همهچیز از دبیرستان جم قُلهک شروع شد. ۶۰سال پیش هردو ۱۳ساله بودند؛ یکی پُرشَروشور و دعوایی، دیگری آرام و منزوی و سودایی. یکبار هم با هم دستبهیقه شدند. آنها اما پشت میزهای همین دبیرستان بود که جهان را کشف کردند. سالها گذشت؛ سالهای بد؛ سالهای خوب. زندگی دام نبود برایشان؛ عشق بود. حتی حالا بعداز ۶۰سال مرگ هم برایشان دام نیست، چراکه یاران گمشده آزادند. زندگی به آنها لبخند زد: عباس کیارستمی قلههای فیلمسازی دنیارا درنوردید، جایزههای بزرگ را با خود به خانه آورد و با نگاه مرموزی که پشت عینک تیره پنهان شده بود، قابهای عکاسان جهان را معنا بخشید؛ آیدین آغداشلو، پهنه پررمزوراز بوم را برگزید و در «سالهای آتش و برف» روایتگر «خاطرات انهدام» شد. گذشته را معاصر کرد و عصرِ حاضر را در چهرهای کهن به نمایش درآورد و اینچنین بود که مهارت و معنا در ساختههای تصویری او به هماهنگی و یگانگی رسید. در تمام این ۶۰سال آنها به هم نزدیک بودند و نبودند. خیلیها فکر میکردند این دو مناسبات خوبی با هم ندارند؛ اما ملاقات آنها در اسفند ۹۲ صفحه دیگری را در زندگیشان ورق زد. کیارستمی در بعدازظهری خاکستری، زنگ در خانه آغداشلو را به صدا درآورد تا چند لحظه بعد دیداری بهیادماندنی شکل بگیرد؛ آنها در کنار خاطرات تلخ و شیرین نوجوانی، درباره نگاهشان به جهان حرف زدند و با وسعت نظر تاثیر یکدیگر را بر هم کتمان نکردند. متن زیر تمام آن چیزی نیست که در آن دیدار گذشت. این گفتوگو دریچهای است کوچک به دنیای دو هنرمند، بازگشتی است به گذشته و تورق ایام. گفتوگویی نامتعارف که زوایای پنهان زندگی این دو را برای اولبار پیشروی مخاطبان میگشاید.
از دوران دبیرستانتان شروع کنیم. گویا کسان دیگری هم در دبیرستان «جم»، با شما همدوره بودند…
عباس کیارستمی: افرادی که از آن دوره زندهاند تعدادشان به انگشتان یکدست هم نمیرسد.
آیدین آغداشلو: یکی از آنها بهمن فرزانه بود؛ مترجم کتاب «صدسال تنهایی» که بهمنماه فوت کرد. خیلی غصه خوردم. متنی در موردش نوشتم که در سایتی چاپ شد. آدم عجیبی بود. اولینبار وقتی مرا به خانهاش دعوت کرد، دیدم روی هره پنجره اتاقش، قلوهسنگهای سیاهوسفید و آبی که در رودخانه صاف میشوند چیده است. پردهای از جلو چشمم کنار رفت و متوجه شدم قلوهسنگهای دور و بر انسان هم میتوانند زیبا باشند.
کیارستمی: این ماجرا مربوط به چه زمانی است؟
آغداشلو: حدود دوم دبیرستان بودم.
کیارستمی: هیچگاه ازدواج نکرد.
آغداشلو: نه.
کیارستمی: یکبار او را در رُم دیدم. خیلی هم نحیف شده بود.
آغداشلو: با ترجمه «صدسال تنهایی» کار بزرگ و ماندگاری کرد.
کیارستمی: کتاب دیگری هم داشت به نام «میشل عزیز» که یک مجموعهنامه بود و ترجمه خیلی خوبی بود. کتاب «صدسال تنهایی» یک نثر دیگر است. اما این نامهها طوری ترجمه شده انگار در حال خواندن همان نامهها هستید، نه کتاب.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.