اینجا حسرتها کوچکند اما دستنیافتنی؛ خوردن یک لیوان آبجو در کافهای شلوغ در دل تهران، شاید اولویت زندگی خیلی از آدمها نباشد اما برای بعضیها همین هم به یک حسرت بدل شده است.
تهران، شهری است مدرن با قوانینی که هیچ مطابقتی با زندگی بیشتر مردم آن ندارد. ماهواره و اینترنت، طیف وسیعی از مردم این کلانشهر را با سرعتی زیاد با شیوههای آزادتر زندگی در غرب آشنا میکنند و نبود این آزادیها برایشان حسرتبرانگیز میشود؛ حسرتهای کوچکی چون نوشیدن یک لیوان شراب یا آبجو در یک کافه و صرف یک فنجان قهوه بدون پوشیدن مانتو و روسری.
آیا این کارها در تهران فقط در حد یک حسرت باقی مانده؟ تهران شهر زندهای است؛ نه بهخاطر جمعیت شلوغی و ازدحام زیاد آن بلکه به خاطر پویایی در فراهم آوردن هر آن چه شهروندانش بخواهند.
تهران، شهری است با کافههایی زیرزمینی؛ کافههایی که در آنها میتوان کنار بار نشست و یک لیوان آبجو خورد؛ مانتو و روسری از تن درآورد و سفارش قهوهای را داد که در آن چند قطرهای ویسکی ریخته باشند. کافههایی هستند که میتوان در آنها سفارش حشیش و ماریجوآنا داد و تا پایان نشئگی، به خوردن مشغول بود.
گزارشی که در پی میخوانید، حاصل ماهها تلاش برای به دست آوردن اعتماد کافهداران زیرزمینی و رفتن به درون آنها است؛ جایی که رویاهای کوچک برخی شهروندان، با خوردن یک آبجوی خنک تحقق مییابند.
صبحانه بیروسری
وارد خانهای قدیمی میشویم که هیچ نشانی از یک کافه ندارد. اینجا کافهای است زیرزمینی در حوالی خیابان «شریعتی» تهران که درهای آن تنها جمعهها، آنهم فقط برای صرف صبحانه باز میشود؛ البته نه برای همه. ما دو هفته پیشتر از موعد قرار، با واسطه دوست و آشنا، میزی را رزرو کرده و ۴۰هزار تومان هم به حساب ریختهایم تا امروز بتوانیم برای خوردن یک صبحانه منحصربهفرد، به این مکان زیرزمینی بیاییم.
اتاقهای بالا، محل زندگی ساکنان کافه است و طبقه پایین به پیوست حیاط، برای میهمانان کافه؛ مکانی دنج با میزها و صندلیهای لهستانی که فقط روزهای جمعه، بین ساعت ۱۰ تا ۱۲ تا این اندازه شلوغ میشود.
این کافه حدود ۲۰ نفر-شاید کمی بیشتر یا کمتر- ظرفیت دارد با فضایی صمیمی، تابلوهای نقاشی زیبا بر در و دیوار و جالباسیهایی برای آویزان کردن روسری و مانتو. آیا این همه آن چیزی است که مشتری ۴۰ هزار تومان هزینه برای آن صرف کند؟
«الف.م» که از مشتریان این کافه است، میگوید: «صبحانه بدون روسری، ۱۰۰هزار تومان هم میارزد. اینجا حال خوبی به آدم میدهد. حیاطش را دوست دارم و رفتار میزبانانش خیلی صمیمی و متشخص است. شاید خیلیها فقط برای یکبار امتحان کردنِ این فضا، حاضر باشند این قیمت را بپردازند اما من از یکبار بیشتر دوستش دارم.«
گرچه این نوع کافههای زیرزمینی محیط امن و آرامی برای خیلیها فراهم میکنند اما گشت و گذارمان را که در این نوع کافهها ادامه میدهیم، متوجه میشویم چیزهای بیشتری از برداشتن روسری هم میتوان در کافههای زیرزمینی تهران پیدا کرد.
حشیش یا شراب؟
در حول و حوش شهرک غرب تهران است که مفهوم کافه زیرزمینی برایمان رنگی دیگر میگیرد. اینجا درون یک خانه را با میز و صندلی پوشاندهاند تا جا برای نشستن مشتریها باشد. زنان و مردان روبهروی هم نشستهاند و با هم بحث میکنند. گهگاه هم چهرهای آشنا و شناخته شده بین آنها دیده میشود. آمدن به اینجا، به این راحتی نبود و نیاز به واسطه داشت.
خانه، کمی دنجتر و مدرنتر از کافهای است که برای خوردن صبحانه به آن رفتیم. حجابها از همان ابتدا روی رختآویزی آویزان میشوند و نوشیدنیها با درصدهای کم و زیاد به فروش میرسند.
کیکِ گِرَس، حشیش و ماریجوانا، کنار شیرینیها و تارتهای خانگی چیده شدهاند و قیمتها هم بسیار متنوع؛ بین ۳۰ تا ۸۰هزار تومان.
دیوارها با تابلوهایی نیمهبرهنه از بازیگران زن شناخته شده جهان تزیین شده و در بعضی جاها هم مجسمههایی چوبی و گچی گذاشتهاند. همین تفاوتهای کوچک و «مخفی» بودن، حسی از «متفاوت» بودن به همراه دارد.
البته این تفاوتها انگار از دید ماموران انتظامی آنچنان هم مخفی نمانده است. «سید»، مالک این کافه زیرزمینی میگوید همیشه راهی برای ساکت نگه داشتن ماموران وجود دارد: «قیمتها بالا و پایین میشوند اما تا حالا ماموری ندیدهام که سکوتش بیقیمت باشد.«
میگوید: «وقتی ماموران همیشگی و آشنا از راه میرسند، بدون آنکه تشنجی در میان مشتریان پیش بیاید، پول را در جیب پیراهن آنها میگذارم، سلام و علیکی میکنم و تمام.«
»س.ت»، مشتری این کافه است: «اینجا همه آنچه که ما بیرون نداریم را یکجا دارد. من هر وقت خستهام، به اینجا میآیم. به هر طریقی حالت را خوب میکند. بعضی شبها برای موسیقیدانهای بیمجوز، کنسرت میگذارند و برای نقاشان و عکاسان، گالری و نمایشگاه برپا میکنند. همینها حال آدم را جا میآورد. انگار در ایالتی کوچک در قلب تهران قرار گرفتهایم که از قانونهای خودش پیروی میکند.«
البته همه از وجود چنین کافههایی در تهران خبردار نیستند. برای همین هم خیلیها برای رسیدن به همین حداقلهایی از آزادی، حاضرند پول بسیار کلانی خرج کنند و به سفرهای خارج از کشور بروند.
سفر برای آزادی
«وقتی به استانبول، مالزی یا اینجور جاها سفر میکنم، اولین کاری که انجام میدهم، رفتن به یک کافه و خوردن یک لیوان مشروب است. هنوز هم بعد از این همه سال که به این کشورها سفر میکنم، تازگی این کار برایم از دست نرفته است.«
خوردن یک لیوان مشروب الکلی، نه در خلوتی خانه و دور از چشم مردم، که در میان هزاران چشم و به شکل قانونی، فقط برای «لیلا» تازگی ندارد. دیگرانی هم که مانند لیلا برای سفرهای تفریحی به خارج از کشور میروند، از لذت همین کار میگویند.
لیلا میگوید: «در تهران حتی برای خوردن یک فنجان قهوه هم در یک کافه باید مدام مراقب روسری و نگاه دیگران و هزار چیز دیگر بود.«
منظور لیلا البته کافههای قانونی پایتخت است؛ آنهایی که هر روز عصر پر میشوند از دختر و پسرهایی با قرارهای عاشقانه.
میگویند آزادی در کافههای تهران برای خانمها به مراتب بیشتر از خیابانهای شهر است و دستکم در بعضی آنها میتوانند بیترس و دغدغه سیگاری بکشند؛ کافههایی که در محدوده میدان انقلاب تا چهارراه ولیعصر، میدان ولیعصر، بلوار کشاورز، میدان و خیابان فاطمی، کریمخان و سمیه قرار گرفتهاند و معمولا از بقیه کافهها مشهورتر و پرترددتر هستند. اما لیلا و خیلیهای دیگر از وجود کافههای زیرزمینی که ما رفتیم، خبر ندارند؛ کافههایی که ورودی آنها با چشم قابل رؤیت نیست و تابلوهایی چون «حجاب را رعایت کنید» و «سیگار نکشید» ندارند. اگرچه تعدادشان هم آنقدر زیاد نیست.
»س.ت» به «ایرانوایر» میگوید: «من عاشق کشف چیزهای زیرزمینی هستم و برای همین هم این کافهها را خوب میشناسم. واقعیتش را بخواهید، تعداد کافههای زیرزمینی که واقعا کافه باشند، خیلی کم است؛ شاید به اندازه انگشتان یک دست. خیلی از جاهایی که من رفتم، بیشتر میهمانیهایی بوده که غریبهها هم با واسطه میتوانند وارد آنها شوند، نه کافه.«
نظرات
سلام عزیزان میشود خواهشا این یکی ازین جاهارو به ما معرفی کنید واقعا دیگه داریم از بی تفریحی و تنها حال کردن میمیریم.موبایلمم میذارم تا از معتمد بودنم اطمینان داشته باشید.موبایلم ۰۹۳۵۸۹۴۲۰۰۸.مجتبی.خواهشا این یه چیزرو دیگه بی جوابم نگذارید.مممممممممننننوووون
چهارشنبه, ۳۱ام اردیبهشت, ۱۳۹۳
جناب مجتبی نکنه واقعا انتظار داری به شما که معلوم نیست کی هستی(اختمالا یا بسیجی هستی یا سپاهی یا.. که اینطور شمارت رو بدون هیچ ترسی اینجا می گذاری) آمار همچین جاهایی رو بدیم؟ شما اگه واقعا داری از بی تفریحی می میری چرا خودت دست به کار نمی شی تا یک همچین جایی رو راه بندازی و به چهار نفر مثل خودت حال بدی؟ اگرم مزدور و جاسوسی که باید عرض کنم اشتباه کردی..این بوی کباب نیست خر داغ می کنن
چهارشنبه, ۳۱ام اردیبهشت, ۱۳۹۳
fk nemikonam nushidane ye gilas abe jow dar malaye am chkzi bashe ke tabdil be ye hasrat beshe onam hasrati ke xhoma ba abo tabe balayi azash sohbat mikonid .kasi ke bekhad kari bokone dar hr xuarti karexho mikone che jashbashe che nabashe
دوشنبه, ۱۲ام خرداد, ۱۳۹۳