تفاوت زنان و مردان در مواجهه با دوراهیهای اخلاقی چیست؟ خب، زنان با این فرض ساده شروع میکنند که ما در ارتباط با یکدیگر زندگی میکنیم و اینکه ما ذاتا آدمهای ارتباطی و تعاملی هستیم. پس ایده یک آدم ایزوله (که به تنهایی عمل میکنه و منتظر یک جور اصول ازلی از آسمانه، حالا چه اصول کانت چه هرچیز دیگری) برای زنان اینطوری است که «نه، نه، نه … باید به اطرافت توجه کنی.» تو جوری زندگی میکنی انگار که روی تور آکروباتبازی پر از آدم هستی و اگر تکان بخوری روی آدمهای زیادی تاثیر میگذاری. پس باید خیلی حواسات به روابط دور و برت باشه. پس اینطوری نیست که مثلا زنان فقط با این ایده مخالفت کنند. آنها تمام پارادایم را زیر سوال میبردند، نه اینطور واضح اما بهطور ضمنی.
یادم میآد که داشتم در کلاسی درباره دوراهیهای اخلاقی درس میدادم. میدانید، مثلا اینکه اگر در یک قایق نجات باشی، حاضری بیرون بپری و از این جور چیزها. بعد جنگ ویتنام هم، آن موقع که دانشجوها به جنگ اعزام میشدند، من در همین بخش کلاس سعی میکردم از جنگ صحبت کنم، ولی دانشجوها نمیخواستند در موردش حرف بزنند. من فکر کردم که این خیلی جالبه، به خصوص میان مردها. فهمیدم که دلیل حرف نزدن آنها این بود که تصمیم راجع به جنگ نه تنها براساس یک اصول ثابت در مورد جنگ منصفانه و غیرمنصفانه است، بلکه بر اساس اینه که کارهاشون چطوری روی آدمهایی که دوست دارن و براشون مهم هستند، مثل خانواده یا چه میدونم شاید رابطه عاشقانهشون تاثیر میگذاره.
این را هم میدونستند که اهمیت دادن به یک رابطه یعنی اینکه مثل زنها باشی، پس نمیخواستند این را به زبان بیاورند. اما آنقدر درستکاری داشتن که نمیخواستن تصویر خلاف واقعیت از خودشون نشون بدن.
یادم میآید به عنوان یک فعالیت آموزشی طاعون، رمان کامو را خوندیم، داستان اینه که ناگهان خودت را در این شهر پیدا میکنی و بعد طاعون میآید. با اینکه تو مسئول نبودی حالا مسئولیت تو در قبال بقیه مردم چه هست و از این قبیل حرفها. یادم میآید که خیلی تجربه خوبی بود، چون بحثی طولانی درباره رمان طاعون داشتیم. بعد یکی گفت «این همون معضل اعزام به جنگه» و بعدش دیگه واقعا توانستیم شروع به حرف زدن درباره مساله کنیم.
من از قبل میدانستم که همه این نظریهها که مردها را فقط به عنوان موجوداتی معرفی میکرد که انتزاعی فکر میکنند، از نظر اخلاقی بالغ شدهاند و از این قبیل، زندگی واقعی مردها را نشان نمیدهند. اما فقط بعد از شنیدن حرفهای زنان بود که واقعا درک کردم و باید بر این نکته تاکید کنم، چون در آن تحقیق ما در کلینیکهای خیابانی در جنوب بوستون و مراکز سلامت دانشگاهها مصاحبه کردیم و حرفهای طیف وسیعی از زنان هم از نظر قومی و نژادی و هم طبقه اجتماعی را شنیدیم.
این گوش دادن به حرفهای زنان دیگر بود که مرا متوجه مشکل این نظریههایی کرد که در آنها زنان یا مردان درست نشان داده نمیشوند، به همین دلیل است که اسم کتابم را نگذاشتم به زبان یک زن. گذاشتم به زبانی دیگر؛ این یک صدای متفاوت است، نوع دیگری است از گوش دادن به زنان و مردان و به خودمان.
به جای این سوال که حق تقدم با چه کسی است، سوال این است که عمل مسئولانه کدام است؛ وقتی خود را در موقعیتی در یک رابطه میبینی که هر کاری کنی کسی صدمه خواهد خورد. خب، برای مثال زنی را در نظر بگیریم که پرستار است و با مردی ازدواج کرده که سقف تعمیر میکند و بیکار است. زن اسکولیوز ستون فقرات دارد. یک بچه یک ساله دارد و کاتولیک هم هست. دکتر زن به او میگوید که اگر به بارداری ادامه دهد به ستون فقرات او لطمه میخورد و دیگر نخواهد توانست کار کند یا از بچهاش مراقبت کند. در این شرایط او باید چه کند؟ میدانید، مساله این نیست که حقوق چه کسی اولویت دارد. این زن در ارتباط با خودش، کاتولیک بودنش، بچهای که الان دارد، شوهر سقفساز بیکارش و ستون فقراتش چه کار میکند؟
پس به جای این جور حرفها که کدام کار مطلقا درست است، باید اینطوری نگاه کنیم که کدام کار در شرایطی که هیچ کار خوبی نمیشود کرد، راه بهتری است. میدانید، جالب است که وقتی به این زنان گوش میکردم، یکی از چیزهایی که برای من خیلی عجیب بود، این تفکر بود. هم آن زمان و حتی الان که یک زن خوب، زن از خود گذشته است، که یک زن خوب به نیازهای همه رسیدگی میکند. بعد میشنیدم که زنان همین تفکر را به من میگفتند، مهم نبود موضوع چه کاری بود. مثلا میخواستند بچه را نگه دارند، چون دوستپسرشان اینطور میخواست؛ یا میخواستند سقط کنند، چون مادر پدرشان میخواستند که مدرسه را تمام کنند یا یک همچین چیزی.
بعد من یک چیزی میگفتم، آنها چیزی جواب میدادند و خب من میخواستم با آنها حرف بزنم و میگفتم «این خیلی خوب است، اما خودت چه میخواهی؟» آنها به من نگاه میکردند و میپرسیدند «چه اشکالی دارد به نیازهای بقیه آدمها یا نیازهای آدمها برسیم؟» من جوابی نمیدادم. میگفتم «اما تو یک آدمی، نیازهای تو چه میشود؟ و چطور خوبه که به نیازهای بقیه برسی و خودخواهی است اگر به نیازهای خودت توجه کنی؟»
این همان لغتی است که خودشان استفاده میکردند. هرچه خودشان میخواستند، چه سقط جنین بود و چه ادامه دادن بارداری، خودخواهی محسوب میشد. بعد به من نگاه میکردند. سال ۱۹۷۳، ۱۹۷۴ یا ۱۹۷۵ بود و میگفتند سوال خوبی است. کل این عرف ازخودگذشتگی از نظر اخلاقی مشکل داشت؛ چون یک نوع گرفتن صدا، رابطه و مسئولیت بود. اما اگر زنها وارد این رابطه میشدند آن وقت میتوانست معادله متفاوتی شکل بگیرد.
کتاب راجع به همین بود. خب، میدانید من این نکته را ندیده بودم و یک لحظه، بهش چی میگویید، بر من ظاهر شد. یادم میآید که پشت میز آشپزخانه نشسته بودم و به زبانی دیگر مقاله را مینوشتم که منطق ماجرا را بفهمم. بعد این برایم خیلی شگفتانگیز بود که کشف کنم بسیاری از زنها همین حس را دارند که نباید از آنچه که از تجربه به دست آوردهاند، چیزی بگویند.
.Permission to republish granted by BigThink Inc
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.