۱. چرا مهاجرت کردی؟
۲. مشکل تو فقط با حکومت بود یا با جامعه هم مشکل داشتی؟
۳. مهاجرت چه پیامدهایی برات داشت؟ چه اتفاقهایی افتاد بعد از مهاجرت یا در حین مهاجرت؟ مثبت و منفی
۴. در کشور جدیدی که هستی به اون چیزایی که میخواستی رسیدی؟ یا با تصورت تفاوت داشت؟
۵. از اینکه از کشور خارج شدی پشیمونی؟ یا راضی هستی؟ جایی که الان هستی چه نکات منفی و مثبتی داره که در ایران نداشتی؟
۶. در چه صورت حاضری برگردی ایران؟
اینها اولین سوالهایی هستند که در مواجه با مهاجران سالهای اخیر از ایران به ذهن میآید اما، همه واقعیت را نمیشود در قالب این پرسشها یافت. مهاجرت پدیدهای پیچیدهتر و دشوارتر از آنی است که بشود در پنج شش سوال، همه زوایایش را بررسی کرد. واقعیت این است که حتی لحظهای که گفتوگو شونده در آن قرار دارد نیز در تعیین زاویه دید او موثر است. ایا در همان لحظه از یک گفتوگوی دشوار اداری به زبان کشور مبدا بازگشته و یا پس از خوردن فنجانی قهوه با دوستی قدیمی، در یکی از کافههای مشهور شهر،ای میل حاوی سوالها را باز کرده است؟ زمان، مکان و احساس گفتوگوشونده در لحظه مواجهه با سوالها حتی از خود سوالها هم مهمتر است.
پارلا، ترنسکشوال که حالا ساکن کشور سوئد است در مورد دلایل مهاجرتش میگوید:” به علت وجود مشکلات زیاد ایران ترک کردم با اینکه این خواسته قلبی من نبود ولی مجبور به ترک وطن شدم. وقتی تو دانشگاه پذیرفته شدم ظاهری تقریبا پسرانه داشتم ولی از اونجا که کنترل تغییر ظاهرم تحت کنترل خودم نبود کم کم تغییر کردم. به همین علت حراست دانشگاه تحصیل من را معلق کرد و مانع ورود من به دانشگاه شد.”
پارلا . ترنسکشوال . سوئد
پارلا تعلیق از تحصیل را اولین سر خوردگیاش میداند و میگوید:”خانه نشین شدم. به خاطر ظاهرم کسی حاضر نبود هیچ کاری به من بدهد پس کاملا بیکار و بیبرنامه بودم. خسته از همه این پیشآمدها به درخواست مادرم پاسخ مثبت دادم و ایران را ترک کردم.”
پارلا معتقد است که امتیازات کشور جدیدش سبب میشود که بتواد تبعات مهاجرت را بپذیرد:” وقتی مهاجرت کردم خیلی چیزها را از دست دادم. اما وارد جامعهای شدم که به خوبی احساس کردم من هم مثل بقیه هستم با حقوق مساوی و برخورد طبیعی، عین همه آدمهای دیگر. اینجا اجازه تحصیل با هر ظاهری را دارم. توانستم کار پیدا کنم و حالا خیلی خوشحالم.”
آیدا بروفراخ هم که به دلیل محکومیت طولانی مدت همسرش از ایران خارج شده و اکنون درترکیه به سر میبرد پیامدهای مثبت و منفی مهاجرت را اینگونه برمیشمارد:” خروج غیر قانونی همسرم از کشور و تهدیدهای امنیتی قبل از خروج، شرایط را از نظر روانی سختتر میکرد. جدا شدن از خانواده، به خصوص مادرم و کشور در بهت زدگی و کمال ناباوری، امید به دیدار دوباره در مدت زمانی کوتاه، نگرانی برای دستگیری یا عبور پر خطر از مرز همسرم، قرار گرفتن در پروسه پناهجویی یا مهاجرت، انتظار برای شرایط بهتر، دلتنگی و انتظار، تلاش برای تطبیق با محیط و…
آیدا بروفراخ . ترکیه
اما در کنار تمام این شرایط، رسیدن به آرامش نسبی، رهایی از نگرانیهای مداوم برای دوریها و دستگیری، امید به آینده، موقعیت تحصیلی و شغلی بهتر و… از پیامدهای مثبت مهاجرت است. شاید برای من که هنوز در شرایط ثابت و نهایی قرار نگرفتهام، گفتن از نتایج مثبت به صورت حقیقت عینی، قابل درک نباشد. اما به نظر من مهمترین پیامد مثبت مهاجرت ایجاد حس آرامش و امنیت است و بدترین نتیجه، دوری از خانواده و کشور.”
به نظر من مهمترین پیامد مثبت مهاجرت ایجاد حس آرامش و امنیت است و بدترین نتیجه، دوری از خانواده و کشور.
او به موقعیت کنونیاش به عنوان یک محل پرتاب، یک گذرگاه و حتی یک پله نگاه میکند و میگوید:” به جایی که امروز هستم (برخلاف گذشته و باور زندگی لحظهای بیهدف گذشتهام) سعی میکنم مانند یک پله نگاه کنم، پلهای برای رسیدن به سطحی از آگاهی و تحصیلات. با احساس کردن تمام بدیها و خوبیهای لحظهام و داشتن نیم نگاهی به فردا. هم برای رضایت درونی خودم، هم برای تامین نیازهای اقتصادی و هم برای زمانیکه به کشور بر میگردم.
من فکر میکنم احساس رضایت یا پشیمانی، احساس خوشبختی یا بدبختی به درون انسان بر میگردد.”
سمیه رشیدی دانشجوی ساکن آمریکا اما از ترسهایش میگوید:” ناامیدی در بازگشت به ایران، ترس و نگرانی ازفراموش شدن؛ از دست دادن نزدیکان و فقدان پیدا کردن گروه دوستی مناسب. مهاجرت یک وضعیت معلق برایت ایجاد میکند. از یک طرف تعلق به جایی که رفتهای پیدا میکنی واز طرفی هم از کشوری که بودی کم کم دور میشی و شاید بدترین وضعیت اینه که یک روز احساس میکنی نه جایی که اومدی تعلق کامل داری و نه از جایی که رفتی میتونی برگردی و در همان جایگاه باشی.”
مهاجرت یک وضعیت معلق برایت ایجاد میکند. از یک طرف تعلق به جایی که رفتهای پیدا میکنی واز طرفی هم از کشوری که بودی کم کم دور میشی و شاید بدترین وضعیت اینه که یک روز احساس میکنی نه جایی که اومدی تعلق کامل داری و نه از جایی که رفتی میتونی برگردی و در همان جایگاه باشی.
سمیه رشیدی به این دلیل که اجازه تحصیل در رشته مورد علاقهاش را در دانشگاههای ایران نداشته از کشور خارج شده. او در ابتدا به بازگشت سریع پس از پایان تحصیلاتش فکر میکرده اما حالا افقهای جدیدی به رویش گشوده شده :” الان تصمیم دارم حتما تجربه کاری هم در اینجا داشته باشم و در حال تصمیم گیری و آماده شدن برای اقدام به پذیرش دکترا هم هستم که خودش ممکن است مدت طولانی طول بکشد و خوب کسی از آینده خبر ندارد ممکن است تا حد زیادی هم این تصمیمهای کنونی تحت تاثیر شرایط آینده تغییر کند.”
سمیه رشیدی . آمریکا
علیرضا کیانی که پیش از برگزاری دادگاهش به آمریکا مهاجرت کرده، پس از دوری از خانواده و مشکلات مالی در دوران زندگیش در ترکیه، به جا گذاشتن هزار جلد کتاب در ایران را سختترین تجربهاش میداند:” حتی یاد این مساله مرا خیلی اذیت میکرد و نمیگذاشت دل بدهم به کتاب خواندن. اما مهاجرت پیامد مثبت هم داشت و آن رها شدن قلم من بود. من آزاد بودم و میتوانستم قلم را هرطور که میفهمم و میخواهم بگردانم بیترس تیغ و محتسب.”
دلم میخواهد زمانی برسد که بتوانم برگردم ایران و سهمی حداقلی در آبادانی آن کشور داشته باشم. به هرحال من از آن آب و خاکم و سرنوشت خودم را از سرنوشت ایران جدا نمیدانم.”
آقای کیانی از اینکه از ایران خارج شده پشیمان نیست:” مسائلی که من دنبالش بودم در آن مقطع زمانی در ایران و در فضایی که جمهوری اسلامی آفریده بود، دست نیافتنی بود. یعنی کسب مدارک تحصیلیام، فعالیت فکری- سیاسی آزاد، اشتغال بدون سوء سابقهای که برایم درست شده بود و…. ضمن اینکه من در خارج از کشور بهتر و بیشتر توانستم بنویسم. با زبان جدید بیشتر و بهتر آشنا شوم و برای تقویت آن همت بیشتری به خرج دهم. دایرهٔ ارتباطاتم با آدمهای تاثیرگذار و مهم را گسترش دهم و در داد و ستد فکری – سیاسی با آنان از آنها فراوان بیاموزم. اینها همه و همه خوب بودند. اما من همهٔ اینها را برای کشورم ایران و برای بهروزی آن میخواهم و دلم میخواهد زمانی برسد که بتوانم برگردم ایران و سهمی حداقلی در آبادانی آن کشور داشته باشم. به هرحال من از آن آب و خاکم و سرنوشت خودم را از سرنوشت ایران جدا نمیدانم.”
علیرضا کیانی . آمریکا
– انگیزه ی خروج از کشور زمانی در ذهنم زاییده شد که استاد راهنمای پایان نامه ام به من گفت “اراده های غیرعلمی” نمی خواهند و نمی گذارند تو از پایان نامه کارشناسی ارشدت دفاع کنی. به تحصیلات تکمیلی رجوع کردم و از آنجا هم شبیه چنین جوابی را شنیدم. به هرحال سه بار برای من وقت دفاع تنظیم کرده بودند و هر سه بار کنسل کرده بودند. این در تیر ۹۰ بود و من باید مرداد ۹۰ می رفتم به زندان تا دوره ی محکومیت مربوط حکم اولم که اقدام علیه نظام بود را سپری کنم. یک دادگاه برگزارنشده هم مربوط به بازداشت دوم در آبان ۸۹ هم داشتم به اتهام اقدام علیه امنیت ملی. ولی به هرحال زندان عامل اصلی خروجم از کشور نبود. اخراج غیررسمی من از دانشگاه عامل اصلی بود. اگر اجازه می دادند تا از پایان نامه ام دفاع کنم و مدرک ارشد را بگیرم، حاضر بودم دوره زندان را بگذارنم و بعد برای خودم برنامه ریزی کنم. اما با وضعیت عقیم تحصیلی ام دیدم هیچ آینده ی روشنی برای من در ایران فعلی با وضعیت فعلی خودم قابل تصور نیست و تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم و در تیر ۹۰ به صورت غیرقانونی از کشور خارج و وارد خاک ترکیه شدم و از دفتر پناهندگی سازمان ملل متحد درخواست پناهندگی کردم.
– بالتبع من با یک سری رفتارهای فرهنگی جامعه که مبتنی بر تنگ نظری های دینی و سنتی بود و توسط حکومت هم تقویت می شد، مشکل داشتم. مثلا حجاب اجباری یکی از مسائلی بود که خیلی مرا اذیت می کرد. در واقع بهتر است اینطوری بگویم که اذیت دختربچه ها یا خانم های جوان در حجاب اجباری مرا هم اذیت می کرد. اما به هرحال اینها موجب ایزوله شدن من نشده بود یا اینکه موجب نشده بود از این جامعه بدم بیاید. من ایران را دوست داشتم و دارم و قبل از فعالیت های سیاسی ام نیز ایده ام این بود که مدتی برای تحصیل به خارج از کشور بروم و برگردم. چون اعتقاد دارم تاثیرگذاری ایرانی در میان ایرانیان بیشتر است تا در میان مثلا سوئدی ها.
– اولین پیامد اصلی مهاجرت برای من به شخصه که سویه منفی نیز داشت، دوری از پدر و مادرم و اعضای خانواده ام بود. پیامد دیگر مهاجرت خصوصا در دوره ی انتقالی در ترکیه جنبه ی مالی اش بود که به هرحال هر کسی را در هر حدی اذیت می کرد. خصوصا که در ترکیه پناهجویان اجازه کار ندارند. سویه منفی دیگر مهاجرت دوری من از کتاب و کتابخوانی بود. من مجبور شده بودم موقع خروج نزدیک به ۱۰۰۰ جلد کتابی را که داشتم رها کنم و بیایم. یاد این مساله مرا خیلی اذیت می کرد و نمی گذاشت دل بدهم به کتاب خواندن. پیامد مثبت هم رها شدن قلم من بود. من آزاد بودم و می توانستم قلم را هرطور که می فهمم و می خواهم بگردانم بی ترس تیغ و محتسب. پیامد مثبت دیگر هم آشنایی از نزدیک با مردم و فرهنگ کشور ترکیه بود. ادعا نمی کنم خیلی فهمیدم. خیر. چون من زبان آنها را نمی دانستم نتوانستم خیلی خوب آنها را بفهمم. اما چون به هرحال یک سال و چندماه در بین آنان زندگی کردم توانستم به شناختی حداقلی دست پیدا کنم. از جمله این حقیقت انکارناپذیر که بر خلاف تصور عامی که در قشر سنتی ما از ترکیه وجود دارد و من دیده و شنیده بودم، ترکیه فقط سواحل آنتالیا و کاباره های استانبول نیست. زیرپوست ترکیه بسیار دیدنی و از تناقض است. ضمن اینکه ترکیه کشور بسیار زیبایی ست.
– من از آمریکا تصوری نداشتم. راستش من اصلا نه دوست داشتم بیام آمریکا و نه فکر می کردم که میام آمریکا. من به اروپا فکر می کردم. اما به هرحال اداره مهاجرت در آخرین لحظات مرا به اجبار به آمریکا فرستادند. چون من درخواست کرده بودم مرا به یک کشور اروپایی بفرستند اما قبول نکردند. توجیهشان این بود که در اروپا اقوام درجه یک ندارم و مثل اینکه کسانی که اقوام درجه یک در کشورهای خارجی ندارند را می فرستند آمریکا! به هرحال من شنیده بودم آمریکا کشور سختی ست و باید تا می توان کار کرد. بنابراین خوشبختانه من هیچ تصور فانتزی از آمریکا نداشتم. زمانی هم که آمدم ماه اول تمام نشده کارم را در یک رستوران شروع کردم. البته بعدا در عرض یک سال سه چهارکار عوض کردم. من تازه بعد از یک سال حس می کنم دارم زندگی در آمریکا را درمی یابم. باید زبان اینها را هرچه بیشتر و بیشتر یاد بگیرم و بیشتر با فرهنگ اینها ممزوج شوم. من با آمریکایی هایی که برخورد داشتم بلااستثنا آدم های خونگرم و به قول خودشان Friendly بودند. از این رو و از این لحاظ فراتر از حد تصورم بودند. ما همیشه در ایران می شنیدیم غربی ها سرد هستند. حداقل در مورد آمریکایی ها بعید می دانم این صفت عمومیت داشته باشد. اما خب به هرحال از آنجا که من در محیط تازه دیر مستقر می شوم، تطابق من با زندگی آمریکایی هنوز جای کار دارد. خصوصا که من واقعا هنوز نتوانسته ام با سرعت زندگی در آمریکا کاملا کنار بیایم و نظم کم نظیرشان را در خودم حل کنم.
– در تحلیل نهایی، من از اینکه از کشور خارج شدم پشیمان نیستم. به این دلیل که مسائلی که من دنبالش بودم در آن مقطع زمانی در ایران و در فضایی که جمهوری اسلامی آفریده بود، دست نیافتنی بود. یعنی کسب مدارک تحصیلی ام، فعالیت فکری- سیاسی آزاد، اشتغال بدون سوء سابقه ای که برایم درست شده بود و… . ضمن اینکه من در خارج از کشور بهتر و بیشتر توانستم بنویسم. با زبان جدید بیشتر و بهتر آشنا شوم و برای تقویت آن همت بیشتری به خرج دهم. دایره ی ارتباطاتم با آدم های تاثیرگذار و مهم را گسترش دهم و در داد و ستد فکری – سیاسی با آنان از آنها فراوان بیاموزم. این ها همه و همه خوب بودند. اما من همه ی اینها را برای کشورم ایران و برای بهروزی آن می خواهم و دلم می خواهد زمانی برسد که بتوانم برگردم ایران و سهمی حداقلی در آبادانی آن کشور داشته باشم. به هرحال من از آن آب و خاکم و سرنوشت خودم را از سرنوشت ایران جدا نمی دانم.
– من زمانی حاضر هستم برگردم ایران که بدانم می توانم راحت بنویسم و فعالیت سیاسی کنم بدون اینکه گذارم به زندان و بازداشت و انفرادی بیافتد. این خیلی برای من مهم است. ضمن اینکه دلم می خواهد اینجا از لحاظ شخصی نیز مدارجی را طی کنم و به عنوان یک فرد تاثیرگذار وارد خاک کشورم ایران شوم.
دانیال اوجی
دانیال اوجی، شهروند بهایی که اکنون در ترکیه به سر میبرد مهمترین تفاوت ایران با کشور جدیدش را بهرهمندی از حقوق ذاتی یک انسان میداند و میگوید:”مصادیق این حقوق نقض شده در کشورم فراوانند از محرومیت از تحصیل خودم، شهادت پدر بزرگم در سال ۱۳۶۱ به جرم اعتقاد به دیانت بهایی تا بازداشت و مصادره اموال پدرم و موارد متعدد دیگر.
مهمترین دلیل خروج من از کشور خطر بازداشتم بود. من آخرین فرد خانوادهام بودم که در ایران زندگی میکردم و خانوادهام تصمیم جدی داشتند در صورت بازداشت مجددِ من به ایران باز گردند. اعضای خانواده من شرایط دشواری را همانند بسیاری از خانوادههای بهایی در ایران در طول سی و پنج سال اخیر تجربه کرده بودند. شرایطی که بدون شک میتوان آن را نسل کشی آرام بهاییان نامید.
من مهاجرت نکردم بلکه رانده شدم، از سرزمینی که وطنم بود و تمام خاطرات کودکیم، اولین قدمها، اولین عاشق شدنها، و خیلی از اولینهای دیگر بود. هیچ وقت از ذهنم هم خطور نمیکرد که یک روزی در این شرایط باشم و هر روز صبح که از خواب بیدار میشم سعی کنم روی نوستالژیها خط قرمز بکشم.
روژین محمدی ساکن آمریکا از زاویه دید دیگری به پرسشها پاسخ میدهد: “من فکر میکنم مهاجرت واژهٔ مناسبی برای خروج من از ایران و شروع زندگی در کشوری دیگر نیست! من مهاجرت نکردم بلکه رانده شدم، از سرزمینی که وطنم بود و تمام خاطرات کودکیم، اولین قدمها، اولین عاشق شدنها، و خیلی از اولینهای دیگر بود. هیچ وقت از ذهنم هم خطور نمیکرد که یک روزی در این شرایط باشم و هر روز صبح که از خواب بیدار میشم سعی کنم روی نوستالژیها خط قرمز بکشم.
روژین محمدی، امریکا
روژین بهترین اتفاق مهاجرتش را چشیدن طعم شیرین عشق میداند و میگوید:” فهمیدن معنای فداکاری، صبوری، عشق، و مهمتر از همه آرامش زندگی با یک مرد بدون حس تحقیر برای زن بودن، چیزی است که من هرگز تجربه نکرده بودم! ”
او ادامه میدهد:”من هیچ تصوری نداشتم نه از زندگی به این شکلش نه از کشور جدید! سعی کردم با یک ذهن باز برم جلو! وقتی پلی پشت سر نیست مشخص است که خودت را به دره پرت نمیکنی! من فقط سعی میکنم راهم را پیدا کنم.سعی میکنم در سختترین شرایط بخندم و هرچقدر مشکلات سخت تری را پشت سر میگذاارم با لبخند گشادهتری به خودم نگاه کنم و میگویم: تو توانستی!”
ابراهیم نبوی . بلژیک
ابراهیم نبوی. بلژیک
من در ایران دوبار در سالهای ۱۳۷۷ و ۱۳۷۹ بخاطر فعالیتهای مطبوعاتی که همان طنزنویسی است، زندان رفته بودم. از سال ۱۳۸۱ یعنی از جدی شدن پروژه مرحوم سیامک پورزند، سازمان موهومی به نام اداره اماکن نیروی انتظامی مرا احضار کرد و به من گفت که باید برای توضیح دادن درباره کارهایم و نوشتن طنزهایم بازجویی پس بدهم. من احساس کردم که حکومت قصد دارد که نویسندگان و روزنامه نگاران و هنرمندان را که مدتها بود نقش روشنگرانهای در جنبش اصلاحات دارند، لت و پار کند. راستش را بخواهید، در زندان دوم به بیرون آمدن خیلی فکر کرده بودم، منتهی میخواستم تا آخرین لحظهای که میتوانم در کشور کار کنم. از زمان بیرون آمدنم از زندان در سال ۱۳۷۹ تا خروجم از کشور در سال ۱۳۸۲ تقریبا ۲۰ کتاب منتشر کردم و هر روز مقاله نوشتم. وقتی فشار زیاد شد و به دلیل اینکه من در همان روزهای دستگیری پورزند با او ارتباط زیادی داشتم فکر کردم که شش ماه تا یک سال از ایران بیرون بیایم تا وقتی اوضاع بهتر شد برگردم. اصلا قصد ماندن نداشتم. به همین دلیل در زمستان ۱۳۸۱ سفری دو ماهه به اروپا کردم تا اوضاع را ارزیابی کنم. تقریبا به این نتیجه رسیدم که بهترین جا برای من بلژیک است. سایت گویا در بلژیک بود و صاحب و مدیر آن رفیقام بود. او بهترین آدمی بود که میتوانست برای برقراری ارتباط من از طریق اینترنت به من کمک کند. در سفر همه فکرهایم را کردم، ولی بعد از یک ماه و نیم بحران روحی وحشتناکی پیدا کردم. علاوه بر همه مشکلات سیاسی که داشتم درگیر رابطهای عاطفی بودم که به بن بست رسیده بود، ولی هنوز در خودم تمام نشده بود. خواستم هم به ایران برگردم و هم تلاش کنم آن رابطه را بازسازی کنم. در یک هفته تصمیم گرفتم و برگشتم. در بازگشت در هر دو کار ناموفق ماندم، نه توانستم مشکلم را با بازجویانی که با ذره بین داشتند پروندهام را کنترل میکردند تا موردی برای دستگیری پیدا کنند، حل کنم. در واقع سومین روزی که به تهران برگشتم دوباره برایم احضاریه آمد. زمستان سال ۱۳۸۱ بود. یک ماهی بازجو را پیچاندم و قضیه را تا عید کشاندم. آن رابطه هم علیرغم میل من ویران شده بود. به همین دلیل از ایران بیرون آمدم، روز بیستم فروردین ۱۳۸۲ یعنی دو روز قبل از جلسه بازجویی بعدی. با دو چمدان اسناد و مدارک، بدون اینکه خانه را تخلیه کنم و با هارد کامپیوترم.
من نبریدم، مجبور شدم. وقتی هم که بیرون آمدم تا همین امروز نتوانستم خودم را قانع کنم که جای من اینجاست، تحت فشار بودم و نمیخواستم کارم به عنوان نویسنده متوقف شود. این مهمترین انگیزهام بود، حتی مهمتر از آن انگیزه عاطفی که گفتم
من نبریدم، مجبور شدم. وقتی هم که بیرون آمدم تا همین امروز نتوانستم خودم را قانع کنم که جای من اینجاست، تحت فشار بودم و نمیخواستم کارم به عنوان نویسنده متوقف شود. این مهمترین انگیزهام بود، حتی مهمتر از آن انگیزه عاطفی که گفتم. آمدم بیرون تا بتوانم بنویسم و کار کنم. به خودم گفتم تو فقط تا زمانی حق داری بیرون از کشور بمانی که بدانی داری کارت را میکنی و فایده داری. دلم برای نوشتههای نیمه ماندهام میسوخت. ولی چاره دیگری نبود. بیرون آمدم.
در حقیقت مشکل اصلیام فشارهایی بود که میدانستم اگر ادامه پیدا کند، دیگر نمیتوانم کار کنم. یا باید خفه میشدم و من نمیخواستم خفه شوم، حالا شما میخواهی اسمش را بگذار سیاسی یا هر چیز دیگر. در آن دو ماهی که در تهران بودم، یعنی فاصله بهمن تا فروردین، تقریبا تکلیفم را با آن رابطه عاطفی ویران شده روشن کرده بودم و میدانستم که باید از آن چشم بپوشم. یعنی در واقع میتوانم بگویم که با دو انگیزه از کشور بیرون آمدم، اول اینکه نمیخواستم زیر فشار مجبور به همکاری با دادستانی بشوم و یا بمانم و خفه شوم، و از طرف دیگر میخواستم به کارم ادامه دهم. البته این دو تا دو سوی یک سکه است. نه؟
کار مهم دیگری که کردم و همیشه برایم مهم است پاسخ دادن به وسوسهای است که همیشه داشتم و مطمئنم خیلی از بچههای اهل فرهنگ دارند. اینکه بالاخره من ایرانی که مثل اغلب ایرانیان درگیر دوگانگی زندگی شرقی و غربی هستم، آیا باید در کشورم بمانم یا در فرنگ؟
کار درستی کردم؟ خیلی به این موضوع فکر کردم. تقریبا در این ده سال هر ماه یک بار به شکلی بحرانی با خودم درگیر بودم و شاید سه یا چهار بار بطور جدی برای بازگشت اقدام کردم و هر بار بعد از اینکه یقین کردم هیچ کاری نمیتوانم بکنم، یا در حقیقت مطمئن شدم فایده ماندنم در بیرون بسیار بیشتر از بازگشت است، خودم را قانع کردم بمانم. در واقع ارزیابی من این است که اگر مانده بودم نمیتوانستم کارهایی را که کردم بکنم. در این مدت هر روز بدون استثناء و فقط شاید هفتهای یک روز طنز ننوشتم، در واقع در این ده سال چیزی در حدود سه هزار مقاله منتشر کردم، ۲۰ کتاب نوشتم که منتشر شد و از نوشتن آنها در این مدت خوشحالم و پنج کتابم به زبانهای مختلفی مثل فرانسه و انگلیسی و ایتالیایی منتشر شد. جز اینها شاید دویست برنامه رادیویی تلویزیونی ساختم و در چهار تور مختلف ۳۶ استندآپ کمدی اجرا کردم. شاید اگر این کارها را نکرده بودم خیلی بیشتر از امروز خودم را سرزنش میکردم که چرا نماندم و بیرون آمدم ولی اصلا از کاری که کردم و تا همین امروز ادامه داشته پشیمان نیستم. البته کار مهم دیگری که کردم و همیشه برایم مهم است پاسخ دادن به وسوسهای است که همیشه داشتم و مطمئنم خیلی از بچههای اهل فرهنگ دارند. اینکه بالاخره من ایرانی که مثل اغلب ایرانیان درگیر دوگانگی زندگی شرقی و غربی هستم، آیا باید در کشورم بمانم یا در فرنگ؟
در حال حاضر به این پاسخ رسیدم که امروز و با این وضع رسانهها و فضای مجازی که اتفاقا در همین سالهای مهاجرت من ایجاد شد خیلی فرق نمیکند. هر جا که بتوانی بهتر کار کنی و کارهایت را منتشر کنی. ممکن است در یک زمان لازم باشد به ایران برگردی، یا بیرون بیایی. برای من کارم از زندگیام مهمتر است.
مشکل من برای برگشت مسائل سیاسی ایران نیست. مشکلم این است که آیا با وجود مسائل سیاسی ایران من میتوانم در آنجا کار کنم و تولید کنم. با در نظر گرفتن این موضوع میتوانم بگویم که من در اولین فرصتی که فکر کنم فشار در داخل چنان نخواهد بود که بازگشت برایم عملا به معنای مرگ کار و فعالیت باشد، برمی گردم. من با جامعه ایران مشکل ندارم، اتفاقا کار من نوشتن درباره همان مشکلات است. با حکومت هم مشکل ندارم. حکومت با من ممکن است مشکل داشته باشد یا نداشته باشد. برای من اصل موضوع نوشتن و انتشار کارهایم است. اینجا هم که هستم مجبورم، به این خاطر مهاجرت کردم که کارم را بکنم و به این خاطر برمی گردم که باز هم کارم را بکنم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.