bedrood zibaeihaye manزمانی که درباره بدن صحبت می‌کنیم، مرز میان حقیقت و مجاز مرزی ظریف است.۱ به عنوان مثال دندان‌های عاریه‌ای مادربزرگم، که هر شب بیرون می‌آورد و در لیوانی کنار تختش می‌گذاشت، جزء مکمل بدن او بود. در کودکی آن‌ها را دندان‌های مامان‌بزرگ می‌دانستیم، نه دندان‌های عاریه‌ای او. علاوه بر این ما نیز گهگاه دندان‌هایمان را در لیوانی کنار تخت می‌گذاشتیم؛ دندان‌های افتاده دوران بچگی‌مان برای پریان تا بیاند و آن‌ها را ببرند. به نظر می‌رسید که دندان‌ها همیشه در سفرند. در بزرگسالی دندان‌های سفید و مرتب من نیازمند سفری کاملا متفاوت شدند، اما از جهاتی مشابه با مسیری که دندان‌های مامان‌بزرگ طی کرده بود.

در دهه چهلم زندگی، چند سال پس از برداشتن کاشت سینه‌هایم یک سری کارهای دندان‌پزشکی شامل ۱۸ ماه دندان سیمی و به دنبال آن برداشتن آمالگام۲ طوسی رنگ از دندان‌های پر کرده‌ را آغاز کردم. هر حفره و سوراخی با یک پلاستیک سخت و جدید پر شد. دندان‌هایی که در پی برداشتن آمالگام و جایگزینی (عملی که کاملا ویران کننده بود، مخصوصا زمانی که موجب شکستن یک دندان می‌شد) آسیب شدید دیده بودند، رویشان تاج گذاشته شد. با توجه به سن دندان‌های من که به نظر دور بی‌پایانی از درمان را احتیاج دارند، کار همچنان ادامه دارد. مطلبی که می‌خواهم بگویم این است که حتی بعد از تمام این کارها، دندان‌هایم هم به لحاظ فیزیکی (زیرا دندان‌های جایگزین، تثبیت شده‌اند و نمی‌توانند برداشته شوند) و هم به لحاظ احساسی (زیرا دندان‌های پر شده و تاج گذاشته شده به اندازه دندان‌های اصلی، طبیعی حس می‌شوند) به طور کامل، متعلق به من باقی ماندند. علاوه بر این که می‌توانستم فرآیند کار را درک کنم، حواس من نیز با تاکید دوباره بر مالکیت و تناسب دندان‌هایم، می‌توانستند فرآیند کار را درک کنند. در یک نگاه عقلانی، هر گونه شباهتی بین دندان‌های جدید من و دندان‌های عاریه‌ای مامان‌بزرگ، به لحاظ احساسی، زیبایی‌شناختی و فیزیکی بیش از آن‌که حقیقی به نظر برسد، شباهتی مجازی است.

من مقایسه میان دندان‌های مامان‌بزرگ و خودم را مطرح کردم تا به مساله اصالت بپردازم. اگر دندان‌هایی که مرتب و درست شده‌اند، رویشان تاج گذاشته و سفید شده‌اند امکان ادعای اصالت را حفظ می‌کنند، چه چیزی دندان‌های عاریه‌ای مامان‌بزرگ را از اصالت کمتری برخوردار می‌کند؟ به هر حال، مال او هم به همان اندازه یکی از لوازم زیبایی بوده و در زمان خودش، جایگزینی برای زشتی بوده است. آیا این واقعیت که آن‌ها می‌توانند از بدن خارج شوند، امری است که به آن‌ها مهر عاریه‌ای بودن می‌زند؟ بدون در نظر گرفتن این که آن‌ها برای هفت دهه بخشی از زندگی او بوده‌اند، آیا بی‌جانی آن‌ها خارج از بدن است که به این دندان‌ها عنوان بدل را می‌دهد؟ آیا قابلیت خارج کردن پروتزها از بدن، مرزی است که عاریه‌ای بودن را تعیین می‌کند؟ و اگر که این چنین است، پس زمانی که ما از پستان‌ها حرف می‌زنیم، تفاوت واقعی با جعلی، حقیقی با بدلی را چه چیزی مشخص می‌کند؟ مثلا وقتی پروتزهای کاشت پستان در داخل بدن من جای گرفتند، ادعای اصالت هم خود به خود مطرح شد؛ ادعایی که شکل و شمایل طبیعی، نرمی و انعطاف‌پذیری‌ سینه‌هایم آن را تایید می‌کرد. بالعکس، اصالت پستان‌های من زمانی که شروع به افتادن کردند، به‌تدریج از بین رفت. نشانه‌های چندش‌آور بصری که منادی افتادگی سینه‌ام بود، من را از خیل گیرندگان کاشت پستان خارج کرد و این احساس را در من ایجاد کرد که ادعای اصالت خودم هم زیر سوال رفته است.

افشای دریافت پروتز، نه تنها موجب جعلی شدن تمامی پستان می‌شود، بلکه فردی را هم که آن را انجام داده، مجعول می‌کند. پستان‌های افتاده، به دندان‌های عاریه مادر بزرگم تبدیل شد: جالب، سرگرم‌کننده و امری تمسخرآمیز. دندان‌های عاریه‌ای که از دهان صاحب شرمسارش بیرون می‌افتند و فیلمش مثلا در برنامه‌هایی مانند بامزه‌ترین ویدئوهای خانگی نمایش داده می‌شود، با مقاله‌هایی که درباره «اشتباهات جراحی پلاستیک» در مجلات زنان چاپ می شود،‌ تفاوت‌ زیادی ندارد. بنابراین نگرانی ناشی از ابتلا به افتادگی پستان، فقط دلایل زیبایی‌شناختی ندارد و ریشه‌ در تهدید اصالت و هویت خود فرد هم دارد. جای تعجب نیست که خارج کردن کاشت پستان، در حالی‌که باید به لحاظ احساسی و فیزیکی تهی‌کننده باشد، خاصیت تسکین‌بخش دارد.

به عنوان یک نوجوان، اولین تجربه من از اصالت و اعتبار بدنم، گیج‌کننده ‌بود. در حالی که بدن‌های مناسب و اصیل دور‌ و برم، همه دارای پستان بودند، بدن من چنین نبود. دست‌کم مادر من این دوراندیشی را داشت تا برایم سینه‌بند بخرد، مبادا تنها کسی در میان دوستانم که سینه‌بند نداشت من باشم. این سینه‌بند تعلیمی، علاوه بر اصالت بخشی در میان رفقا، در ۱۲ سالگی‌ مقدمه‌ای برای ورود به جهانی بود که بدنم در معرض دید دیگران قرار می‌گرفت. سینه‌بندها در دهه ۱۹۶۰ خیلی کاربردی ساخته می‌شدند و سینه‌بند کوچک ساده، سفید و پد‌دار من هم به همین شکل بود. نقش اصالت‌بخش این سینه‌بند ناشی ازجنبه‌های ایجابی‌ آن نبود (چون عملا یک تظاهر بود) بلکه ریشه در جنبه‌های سلبی‌ آن داشت. سینه‌بند تعلیمی، من را «زن» نمی‌نمایاند. در عوض خیلی مودبانه دختری را نشان می‌داد که در حال شکوفه زدن است. به هر صورت، ظاهرسازی را به شدت احساس می‌کردم؛ رازی گناه‌آلود که در تاروپود سینه‌بندم تنیده شده بود و دائما نگرانم می‌کرد که مبادا نیرنگم برملا شود. دهه‌ها بعد که افتادگی سینه‌هایم، جعلی بودن آن‌ها را افشا کرد، همین احساس را داشتم.

من دو بار به دلیل جعل آسیب دیده‌ام؛ یکی به عنوان دختری نوجوان و بار دوم به عنوان زنی در انتهای سومین دهه زندگی‌ خود. هر دو تجربه موجب ناآرامی و اضطراب شدند. با این وجود، با هر دو تجربه‌ به طرز قابل ملاحظه‌ای کنار آمده‌ام و در این میان در حرفه‌ای مشغول بوده‌ام که شاید از نظر بسیاری،‌ مظهر جعل و دروغ باشد. من در ۱۹۷۵ در سن ۲۰ سالگی، مانکن حرفه‌ای شدم. قدبلند، موهای بلوند، بدن لاغر و اندامم که شبیه تویگی۳ بود، من را به یک چوب‌لباسی طبیعی تبدیل کرد و با ورود به دنیای مد، به تدریج پایم به تبلیغ برندهایی مثل کلئو۴، کاسموپولیتن۵ و ووگ۶ باز شد. البته جنبه مسحورکننده این شغل‌ ـــ مجله‌ها و شوها ـــ تنها بخش کوچکی از کارم محسوب می‌شد، بیشتر برای گریس براس۷، دیوید جونز۸، اسپورتسکرافت۹، پاتونز وول۱۰ و اوستی۱۱ کار می‌کردم. در تمامی این کارها، سینه‌بندی رنگ پوست می‌پوشیدم که داخلش با فوم پُر شده بود و اگر در عکسی باید بدون سینه‌بند ظاهر می‌شدم، فوم‌هایی به رنگ پوست روی سینه‌ام نصب می‌شد (با نوک سینه‌هایی که روی فوم می‌دوختند). به هر صورت تفاوت میان این و دورانی که سینه‌بند تعلیمی می‌پوشیدم این بود که این بار همه می‌دانستند. مطلقا نمی‌خواستم خود واقعی‌ام را از همکارانم پنهان کنم. به همین دلیل با وجود این که در عکس‌هایم «پستان» داشتم، هرگز احساس بی اصالتی نمی‌کردم. اصالت در این مورد، مترادف صداقت بود. وقتی با افرادی که کار می‌کردم صادق و رو راست بودم، دیگر شباهتی به تازه بالغی وحشت‌زده نداشتم.

سال‌هایی که من مانکن بودم (۹۰-۱۹۷۵)، تاکید روی اندام بی‌نقص و کامل به شدت امروز نبود.۱۲ من یکی از لاغرترین مانکن‌های آن زمان بودم، هرچند این گاهی به ضررم تمام می‌شد اما مردم من را همان‌طور که بودم پذیرفته بودند. سینه‌بند پددار من، حکم ابزار کارم را داشت که هرگز به خاطر استفاده از آن از کسی عذرخواهی نکردم. با این که باید تصدیق کنم که پوشیدن آن سینه‌بند پددار، در واقع صحه گذاشتن بر این توقع عمومی بود که زن حتما باید پستان‌ داشته باشد، اما این نتیجه‌گیری را که به خاطر شغلم، تن به جراحی بزرگ کردن پستان دادم، رد می‌کنم. من این فشار را تنها زمانی احساس کردم که لذت داشتن پستان را در طول دوران بارداری و شیردهی تجربه کردم. اگر دلایل من برای انجام عمل بزرگ کردن پستان کاملا فارغ از فشارهای حرفه‌ای بود، این به این معنا نیست که مانکن بودن کاملا بدون فشار است.

یک سال پس از عمل بزرگ کردن پستان من عمل چشم داشتم. پوست از بالا و پایین هر چشمم برداشته شد. من می‌خواستم تمام خطوط و چین و چروک‌ها برداشته شوند اما جراح من (همان فردی که عمل بزرگ کردن سینه‌ام را انجام داد) شخص محتاطی بود و از آنجا که برداشتن پوست زیاد می‌توانست باعث شود پلک پایین، زیر مردمک قرار بگیرد و همچنین می‌توانست آسیب عصبی به همراه داشته باشد، پیشنهاد کرد که بخش کوچکی از پلک پایین برداشته شود. همچنین پیشنهاد برداشتن پوست شل شده پلک بالا را داد. جراحی چشم، یقینا محصول شغلم بود. در سن ۳۰ سالگی، من با دخترانی همکار بودم که نصف سن و سال من را داشتند. آنها جوان بودند، بدون چین و چروک و با وقت آزاد برای رفتن به باشگاه بدن‌سازی. احساس پیری می‌کردم. علائم دو بار وضع حمل روی بدنم بود، فشار کاری، مسافرت و بچه‌داری خسته‌ام می‌کرد. تعداد کمی از مانکن‌‌ها حتی آن‌هایی که در سن و سال من بودند، تشکیل خانواده داده بودند، بنابراین فضای کار بیزارکننده بود. حتی با وجود این‌که یک زن متاهل «مسن» و بچه‌دار بودم، هرگز نتوانستم نقش یک مادر جوان را پذیرا شوم. همیشه به من می‌گفتند که بیشتر شبیه مانکن‌‌ها هستم تا مادرها. پس بله، مانکن‌ بودن قطعا فشارهای خودش را داشت.

تعداد کمی از مردم جریان جراحی چشم من را می‌دانستند. من تنها به خانواده درجه یک و دو نفر از دوستانم گفتم و همه آنها هم قسم رازداری خوردند. اما در مورد جراحی پستان، کاملا برعکس، به همه اطلاع دادم. طبعا با شغلی که من داشتم، پنهان نگه داشتن یک جفت سینه جدید، عملا ناممکن بود بنابراین چاره‌ای جز صداقت نداشتم. در مورد عمل چشم، احتیاط جراح باعث شده بود تا تفاوت، تقریبا غیر قابل تشخیص باشد. در۳۰ سالگی می‌خواستم ۲۰ ساله به نظر بیایم، اما نتیجه ناامیدکننده بود و تاثیر اندکی روی افزایش اعتماد به نفسم در کار داشت. در ۳۵ سالگی من خود را در اوج بحران میان‌سالی یافتم و با تصور این که اضطرابم ناشی از شغل مانکنی است، این کار را ترک کردم.

پیرو جراحی چشم به خودم قول دادم که دیگر هرگز زیر تیغ جراحی پلاستیک نروم. گفتن این حرف شاید عجبب به نظر بیاید خصوصا با توجه به این که عمل جراحی سینه‌ام که درست یک سال قبل از آن بود، هیچ احساس بدی به من نداده بود. با این حال، جراحی چشم، من را نابود کرد. با دو چشم سیاه و کبود، مانند قربانیان خشونت خانگی به نظر می‌آمدم و این احساس به دلیل مخفیانه بودن عمل جراحی‌، تشدید هم می‌شد. انجام این کار را ناشی از نهایت غرور خود می‌دانستم. دو هفته طول کشید تا کبودی و ورم کاملا ناپدید شوند. هیچ زخمی زیر چشمم نبود و یک اثر زخم نامحسوس در پشت پلک بالایم باقی ماند. با این حال احساس کردم نباید این عمل جراحی را انجام می‌دادم. چون پوست اندکی از پلک پایینم برداشته شد، ظاهرم تفاوت چندانی نکرد. پوستی که از پلک بالا برداشته شد به هیچ وجه لزومی نداشت و کاملا بی دلیل بود. پلک را نه سفت و نه شل کرد. نتیجه‌ای که برای من باقی گذاشت این بود که تقریبا برای دو سال نمی‌توانستم هنگام خواب چشمانم را ببندم.

در ۵۳ سالگی دوباره مانکن شدم، این بار به اصرار یک رفیق مانکن‌ قدیمی که پس از یک غیبت مشابه، کارش را از سر گرفته بود. یک روز بعد از ظهر تماس گرفت و پیشنهاد داد که یک امتحانی بکنم. وقتی پیشنهادش را رد کردم اطمینان داد که شرایط کار عوض شده است. و حق با او بود؛ علت دعوت به کار این بود که آن‌ها دنبال یک زن حدود ۵۰ ساله می‌گشتند. تفاوت دیگرش این است که درحالی که قبلا جلسات انتخاب مانکن شدیدا رقابتی بود این بار این جلسات در‌ فضایی آرام و لذت‌بخش برگزار می‌شود. زنان دیگر گرم و خوشرو هستند، با همه سایز و هیکلی دور هم جمع می‌شویم و به نظر می‌آید کسی ماجرا را زیادی جدی نمی‌گیرد (گرفتن اندازه‌های ما بیشتر اسباب خنده‌ است تا احساس رقابت) و وقت ما را صرف صحبت درباره بچه‌ها و نوه‌هایمان می‌کنیم و درباره این که چقدر طول کشیده تا به جلسه برسیم گپ می‌زنیم. بدون هیچ شک، این جلسات بسیار آرامش‌بخش‌ هستند.

جراحی پلاستیک به نظر فرسنگ‌ها دور می‌آید و این چنین هم هست. من هنوز هم دوست دارم سینه‌بندی واقعی بر تن کنم که پستان‌هایم پرش کنند، اما بدون آن هم احساس خوشبختی می‌کنم. من خوش اقبال بودم که توانستم یک‌بار در هنگام شیردهی و یک بار هم بعدتر به وسیله عمل جراحی پلاستیک، از داشتن پستان لذت ببرم. از این که توانستم از تجربه جراحی پلاستیک هم بدون صدمه جدی بیرون بیایم احساس خوشبختی می‌کنم. و اما بابت قولی که به خودم داده‌ام: غیر از یک باری که مجبور بودم برای خارج کردن کاشت سینه‌ام زیر تیغ جراح بخوابم، هرگز این وعده را فراموش نکردم و اجازه نخواهم داد فکرش به سراغم بیاید.

پانوشت:

۱. Reinhardt, D. 2005. “Surface Strategies and Constructive Line: Preferential Planes, Contour, Phenomenal Body in the Work of Bacon, Chalayan, Kawakubo.” COLLOQUY: Text, Theory, Critique, No. 9. Available at: http://colloquy. monash.edu.au/issue009/reinhardt.pdf
۲. ماده‌ای که دندانپزشکان با آن دندان‌ها را پر می‌کنند. م
۳. لزلی لاوسون، مشهور به تویگی، مانکن بریتانیایی با اندامی که هم شبیه مردها و هم شبیه زن‌ها بود، راه را برای مانکن‌‌هایی مثل من باز کرد.
۴. Cleo
۵. Cosmopolitan
۶. Vogue
۷. Grace Bros
۸. David Jones
۹. Sportscraft
۱۰. Pattons Wool
۱۱. Osti
۱۲. سیدنی تبل (۲۰۰۰) تصویری را که در رسانه‌ها از اندام «ایده‌آل» لاغر منعکس می‌شود، مسبب ایجاد نوعی فرهنگ بیزاری از بدن می‌داند. انتقاد او البته بیش از یک حرف کنایه‌آمیز و نیش‌دار است. او که سردبیر مجله «زن نوین» بود، در سال ۲۰۰۰ به دلیل چاپ عکس زنی نه چندان لاغر روی جلد این مجله، کار خود را از دست داد. او همچنین معتقد است که توقع این که مانکن‌‌‌ها بد‌ن‌های لاغر با سینه‌های بزرگ داشته باشند، دیوانگی است.
Sweeney, Diane. “Chapter 14: Farewell My Lovelies”. Cosmetic Surgery: A Feminist Primer. Ashgate Publishing Ltd: 2009. Permission reprint granted by Ashgate Publishing Ltd.

Diane Sweeney is Professor of Philosophy in the English and Humanities Department at York College of Pennsylvania.

Sweeney’s piece comments on the issue of authenticity throughout the practice of transformation and surgery, as told through her own narrative. She explores the experience of ownership, as it is challenged by virtuality and reality.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com