وقتی در ِ خانه را باز میکنی و داخل خانه میشوی، اولین کاری که میکنی این است که روسریات را برمیداری و مانتو/چادرت را درمیآوری و به کناری میگذاری. آیا قضیه به همینجا ختم میشود؟ میخواهم بگویم آیا مسئله این است که تو یک «لباس بیرون» داری که به هنگام خروج از خانه (باید) آن را بپوشی و به هنگام ورودْ دَرَش بیاوری؟
حتماً زیاد برایت پیش آمده که به خانهی کسی بروی و اگر چادر/مانتوروسریَت را درنیاوری میزبان به تو بگوید «راحت باش!» ( ،مانتوروسریَت را دربیاور ) انگار همه میدانند که حجاب داشتنْ «نا-راحتی»ست.
وقتی به خانه رسیدی و چادر/مانتوروسریَت را درآوردی و در را بستی: احساس میکنی: «راحت شدم..» «دیگه عادی شدم..» «دیگه امن و امانه..» «دیگه میتونم خودم باشم..» «دیگه به پناهگاه امن رسیدم..» «خب، دوباره در امنیتم..» «آخیییش..» «خب. تموم شد..» «خب. دیگه رسیدم و کسی (در لایههای درونیترَت: اون چشم بزرگی که تمام لحظهها منو تحت نظر داشت و مواظب بود که “حجاب”م رو نگه دارم) منو نمیپّاد..» «خب. دیگه آزادم..» «خب. دیگه میتونم هرچی دلم میخواد بپوشم..» «خب. حالا دیگه لازم نیست از چیزی بترسم..» «خب. حالا دیگه کسی باهام کاری نداره..» «خب. حالا دیگه کسی نمیتونه چیزی بهم بگه..» و در یک کلام:
»» خب. دیگه «توی» “خونه”م««
(این در بحث ما خللی وارد نمیکند که در مواردی هم، غمانگیزانه، آنقدر “حجاب”(بخوانید قانونی که “حجاب” را به تو تحمیل میکند و پس از آن برایت «الزامی» میداند) برایت «درونی» و در نتیجه «عادی» شدهاست که در خانه احساس ِ بهگونهای «غیرعادی بودن»، یا غمانگیزانهتر، “بیحجاب” بودنْ تو را دچار گونهای حسّ “خلافکاری” یا “قانونشکنی” یا نوعی “عریانی آمیخته به معذّب بودن” و گونهای نا-راحت بودن و تراژیکترین: احساس «ترس» میکند)
رسیدیم به “خانه”؛ یا قصد کردیم از “خانه” خارج شویم. چه میشود فهمید؟
“حجاب”( ِقانوناً الزامی) دارد مثل یک دیوار، خیابان/فضای شهر/فضای “عمومی”/فضای “جمعی” را از “خانه”/اندرونی/جای “حقیقی”ِ تو «جدا» میکند. دارد یک بیرون|||||درون ِ صُلباً منفکشده از هم میسازد. دارد گسستی عبورناپذیر میان داخل(خانه) و خارج(شهر) ایجاد میکند. دارد مانع پیوستن خانه (مکان «سکون»ت تو) به جامعه میشود. یعنی مانع پیوستگی «تو» به شهر به جامعه به ساحت عمومی میشود. دارد مثل یک «حائل» مثل یک «غشاء» مثل یک «پرده» مثل یک «حجاب»، «موجودیت»ِ تو را به خانه پرتابمیکند حتی وقتی بیرون از خانهای. «جای تو را در خانه قرارمیدهد» «حتی وقتی در خانه قرارنداری».
یک بار دیگر میپرسم: آیا مسئله این است که تو یک «لباس بیرون» داری که به هنگام خروج از خانه (باید) آن را بپوشی و به هنگام ورودْ دَرَش بیاوری؟
اگر “لباس بیرون”ی به نام “حجاب الزامی” یا “الزام حجاب” در کار نبود، و میتوانستی در را باز کنی و «با لباسی که به تن داری» وارد فضای شهر شوی، انگار که فضای خانه به فضای شهر (برای تو) وصل میشد و اینگونه «سطح شهر» را قلمروی تو میکرد. انگار «یکی» میشد محیط «زیست» تو. انگار “تو” از دو (خود ِ از خود بیگانه در خانه و خود ِ از خود بیگانه در فضای اجتماع) تبدیل به «یک» میشدی انگار «خود»ی پیدا میکردی که به مکانت وابسته نبود، به اینکه “درون” باشی یا “بیرون” بستگی نداشت، به اینکه “این وَر” ِ دیوار آجری یا بتنی ِ خانه باشی یا آن وَرَش ربط نداشت. انگار وحدتی با خودت پیدا میکردی که خودت را متعلق به “وجود داشتن” میدانستی نه به درون-بیرون خانه بودن. انگار یک شهر-وند میشدی، یک «فرد»ِ پیوسته به شهر، یک فرد از «جامعهی انسانی».
میخواهم بگویم حجاب تنها “تن” تو را از جامعه جدا نمیکند. تنها “اندام”تو را پشت خود پنهان نمیکند. تنها، پردهای نیست که بین تو و “نگاه دیگری” واقع شود و تو را “بپوشاند”، بلکه بین تو و «شهروند بودنت»، بین تو و «خودت بودنت»، بین تو و «بودنت در شهر» قرار میگیرد. دست نامرئیای که دستت را بلند میکند تا روسری را «دوباره» بر سرت بگذارد یا چادر/مانتوی با-باد-کنار-رفتهات را برگرداند، فقط مانع از “دیده شدن”ِ تو نمیشود، فقط «نامرئی»ات نمیکند، بلکه اصلاً از «ورود»ت به فضای اجتماع ممانعت میکند. از این روست که، بازیهای قدرتنمایی و ترسشان از ختم شدن “کمحجابی” به «بیحجابی» را که بگذاریم کنار، در نهایت مهمتر از آن که “حجاب” تو چادر باشد یا مانتو و روسری، مقنعه سرت باشد یا روسری، مقنعه/روسریَت جلوی موهایت را بپوشاند یا نه، مانتوئت زیر زانو باشد یا بالای زانو، تنگ باشد یا گشاد، اصلاً تو دروناً “”نجیب”” و “”عفیف”” باشی یا خیر، آن است که تو حجاب «داشته باشی»؛ “حجاب”ی که (شاید) مهمترین کارکردش این باشد که بین تو و «شهروند آزاد» بودن سدّی عبورناپذیر قرار دهد.
میخواهم بگویم دروغ است که «حجاب» برای حفظ «امنیت»/«احساس امنیت» تو در جامعه/مکان عمومی است. دقیقاً برعکس: «حجاب» برای حفظ «ناامنی»/«احساس ناامنی» تو در جامعه/مکان عمومی است. برای ناممکن ساختن «از آن ِ خود دانستن ِ خیابان» توسط تو. “حجاب” «حجاب»یست برای پوشاندن حقیقت در پس یک نقاب؛ و حقیقتِ پنهان شده پشت نقاب ِ “حجاب پوشش بدن است” آن است که «تو هنوز جایت در اندرونی و نه در فضای آزاد است. هنوز خانه/حیطهی خصوصی و نه خیابان/حیطهی عمومی متعلق به توست»
حجاب، در واقع، نه «واسطه» و «مجوز» و «پیشنیاز» ورود تو به جامعه، بلکه خودْ «ضرورت گسست دهنده»ی تو از جامعه، خود «مانع ورود تو به جامعه» است؛ گویی که فضای عمومی برای تو نه یک «زیست گاه»، که یک «گذرگاه» است، «فاصله»ی «خانه» تا «خانه» است، «مسیر» بین «مأمن» تا «مأمن» است.
اگر میگوییم «نه به حجاب اجباری!»، دلالتش تنها این چند تکّه پارچهای نیست که بدون کشیدن آنها بر بدن خود به اجتماع راه نداریم، تنها حق انتخاب نوع پوشش خود نداشتن نیست، بلکه قبل از آن، خود ِ این به اجتماع راه نداشتن است. خود ِ این «زوده شدگی» از جامعه است. خود ِ این «بیگانگی» است. خود ِ این «شهروند آزاد نبودن» است. خود ِ این «غیر» بودن است. خود ِ این «دیگری» بودن است. دلالتش نه فقط «نامرئی» بودن، بلکه در واقع «نبودن» است. «در واقعه نبودن» است.
“حجاب” نه فقط در لغت، نیز در حقیقت همان «پرده نشینی»ست.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
با توجه به چیزایی که نوشتین باید بگیم:
حجاب در خود خانه هم یک نوع پرده نشینیه چون اون لباسی که ما تو حجله میپوشیم با لباسی که جلوی اعضای دیگه خانواده میپوشیم فرق میکنه ،
نتیجه این میشه که تو خیابون هم باید مثل حجله و شاید بدتر از اون لباس بپوشیم
استدلالت اشتباه بود عزیز هیچ کشوری به ملتش اجازه نمیده هر جور دلش میخواد لباس بپوشه
شاید مثالم یه کم خدشه داشته باشه ولی روش فکر کنین
چهارشنبه, ۷ام اسفند, ۱۳۹۲