسناد سالانه آماری منتشر شده البته نمیدانم مبنای آن چیست. سال ۸۵ قتل عمد در کشور ۱۷۲مورد اعلام شده و سال ۹۱، ۱۸۸۴مورد؛ یعنی قتل عمد در فاصله ششسال ۱۱برابر شده است. همچنین مرگهای اتفاقی ۱۴برابر شده که خودکشی و موارد اینچنینی هم در آن وجود دارد. ضربوجرح و صدمهزدن به دیگران ۱۸برابر، تهدید ۱۸/۸ برابر، اجبار و اکراه نزدیک به ۲۷برابر، تظاهر به چاقوکشی ۱۴برابر و مسمومکردن عمدی هشتبرابر، سرقت چهاربرابر و تصادفاتی که در داخل شهر منجر به فوت شده ۳/۵ برابر شده است. آمار حاکی از این است که در این فاصله اتفاقات وحشتناکی افتاده و درواقع آستانه تحمل آدمها بهشدت پایین آمده و معیارهای تعامل که تنظیمکننده روابط میان آدمهاست و افراد بر اساس آن با دیگران تعامل میکنند بههمریخته و نتیجهاش چیزی شده است که میبینیم. بههرحال همه درگیر مشکلاتی هستیم ولی صبر میکنیم و تحمل و آستانه تحمل ما بالاست ولی وقتی که شرایط آنقدر بد میشود و میزان تعاملات و مبانی و هنجارها قواعد خودش را از دست میدهد افراد نمیتوانند تحمل کنند، آستانه تحملشان به هم میریزد و یک مساله و متلک کوچک موجب درگیری و خشونت میشود. به همین ترتیب ماجرا به خانواده میآید و وقتی خانواده درگیر فشارهای عمیقی میشود، هرچه جلوتر میرویم وضع بدتروبدتر میشود. در جامعه ما اساسا تمام این فشارها کمکم به خانواده میریزد و آنجاست که سرریز میکند. جوانان بیکار، مشکلات اقتصادی و افزایش تورم و افزایش شهریه روی سر خانواده خراب میشود. از طرفی وقتی خانواده با اینهمه مشکل روبهرو شود امکان اینکه بتواند از مشاورههای لازم استفاده کند وجود ندارد. بنابراین میبینیم که مجموعه این عوامل که بیشتر عوامل اجتماعی و اقتصادی است فشارهای مضاعفی را وارد میکنند و باعث میشوند ما با یک پدیده اجتماعی روبهرو شویم و بهجای اینکه تعداد معدودی از این قتلها را داشته باشیم هرروز دامنه این موارد افزایش پیدا میکند بنابراین ما باید دنبال پارامترهای اجتماعی برای حل این ماجرا باشیم، اگرچه مسایل روانی هم دخیل هستند.
دانشور: دکتر معیدفر به نکته خوبی اشاره کردند و من هم معتقدم آستانه تحمل عمومی جامعه کاهش پیدا کرده است. وقتی که پدری مرتکب قتل آنهم به این شکل میشود معلوم است که هیچ امیدی ندارد. آستانه تحمل پایین آمده و این اتفاق به اشکال مختلف آثارش را نشان میدهد، مثلا افزایش طلاق که در پی آن میبینیم بچههای بلاتکلیف وجود دارند؛ کودکانی که قرار است آیندهسازان این کشور باشند. سوال من این است که چه شده آستانه تحمل جامعه پایین آمده. ممکن است همه موارد را اشاره کنیم و مثلا بگوییم بیکاری یا مشکلات اقتصادی یا کاهش اعتماد دلیل آن است. از طرفی در حال حاضر میبینیم جوانان رغبتی به ازدواج ندارند و آنهایی هم که ازدواج میکنند زندگیشان در موارد متعددی متاسفانه خیلی دوام و قوام ندارد آیا اعتماد آسیب دیده، امید از بین رفته یا موارد دیگر؟ بخشی از موضوع ممکن است تاثیرات اجتماعی، مشکلات اقتصادی و تورم مزمن باشد که گریبان کشور را گرفته است و جوانان ما هم بهغلط یا درست دورنمای امیدانگیزی هم در جامعه نمیبینند تا بگوییم بعد از مقطعی این ناامیدیها کاهش پیدا میکند و همهچیز درست میشود. این وضعیت خانوادهها را دچار بحران کرده است. بههرحال کاهش آستانه تحمل اتفاق افتاده است حال چه باید بکنیم؟
معیدفر: استراتژی ما عمدتا بر خانواده تاکید کرده است یعنی تنها نهادی را که مشروع دانسته خانواده بوده. خانواده در اجتماع هرچه که جلوتر آمدهایم کمکم از شکلهای پیشین و سنتی خودش فاصله گرفته و کوچک و کوچکتر شده است. اگر به گذشته بازگردید، میبینید درست است که خانواده پایه مهمی برای جامعه بوده اما حمایتهای عظیمی میگرفته و حامیان بسیار جدیای داشته و هیچوقت تنها نبوده یعنی خودش در یک خانواده بزرگتر ادغام بوده است و اگر مشکلی برای این اعضا به وجود میآمد عدهای مشورت میدادند و اگر مشکلات اقتصادی بود حمایت میکردند یا هر مشکل دیگری داشتند احساس میکردند مورد حمایت نهاد بزرگتری به نام خویشاوندان قرار دارند، بنابراین خانواده هیچوقت تنها نمیماند اما هرچه جلوتر آمدیم خودبهخود عرصههای بزرگتری تحت عنوان طایفه، قوم و خویشاوند و… سستتر شد و ما امروز میبینیم که بههیچوجه عروس نمیتواند با مادرشوهرش زندگی کند. این نشان میدهد تعداد عرصههای بزرگتری که وجود داشت به حداقل میرسد و چون بُعد فردگرایانه هم در حال وقوع است فرد نمیخواهد دیگری خیلی در زندگیاش دخالت کند و خودبهخود حمایتهای آنها را از دست میدهد. در نتیجه خانواده امروز خانوادهای بسیار کوچک شده است. این خانواده تنها نهاد اجتماعی قدرتمندی است که ما داریم. حال چه کسانی باید از این خانواده حمایت کنند؟ ما غیر از خانواده نهاد بزرگتری نداریم. درواقع دیگر آن نهادهای پیشین نیستند که به کمک خانواده بیایند. از طرفی چون سیستم ما جز خانواده نهاد اجتماعی دیگری را برنمیتابد، بنابراین نهادهای قدیم که از بین رفتهاند و نهادهای جدیدی هم که بتوانند به خانواده کمک کنند وجود ندارند. در نهایت میتوان گفت امروز تمام بار جامعه روی دوش خانواده است و این درحالی است که خانواده هیچ نوع حمایتی در این زمینه دریافت نمیکند. به همین دلیل است که میگویم خانواده وضعیتی بسیار بحرانی دارد. در حالی که خانواده تنها نهادی است که بنیان جامعه را نگه داشته است اما با وضعیتی که جلو میرویم همانطور که علایمش را ازجمله در خشونتهای خانگی، طلاق و دیگراتفاقات و حتی عدم میل جوانان به تشکیل خانواده میبینیم، خودش در وضعیت بسیار خطرناکی قرار گرفته است. در کشورهای توسعهیافته وقتی دو جوان باهم ازدواج میکنند درواقع منفعتی در ازدواج میبینند، هر دو با هم کار میکنند و میتوانند مخارجشان را فراهم و زندگیشان را اداره کنند اما در جامعه ما وقتی پسر جوانی میخواهد ازدواج کند میبیند که در جامعه کار ندارد چه برسد به خانمها که بهمراتب میزان اشتغالشان پایینتر است. درواقع یک حقوق میگیرد و باید دونفر را اداره کند. بنابراین منفعتی برای جوانان ندارد و همه انتظارات در مرحله ازدواج و بعد از ازدواج روی دوش او میافتد و جوان عقلانیتی پیدا میکند که او را از این کار منع میکند.
دانشور: در قتل دوقلوها نوشتهای که از پدر به جا مانده است که نشان میدهد او میخواسته از همسرش انتقام بگیرد. موارد اینچنینی خیلی زیاد است ولی سوال من این است که چرا برخی زنان ما مثل سابق پایبند اصول گذشته نیستند. مثلا در گذشته مادران بههیچعنوان فرزندان خود را در محیط خانواده دچار چالش نمیکردند، حتی با شرایط و سختیهای مردانشان کنار میآمدند. شاید جامعه در حال عبور از مردسالاری است. خیلی مواقع میبینیم برخی خانمها درمورد مردان خانواده به شکلی بیانصافی میکنند. خود من در چندروز اخیر چهارمورد خودکشی دیدهام که بهخاطر اجراگذاشتن مهر توسط خانم، مرد خودش را حلقآویز کرده. در بررسی هر چهارمورد دیدم مقصر خانم است که با بیانصافی به همسر خود فشار آورده و او را به مرحلهای رسانده است که بخواهد خودش را حلقآویز کند. چه اتفاقی در این جریانات اجتماعی در حال وقوع است که باعث شده برخی زنان ما آن پایبندی و تعصبی که در قدیم برای حفظ خانواده وجود داشت را نداشته باشند؟
ابراهیمی: تغییراتی در جامعه رخ داده که یکی از ملموسترین آنها حضور زنان در جامعه است و باعث شده زن در معرض آگاهیهایی قرار بگیرد و بهراحتی بتواند جایگزین پیدا کند. حتی ممکن است زنی در خانه هم آگاهی را کسب کند. شما اگر به گذشته بازگردید میبینید که زن در خانواده ارتباطات خانوادگی داشت و فراتر از آن نمیرفت و تمام گفتوگوی او پیرامون همسرش، مباحث اقتصادی و زندگیاش بود ولی وقتی شما امروز با خانمها صحبت میکنید میبینید آنقدر آگاهی پیدا کردهاند که میگویند این شرایط را تحمل نمیکنم و اگر این را دوست ندارم جایگزینی برایش پیدا میکنم. اتفاقاتی زیر پوست جامعه رخ میدهد که ما در مقابلش سکوت کردهایم. ازجمله مواردی که کمتر دیده میشود خیانتهای زناشویی است. خشونتهای خانوادگی به این دلیل است که مرد متوجه میشود اتفاقی در خانوادهاش افتاده و قطعا در فرهنگ ما با آرامش با همسرش صحبت نمیکند که تو چرا با فرد دیگری ارتباط داری. در پروندههای قتل میبینیم زنان معاون مرد دارند و چون انجام قتل با توجه به شرایط روحیشان خیلی برایشان راحت نیست باید در قتل هم به فرد دیگری تکیه کنند و در این موارد ارتباطی را شروع میکنند. بخش دیگری از ماجرا آسیبهای شدید روانی و عاطفی است که زن میبیند. زن در طول زندگی، چه زمانی که در خانه پدرش و چه زمانی که در خانه همسرش است آسیبهای بسیار زیادی میبیند و به نقطهای میرسد که میگوید از بچههایم هم میگذرم. ما کسانی را داریم که فرزندشان را خودشان میکشند، وقتی با آنها صحبت میکنیم آدمهای عجیبوغریبی نیستند و فقط میگویند ما در آن شرایط دیگر نتوانستیم تحمل کنیم. همچنین بحث انتقام بحث بسیار مهمی است. اگر بگوییم زنان تحصیل نکنند یا سر کار نروند و در جامعه نباشند اصلا نمیتواند مشکل را حل کند چون خانمی که اصلا تحصیلات ندارد الان از طریق موبایلش همه اطلاعات را دریافت میکند. بحث دیگری که باید در اینجا به آن اشاره شود حق و حقوق قانونی زنان است که بهشدت در جامعه ما مشکل دارد. راهها را آنقدر برای افراد بستهایم که به ارتکاب قتل میرسند. این مشکل برای فرزندان خانواده هم وجود دارد. یک نوجوان هیچ ذهنیتی ندارد که او هم میتواند علیه پدر و مادرش شکایت کند. به این جهت ما مشکلات قانونی داریم البته قانون خوب داریم اما به آن عمل نمیشود. اگر قانون اساسی را بررسی کنیم، بندهایی که مربوط به خانواده است خیلی شفاف و روشن گفته است که چهکاری باید برای خانواده انجام شود. آخرین بحثی که وجود دارد عدم تعامل نهادها با خانواده است. در یکی از مهمترین قتلهایی که در تحقیقاتم با آن روبهرو شدم خانمی که مرتکب قتل شده بود گفت: «زمانی مرتکب قتل شدم که کمیته امداد کمکهزینهاش به من را قطع کرد و من نمیدانستم با بچههایم چه کنم.»
دانشور: مادر این دوقلوها در توصیهای که به مردم و بهخصوص جوانان کرده گفته است قبل از ازدواجتان از خدمات مشاوره استفاده کنید. حالا میخواهم از دکتر معیدفر بپرسم چرا در حوزه خدمات مشاورهای در کشور ضعف داریم. هنوز بسیاری از خانوادهها اعتقادی به مشاورهگرفتن ندارند. از طرفی این خدمات در بسیاری مواقع رایگان نیست و باید هزینه زیادی کنید. کشورهایی که در این حوزه موفق بودهاند چه کردهاند؟
معیدفر: الان اگر شما آماری از دفاتر مشاوره و روانشناسی بگیرید آنقدر که حجم مراجعه زیاد شده است آنها تقریبا دیگر جوابگو نیستند و دیگر نمیتوانند مشاوره فردی بدهند و در برخی از مراکز مشاوره دیدهام کارگروه میگذارند. باید بررسی کرد که چرا تقاضا بالا رفته است. همهچیز الزاما از کانال مراکز مشاوره قابل حل نیست. شما ملاحظه کنید در همه جای دنیا مراکز مشاوره وجود دارد اما این برای زمانی است که با تعداد محدودی روبهرو هستیم ولی زمانی که حجم تقاضا زیاد میشود نشان میدهد خلأهایی وجود دارد که اول باید آنها را حل کرد. از طرفی در همه دنیا و کشورهای توسعهیافته فقط مراکز مشاوره نیستند که به مدد افراد و خانواده میآیند بلکه انبوهی از نهادهای مدنی در این زمینه نقش دارند و در حوزههای مختلفی مانند قانونگذاری، مددکاری و خیریهای، کمک مالی میکنند یا مثلا مادرانی که چنین اتفاقاتی برای آنها افتاده است همدیگر را پیدا میکنند و به کمک قربانیهای بعدی میروند.
باید حداقل چنین تشکلاتی شکل بگیرد، آن هم نه در مقیاس بزرگ بلکه به نحوی که مثلا در حوزه قانونگذاری وارد شوند. ما با پذیرش خانواده بهعنوان یک نهاد مهم تلویحا تا حد زیادی به رییس خانواده که مرد است، اجازه میدهیم فرزندش را تادیب هم بکند، برخوردهای خشن هم انجام بدهد و حتی گاهی اجازه میدهیم نسبت به همسرش هم اجحافاتی را اعمال کند. مثلا همین که در قانونگذاری گفته میشود مشاغل را اول میخواهیم به مردان متاهل بدهیم و بعد به مردان مجرد و در آخر اگر چیزی ماند به زنان بدهیم یک نمونه است.
درواقع نوعی ارزشگذاری در خانواده در نظر گرفته میشود که زن را بهعنوان شهروند درجه دو درنظر میگیریم و فرزند را هم بهعنوان ملک یک مرد تلقی میکنیم. از طرفی نهادهای حمایتی اجازه ندارند در حریم خصوصی افراد وارد شوند و این در صورتی است که در جاهای دیگر بهراحتی به حریم افراد وارد میشوند و اگر مشکلی برایشان به وجود بیاید سریع به داخل خانه میروند. بنابراین بخشی از موضوع نوع نگاهی است که باید تغییر کند. میزان آگاهی خانمها هرروز با افزایش سطح آگاهی جامعه بالاتر میرود بنابراین ما بین سطح انتظاراتی که از خانواده بر اساس معیارهای سنتی وجود دارد و شرایطی که تغییر کرده است در یک نوع تعارض قرار میگیریم و دو تیپ ذهنی متعارض با هم برخورد میکنند.
دانشور: آقای نگینی شما هم در حوزه کودک فعالیت داشتید. در این ماجرا قربانیان کودک بودند. الان که کمکم بحث سرمایههای اجتماعی پراهمیت و بحث افزایش جمعیت مطرح میشود ما باید از سرمایههای اجتماعی از جمله کودکان حمایت کنیم، نهادهایی باید خیلی قبل از اینکه کودک قربانی شود کودک را از خانواده بگیرند. ما اگر بخواهیم این کار را در ایران انجام دهیم قطعا محدودیتهای قانونی خواهیم داشت و تا به حال فکری برای این موضوع نکردهایم.
نگینی: ما بهشدت نیازمند بازآفرینی نقشها هستیم هرچقدر بخواهیم روی گذشته تاکید کنیم فقط مساله پیچیدهتر میشود. حقیقت این است که نیازمند بازآفرینی نقشها در تمام عرصههای اجتماعی، روانی، عاطفی و مدیریتی کشور هستیم، طی پژوهشی که انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم که الان در سطح کشور یک نهاد حمایت از کودک وجود ندارد. کشور ما بیشتر یک کشور دولتی است حتی اگر بخواهیم نهادهای دیگری شکل بگیرند حداقل باید یک ما بهازای دولتی داشته باشد که روند حمایت تسریع شود.
دانشور: این نهاد باید یک نهاد کاملا قدرتمندی باشد.
نگینی: بله بعضی مواقع باید اجازه ورود دهد. موضوع کودک در ایران موضوع حاکمیتی است و حاکمیت باید اجازه مداخله را به آن نهاد بدهد تا بتواند مداخله و کودک را از صحنه پرخطر خارج کند. ما به نهاد کاملا تخصصی و کاملا متخصص در حوزه کودکان نیاز داریم. بهزیستی همین الان در وظایف خودش مانده است، این نهاد باید تحتعنوان نهاد حمایت ملی کودک شکل گیرد و متناسب با آن نهادهای مدنی و انجیاوهایی که میتوانند با آن ارتباط داشته باشند و روی بحث مددکاری اجتماعی تاکید شود بعضی از نهادهای موجود برای خانوادهها پذیرفته نیست بهنظرم نباید فقط از منظر حقوقی به موضوع نگاه کنیم موضوع این است که خانوادهها پذیرش ندارند ولی اگر یک نهاد در عرصه ملی بهعنوان نهاد ملی حمایت از کودک با مدیریت خود رییسجمهور و با حضور افرادی از انجیاوها و بخش خصوصی و فعالان حمایت از حقوق کودک و چند نفر هم از سیاستگذاران مثلا از آموزش و پرورش، سازمان بهزیستی و وزارت کشور ایجاد کنیم خود خانوادهها هم به این سطح از آگاهی میرسند در نتیجه میشود مثلا از آنها سوال کرد که فرزند شما مدرسه میرود یا نمیرود. من علاوه بر آسیبهای پرخطر یکسری از آسیبهای خاکستری که خیلی زیاد هستند را مورد بررسی قرار دادم، مثلا شما حساب کنید در خانوادهای که آسیب پرخطر و خشونت وجود ندارد ولی به هر دلیلی بچهها را مدرسه نمیگذارد هیچکسی در کشور نیست از او سوال کند شما بچهتان را مدرسه گذاشتهاید؟ هر چند هم که اگر این کار انجام شود بازهم ضمانت اجرایی وجود ندارد.
دانشور: من میگویم بچه زمانی که در رحم مادر است باید وضعیتش رصد شود، یعنی وقتی جنین به وجود میآید و مادر برای تشکیل پرونده پزشکی به هر جا که میرود تا این پرونده را تشکیل دهد، مددجویان اجتماعی باید در آن فرمها فاکتورهایی داشته باشند مثلا مادر میگوید همسرم در زندان است، معتاد است و… . بهطور کلی مددکار باید وضعیت خانوادگی را باتوجه به اظهارات مادر استخراج کند و بتواند سریع متوجه شود که آیا آن خانم باردار در شرایط درمعرضخطر یا شرایط پرخطر قرار دارد و سریع از آنجا مداخلات را شروع کند. در کشور ما که قانون اجازه مداخله را نمیدهد مددکار میتواند نقش مشاوره را در کنار مادر بازی و مادر را از وضعیتی که در آن زندگی میکند آگاه کند و وضعیت رشد جنین، بهدنیاآمدنش و سایر موارد را این مددکار زیرنظر بگیرد و همراه مادر جلو برود. حمایتی هم که گفته شد در خانوادهها برداشته شده است درست است در قدیم خویشاوندان حمایت میکردند، الان شاید در دنیا این نقشها را مددکاران اجتماعی بازی میکنند و موضوع تخصصی شده است، نقطه مطلوب این است که مددکار متخصص و صاحب اختیار باشد و بتواند مداخله کند. حالا ما به دلایل ضعف قانون در انجام بخشی از این ماجرا ناتوان هستیم و از مجلس هم باید بهعنوان یک بازیگر بخواهیم که این قوانین را ایفا و کمکم قوانین را تصحیح کنند و از کمک و فکر اندیشمندان اجتماعی استفاده شود ولی تا آن زمان ما خلأ داریم. در حال حاضر حداقل کاری که میتواند انجام گیرد حضور مددکاران در مراکز بهداشت است تا مادران به آنها مراجعه کنند و رصد انجام شود. مادر میتواند دو، سهماه یکبار مراجعه کند این میتواند بر اساس خطر خانواده هفتهای یکبار اتفاق بیفتد. همچنین انجیاوهای فعال در حوزه آسیبها باید بیشتر و تخصصیتر حمایت شوند، جاهایی مثل شهرداری پتانسیل و ظرفیتهای خوبی دارد و میتواند انجیاوها را حمایت کند. میتوان در خانه سلامت ۳۷۴ محله تهران خدماتی را که گفتم با کمک مددکاران اجتماعی شروع کند ولی نکته کلیدی این است که متخصص باشند. برای نمونه هم میتوان در مناطق پرخطر این طرح را شروع و ارزیابی کنیم که اجرای این کار چقدر به کاهش و جلوگیری از قربانیشدن کودکان کمک میکند. ولی شهرداری یک بازیگر است و دولت بخش مهم دیگری از ماجرا است قانون این وظیفه را بر عهده وزارت رفاه و تامین اجتماعی گذاشته است. اگر قانون هدفمندی رایانهها درست و هدفمند اجرا میشد و به سمت قشر آسیبپذیر میرفت شاید تا حدی میشد فشارهای اقتصادی را از دوش خانوادهها کم کرد. من معتقدم در بحث کودک در وضعیت هشدار هستیم. اگر من در حوزه کودک بخواهم جمعبندی کنم مشکل خلأ بزرگ قانونی در وجود نهاد بزرگ و حمایتگری از کودکان است که قدرت حاکمیت را داشته باشد همچنین در ساختار و چگونگی خدماترسانی هم باید از نظر متخصصان علوم اجتماعی کمک گرفته شود.
ابراهیمی: در بحث راهکارها چند نکته را که فکر میکنم باید روی آن توجه شود این است که بحث مشاوره را حین ارتکاب جرم خیلی پررنگ کنیم. بحث بینرشتهای دیدن این قضیه نیز تاثیر دارد و همه باید با تخصصهای خودشان وارد شوند در فرآیند قضایی هم مهم است چون اگر چندبعدی به موضوع نگاه کنیم بهنظرم راحتتر میتوانیم موضوع را حل کنیم، یکی از راهکارها این است که ما هزینهها را کاهش دهیم. فردی که میخواهد طلاق بگیرد به هرحال محاسبه سود و زیان میکند مقداری هزینهها را برایش کم کنیم، آن خانمی که سرپناهی ندارد را در نظر بگیریم و آن آقایی که فکر خلأ عاطفی بعد از نبودن همسر و بچههایش است، بتواند از طریق مراکز مشاوره موضوع را کنترل کند چون آن آدم ممکن است حتما آدم بدی نباشد و چون همسر و فرزندانش رفتهاند باید تحت حمایت باشد. من معتقدم که باید هزینه را کم کنیم تا جرایم را کاهش دهیم و فرد بتواند در مرحلهای که هنوز اتفاقی نیفتاده است به مراکز مربوطه مراجعه کند چون خیلی از این افراد به ۱۱۰ زنگ میزنند و ۱۱۰ میگوید که خانم تحمل کن. این یعنی آنقدر خشونت در خانواده خصوصی تلقی میشود که ۱۱۰ هم میگوید دربرابر آن سکوت کنید، برخی خطقرمزها را که به نظر من خطقرمز نیست واقعا در موردش صحبت کنیم مثلا بحث تجاوزاتی که اتفاق میافتد. همچنین مباحث اقتصادی را در نظر بگیریم چون خیلی از فشارها فشارهای اقتصادی هستند، و در آخر هم اینکه آموزش مهارتهای زندگی به افراد بدهیم که در واقع بخشی از این اتفاق در شهرداری میافتد و شهرداری دورههایی تحت عنوان همیار خانواده داشت که چون در ارتباط بودم، میدانم خیلی موفقتر از دورههای دیگر مانند عفاف و حجاب بود و در واقع ما نخواهیم ازدواج به هر قیمتی در جامعه اتفاق بیفتد، چون یکی از استادان حقوق میگفت زمانی که شهرداری طرح آسانسازی ازدواج را داده بود، آماری هم در این زمینه گرفته بودند که همان خانوادهها به خاطر بچهدارشدن و امکانات اقتصادی که دولت به این خاطر در نظر گرفته بود بلافاصله ازدواج میکردند و بعد هم فوری طلاق میگرفتند و این اتفاقات از آن خانوادهها درمیآمد. طلاق را هم تابو نکنیم یعنی خیلی جاها تفاوت نگاه روانشناسان و جامعهشناسان در این است که روانشناسی میگوید آرام باشید طلاق نگیرید و زندگی کنید اما جامعهشناس میگوید نه لطفا طلاق بگیرید چون اینطور مسیر بدتری طی میشود.
معیدفر: حداقل ماجرا این است که هر کاری که میکنیم پیامدهایش را هم ببینیم. باید توجه داشته باشیم که کارشناسانه به ارزشهایی که میخواهیم برجسته کنیم نگاه کنیم و در موارد اینچنینی باید مساله را از حد دولتی خارج کنیم، درست است که بدنه دولت را مدیران تشکیل میدهند اما درون آن همین افرادی عادی جامعه هستند بنابراین وقتی که جامعه بیمار باشد بدنه دولت هم بیمار میشود چگونه میتوان یک مسالهای را با بدنه بیمار حل کرد؟ اول باید اصل بیماری را در جامعه حل کنیم و وقتی جامعه سالم شود دولت هم میتواند برخورد مناسبی داشته باشد. ما الان بارها و بارها نهادهای دولتی تاسیس کردیم و کارهایی کردهایم با این تصور که وقتی نهاد ایجاد شود مساله حل شده و این در حالی است که همان نهاد به باری بر دوش دولت تبدیل شده است، به نظر من باید یک مقدار دنبال این باشیم که جامعه را زنده کنیم تا جامعه، جامعه شود. امروز ایران اسمش ایران است ولی تشکیل شده است از ۲۰ تا۳۰ میلیون خانه که در آن چند نفر زندگی میکنند و چند ۱۰میلیون اتومبیل، خارج از این موارد چیز دیگری وجود ندارد بنابراین جامعه باید دوباره احیا شود و بیگانگی عظیمی که افراد در شهرها نسبت به هم دارند از بین برود. هر چه دولت را تقویت کنیم و با کارهایمان نقشی بر عهده آن بگذاریم جامعه کوچک و کوچک و کوچکتر میشود. بنابراین باید تغییر رویکرد داد و در مواجهه با مشکلات جامعه را به حساسیت واداریم، بحث بعد هم موضوع فوریتهاست تا بتوان موضوع فعلی را کنترل کنیم و من هم با موضوعی که شما درمورد ضرورت قانونگذاری و حمایت اشاره کردید، موافق هستم چون زنگ خطرها خیلی جدی است و تبعیض مثبت قایل شویم و در جاهایی که خطر بیشتر است اول بررسی کنیم کجاست که سیم نازک شده و امکان سوختن وجود دارد و به این ترتیب نهادهایی را ایجاد کنیم تا حمایتها خیلی سریع شروع شود و مددکاران دست بهکار شوند چون به صورت کلی به همه جامعه نمیتوانیم خدمات ارایه کنیم حداقل در مناطق پرخطر چنین کاری را انجام دهیم، مثلا بحث آقای صفرچی در پاکدشت همین بود که بدترین معلم را به آنجا میفرستادند، بدترین پلیسها را به آنجا میفرستادند و هر که را که میخواستند تبعید کنند به پاکدشت میفرستادند، پاکدشتی که بیشترین مشکل اجتماعی را داشتند، الان متاسفانه رویکرد این است و جایی که پرخطر است آن مکانها باید امکانات بیشتری را ارایه دهیم.
دانشور: در مورد آن پرونده خاص شاید اگر در دادگاهی که طلاق در حال وقوع است اگر مددکار اجتماعی حضور داشته باشد که سیستم ارجاع را خوب بلد باشد و بداند هر کس به کجا باید مراجعه کند مثلا نزد مشاور، روانشناس و… مفید است. اگر در زمان طلاق مددکار حضور داشت شاید با مشاورهای که هم به پدر و هم به مادر داده میشد از اینکه پدر به جایی برسد که فرزندان خودش را به آن شکل بکشد جلوگیری شود. بنابراین یک جاهایی به آن قدرت نیاز پیدا میشود و متاسفانه باید برای آسیبشناسی انجیاوها داشته باشیم، به جرات میتوانم بگویم تعداد انجیاوهایی که در حوزه آسیبهای اجتماعی فعالیت میکنند کمتر از ۱۰ تا است و این درحالی است که انجیاوهایی که در حوزههای دیگر فعالیت میکنند به بیش از صدمورد میرسد، بنابراین اینجا جایی است که خلأ وجود دارد در حالی که باید تقویت همهجانبه داشته باشد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.