unnamed

جلال ایجادی
جامعه انسانی به آرامش نیازمند است و ایران نیز در جستجوی آنست، ولی تاثیر دین اسلام در جامعه ما تنش انگیز و التهاب آور است. در چارچوب یک فرهنگ آزادمنش و رهائی خواه و نقاد، ایدئولوژی و دین، منشا فشار و خفگی و خشونت هستند. زندگی اجتماعی به دین محدود نمیشود، ولی در برخی جوامع دین نقش قاطع ایفا میکند و پدیده های گوناگون و رفتارهای انسانی را با پررنگی تحت تاثیر قرار میدهد. همچنانکه در ایران نیز چنیبن است و زندگی اجتماعی با دشواریها و خشونتهای گسترده ناشی از دین مواجه است. در اینجا میخواهم دو الگوی بینشی را در کنار هم قرار داده و نتایج ناشی از آنها را بیشتراحساس کرده یا درک کنم. در پژوهش های اجتماعی، نگاه فلسفه و جامعه شناسی به عملکرد دین بسیار آموزنده جالب است. در این نوشته بینش فلسفی متکی بر فلسفه امانوئل لویناس و دکترین دینی اسلام، که با تجربه ما درآمیخته است به مقایسه گذاشته شده و نتایج جامعه شناسانه ناشی از آنها بطور خلاصه میآید. انتظاری نیست تا یک بینش فلسفی به خط مشی اقتصاد و سیاست در یک اجتماع تبدیل شود. فلسفه، فلسفه شاهراه اندیشه میماند، علیرغم اثرهای فرهنگی و سیاسی که در اجتماع تولید میکند. پرتو فلسفه در عرصه اجتماعی به زایش دست زده و بنیاد فکری و عمل اجتماعی را آبیاری میکند. همانگونه که دین تاثیرات گاه بسیار سنگینی در اجتماع ببار میآورد. هدف نشان دادن دو کردار و دو رفتار از دو بینش متضاد است.
فلسفه آرامش بخش “لویناس” و آزادی سوژه
امانوئل لویناس متولد سال ۱۹۰۶ میلادی در لیتوانی و سپس دوران پناهندگی به روسیه رفته و پس از آن بسال ۱۹۲۸ در آلمان فلسفه هایدگر و هوسرل را مطالعه میکند. او که از سال ۱۹۳۰ دارای ملیت فرانسوی میگردد در کار خود میان فرهنگ یهودیت و فلسفه غرب و ادبیات روس و پدیدارشناسی آلمان پیوند برقرار میکند. لویناس در سال ۱۹۶۱ اثر برجسته خود را تحت عنوان “کلیت و بیکرانگی” را منتشر میسازد و سپس نوشته های مهم دیگری مانند “خدا، مرگ و زمان” در سال ۱۹۹۳ و ” اتیک بمثابه فلسفه اولی” را در ۱۹۹۸ انتشار میدهد. او که درسال ۱۹۹۵ در پاریس درگذشت، میراث فلسفی ویژه ای باقی میگذارد که در هیچ نظام و مکتب فلسفی خاصی قرار نمیگیرد. لویناس از ایدئولوژی میگریزد و به مناسبات متعارف میان انسانها نگاه کرده و زشتی های آنرا به نقد کشیده و دعوت میکند تا “دیگری”، چهره دیگر بودگی، را دریابیم. تراژدی های قرن بیستم با واقعیت این بیگانگی نسبت به دیگران همراه بود. تمام خانواده امانوئل لویناس توسط نازیها از بین میروند و خود نیز چند سال به زندان افکنده میشود وعلیرغم این وضعیت دردناک، فلسفه اش به زندگی و هستی توجه دارد. او حافظه تاریخی را بدیگران انتقال میدهد و میگوید چرا باید زندگی را دوست داشت و چرا نمی توان نسبت به دیگران بی اعتنا باقی ماند.
امانوئل لوینانس فیلسوفی است که رابطه انسان با دیگری، موضوع اساسی فلسفه اش میباشد. دیگری، جستجوی خدا نیست، بلکه دیگری برای نزدیکی و آرامش است، زیرا انسانیت رنج بسیار کشیده است. این نزدیکی، نفی تفاوت نیست و حل شدن در یک کلیت نمی باشد. این نزدیکی در ضمن بیانگر یک دوری بیکرانگی و نامتناهی است که ما را در یک کلیت بسته قرار نمیدهد. فلسفه او هم نگاه به گذشته است و هم چشم بسوی دیگری و آینده دارد. او “خوبی” افلاطونی را برگزیده و از “جمهوریت” افلاطون متاثر است و بویژه از فلسفه مارتین هایدگر و هوسرل تاثیر گرفته است. او دترمینیسم سیاسی و فلسفی کارل مارکس را نسبت به فرد نقد کرده و این رابطه انسان که تابع سیستم است را یک “کلیت” میخواند که بمعنای “مرگ سوژه” است؛ این کلیت یا توتالیته نظامی متمرکز است که تفاوت ها را منهدم میکند و دیگر بودن را حذف میکند. این کلیت نفی دیگری و خواستار سلطه یک جانبه مطلق است. لویناس برخلاف بسیاری از فیلسوفان مانند مارکس و لوی استراس که ساختگرا هستند و تفکرات “سیستم” را ویژگی مکتب خود میدانند، اندیشه خویش را بسوی فردیت کنش گر سوق میدهد. برای او عصر ما، دوران انسانگرائی و اخلاق ازخودگذشتگی است. مسئولیت “لویناس وار” بر آنست که “بهرحال من مسئول مسئولیت دیگران هستم” و معنای برای خود بودن بمعنای مسئولیتی بزرگ تر از مسئولیت دیگران داشتن است. داستایوسکی در “برادران کارامازف” میگوید “در برابر دیگران هرکسی مسئول هم چیز است و من بیش از هرکس دیگری”. این کلام جان کلام و مسئولیت از نظر امانوئل لویناس میباشد.
نزد امانوئل لویناس این رابطه میان انسانها، مسئله مرکزی انسان بودن است، رابطه با دیگری، معنا دهنده به انسان است. از نظر لویناس موضوع “با دیگری بودن” در قلب انسانیت است؛ هنگامیکه انسان از خود بیرون میاید و از هستی خود عبورکرده و فراتر از آن میرود، به دیگری میرسد. زمانیکه که انسان در خود باقی نمی ماند و با دیگری ارتباط برقرار میکند، برای خود ایجاد مسئولیت میکند. در نگاه لویناس من دارای مسئولیت دیگری میباشم و اخلاق اجتماعی از این مناسبات پیدا میشود. بخشش برای دیگری، برای خوبی است. زمانیکه اروپائیان شاهد جنایات نازیسم بودند، آیا خود را مسئول حس میکردند؟ زمانیکه اولین اقدام های ضد یهودی سازماندهی میشد تا زمانیکه یهودیان به اطاقهای گاز برده میشدند، آیا شهروند اروپائی احساس مسئولیت  میکرد؟ آیا تراژدی و فاجعه انسانها کسی را بدرد میآورد و این درد به واکنش و اعتراض منجر میشد؟ هرکس در زمان نازیسم باید بخود میگفت من مسئول هستم.
دریافت امانوئل لویناس را از اخلاق به مثابه نوعی رخداد باید قلمداد نمود. برای او انسانیت یعنی دیگری را دریافتن و اخلاق لویناس متکی بر “دیگری” یا “دیگر بودگی” میباشد. برای لویناس درک اخلاق باید ما را به دیگری برساند و در راستای این امر شرط امکان آن را باید دریافت تا در این راه به چهره دیگری ‌رسید. کشف دیگری یک رخداد است یک ملاقات هستی شناسانه است و مسئولیت ساز میباشد. ما مسئولیت دیگری را داریم و به سرنوشت او نمی توانیم بی اعتنا باشیم. فلسفه به چه کاری میاید؟ آیا تنها فلسفه برای فکر کردن است؟ آیا فلسفه تنها با پرسش برای خود و در بستر اندیشه بما کمک میکند که فکر کنیم؟ یا فلسفه بما میآموزد تا به دیگری فکر کنیم و زندگی را تغییر دهیم. از نظر امانوئل لویناس فلسفه میآموزد تا پیوسته هوشیار باشیم و دقت و مواظبت خود را فعال نگه داریم. از نظر او فلسفه برای درک مسئولیت و ساختن زندگی با دیگری است. لویناس میگوید پاسخ همه پرسشها را نمیتوان داد، ولی هوشیاری ما را میطلبد و اندیشه ما را به نگهبانی وامیدارد، زیرا مسئول هستیم. امانوئل لویناس از “خوبی” و”نیکی” در اجتماع یک اخلاق میسازد، بما میگوید این نیکی را در رابطه با دیگری باید فعال نگه داشت. رابطه بین انسانها، بیان مناسبات نزدیکی، خودبخودی، مهربان، خلاقانه و غیر متقارن است و این امر نقطه ای است که بنیاد اخلاق و اتیک لویناس را معنا میبخشد. ما بطور دقیق یکسان عمل نمیکنیم و یک شیوه در مقابل یکدیگر نداریم، متفاوت هستیم، ولی مسئولیت متقابل داریم.
از نظر جامعه شناختی نتیجه فلسفه لویناس کدام است؟ جامعه ای که در آن انسان مسئول است و خود رابطه ای است با دیگران، دیگرانی که متفاوت اند. جامعه ای است در جستجوی پیوندها و چهره ها و آرامشی که برای زندگی است. اخلاق یا اتیک اجتماعی، تکیه گاه برای عمل انسان و عملکرد جامعه است. این اخلاق اجتماعی برای نفی تلاش نمیکند، بلکه برای نیکی که بنفع انسانهاست، برای مسئولیت در قبال تراژدی، فعال است. در این اخلاق انسانها سوژه های زنده و کنش گر و چهره دار هستند و این اتیک با بدی ها که رابطه انسانی را مضمحل کنند نمی سازد. از نظر جامعه برای اینکه این فلسفه جنبه انتزاعی بخود نگیرد و برای اینکه در میدان اجتماعی دارای مادیت باشد، باید تمام نهادها و سازماندهی عمومی که مناسبات انسانها را تنظیم میکنند ازآن الهام گیرند. در این میدان مسئولیت بازیگران اجتماعی باید مورد آموزش قرار گیرد و احترام به شخصیت فردی به رفتار همگانی تبدیل شود. پذیرفتن دیگری با تمام تفاوتش و دیگربودگی اش و آزادگی اش پایه حقوق انسانی در جامعه است.
خشونت زائی اسلام و نفی سوژه
در قرآن بطور عمده واژه دین به معنای اطاعت دائمی و وابستگی و عبودیت به الله است. “آنچه در آسمان و زمین است، از آن اوست و دین و اطاعت همیشه مخصوص اوست”. خدای قرآن نه تنها خالق بشر بلکه بعلاوه “مالک” بشر”بنده و برده” هم میباشد. خداوند هرکس را که بخواهد به بیراهی میگذارد و هرکس را که بخواهد گمراه میکند (سوره النسا آیه ۱۴۳ و انعام آیه ۱۲۵) و از همه میخواهد تا بت بزرگ “الله” مورد پرستش بی چون و چرا قرار بگیرد وگرنه گناه کارند. “هرکی با خدا و پیامبر او مخالفت ورزد، آتش جهنم نصیب اوست که جاودانه در آن میماند.”(سوره توبه آیه ۶۳)  “با تعظیم و اجلال بر او سلام گوئید و تسلیم شوید.”(سوره احزاب آیه ۵۶) اصل توحیدی اصل توتالیتاریسم است. قرآن که “کتاب الهی قرآن عربی” است (سوره یوسف آیه ۱)، اسلام که خاص اعراب است، به همه تحمیل میگردد زیرا همه باید آنرا بپذیرند. “شما نمیخواهید چیزی جز آنچه خدا بخواهد.”(سوره دهر آیه ۳۰). سوره حج میگوید: برای کافران لباسی از آتش باندازه قامت آنها بریده اند و بر سرآنان آب سوزان جهنم ریزند تا پوست بدنشان و آنچه درون آنهاست به آن آب سوزان گداخته شود.
توتالیتاریسم الهی قرآنی هیچ راهی برای آرامش و آزادی نمی گذارد و بعلاوه هنگامیکه محمد در مدینه بود بعنوان یک سلطان مذهبی مقتدر عمل کرده و به انتقامجوئی و سرکوبگری میپردازد: “هرکجا مشرکین را یافتید آنها را بکشید و از شهرهایشان آواره شان کنید”(سوره بقره آیه ۱۹۱)، یا “ای اهل ایمان سلاح جنگ برگیرید و آنگاه دسته دسته و یا همه با هم برای جهاد اقدام کنید.”(سوره نسا آیه ۷۱)، یا منافقین را”هرکجا یافتید به قتل برسانید”(سوره نسا آیه ۸۹)، یا “مشرکین را هر کجا یافتید بقتل برسانید”(سوره توبه آیه ۵)، یا “موقعی که با کافران روبرو میشوید آنها را گردن بزنید.”(سوره محمد آیه ۴). آنچه بیان میشود بازتاب فضای جنگ و اختلاف میان قبایل محیط عربستان و استراتژی جنگی و اجرای قدرت پیامبر اسلام علیه رقبای سیاسی است. لحظه تاریخی سیاسی نشان میدهد که تحمیل قدرت محمد ساده نبوده بلکه برعکس ایجاد تناسب قوا می طلبد تا پیامبر و یارانش با قهر و خشونت امتیاز کسب نمایند. بعلاوه اسلام فاقد هرگونه بردباری بوده و گروههای “منافق” و “مشرک” و “کافر” که در نهایت امر کلام و موضع محمد را قبول نداشتند و مخالف او بودند، پیوسته تهدید به قتل میشوند. در این الگوی دینی که بویژه معطوف به کسب قدرت سیاسی است، اعتراض و انتقاد، چه در اجرای قدرت و حفظ آن و چه پدیده های فکری گونه گون و اختلاف و تفاوت نظر در جامعه، تحمل نمیشود.
هنگامی که ما دین اسلام را از نظر روانشناسانه و جامعه شناختی مورد بررسی قرار میدهیم نمی توانیم به اثر بخشی آن بی توجه باقی بمانیم. حال بحث بر سر اینست که این اثرگذاری در جامعه چگونه است؟ آیا پیام معنوی اسلام آرامش دهنده است یا بر عکس افزایش تنش را موجب میگردد؟ آیا هوشیار کننده است یا هذیان برانگیز است؟ برای کسانی که معتقد به دین و فاقد  نگاه انتقادی هستند، بلحاظ بازتولید شرایط ذهنی اعتقادی و خود فریبنده، احساس همخوانی و سرمستی میکنند. حال آنکه کسانی که در این باور نیستند، ناراحت بوده و رنج میکشند. بعلاوه نیروهای اجتماعی و سیاسی مزاحم و استبدادی حاضر یا حاکم در جامعه با اعمال فشار خود جامعه را در خفگی قرار میدهند. فرسایش و تخریب پویائی و خمودگی جامعه نتیجه این روندهای فشار و سرکوب و خرافه میباشد. میتوان پرسش نمود که انعکاس پیام قهری و جنگی که در ماهیت اسلام است، چه نتایجی برای یک جامعه امروزی بوجود میآورد؟ در واقع دین اسلام از یکسو با فاتالیسم و جبر الهی خود، قدرت ابتکار و خلاقیت مغزی و روحی را از مسلمان سلب می نماید و از سوی دیگر این دین با مدل رفتار محمدی و روانی خود، روان انسانها را آماده سازی نموده تا با غیربردبارانه ترین و خشن ترین رفتارها اقدام نمایند. سوژه در دایره این نظام دینی نه مختار است، نه آزاد است، نه تصمیم گیرنده است و نه قادر به سرنوشت خویش است. همه چیز از قبل و بشکل آسمانی طراحی شده و “قادر مطلق” فقط عبودیت می طلبد و فردی که مومن نباشد و در این نظام شک کند و مخالف آن باشد، سزاوار مرگ و آتش جهنم است. دین اسلام یک کلیت سلطه گرا بوده و با توتالیتاریسم خود همه چیز و همه کس، توده یکسان و شمشیر کش، را تابع خود میخواهد. این تبعیت بمعنای نفی هویت، نفی اندیشه و نفی سوژه است. تبعیت از این کلیت، نفی چهره هامیباشد.
از نظر جامعه شناختی تسلط دکترین اسلام برقدرت و بر ذهن بمثابه یک کلیت تمامگرا بوده و نسبت به آن هیچ فاصله و تفاوت، قابل قبول و پذیرش نیست. همانگونه که محمد در سرکوب رقبای سیاسی خود از کشتار و قتل اجتناب نمیکرد و توتالیتر بود، پیروان او در قدرت های سیاسی معاصر و گروههای اسلامگرا و تروریستی جهان، همان الگو را ادامه میدهند. بعلاوه جایگاه آزادی فردی و اصل انتقاد و منش آزاد در جامعه برای این دکترین غیرقابل تحمل است. دکترین اسلام هرگز نمیتواند طرفدار حقوق بشر و آزادی فردی باشد. اینکه افراد تجدید نظر در اصول قرآنی کرده و تفسیرهای ملایم تری عرضه نمایند قابل فهم است. گروههای اجتماعی برای منافع خود و قدرت گیری یا حفظ قدرت، تفاسیر گوناگون عرضه میکنند که البته علیرغم جنبه انعطافی آن، همیشه مشروط و محدود است. ولی در عرصه نظری و دینی و مبانی قرآنی، بینش موجود در آیات در ضدیت با آزادی سوژه است و یک نظم ذهنی توتالیتر میباشد. ایدئولوژی قرآنی و قواعد مندرج در آن، خواهان انسان بنده ای در خدمت “الله قادر” است. رابطه ها در قرآن عمودی است و از بالا به پائین است. الله که در شش روز جهان را خلق کرده بر حیات انسان سلطه یک جانبه و مطلق دارد و انسان بنده ای است که به آستانه او التماس میکند. انسانها رابطه افقی ندارند و از یکدیگر بیگانه اند. در جامعه، این الگوی “قدسی” عمودی به معنا دهنده هستی بندگان خدا تبدیل شده و توده بنده، فقط توسط رهبر مطلقه یا امام و آیت الله رهبری میشوند. بنده فرمانبر است و در راستای خواست حق تعالی باید تسلیم باشد و هرچه الله میخواهد او هم بخواهد و توجیه کننده جنایت نماینده الله باقی بماند. خوشبختی بنده به لطف و کرم الله بیرحم یا توجه امامزاده هائی اساطیری است که با وساطت نزد الله  برایش بهشت را معامله میکنند. مدل جامعه از ایدئولوژی توتالیتر الهی میاید و پویائی زمینی و نقش بازیگران آزاد بی معناست. در این الگوی قرآنی سوژه خفه میشود، حال آنکه در فضای فلسفه امانوئل لویناس سوژه نفس میکشد.
جلال ایجادی
استاد جامعه شناسی در دانشگاه فرانسه

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com