یا عاشقشناسی تحلیلی یا میون این همه عاشق، کی می شه دوماد ایشالا؟
کارتون از: بزرگمهر رفیعا
انکار ناپذیر است گفتمان عشق همراه با دروغ در طول تاریخ که نمود آن در ادبیات و هنر برجستهتر و قابل مداقهتر است. رد پای دروغ را در هر پروسۀ عشقی میتوان گرفت.
گاه در ابتدای آن (وعدههای بیپشتوانه، فلان کار را میکنیم، فلان چیز را میخریم)؛ دروغهای اساسی (زن داشتن و نگفتن)؛ گاه در میانهٔ آن (پنهان کاری، دیر آمدن و گفتن جلسه داشتم، کماکان زن داشتن و نگفتن)؛ و بعضاً در انتهای آن (نمیتونم تحمل کنم -در حالی که ممکنه هنوز بتونه) یا مهرم حلال جونم آزاد (در حالی که میذاره اجرا پدرشم در میاره).
باز میگردیم به نقطۀ تلاقی ادبیات و هنر؛ شعر و ترانه: دروغ یا در نگاه سنتیتر “چیزِ اضافه” از کی وارد فرهنگِ خواستگاری شد؟ با بررسی چند نمونۀ شاخص در عرصۀ تجسم ادبیاتی عشق و دروغ، شالودۀ “وعده” و دروغ را در بستر رابطۀ عاشقانه نقد و مطالعه میکنیم.
۱.آغاز
حافظ: اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دل ما را… به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سمرقند و بخارا؟ حافظ؟ دو حالت دارد یا در حال نرمال نبوده و داده ساقی می باقی و به تدبیر او تشویش خمار آخر شده است یا مصداق چسیِ اضافی را به رشته تحریر در آورده است. حالا حافظی، بزرگی، آقای مایی، ولی سمرقند و بخارا؟ نمیگویی الگوی جوانانی؟
گرچه در تحلیل این شعر نوشتهاند حافظ اصلاً پایۀ این رابطه نبوده و اتفاقاً داشته میگفته “اگر طرف تونست مخ منو بزنه، منم فلان کارو میکنم”. که این نظر محتملتر است؛ چرا که یک حافظ شیرازی است خود، ولی خود اذعان میکند “اگر او بدست بیاره” در حالی که منطق عاشق و معشوقی در ادبیات سنتی ما منت کشیدن مذکر و موس موس کردن مؤنث است اما بنا به ویژگیهای هم وطنان کوشایمان حتماً آن موقع در گوشهٔ میخانه حسش نبوده تا آن ورِ میکده برود شماره بدهد. مضافاً حافظی که پایش را از رکن آباد آن ورتر نگذاشته اصلاً شاید نمیداند بخارا چیست، سمرقند کجاس…. یک چیزی گفته حالا. تیری در تاریکی.
در ادبیات معاصر البته نمونۀ گرته برداری از همین بیت را داشتهایم. شاعر جوان و معاصر ساسان مانکن در یکی از آثار خود میخواند:
بگو پشت سرت میگن چی؟ / تو مدلی مدله دیاند جی (اشاره به دلچهاند گابانا)
بینِ همه باز بیست تو میشی / و واست میخرم یه میتسوبیشی
شاعر پس از تعریف بسیار از معشوق؛ به او وعدهای میدهد که همانا خرید میتسوبیشی است. واضح است وعدههای عاشقان معاصر منطقیتر شده است اما کماکان جای مداقه و محاجه باز است. آیا به راستی شاعر تمکن مالی برای خرید میتسوبیشی را دارد؟ گرچه اگر هم داشته باشد وعدههایی دیگر اضافه میکند که علیرغم وعدههای حافظ شدنی و زمینیتر است.
(مقدمه:) دافهای مو بلوند خیلی بهترند از مو مشکیا
پیش اینا با بنزم پیش/ مشکیا من با پرشیا
(وعده:) ویلا تو فشم بخوای برات میخرم /کنسرت ساسی میبرم/ از رو بـرج میلاد میپرم
باید اذعان کرد وعدههای نسل جدید پرکتیکالتر و منطقیتر است. میشود ساسانِ مانکن را از دنباله روی مکتب شیراز و سبک آبادان و از وامداران حافظ در این امر مشخص دانست.
در قیاس این دو شاعر در باب وعده و توانایی انجام آن این دو بیت نیز قابل مقایسهاند:
حافظ شیرازی: گفته بودی که شوی مست و دو بوسم بدهی / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
ساسان مانکن: بلا بلا بلا بلا/ واسهات میخرم طلا ملا/ ادا مدا اصلا نیا/ بیا لپم رو بکن بوس/ بیا خودتو نکن لوس.
حافظ به هر تریبی بوده وعده را عملی کرده (طرف را مست کرده) اما خبری از انجام وعدۀ طرف مقابل نیست. اما در بیت دوم جدا از اینکه بوسهای را در قبال وعدهٔ طلا و ملا خواستار است کم کم فرهنگ تهدید را هم وارد ادبیات عاشقی میکند. (یعنی اگر این را نکنی برایت نمیخرم، پیش از این فرهنگ وعدۀ عاشقانه بر اساس متد تشویقی بوده، یعنی اگر دلم را به دست بیاری، برایت سمرقند را میآورم، اما پا را فراتر گذاشته و امر بوسه را امری وظیفهطور مطرح میکند و از معشوق میخواهد خودش را لوس نکند. این آغاز مسیری است که به فتیش توهین به مشعوق و متد تنبیهی به جای تشویقی در ادبیات عاشقانه ختم خواهد شد.)
نکتۀ ظریف، فرهنگ معامله در این نوع عشق است که با ارجاع به الگوی اصلی عاشقان و شاعران عاشق میشود فهمید گاهی هم وعدههای عاشق تماماً دروغ نبوده
نکتۀ ظریف، فرهنگ معامله در این نوع عشق است که با ارجاع به الگوی اصلی عاشقان و شاعران عاشق میشود فهمید گاهی هم وعدههای عاشق تماماً دروغ نبوده، مثلا در این شعر قطعاً حافظ عهد خود را ادا کرده، چه بسا سمرقند را بخشیده باشد حتی، چیزی که واضح است. دو نفر زیر یک سقفند در آخر:
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر (گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست).
عهد آن وقت شب جز دو امر (یا بوسه، یا آن کار دگر) معنای دیگری نمیدهد. پس میشود فهمید حافظ وعدهاش را عملی کرده و حالا نوبت معشوق است که طاقچه بالا بگذارد و به هر حال او هم وعدهای داده که حالا وفا نمیکند. اینجا دیالکتیک عشق و دروغ متجلیتر میشود.
از بررسی گزینهها مختلف وعدههای دروغین در ادبیات، میتوان به یک کهن الگو در جذب معشوق و تاًثیر وعده دست یافت.
الف- تعریف شدید از ظاهر و باطن (جذب حداقلی) ب- آغاز وعدهها (عملی یا غیر عملی- جذب حداکثری)
اما مسئلهٔ اندازۀ دروغ و حجم وعدهٔ پیشنهادی تا جایی قابل باور است و در طول تاریخ اغلب معشوق را خر کرده است (کما اینکه حافظ با آن شرحی که رفت طرف را تا پای خانۀ شخصی خویش هم همراهی کرده (حالا عهد اصلی به جای آورده نشده یا بیعرضگی حافظ است یا درایت مسئول سانسور آن دوره)
(ر ک: شمع را باید از خانه برون بردن و کشتن…. تا که همسایه نداند که تو در خانهٔ مایی)
میفرماید:
کوهو میذارم رو دوشم /رخت هر جنگو میپوشم/ موجو از دریا میگیرم /شیرهٔ سنگو میدوشم/میارم ماهو تو خونه/می گیرم با دو نشونه/همهٔ خاک زمینو میشمارم دونه به دونه/اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره/اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
منتقدین در این فقرهٔ وعده-بعیدِ مقفّا، جملگی معتقدند شاعر رد داده. منتقدین جملۀ مخاطبین را دعوت میکنند به تصور آقای داریوش در شرایطی که لباس سربازی تن کرده، کوه روی دوشش است، موج توی دست راستش، شیره (ی سنگ) در دست چپش. ماه را گرفته به دندان و با پا دارد در خانه را باز میکند. تازه بعدش میخواهد بنشیند خاک زمین را دانه دانه بشمرد. بشمر تا اموراتت بگذرد! (شیرهٔ سنگ را چطور میدوشند؟)
اما منتقدین دموکرات بر این باورند که در این فقره شاعر ذکاوتی ضمنی هم داشته. چرا که امر بعید را بر پایۀ فرض بعیدتر بنا کرده. پس سریع احساس زرنگ بازی نکنید تیکه بندازید مسخره کنید دو صفحه مطلب بنویسید. شاعر اشاره میکند اگر “چشمهات” بگن آره. نه خودت. نکتۀ ظریفی است. شاعر میگوید اگر روزی چشمهات تونست حرف بزنن و بگن آره؛ اوکی منم همۀ این کارا رو برات میکنم. حالا تو صبر کن تا بگن. (در مایههای پشت گوشتم دیدی منو دیدی)
با این دید، ادامۀ داریوش را تصور کنید:
دنیا رو کولم میگیرم /روزی صد دفعه میمیرم/می کنم ستارهها رو /جلوی چشات میگیرم/چشم ماهو در میارم /یه نوردبون میارم/عکس چشمتو میگیرم/جای چشم اون میزارم/آفتاب و ورش میدارم /واسه چشمات در میذارم/اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره/اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
نکته پایانی: داریوش نردبون گذاشته رفته بالا داره با انگشت میکنه تو چشم ماه. (سکوت)
۲: طول
گرچه این وعدههای دروغین مربوط به شروع رابطه است، مصادیقی هر چند کم در طول رابطه نیز موجودند. وقتی که عاشق و معشوق هر طوری شده با دروغ و بیدروغ وارد رابطه شدهاند.
معین: اگر چشمات منو میخواست تو نگاه تو میمردم.
حالا فرض کن چشماش خواست، توی نگاهش چطوری میخواهی بروی بمیری؟ بعد چه کاری است؟ این چه وعدهای است میدهید آخر؟ خودتان را سالها جراحت میدهید طرف نگاهتان کند بعد بله را که گفت میخواهید بمیرید؟ عاقلید؟
یا سیاوش قمیشی میگوید: من فقط عاشق اینم، روزایی که با تو تنهام، کار و بار زندگیمو بذارم برای فردا (کما کان شاعر از مکتب شیراز پیروی میکند و تنبلی خود از رفتن سر کار را میاندازد گردن معشوق، کدام عقل سلیمی باور میکند طرف نرود سر کار؟
البته استثنائا ساختار شکنی عباس قادری در این مقوله قابل تقدیر است که برای اولین بار پیکان دروغ را به سمت معشوق مؤنث گرفته.
دیشب اومدم خونتون نبودی /راستشو بگو کجا رفته بودی/یادته قول دادی قالم نزاری /هی واسم عذر و بهونه نیاری/راستشو بگو کجا رفته بودی /
زن: به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم
(اما مخاطب میداند طرف دروغ میگوید. چرا که اولاً مشخص است پیش از این هم این کاررا کرده وطرف قول داده بود دیگر دروغ نگوید و این بار شاعر نمیپذیرد و با خواری ادامه میدهد)
دروغ نگو، دروغ نگو، دروغ نگو، تو رو به خدا گولم نزن
بهم میگن پشت سرت از مرد و زن
تو رو با رقیب من دیدن تو جاجرود که با او گرم سخن نشسته بودی لب رود
عباس قادری در اثری دیگر مقولۀ دروغ در دوران رابطه و البته رو به انتها به تصویر میکشد:
هرچی میگم دوست دارم فکر میکنی دروغه
دلم میخواد خودت بگی تقصر من چی بوده
همش میگی چند روز پیش تو رو دیدم با یکی
اگه تو راست میگی بگو اون یه نفر کی بوده
وقتی که بنیانهای خانواده و عشق رو به زوال است، دروغ از هر دو طرف بیداد میکند و دیگر اثری از اعتماد متقابل نیست.
۳: خاتمه
و در پایان میرسیم به اشعار عاشقانهای که مربوط به خاتمه یا دوران پس از خاتمه عشقی هستند. رابطهای که قرار بود با عشق شروع شود و قرار بود طرفین برای هم بمیرند اما حالا تا هم را نکشند بیخیال نمیشوند.
شاهکار بینش پژوه: پشت سرم گفتی که من درگیر و قاتی پاتیام؛ تف به مرامت عوضی، از سرتم زیادیام (میشود تصور کرد معشوق پس از جدایی هر جایی نشسته گفته طرف دیوونه بود بابا، صبحا میرفت شیرهٔ سنگ میدوشید، شبا خاک میشمرد)
شاعر ناشناس: دلم میخواد به خواب بری/وقتی چشات رو هم میره/زبونتو مار بگزه/وقتی داره دروغ میگه/اینو بدون هر جا باشم/سایتو با تیر میزنم/بذار که اعتراف کنم/دشمن جون تو منم/ خون کثیفتو بدون یه روز با دستام میریزم/بشین و منتظر بمون/بیام سراغت عزیزم (آدم حتی میترسد این ابیات را نقد کند به خدا. ترجیح میدهد کلام را قطع و فایل ورد را ببندد، دور نوشتن و تحلیل را خط بکشد. به ما چه زندگی خصوصی مردم؟ هرچند استفاده از “عزیزم” در پایان جای مداقه دارد. هنوز رگههای عشق در رابطه جاری است. لابد)
خوشبختانه در ادبیات کلاسیک کمتر نمونهای از این موارد میبینیم چرا که اغلب عشقهای جاودان، به عدم وصال ختم شده. شاید سختگیریهای آن زمان، شاید بیانگیزگی شاعران. به هر حال از مسئولین میخواهیم اگر عشق این است، اگر زندگی این است، پیش از شروع شدن رابطههای عاشقانهٔ متزلزل، با جلوگیری از فرهنگ لوث شدن دروغ و وعدههای بعید، حالا با تجهیز گشت ارشاد، با احیای کمیته، خلاصه یک طوری فکری به حال جوانان کنند. با تشکر.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
حالا اینها جای خود. اگر به متن آهنگ های قردار ایرانی گوش کنید تازه می فهمید که چقدر افتضاحند. طرف داره از بی وفائی معشوقه اش یا معشوقش می نالد و آه و ناله می کند ولی آهنگ پر از رقص و قر است! آدم نمی داند پس قضیه چیه. طرف خوشحاله یا داره گریه می کنه. زندگیمون هم همین قدر التقاطیه. اصلا همه چی مون. نمی دونیم جای ابراز درست احساساتی که داریم کجاست…
پنجشنبه, ۱۵ام اسفند, ۱۳۹۲