بخش اول: رابعه بلخی / نگارنده: نیما خرمروز
نخست قبل از پرداختن به شعر رابعه باید به مسئلهٔ زن در جامعهٔ ایران پرداخته شود و شأن و جایگاه وی را در ادب ادوار گذشته -که خود انعکاسی است از دیدهها و شنیدهها در دور متمادی- مورد واشکافی قرار داد. آن گونه که برمی آید زنان همواره مورد بیمهری و بیتوجهی جامعهٔ خویش بودند و هیچگاه فرصتی جهت بروز استعدادهای خود نیافتند. گاه برخی روشنفکران هم درین عقبماندگی نقشی به سزا ایفا کردهاند. دکتر شفیعی کدکنی-محقق و استاد دانشگاه- در جدیدترین کتاب خود «با چراغ و آینه» اشارتی کوتاه به احادیثی دارد که در متون ادب و مجامیع روایی شهرت بسیار یافته و چون این قبیل احادیث را منسوب به پیغمبر اسلام دانستهاند، سهل است که تأثیر به سزایی در روان و افکار شعرا و نویسندگان-نه به طور عام- داشته است. ۱[i]احادیثی نظیر «موت البنات من المکرمات» که به صورت «دفن البنات من المکرمات» نیز آمده، چنان مورد توجه قرار گرفته که شاعر ایرانی عربسرایی حزنآمیز فریاد سر میدهد که: اگر دخترانم و گناهانم نبود با شوق به سوی مرگ پرواز میکردم. ۲
خاقانی-حسان العجم- آن شاعر قصیدهسرای مشهور که به هنگامهٔ گذر از ایوان مدائن و یادآوری حشمت و شوکت ایرانیان اشک از دیده روان میدارد و عجز کنان آواز سر میدهد که:
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان… ۳
در مواجهه با مقام زن به آن چنان خطایی مرتکب میشود که زن را عملا موجودی دونمایه و ناچیز بر میشمرد به گونهای که در دیوانش میتوان به اشعاری برخورد که شاعر به سرافکندگی از تولد دختر خود سخن به میان آورده:
سرفکنده شدم چو دختر زاد بر فلک سر فراختم چو برفت
ماتم عمر داشتم چو رسید «عمر ثانی» شناختم چو برفت
محنتش نام خواستن کردن دولتش نام ساختم چو برفت ۴
همچنین در جایی دیگر میگوید:
اگر چه هست بدینسان خداش مرگ دهاد! که «گور بهتر داماد» و «دفن اولیتر»
اگر نخواندی «نعم الختن» برو برخوان و گر ندیدی «دفن البنات» شو بنگر
مرا به زادن دختر چه تهنیت کنند که کاش مادر من هم نزادی از مادر! ۵
در چنین فضایی است که زنان ایرانی ننگ سکوت را نپذیرفتند و خشم نهانی خود را در صورت «حلیه النسا» عرضه کردند و با سرایش شعرهایی زنانه به نقد افکار رایج جامعه برآمدهاند. تذکرهٔ عرفات نمونهٔ آشکاری است از شعرهای اعتراضی، آنجا که از شاعر زنی به نام منیژهٔ قاینی خراسانی سخن میآورد که در اعتراض به شوهر خود شعری سروده که حین طنزگونه بودنش، رویکردی اعتراضی نسبت به دههها سال شعر خشونت آمیز علیه زن دارد:
طلاق از تو گیرم تو را در کنم به کوری چشمت دو شوهر کنم:
یکی امرد تازهٔ نوجوان دوم ظالمی، ترکمانی عوان؛
به آن نوجوان عیش و عشرت کنم به آن ترکمانت حوالت کنم ۶
سرودن شعری با این مضمون و پیام، آن هم در جامعهٔ آن روزگاران (قرن ۱۰-۱۱) نه تنها معمول و رایج نبوده به نوعی سنتشکنی محض هم به حساب میآمده است.
حالیا نباید این نکته را نیز نادیده برشمرد که تمام مردان نگرشی منفی به زن و دختر نداشتهاند، بلکه بعضی شاعران مرد نیز بودهاند که در اشعار خود خواهان مساوات و یا رجحان دختران بر پسران میشدهاند. ۷ تقریبا با شکلگیری مشروطه و بروز و ظهور عقاید جدید در جامعه، مسئلهٔ زن نیز به گونهای دیگر مورد بررسی قرار گرفت به نحوی که «نسائیات» از المانهای مهم شعر مشروطه به حساب آمد. زن در شعر مشروطه گاه در قالب دختری نجیب سر به در میآورد که پند پدر پیر خود را به جان دل پذیراست؛ هم چنان که سید اشرف گیلانی به نصیحت دخترکان میپردازد:
ای دختر من درس بخوان، فصل بهار است بیکار به خانه منشین، موقع کار است…
وگاه در شعر ایرج سر به در میآورد که وجه تشابهی به زنان مورد نظر سید اشرف ندارد، زیرا که ایرج وی را به گونهای دیگر میبیند:
بر سر در کاروانسرایی تصویر زنی به گچ کشیدند…
زمانی نیز مادری دلسوز میشود آنچنانکه در اشعار بهار، عارف، ایرج، لاهوتی و…
از قِبل همین فعل و انفعالات و تغییرات در ماهیت شعر زنان است که از شعرهای ضد زنانه به شاعران زنی برمیخوریم که هر یک در جامعه و زمانهٔ خود آن چنان سرآمد و شهره گشتند که شعرشان و اندیشهٔ حاصله از تجارب زندگانی، آنان را در زمرهٔ شاعران برتر وگاه صاحب سبکی خاص قرار داد. سخن از زنان شاعر و شعر آنان مبحثی است مفصل که در این مقال فرصت بازگویی آن میسر نیست، حال آنکه سعی حقیر بر پرداختن به تنی چند از این شاعران نام آور است که هر یک در زمانهٔ خویش گرهگشای بغضهای کلاف فرو خوردهٔ ادب دوران خود بودند و اگر نه بیش از مردان- حداقل- پایاپای ایشان آثاری ارزنده و بعضا ماندگار از خود خلق کردند. بسی بجاست پیش از پرداختن به هر شاعر زنی سراغی از رابعهٔ بلخی گیریم و آثار شعریاش را مورد بررسی و تعمق قرار دهیم چه که زندگانی مادر شعر پارسی چراغ راهی تواند بود که ما را به شناخت بهتری از تحولات شعر زنان و آنچه زنانگی در شعر خوانندش خواهد رساند. بنابراین در آغازین بخش این مقال به رابعه و شعر او خواهم پرداخت، باشد که گشایشی حاصل شود…
رابعه بلخی «مادر شعر پارسی»
رابعه دختر کعب فزداری که به رابعه بلخی نیز شهره است از جمله شاعران پارسیگوی نیمهٔ نخست سدهٔ چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳ میلادی) است که در شعر طبعی روان داشت و اشعارش- خاصه غزلیات او- به منتها درجهٔ روانی و بلاغت بودهاند. پدرش کعب فزداری، سالیان پیش از ولادت وی به خراسان کوچیده و به سمت فرمانروایی بلخ و سیستان و قندهار و بست منصوب گشته بود. از تولد و دوران طفولیتش اطلاعی چندان موثق در دست نیست. آن چنان که عطار نیشابوری در حکایت بیست و یکم کتاب الهینامه خویش در بحر هزج مسدس محذف گفته است وی دختر کعب فزداری، والی بلخ بوده و خواهرِ برادری به نام حارث. به جهت علاقهٔ شدید پدر از کودکی به تعلیم و تربیتش توجهی خاص شده و به آنچنان درجهای از توانایی و تبحّر در هنر و فنون مختلف رسیده که پدر وی را ملقّب به زینالعرب «زینت قوم عرب» میکند. عطار هم چنین وی را در شعر و نقاشی توانا و در شمشیرزنی و سوارکاری به غایت ماهر میدانسته است. شهرت رابعه تا حدّی مدیون عشقی است شاعرانه به بکتاش ۸ -کلید دار خزانه و سردار جنگی دربار حارث – که خود شور و حال عجیبی به شعر وی میبخشد. رابعهٔ جوان عاشقی سرگشته میشود به نحوی که آتش عشق بکتاش درون او زبانه میکشد، او که دیگر سر از پا نمیشناسد رقعهای خطاب به بکتاش نوشته و تصویری از خویشتن ترسیم میکند و به دایهٔ خود که از این عشق جانسوز آگاه شده، میسپارد تا ضمن ارسال نامه رابط میان این معشوق وعاشق شود. بکتاش به محض رویت نامه و تصویر وی آن چنان مجذوب معشوقه شده که همان دم جواب نامه را میدهد. رابعه که عاشقی سرمست است، عشق عاشق را چون مانعی میداند که او را به بندش آورده، عجزکنان گوید:
عشق او باز اندر آوردم به بند کوشش بسیار نامد سودمند
توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن سختتر گردد کمند ۹
عشق دریایی کرانه ناپدید کی توان کردن شناای هوشمند؟
عشق را خواهی که تا پایان بری پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند
نامه نگاریهای این عاشق و معشوق ادامه مییابد و این فرصتی است بیبدیل که رابعه ضمن بیان عشق خود، در میدان بلاغت بتازد، طبعآزمایی کند و در هر نامهای شعری جدید خطاب به عاشق بفرستد. عطار نیشابوری به زیبایی تمام شرح واقعه کرده و از تبحّر او در کار شعر همگان را آگاه میسازد؛ هم چنین از طبع بلند او در غزل خبر میدهد که شبانهروز به روانی و بلاغت شعر را تصویر و زندگی میکرده است:
نمیدانست کاری آن دل افروز بجز بیت وغزل گفتن شب و روز
روان میگفت و شعر و میفرستاد بخوانده بود گفتی آن بر استاد
غلام آن گه به هر شعری که خواندی شدی عاشقتر و حیران بماندی ۱۰-۱۱
آن گونه که در روایت است، بکتاش روزی رابعه را تنها درون دهلیزی مییابد، شتابان آستینش را گرفته، پرسان خطاب به او گوید که:
چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی میکنی؟
رابعه در حالتی که آستین از او میفشاند در جواب به تعرّض گوید:
عشق من به تو بهانه ایست بر عشقی عظیمتر.
عطار در بخشی از روایت خود، اشارتی به شجاعت بیبدیل رابعه در میدان جنگ کرده آن گونه که در هنگامهٔ حملهٔ دشمن به بلخ، مبدّل در پی بکتاش رفته و پس از خستن و مجروح کردن تنی چند از سپاهیان خصم، تن نیمه جان بکتاش جوان را که زخمی نیز بوده بر اسپ کشیده و وی را از چنگ دشمنان رهایی میبخشد. عطار خود این صحنه را این گونه بیان ساخته:
بگفت این و چو مردان برنشست او از آن مردان تنی را ده بخست او
برِ بکتاش آمد، تیغ در کف وز آنجا برگرفتش برد با صف
نهادش پس نهان شد در میانه کساش نشناخت از اهل ِ زمانه
شوربختانه، این عشق آتشین دیری نمیپاید که چون عشق راستین هر عاشق و معشوقی خورشیدش افول میکند. عطار در همین روایت خود خبر از دیدار رابعه با آدم الشعرای شعر پارسی، رودکی، میدهد که در راه بخارا با وی آشنا گشته و رابعه را به جهت تواناییش و تبحّرش در شعر پارسی میستاید. این شاعر نیشابوری در ادامه با ابیاتی بینظیر شرح واقعه میکند:
نشسته بود آن دختر دل دلفروز براه و رودکی میرفت یک روز
اگر بیتی چو آب زر بگفتی بسی دختر از آن بهتر بگفتی
بسی اشعار گفت آن روز اُستاد که آن دختر مجاباتش فرستاد
ز لطف طبع آن دلداده دمساز تعجب ماند آنجا رودکی باز
رودکی پس از دیدار با رابعه رهسپار بلخ میشود ودر ضیافت شاهانهٔ امیر سامانی شعری از رابعهٔ عاشقپیشه میخواند و داستان آشنایی خود با رابعه وعشق وی را به بکتاش بازگو میکند، غافل از اینکه برادر وی- حارث- در بزم مطرحه حاضر بوده، شوریده حال و بریده نفس، خشمگنانه به بلخ رجعت میکند. نخست صندوقچهٔ حاوی اشعار رابعه را در اتاقک محقر بکتاش مییابد و به ظنّ ارتباط نامشروع، بکتاش را به زندان افکنده و رابعه را به گرمابه میفرستد، دستور میدهد فیالفور رگ دستان او را بگشایند و درِ گرمابه را مسدود کنند. روز بعد از واقعه در پی بازگشایی درِ گرمابه، جسد بیجان رابعهٔ شوم بخت را میبینند که با خون خود اشعاری خطاب به بکتاش نوشته. بکتاش به محض باخبر شدن از زندان گریخته و به قصد انتقام سر از تن حارث جدا میسازد و بر مزار معشوقهٔ خود رفته، جان خویش را میگیرد.
رابعه را به حق باید اولین شاعر شهید شعر پارسی قلمداد کرد. او که در نقطهٔ خلاف جامعهٔ مردسالارانهٔ خود نفس میکشید، آن چنان متمایز از دیگر زنان بود که حتی از پی مرگش نامش در دفاتر شعری و نوشتاری بسیاری از بزرگان ادبی یافت نشد. مولانا که خود زادهٔ بلخ بود و ایامی چند در آن دیار زندگانی کرده، نه تنها ذکری مختصر از کشتار مهیب بلخ نمیکند که یادی از رابعه در آثارش یافت نمیشود. فقیه مدرسهٔ دیروز قونیه که در پی دیدار با شمس تبریزی فارغ از دنیا و احوالات اطراف گشت، به طور خاص با مسئلهٔ زن در تضاد بود و زن را عملا نماد درماندگی و سیهروزی مردان میدانست؛ آن چنان است که از نقصان عقل زن سخن به میان آورده، میگوید:
بر زن و بر فعل او دل مینهید عقل ناقص وانگهانی اعتمید ۱۲
مقایسه کنید با:
چو عکسی و دروغینی، همه برعکس میبینی چوکردی مشورت با زن، خلاف زن کن ای نادان
عطار اما رویکردی مثبت به مسئلهٔ زن دارد و آن گونه که رفت به کرات از رابعه سخن به میان آورده و شرح شهادتش را بیان داشته است. محقق ارزشمند – مهریه آذرخش- از عطار و به ویژه توجه خاص او به رابعه سخن رانده؛ میرساند که عطار در مثنوی الهینامه، داستان عشق خونین مادر شعر پارسی را در ۴۲۲ بیت و یا به روایتی ۴۲۸ بیت بیان داشته. رابعهٔ هنجارشکن در عمر کوتاه پرثمرش، به ستیز با نظام فکری عصر خود بر میخیزد؛ او که نه چون زنان هم عصر باورمند به انتخاب شدن است به راه پر فراز و نشیبی گام میگذارد که معدودی در آن وارد شدند و تمامشان سرفراز بدر آمدند. به عشقش پاسخ میدهد و انتخاب میکند تا انتخاب نشود. آن گونه که در عاشقانههای زیبای ادب پارسی نیز نه همیشه مردان بل زنان عاشق میشدند و خود مرد دلخواهشان را انتخاب میکردند، چنانکه رودابه عاشق زال میشود و تهمینه در سمنگان شیفتهٔ رستم دستان، منیژه به بیژن عشق میورزد و شیرین به خسرو و بسیارانند چون ویس و رامین و…
رابعه نیز دل به این تند راه میبندد و استواری میکند در عشق راستینش. عشقی که به قیمت جانش تمام میشود اما با خونابههای رابعه بر دیوار حمام، ماندگار قرون و اعصار میگردد:
کاشک تنم باز یافتی خبر دل کاشک دلم باز یافتی خبرتن…
در این میان باید به وفاداری بکتاش و آتشینه بودن این عشق متقابل نیز اشارتی کرد. آنجا که به هواخواهی از رابعه سر از تن برادر ناجوانمرد جدا کرده و گویی که روح خود را محلول در رابعه میبیند زندگانی بی ا را ننگ دانسته و جان خویش را هدیهای به معشوق میکند. نکتهٔ مهم، پرداخته نشدن به زندگی رابعه و تأثیر اوست بر سنت رایج. چگونه است عاشقانههایی با آب و تاب در ادب ما شکل گرفتهاند که گاهی رنگ و بوی ملی نداشتهاند و شاعرانی بس نیکو به تمجید از آنها اقدام کردهاند حال آنکه رابعه بسیار مهجور از بیم تکفیر شدن بارها به دست عارفان روشن ضمیری چون ابوالسعید ابوالخیر، عبدالرحمان جامی، عطار و… در تذکرهها و دیگر متون صرفا تطهیر گشته و از او بیشتر به نام شاعری چون دیگران یاد میشود؟ ۱۴
سخن بیغرض و منصفانه در باب مادر شعر پارسی، نیازمند درکی است از شرایط جغرافیایی و اجتماعی مردمان در دورهٔ رابعه – یعنی عصر سامانی- عصر رابعه و رودکی و بسیار دیگر از بزرگان فرهنگ و هنر و ادب.
دورهٔ سامانی را به قضاوت بسیارانی از تاریخدانان، دورهٔ شکوفایی دوبارهٔ ایران دانستهاند. عصری که پژوهشگر دانا –سلمان راوش- در مقالهٔ خود «رابعه بلخی یا حمامهای در حمام خون ذؤیان خرد» به نقل از مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب در رابطه با سلالهٔ سامانیان نویسد که:
«سلالهٔ آل سامان با آنکه نسب خود را به بهرام چوبینه میرسانید در کار فرمانروایی بر تدابیر ملکداری کمتر از انگیزههای قومی اتّکا نداشت. اکثر امرای این سلسله در کار ملکداری به سنتهای گذشتگان و تدبیرهای پیشینیان آشنا و علاقهمند بودند، از جمله اسمعیل بن احمد، در فتنهٔ اسپیجاب برای آنکه وزیر خود را متقاعد و با خود هم دستان کند به وصایای اردشیر استشهاد میکرد. نوادهٔ او نصر بن احمد که ممدوح رودکی بود در همهٔ کارها بر وفق رسم پیشینیان به مشورت پیران کار میراند.
نخستین امرای این سلسله در تمهید دولت و تحصیل استقلال مملکت، طرح احیای فرهنگ گذشتهٔ ایران را، وسیلهای برای مقصود کردند، اما در خطّهیی مانند ماوراءالنهر که در آن از دیرباز همواره اتباع ملل و ادیان مختلف چون زرتشتی و مانوی و بودایی و مسیحی با هم میزیستهاند؛ اجتناب از هرگونه تعصب دینی نیز ضرورت داشت. از این رو سامانیان در عین آنکه اهتمام به نشر فرهنگ و مآثر قدیم ایران داشتند، توجه به فرهنگ اسلام از قرآن و تفسیر تا حدیث و فقه را نیز از یاد نبردند و احیای فرهنگ ایران را مستلزم اظهار مخالفت با فرهنگ اسلام نشمردند.»۱۵
عصر سامانی فرصتی بس شگرف بود تا ایرانیان به اتکای فرهنگ دیرپای خود، در میدان بلاغت ادب بتازند و با بهرهگیری از کتب ادیانی چون مانوی و زرتشتی و خداینامههایی که از دیرباز به یادگار مانده بودند و هم چنین فرصتپذیری از جغرافیای منطقه –خاصه خراسان بزرگ را- که به دور از بسیارانی تحولات بود در پی احیای آئین و فرهنگ ایرانی برآیند. ازین رو شاهنامهٔ فردوسی پدید آمد که خود آئینهٔ تمام نمای فرهنگ و مدنّیت ایرانی است. رابعه اما در منطقهٔ خراسان بزرگ و در روزگار سامانیان میزیست. سرزمینی و زمانهای که به دور از تأثیر فرهنگ عرب از بزرگ تا کوچکش زبان پارسی را سخن میگفتند و عصری که بزرگانش کم نبودند و فضیلتهاشان بیاندازه و خارج از شمارش بود. اندیشگی رابعه مملو از فرهنگ بومی و ملّی است؛ آنجا که در غزلی زیبا بگفته است که: ۱۶
ز بس گل که در باغ مأوا گرفت چمن رنگ ِ ارژنگ مانی گرفت ۱۷
بس نیکوست رابعه را شیرزن یگانهٔ عصر بنامیم. وی در زمانی به پاسداری فرهنگ دیرپای ایرانی قیام میکند که ردپای لگام اسپان سربازان خلیفه در همه جا به گوش میرسد. رابعه درین بیت پرمعنا ضمن تمجید از مانی، کتاب ارژنگ او را به یقین نمادی از آن آئین میداند.
رابعه کار را ازین فراتر برده و در دومین بیت این غزل، رندانه نامی از تبت میبرد. پرواضح است؛ نام شهری چون تبت که خود شهر بودایی به شمار میرفته و زرتشتیانی چند نیز در آن دیار آتشکدههایی داشتند، نشان از تفاوت اندیشگی او و وسعت نظرپردازیاش دارد:
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت جهان بوی مشک از چه معنی گرفت؟
او که حشمت و بزرگی امپراتوریهای ایرانی را همیشه از نظر میگذراند، در دل خواهان بازگشت به عصر طلایی ایران زمین است. عصر کسرایان تاجدار و پر منزلت و عصر تجلّی این کهن بوم و بر:
سر نرگس تازه از زر و سیم نشان سری تاج کسری گرفت ۱۸
امالشعرا در محیط فرهنگیای که تعصبورزی در آن راهی نداشت، هوشمندانه به بیان ادیانی چون مانوی، زرتشتی، بودایی و میترایی میپردازد، لیکن بسنده نکرده مسیحیان را نیز از زیرنظر گذرانیده با ایماژی فوقالعاده زیبا، لباس کبود رهبانان را نمادی از دین مسیحی بر میشمرد و از ایشان نیز نامی به میان میآورد:
چو رهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین ترسا گرفت ۱۹
نتیجتاً در زمانهٔ رابعه شرایط به گونهای بود که نمایندگان ادیان در کار دین خود مشغول بودند و تماما در آزادی زندگی میکردند. گویی که راهبههای زیادی نیز بودند و در شهر با البسههای خاص خود همواره در گذر.
بدیهی است شرایط زمانه نقشی مهم در آزاد اندیشی امالشعرا و صمیمیت او داشته است، به گونهای که مصالحه را بر مجادله ترجیح دادی و بر زیباییها نظر داشتی نه زشتیهای روزگار.
رابعه را به جد مادر شعر پارسی گفتهاند. او که به نظر نخستین زن شاعری است درادبیات ایران که اشعاری چند نیکو از خویش به یادگار گذاشته است؛ همواره در قدیم و جدیدترینِ تذکرهها نامش به میان آمده. برای مثال محمد عوفی در لباب الالباب خود نویسد:
«رابعه بنت کعب الفزداری، دختر کعب، اگر چه زن بود اما به فضل بر مردان جهان بخندیدی، فارس هردو میدان و والی هردو بیان، بر نظم تازی قادر ودر شعر پارسی به غایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدّت طبع، پیوسته عشق باختی و شاهد بازی کردی و او را «مگس رویین» خواندندی و سبب این نیز آن بود که وقتی شعری گفته بود:
خبر دهند که بارید بر سر ایوب ز آسمان، ملخان وسر همه زرّین
اگر ببارید زرین ملخ بر او از صبر سزد که بارد بر من یکی مگس رویین» ۲۰
این مگس رویین شعر پارسی در تمام اوزان و بحور مطرحهٔ زمانهٔ خود شعر ساخته و پرداخته کرده بود. عطار- این شاعر شهیر سدهٔ هفتم- در باب شعر و شاعری رابعه همی گوید:
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود که گویی از لبش طمعی در آن بود
هم اینک از وی جز هفت (به روایتی یازده) غزل و قطعه بیشتر در دست نیست. یکی از دلایل شاید برادرش حارث باشد که بیشتر آثار خواهر خود را از میان برد. حال آنکه فاکتور زمان را هم نمیتوان ناچیز قلمداد کرد به گونهای که به نظر میرسد بیشتر آثارش در گذر زمان از میان رفته باشد. رابعه را به نوعی مخترع بحور و اوزان جدید در شعر پارسی دانستهاند. شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم، اعتقاد بر ورود بحر مسدّس مخنّق در شعر پارسی توسط رابعه دارد:
ترک از درم درآمد، خندانک آن خوبروی چابک، مهمانک
رابعه وعشق وی آن چنان زبانزد خاص و عام گشته است که نه تنها عطار بلکه جامی در نفاحت الانس و رضا قلی هدایت در مجمع الفصحا و بعضی دیگر افراد در این باب سخنها گفتهاند، گویی که در بیشتر موارد صرفا به ذکر نام او بسنده کرده و بیش از آن مطلب مهم دندانگیری به میان نیاوردهاند. لیلی رشیتا- نویسندهٔ خوش فکر افغان- در خصوص عشق رابعه معتقد است که:
«برعکس آنچه که عرفا عشق او را به بکتاش، حقیقی نه بل مجازی میپنداشتهاند، اشعارش محض بازگوی احساساش نسبت به بکتاش بوده است. از هفت قطعه شعر رابعه که بجا مانده است، پنج تای آن در وصف عشق ناسوتی و دو تای آن در وصف زیبایی طبیعت سروده شده است.»۲۱
اما رابعه شاید به گونهای دیگر به عشق بنگرد، آنجا که سخن از درد عشق به میان میآید:
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر وغم کشی چون بهجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من
اضافه کنم عشق رابعه را باید عشقی زمینی دانست و فارغ از هر قضاوت عجولانهای به میل عاشق شدن و بودنش اشاره کرد آنجا که خود گوید:
نعیم بیتو نخواهم جحیم با تو رواست که بیتو شکّر زهر است و با تو زهر عسل
و یا در جایی دیگر:
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم به تابه بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بر بر
چون سخن از عشق رابعه است، لازم میدانم که بگویم و یادآوری کنم این نکته را که شهید شعر- رابعه بلخی- در گرمابهای به قتل رسید آن هم بدست برادری که او را مجرم و جرمش را عشق میدانست. پرسش پیش رو این است که عشق آیا به تنهایی خویش دلیلی تواند بود برای حارث تا قاتل خواهر شود یا صرفا بهانهای بود بدست برادر عاشق کش که خواهر را به قتل برساند؟
شاید هم عشق به بکتاش، آن هم از جانب رابعه که در حکم خواهر شاه به شمار میآمد دلیلی موجه بود تا برادر به جهت حفظ سلطنت خود مانع از وصول این دو شود، مبادا که فرزند حاصله تخت سلطنتش را به لرزه آورد. رابعه خود درین باب زیباتر به مواخذهٔ برادرش پرداخته و با چکیدهٔ قطرات خونش بر دیوارهٔ حمام به یادگار نگارد:
مرا به عشق همی متهم کنی به حیل چه حجت آری پیش خدای عزوجل
این تک بیت به تنهایی گواه بر اختلاف نظر این دو و قربانی شدن رابعهٔ شعر تواند بود. بسی شایسته است که یادی از الهامهء مفتاح کنم آنجا که در کتاب جغرافیای تاریخی بلخ و جیحون نگارد که:
«حارث به سبب این نسبت عاشقی، تصمیم به قتل خواهر میگیرد. ابتدا غلام را در چاه افگنده، سپس رگزن را فرا خوانده که رگ رابعه را قطع کرده، بگذارد تا آخرین قطرهٔ خون او بریزد. رگزن امر او را اطاعت میکند و رابعه را در حمام رگ میزند، و درِ حمام را بر روی او با خشت و گچ میبندد. رابعه به خون خود بر دیوار مینویسد:
مرا به عشق همی متهم کنی به حیل چه حجت آری پیش خدای عزو جل» ۲۲
مسئلهٔ مهمی که باید با تأملی بیشتر مورد بررسی قرار داد، مسئلهٔ اختلافات طبقاتی و بعضا نژادی است که منتج به قتل رابعه شد. گوئیا شارحان شریعت در دورههای پسین فتوا به برائت حارث دادند و دلیل قتل رابعه را عملی نکو در جهت حفظ عصمت خاندان وی برشمردند. در تذکرهها، بکتاش را غلام و هم او را غلامی از حارث برشمردهاند. اما آیا او به واقع غلامی بوده است از آن حارث که حد و مرز خود را بازنشناخته و در پی رابطه با خواهر شاه برآمده یا دلاوری که امید یک کشور و سرداری شجاع در جنگ علیه خصمان بوده و همواره در پاسداری مرزهای کشور حاضریراق خدمت بر میآمده است؟
سلمان راوش در مقالهٔ زیبای خود به نقل از تذکرهها میآورد که:
«بکتاش نیز به عشق رابعه مبتلا شد. یک ماه بعد در جنگی که برای برادرش (حارث) روی داد بکتاش زخمی شد و نزدیک بود که اسیر شود که ناگاه زنی رو بستهای خود را به صف دشمن زد و تنی چند از آنان را کشت. و بکتاش را نجات داد و لشکر حارث پیروز شد.» ۲۳
بسی روشن است، رابعه در مقام یک زن با شجاعتی که او را زیبنده بود در میدان جنگ حضور بهم رسانیده و پایاپای مردان جنگیده است اما نکتهٔ دیگر حضور بکتاش در جنگ و زخمی شدنش است وقتی که رابعه به مداوای زخمهایش اقدام میکند و او را به میدان کارزار بازگردانیده تا این بار پیروز از میدان بیرون آید. پر واضح است بکتاش نمیبایست یک غلام به حساب میآمد بل سردار جنگی بوده، حال آنکه در دیگر تذکرهها همواره اشاره به آشنایی رابعه و بکتاش شده است و اینکه رابعه اول بار بکتاش را در بزمی به میزبانی برادرش میبیند و دلباختهاش میگردد. اندک تأملی درین باب چنین دست میدهد که بکتاش را غلام قلمداد نکنیم زیرا غلامان در بیشتر شرایط به مجالس شاهانه راهی نداشتهاند. دلیل دیگر این مدعا به غل و زنجیر کشیده شدن بکتاش است، چه که حارث او را نکشته و شاید قتل وی موجبات شورشی در درون یا برون دستگاه سلطنتیاش میشده و این دلیل بزرگی مقام بکتاش در دربار و نزد مردمان به حساب میآید زیرا قتل غلام آن هم از جانب کسی که از خون خواهر نمیگذرد کمتر کاری است که حارث میتوانست انجام دهد. بکتاش اما به واسطهٔ نفوذ و رابطین خود حتی از زندان بدر آورده میشود و به هنگامهای که از قتل رابعه آگاه شده به قصد انتقامگیری سر از تن حارث جدا میکند و سپس به جهت اثبات عشق خود در کنار معشوقه جان خود را میگیرد و بدینسان همگام با رابعه جاودانه میشود.
سخن در خصوص عشق رابعه را در اینجا به پایان میرسانم و به عرفان رابعه خواهم پرداخت. گویی که عرفان رابعه بحثی است مفصل و در مجمل فرصت بررسی تمام جوانب و زوایای آن میسر نیست اما آنچه مبرهن است، از ۷ یا ۱۱ شعر بازمانده، رابعه، بیشتر توصیف احساسات درونی خود را کرده و از نظرگاه همین توصیفات زیبا که ذاتا از وی صادر میشده و علی الاتصال آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند به بیان عشق بهانهگیر پرداخته، اما این مهم هرگز سبب نادیده گرفتن طبیعت روحافزای محیط اطراف او نمیشده است بل شاعر عاشق یا بهتر بگویم عاشق شاعر با طبیعت رفاقتی دیرینه دارد چه بسا گلی کوچک هم که در باغ مأوی گیرد او را به فکر فرو میبرد:
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت چمن رنگ ارژنگ مانی گرفت…
بازگردیم به عرفان رابعه؛ بسیار معتقدند که رابعه نه یک عارف که شاعری بوده است صاحب سبک. هم نامی او با رابعهٔ عدویه و رابعهٔ شامیه- که هر دو از زنان عارف بودهاند- همچنین ذکر نام رابعه در الهینامهٔ عطار و روایت شیخ ابوالسعید ابوالخیر- از عرفای شهیر- این شائبه را به وجود آورد که او نیز چون دیگر عارفان عصر بوده است، حال آنکه سلمان راوش در مقالهٔ خود، نظری کاملا خلاف دارد، او برده شدن نام رابعه توسط عطار و ابوالسعید ابوالخیر را صرفا اقدامی تاکتیکی در جهت حفظ نامش از گزند کوتهنظران میداند و به صراحت در مقاله زیبای خود مینویسد که:
«… حضرت عطار، عارفانه ضمن آنکه جهت غفلت کافران عشق و منکران انسان شمردن زن و حفظ آبروی رابعه به نوعی عشق انسانی او را مطابق شریعت منکران عاطفههای انسانی، عمدا پیوند واژگونه به جایی دیگر میدهد […] ابوسعید ابوالخیر بلخی [نیز] در حق رابعه الطاف نموده و با بهانه اینکه رابعه نه عاشق بکتاش بل عاشق الله بوده و بدینگونه جسد و مرقد مبارک رابعه را از شر تکفیر تازیانهنوازی و ویرانی کافران و منکران نجات داد […] ذکر خیر رابعه از سوی عارف بزرگ و نامی بلخ ابوسعید ابوالخیر هم در نهایت عارفانه و هشیارانه برای به سکوت واداشتن کافران عشق و منکران ارزشهای انسانی زنان به عمل آمده است…» ۲۴
هر آنچه بوده است، رابعه توانسته در عمر کوتاه پرثمر خود تأثیری شگرف بر پیکرهٔ جامعه و ادوار متمادی داشته باشد، شعر او هنوز پس از گذر قرنها دل نشین است و عشق وی رنگ ولعابی خاص به شعرش بخشیده. افسوس که خود ثمرهٔ درخت پر بار خویش را هرگز نچشید!
در خصوص مرگ رابعه اطلاع زیادی در دست نیست، اما به احتمال زیاد زمان مرگش پیش از مرگ رودکی بوده است، بنابران شاید بتوان تاریخ مرگش را پیش از ۳۲۹ هجری قمری قلمداد کرد.
اشعار رابعه بلخی
اشعار رابعه بلخی را از اینجا بخوانید
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.