در سرزمینی که واژه‌های «اعدام»، «زندان»، «فقر» و «مهاجرت» به تکراری‌ترین صداهای روز و شب بدل شده‌اند، دیگر پرسش این نیست که چند نفر در روز اعدام می‌شوند؛ بلکه این است که تا کی؟ تا کجا؟

درختان، خیابان‌ها، میدان‌ها، جرثقیل‌ها، حتی آجرهای زندان، همه و همه شاهدان خاموش فاجعه‌ای‌اند که به نام «ولایت فقیه» با زندگی مردم ایران چه کرده است. کودکانی که با تصویر چوبه دار بزرگ می‌شوند، مادرانی که عمر خود را در کنار درِ زندان خاک می‌کنند، شعرهایی که فقط برای سوگ نوشته می‌شوند، و موسیقی‌ای که تنها آوای ناله است… این جامعه نه فقط در رنج، که در محاصره روانی واژه‌های مرگ‌بار زندگی می‌کند.

این اژدهای سیاهِ اعدام اما بی‌رقیب نیست. در برابرش، مشعل‌هایی برمی‌افروزند: زندانیان سیاسی، مادران دادخواه، جوانان شورشی، کانون‌های شورشی. آن‌ها با جان، با فریاد، با دیوارنویسی، با افشاگری، با پایداری، طلسم شب قیرین را نشانه رفته‌اند.

آری، اگر این اژدها در مسیر ما ایستاده، زمرد عشق، آگاهی و مقاومت نیز در دستان ماست.

هم‌صدا با مولوی، باید برخیزیم:

«گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد / از برق این زمرد، هان! دفع اژدها کن!»

این درد مشترک را درمانی جز اتحاد، بیداری و خیزش جمعی نیست.

زمان، زمان پایان دادن به فخرفروشی مرگ است؛ زمان بازپس‌گیری خیابان‌ها از سایه‌ی طناب؛

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)