carol giligianتفاوت زنان و مردان در مواجهه با دوراهی‏‌های اخلاقی چیست؟ خب، زنان با این فرض ساده شروع می‌‏کنند که ما در ارتباط با یک‏دیگر زندگی می‌‏کنیم و این‌که ما ذاتا آدم‏‌های ارتباطی و تعاملی‏ هستیم. پس ایده‏ یک آدم ایزوله (که به تنهایی عمل می‌‏کنه و منتظر یک جور اصول ازلی از آسمانه، حالا چه اصول کانت چه هرچیز دیگری) برای زنان این‌طوری است که «نه، نه، نه … باید به اطرافت توجه کنی.» تو جوری زندگی می‌‏کنی انگار که روی تور آکروبات‌بازی پر از آدم هستی و اگر تکان بخوری روی آدم‌‏های زیادی تاثیر می‌گ‏ذاری. پس باید خیلی حواس‌ات به روابط دور و برت باشه. پس این‌طوری نیست که مثلا زنان فقط با این ایده مخالفت کنند. آن‌ها تمام پارادایم را زیر سوال می‌‏بردند، نه این‌طور واضح اما به‌‏طور ضمنی.

یادم می‌‌آد که داشتم در کلاسی درباره دوراهی‏‌های اخلاقی درس می‌دادم. می‌‏دانید، مثلا این‌که اگر در یک قایق نجات باشی، حاضری بیرون بپری و از این جور چیز‌ها. بعد جنگ ویتنام هم، آن موقع که دانشجو‌ها به جنگ اعزام می‌‏شدند، من در همین بخش کلاس سعی می‌‏کردم از جنگ صحبت کنم، ولی دانشجو‌ها نمی‌‏خواستند در موردش حرف بزنند. من فکر کردم که این خیلی جالبه، به خصوص میان مرد‌ها. فهمیدم که دلیل حرف نزدن آن‌ها این بود که تصمیم راجع به جنگ نه تنها براساس یک اصول ثابت در مورد جنگ منصفانه و غیرمنصفانه است، بلکه بر اساس اینه که کارهاشون چطوری روی آدم‌‏هایی که دوست دارن و براشون مهم هستند، مثل خانواده یا چه می‌‏دونم شاید رابطه عاشقانه‏‌شون تاثیر می‌‏گذاره.

این را هم می‌‏دونستند که اهمیت دادن به یک رابطه یعنی این‌که مثل زن‌ها باشی، پس نمی‌‏خواستند این را به زبان بیاورند. اما آن‌قدر درستکاری داشتن که نمی‌‏خواستن تصویر خلاف واقعیت از خودشون نشون بدن.

یادم می‌آید به عنوان یک فعالیت آموزشی طاعون، رمان کامو را خوندیم، داستان اینه که ناگهان خودت را در این شهر پیدا می‌‏کنی و بعد طاعون می‌‌آید. با این‌که تو مسئول نبودی حالا مسئولیت تو در قبال بقیه مردم چه هست و از این قبیل حرف‏‌ها. یادم می‌‌آید که خیلی تجربه خوبی بود، چون بحثی طولانی درباره رمان طاعون داشتیم. بعد یکی گفت «این همون معضل اعزام به جنگه» و بعدش دیگه واقعا توانستیم شروع به حرف زدن درباره مساله کنیم.

من از قبل می‌‏دانستم که همه این نظریه‏‌ها که مرد‌ها را فقط به عنوان موجوداتی معرفی می‌‏کرد که انتزاعی فکر می‌‏کنند، از نظر اخلاقی بالغ شده‌‏اند و از این قبیل، زندگی واقعی مرد‌ها را نشان نمی‌‏دهند. اما فقط بعد از شنیدن حرف‏‌های زنان بود که واقعا درک کردم و باید بر این نکته تاکید کنم، چون در آن تحقیق ما در کلینیک‏‌های خیابانی در جنوب بوستون و مراکز سلامت دانشگاه‏‌ها مصاحبه کردیم و حرف‌های طیف وسیعی از زنان هم از نظر قومی و نژادی و هم طبقه اجتماعی را شنیدیم.

این گوش دادن به حرف‌‏های زنان دیگر بود که مرا متوجه مشکل این نظریه‌‏هایی کرد که در آن‌ها زنان یا مردان درست نشان داده نمی‌‏شوند، به همین دلیل است که اسم کتابم را نگذاشتم به زبان یک زن. گذاشتم به زبانی دیگر؛ این یک صدای متفاوت است، نوع دیگری است از گوش دادن به زنان و مردان و به خودمان.

به جای این سوال که حق تقدم با چه کسی است، سوال این است که عمل مسئولانه کدام است؛ وقتی خود را در موقعیتی در یک رابطه می‌‏بینی که هر کاری کنی کسی صدمه خواهد خورد. خب، برای مثال زنی را در نظر بگیریم که پرستار است و با مردی ازدواج کرده که سقف تعمیر می‌‏کند و بیکار است. زن اسکولیوز ستون فقرات دارد. یک بچه یک ساله دارد و کاتولیک هم هست. دکتر زن به او می‌‏گوید که اگر به بارداری ادامه دهد به ستون فقرات او لطمه می‌‏خورد و دیگر نخواهد توانست کار کند یا از بچه‏‌اش مراقبت کند. در این شرایط او باید چه کند؟ می‌دانید، مساله این نیست که حقوق چه کسی اولویت دارد. این زن در ارتباط با خودش، کاتولیک بودنش، بچه‌‏ای که الان دارد، شوهر سقف‌‏ساز بیکارش و ستون فقراتش چه کار می‌‏کند؟

پس به جای این جور حرف‏‌ها که کدام کار مطلقا درست است، باید این‌طوری نگاه کنیم که کدام کار در شرایطی که هیچ کار خوبی نمی‌‏شود کرد، راه بهتری است. می‌‏دانید، جالب است که وقتی به این زنان گوش می‌‏کردم، یکی از چیزهایی که برای من خیلی عجیب بود، این تفکر بود. هم آن زمان و حتی الان که یک زن خوب، زن از خود گذشته است، که یک زن خوب به نیازهای همه رسیدگی می‌‏کند. بعد می‌‏شنیدم که زنان همین تفکر را به من می‌‏گفتند، مهم نبود موضوع چه کاری بود. مثلا می‌‏خواستند بچه را نگه دارند، چون دوست‌‏پسرشان این‌طور می‌‏خواست؛ یا می‌‏خواستند سقط کنند، چون مادر پدرشان می‌‏خواستند که مدرسه را تمام کنند یا یک همچین چیزی.

بعد من یک چیزی می‌‏گفتم، آن‌ها چیزی جواب می‌‏دادند و خب من می‌‏خواستم با‌ آن‌ها حرف بزنم و می‌‏گفتم «این خیلی خوب است، اما خودت چه می‌‏خواهی؟» آن‌ها به من نگاه می‌‏کردند و می‌‏پرسیدند «چه اشکالی دارد به نیازهای بقیه آدم‏‌ها یا نیازهای آدم‏‌ها برسیم؟» من جوابی نمی‌‏دادم. می‌‏گفتم «اما تو یک آدمی، نیازهای تو چه می‌‏شود؟ و چطور خوبه که به نیازهای بقیه برسی و خودخواهی است اگر به نیازهای خودت توجه کنی؟»

این‌‌ همان لغتی است که خودشان استفاده می‌‏کردند. هرچه خودشان می‌‏خواستند، چه سقط جنین بود و چه ادامه دادن بارداری، خودخواهی محسوب می‌‏شد. بعد به من نگاه می‌‏کردند. سال ۱۹۷۳، ۱۹۷۴ یا ۱۹۷۵ بود و می‌‏گفتند سوال خوبی است. کل این عرف ازخودگذشتگی از نظر اخلاقی مشکل داشت؛ چون یک نوع گرفتن صدا، رابطه و مسئولیت بود. اما اگر زن‏‌ها وارد این رابطه می‌‏شدند آن وقت می‌توانست معادله متفاوتی شکل بگیرد.

کتاب راجع به همین بود. خب، می‌‏دانید من این نکته را ندیده بودم و یک لحظه، بهش چی می‌‏گویید، بر من ظاهر شد. یادم می‌‌آید که پشت میز آشپزخانه نشسته بودم و به زبانی دیگر مقاله را می‌‏نوشتم که منطق ماجرا را بفهمم. بعد این برایم خیلی شگفت‌انگیز بود که کشف کنم بسیاری از زن‏‌ها همین حس را دارند که نباید از آن‌چه که از تجربه به دست آورده‌‏اند، چیزی بگویند.

.Permission to republish granted by BigThink Inc

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com