از وقتی که «ساناز نظامی» تلفن خانهاش را برداشت تا از کلانتری محل در میشیگان آمریکا تقاضای کمک کند تا زمانی که آمبولانس بدن بیجان او را به بیمارستان منتقل کرد، همانجایی که چند ساعت بعد چشمهایش را برای همیشه روی هم گذاشت، سیزده ساعت بیشتر طول نکشید.
اما این زمان کافی بود تا سرنوشت برای یک دختر بیست و هفت سالهای ایرانی که با هزار امید و آرزو تنها چند ماه قبل از کشورش به ایالات متحده مهاجرت کرده بود، برای همیشه جور دیگری رقم بخورد.
چطور میتوانستم به عنوان یک روزنامهنگار ساکن کوالالامپور از پیچ و خم روزهای پایانی ساناز نظامی در آمریکا اطلاع پیدا کنم؟ گزارشهایی هست که مطمئنی تا سالها تو را از نظر ذهنی مشغول خود خواهد کرد و ماجرای مرگ «ساناز نظامی» برای من از این دسته مطالب خواهد بود. مطمئنا آخرین عکس ساناز در بیمارستان که با عکسهای پرشورش در ایران زمین تا آسمان فاصله داشت، برای مدتهای طولانی در ذهنم حک خواهد شد. در این تصاویر دیگر نه خبری از لبخند روی صورتش است و نه در چشمهای نیمه بازش فروغی. چه اتفاقی میتوانسته افتاده باشد؟
در قرن بیست و یکم، اولین منبعی که به ذهنم رسید فیس بوک بود. با کمی نگرانی به بیشتر دوستان ساناز درخواست دوستی فرستادم و کمی درباره هدفم توضیح دادم. تنها چهار نفر از دوستانش مرا در لیست دوستان خود پذیرفتند و دو نفر به پیام من پاسخ دادند. یکی از دوستان دوره دانشگاه ساناز گفت که ترجیح میدهد مرا به خواهر وی وصل کند و به احترام این خانواده داغدار، حرفی نزند که موجب رنجش آنها باشد.
دوست دیگر ساناز هم گفت: « مدتها بود از او خبری نداشتم، فقط شنیدم که پذیرش دانشگاه گرفته و رفته آمریکا. ساناز دختر درسخوانی بود. این پذیرش خیلی هم عجیب نبود چون به جرات میگویم باهوشترین همکلاسی دوران تحصیلم بود.»
در نهایت، «سارا نظامی»، خواهر ساناز را در فضای مجازی یافتم و با وجودی که تردید داشتم آیا وی در این روزهای عزا آیا توان صحبت با من را خواهد داشت یا نه، برایش پیغام فرستادم. انگار حس مسئولیتی درقبال شفافسازی تصویر اشتباه افکار عمومی باعث شد که با من گفتوگو کند.
برخلاف خیلی از گزارشهای رسانهای، به گفته سارا نظامی، خواهر ۳۱ ساله و متاهل وی، ساناز با ویزای وابستگی و یا به واسطه ازدواج به آمریکا سفر نکرده بود.
ساناز دانشجوی نخبه ایرانی از دو دانشگاه پذیرش تحصیلی دریافت کرده بود؛ دانشگاهی در اوتاوای کانادا در مقطع دکترای مترجمی زبان فرانسه که رشته فوق لیسانس وی بود و دانشگاه میشیگان آمریکا در رشته محیط زیست.
تحقیقی که ساناز به استاد راهنمایش ارایه داده بود در مورد دریاچههای میشیگان، مورد استقبال واقع شده بود. سارا میگوید: «سانازخیلی دلش میخواست به محض رسیدن به میشیگان، سراغ استاد راهنمایش بره و ازش تشکر کنه اما نمیدونم چرا هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و استادش را ندید.»
یک سال از ارتباط مجازی نیما و ساناز گذشته بود که در مرداد ماه سال جاری خانواده ساناز و خانواده نیما راهی ترکیه شدند: «نیما نصیری» در کالیفرنیا متولد شده و هرگز به ایران سفر نکرده بود. ساناز یک سال قبل از آن دیدار، مادرش را از دست داده بود. پدر و سارا خواهر بزرگترساناز با این ازدواج مخالف بودند اما تحت تاثیر قولها و وعدههای خانواده نصیری، بلاخره به این ازدواج رضایت میدهند.
سارا میگوید که پدر و مادرخوانده نیما خیلی به این ازدواج اصرار داشتند. از نیما خیلی تعریف و سلامت اخلاقی و روانی نیما را بارها تایید کردند و قول دادند از ساناز مثل دخترشان محافظت کنند.
به هرحال، ساناز راهی آمریکا بود چه با نیما و چه بدون نیما. هر چند با قطع و وصل شدن گفتوگوی من و سارا، دلیل نهایی رضایت پدر و خانواده نظامی را نمیدانم اما با خودم فکر میکنم ،در فرهنگ ایرانی، کدام امن تر است، مهاجرت یک دختر مجرد به ینگه دنیا یا یک زن متاهل؟ مگر نگرانی بسیاری از والدین ایرانی همین نیست که هنگام مهاجرت فرزندشان تنها نباشد و بیپشتوانه راهی سفر نشود؟
ششم مهرماه سال جاری ساناز با خانوادهاش وداع کرد و راهی ترکیه شد. این آخرین دیدار حقیقی خانواده نظامی با ساناز بود. از ترکیه به لسآنجلس رفت و پس از مدتی، با نیما راهی میشیگان شد تا تحصیلش را آغاز کند اما زندگی در میشیگان دو هفته بیشتر دوام نداشت.
حالا تنها گزارش پزشکی قانونی است که از شب حادثه روایت میشود هرچند هنوزهم نمی دانیم پیش از تماس ساناز با پلیس چه اتفاقی رخ داده است. در بخشی از گزارش پزشکی قانونی میخوانیم:
«نیمههای شب هشتم دسامبر ۲۰۱۳ پلیس محلی میشیگان با تماس زنی روبهرو میشود که با صدای سست وبیحالش تقاضای کمک میکرده است.
افسران کلانتری بخش هاتون در “دالربی” میشیگان راهی محل سکونت زن جوان شدند. در زمان ورود، افسران ساناز را درحالی یافتند که مقداری خون در اطراف دهانش جمع شده بود و تقریبا بیهوش بود. به گفتۀ شوهرش، او موی ساناز را گرفته وسرش را چندین بار به زمین کوبیده بود. ساناز به سیستم درمانی پورتِج منتقل شد که درآن جا عکسبرداری، خونریزیِ زیر پوستۀ مغزی درسمت راست را نشان داد. موقیعت وی همچنان وخیمترشد و او را فوری به بیمارستان عمومی “مارکت” منتقل کردند. در بیمارستان عمومی مارکت، ساناز را زیر دستگاه تنفسی قرار دادند و کمی پس از بستری شدن، از نظرمغزی مرده اعلام شد. این تشخیص در ساعت ۱۳ و ۱۰ دقیقه روز ۹ دسامبر ۲۰۱۳ (۱۸ آذر ۱۳۹۲) اعلام شد. دو روز بعد ساناز را از دستگاه تنفس جدا کردند.»
خواهر ساناز در گفتوگوهای بریده و با فاصلهای که با هم داریم، میگوید که ما حتی نمیدانیم دقیقا نیما چرا این کار را کرده است. آنها موفق نشدند با نیما نصیری بعد از این حادثه صحبت کنند و خانواده نصیری هم حتی برای تسکین خانواده سانازهیچ تماسی با آنها نداشتهاند.
«حنیف کاشانی»، همکارم که ساکن آمریکاست تلاش میکند تا با دوستان نیما نصیری ارتباط برقرارکند اما با چند برخورد تند و سکوت روبهرو میشود. پرسشهای بسیاری ذهن ما را درگیر میکند. آیا نیما بیماری روحی و روانی داشته؟ آیا سانازپیش ازاین هم شکنجه میشده است؟
گزارش پزشکی قانونی را که سارا ارسال کرده بود، به ویراستار بخش انگلیسی میفرستم. «آزاده معاونی» پس از چند دقیقه، ایمیل میزند و میپرسد:« چرا وزن ساناز اینقدرکم بوده؟ آیا ساناز دچار کاهش وزن شده؟ یا از اول این قدر لاغر بوده؟»
پاسخ سارا منفی است:« من و ساناز باشگاه بدنسازی میرفتیم. آن روزها که حسابی ورزش میکرد ۵۳ کیلو بود اما هیچ وقت از ۴۹ کیلو وزنش کمتر نشده بود. ما هم از وزنی که گواهی پزشکی قانونی نوشته بود حسابی تعجب کردیم.»
۹ کیلو کاهش وزن به گواه پزشکی قانونی موضوع سادهای نیست اما چطورمیشود به این پرسش پاسخ داد که آیا ساناز در این مدت کوتاه زندگی مشترک بارها و بارها آزار روحی و جسمی دیده است؟ ساناز در هنگام مرگ به گواه پزشکی قانونی، ۱۷۲ سانتیمتر قد و ۴۰ کیلو وزن داشته است.
گواهی پزشکی قانونی ابعاد دیگری از ماجرا را نیز آشکار میکند؛ چندین اثر کبودی یک شکل با فاصلههای یک اندازه دریک خط صاف روی ران پای ساناز؛ کبودی کامل دستها و سرشانه و کبودی پا و پارگی ناخن شست پا.
اما برای اثبات شکنجههای متعدد به شواهد بیشتری نیاز داریم؛ به حرفی یا تغییر رفتاری در ساناز. اما سارا میگوید:« نه، به ما هیچ وقت از شکنجه یا آزار دیدن چیزی نگفت. هربار که حالش را میپرسیدیم فقط میگفت خوبم. اما روزشنبه، یک روز پیش ازحادثه، رفتارش کمی عجیب بود. برای من متنی را ترجمه کرده بود که برخلاف دقت و وسواس همیشگی که داشت، ناقص بود. تعجب کردم و پرسیدم ساناز طوری شده، خوبی؟ تنها پاسخ ساناز این بود که خوبم. با پدرم هم تماس داشت اما از روشن کردن وبکم طفره رفت.»
میزان الکل در خون نیما توسط پلیس میشیگان ۱.۵ درصد اعلام شده در صورتی که خانواده نیما ادعا کرده بودند او به مشروبات الکلی لب نمیزند. آیا ادعاهای دیگرآنها مبنی برسلامت اخلاقی و روانی نیما هم دروغ و کذب بوده است؟
یکی از دوستانم توجه مرا به عکسهای نیما نصیری در فیسبوک جلب میکند. عکس برگ ماریجوانا و چندعکس عجیب از نیما با سر و وضع آشفته که هیچ شباهتی به او کنار ساناز ندارد. از سارا میخواهم وکیل پرونده را به من معرفی کند تا شاید او بتواند ما را به نیما نزدیک کند، اما سارا میگوید :« ما هیچ وکیل یا نمایندهای در دادگاه ۱۳ ژانویه نداریم. حتی زمان دادگاه را یک خبرنگار محلی به ما اطلاع داد.»
من و حنیف کاشانی همچنان در تلاش برای کسب اطلاعات بیشتر از نیما نصیری هستیم. در نهایت سارا اطلاعات تماس با افسر پرونده را به من میدهد. قتل در میشیگان رخ داده، خانواده ساناز در تهران هستند و من در کوالالامپور. انگارهمه سرنوشت ساناز به جهان مجازی ختم شده است؛ از ازدواج تا زندگی در آمریکا و مرگ در میشیگان. حالا اما نوشتن از او هم تنها با مدد ارتباطات مجازی امکانپذیر است.
توماس، افسر رسیدگی به پرونده ساناز نظامی از آن جا که تحقیقات در خصوص این پرونده همچنان ادامه دارد، نمیتواند اطلاعات زیادی به رسانهها بدهد. وی در گفتوگو با حنیف کاشانی گفته است:«با توجه به این که ادله کافی برای قتل ازپیش طراحی شده وجود ندارد، نیما نصیری به قتل از نوع دوم متهم شده است. به گمان ما، در روز حادثه درگیری فیزیکی بین متهم و مقتول رخ داده است. نیما نصیری بدون درگیری توسط پلیس بازداشت شده و هم اکنون در اداره پلیس در بازداشت به سرمیبرد وهمکاری خوبی با ماموران پرونده داشته.»
توماس ۱۳ ژانویه را زمان مصاحبه نهایی نیما نصیری اعلام میکند تا تصمیم نهایی دردادگاه قضایی گرفته شود. گویا ۱۳ ژانویه زمان برگزاری دادگاه نیست و احتمال دارد محاکمه نیما تا یک سال هم به طول بیانجامد.
توماس همچنین گفته :« بسیاری هنگام صحبت از پرونده میگویند نیما ایرانی و مسلمان است، اما پرونده وی هیچ ربطی به مسلمان بودن وی ندارد و با توجه به این که نیما در آمریکا متولد شده، صددرصد آمریکایی محسوب میشود حتی اگر والدینش ایرانی باشند.»
در ادامه گفتوگو، توماس بسیارمتعجب است که «ایران وایر» دومین یا سومین رسانهای است که با وی تماس گرفته است. گفته است:« در موارد مشابه، من مجبورم به هزاران سوال در خصوص پرونده پاسخگو باشم در صورتی که در این مورد رسانهها با همان اطلاعات اولیه، گزارشهای خود را منتشر کردند.»
افسر پرونده از برخورد خوب و مهربانانه خانواده سانازهم با اشتیاق صحبت کرده و گفته است درک خوبی از مسایل دارند و میدانند ساناز به آمریکا علاقهمند بود که برای تحصیل به این جا آمد.
این پرونده برای توماس رزمرگی یکی از احساسیترین پروندههای است که مسوولیت آن را پذیرفته است. وی در این باره گفته است:« زمانی که آسیبشناس در حال کالبدشکافی ساناز بود، من شخصا به گورستانی رفتم که قراربود ساناز درآنجا دفن شود. از آنجا عکس گرفتم و برای خواهر ساناز فرستادم. نامههای پستی ساناز را جمعآوری کردم تا زمانی که پرونده مختومه اعلام شد برای خانوادهاش ارسال کنم. برخی از وسایل شخصی ساناز را هم نگه داشتهام تا برای خانواده او بفرستم.»
گفته است:« حساب بانکی ساناز را بستم، با وکیل تماس گرفتم و احساس میکنم نماینده رسمی خانواده ساناز در این جا هستم. افتخار میکنم که میتوانم این کارها را برای خانوادهای انجام بدهم که هزاران مایل با ما فاصله دارند.»
توماس تعریف کرده است که پرستاران و پزشکان بیمارستان نیز فوقالعاده بودند وخانواده سانازهم این را درک کردند:« شگفت زده شدم چون امروز بسته پستی بزرگی را دریافت کردم که پدرساناز برای قدردانی از پرستاران و پزشکان بیمارستان ارسال کرده بود؛ بستهای پراز صنایع دستی و خوراکیهای ایرانی بود که خانواده ساناز خواسته بودند به دست کارمندان و پرستاران بیمارستان برسد.»
این افسر پلیس آمریکا میگوید داستان یک سریال و یا فیلم تلویزیونی نیست، پرونده ساناز برای آنها حالا کاملا احساسی و شخصی شده است و به شدت پیگیر ماجرا هستند.
با وجود وضعیت نامناسب روحی پدر ساناز، خانواده او نمیتوانند در دادگاه ومحاکمه نیما حضورپیدا کنند. اما افسرپرونده بارها گفته است که تمام توانش را برای به نتیجه رساندن پرونده صرف خواهد کرد.
به گفته سارا، فقط یک چیز میتواند حال پدرشان را خوب کند:« گفتوگو با افرادی که اعضای بدن ساناز به آنها اهدا شده. ما فقط میدانیم قلب ساناز در سینه دختری ۱۲ ساله میتپد. خیلی دوست داریم بدانیم اعضای بدن خواهرم الان در بدن چه کسانی هستند؟ حال عمومی آنها چگونه است.»
سارا اشد مجازات برای نیما را خواستار است. توماس رزمرگی اما گفته است:« خواهر ساناز خیلی عالی انگلیسی صحبت میکند اما کیفیت تماسهای تلفنی خوب نیست. ولی ایمیلها کاملا واضح هستند. آنها میخواهند بدانند شرایط دادگاه چگونه پیش میرود و حق هم دارند اما با قوانین و شرایط ما آشنا نیستند و این امری کاملا طبیعی است.»
تفاوتهای فرهنگی بین ایران و آمریکا سبب شد تا درابتدای امر، سارا نظامی فکرکند اشد مجازات نیما اعدام خواهد بود اما توماس گفته است:«من به آنها توضیح دادم که قانون اعدام در ایالت میشیگان وجود ندارد و اگرنیما محکوم شود به این معنی است که ۲۵ سال زندانی خواهد شد. حداقل زندان در ایالت میشیگان در قتل درجه دو، ۱۳ سال و نیم حبس خواهد بود.»
در مورد مراسم دفن ساناز نیز افسر پرونده توضیح داده زمانی که سانازهنوزبه دستگاههای حیات نباتی خود متصل بوده است وی با چند نهاد اسلامی تماس میگیرد تا هزینه فرستادن پیکر ساناز به ایران را با کمک آنها فراهم کند اما هیچ پاسخی دریافت نمیکند.
توماس اضافه است:« هزینه فرستادن ساناز بالا بود و من فکر کردم با وجود جمعیت بالای مسلمانان منطقه، حتما میتوانم ازآنها کمک بگیرم. اما متاسفانه هیچ کمکی صورت نگرفت و ما نتوانستیم این هزینه بسیار زیاد ۱۰ هزار دلاری را تامین کنیم.»
در نهایت پدر ساناز میگوید شاید اگرسانازهم بود، آمریکا را برای به خاک سپرده شدن انتخاب میکرد. دراین شرایط، تمام هزینههای خاکسپاری ساناز از سوی شهری که او در آن به قتل رسید و دفن شد به خانواده داغدار وی اهدا شده است.
حالا ساناز نظامی در خاک آمریکا، در شهر«هاتون» ایالت میشیگان به آرامی خفته است. افسرپرونده خود را نماینده خانواده وی میداند و محبت و رفتار انساندوستانه پدر و خانواده ساناز، ایالت میشیگان را به شدت تحت تاثیر قرارداده است. اما همچنان ابهامات درباره نیما نصیری پا برجاست. پرسشهایی از این قیبل که آیا نیما خود نیز قربانی خشونت خانگی بوده؟ آیا نیما مشکل روانی داشته؟ آیا سانازدرمدت کوتاه زندگی مشترکش بارها از نظر روحی و جسمی شکنجه شده؟ در شب حادثه بین نیما و ساناز چه گذشته است؟ پرسشهایی که شاید تا پایان جلسههای دادگاه باید برای پاسخ به آنها صبر کرد.
با تشکر از حنیف کاشانی در واشنگتن
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
خواهش مئ کنم این عکس اون عوضئ را بردارید اون لیاقت ساناز را نداشته
پنجشنبه, ۱۹ام دی, ۱۳۹۲
با خواندن این متن بسیار ناراحت شدم . و از خداوند متعال برای این خانم جنت فردوس را خواهانم .. و برای فامیل شان به خصوص برای آن پدر کمر شکسته و افسرده اش صبر جمیل را خواهانم .
و جهان سپاس از شما عزیزان که این همه واقعت ها را روشن ساختید ایکاش در جهان حس انسان دوستی مانند شما ها میبود . تا ما در یک دونیا امن زنده گی مینمودیم .
و جهان سپاس از همه اشخاص انسان دوست که در پرونده این قتل با فامیل مرحومه کمک مینمایند .
محمد نظری
کابل افغانستان
پنجشنبه, ۱۹ام دی, ۱۳۹۲
تا آنجا که اطلاع دارم بر اساس پرینسپ های حقوقی و خبرنگاری تا کسی محکوم نشده باشد آن هم در دادگاه و به رای قاضی کسی حق چاپ عکس متهم را ندارد. این کار بسیاری از مطبوعات فارسی زبان که هم قاضی می شوند و هم حکم را خود صادر می کنند روندی است بسیار نامعقول و زشت. مطبوعات داخل ایران را که انتظاری نیست و لی زمانه جان این چه سنت خیر نگاری است که شما دنبال می کنید؟ این که شبیه جادوگر آتش ردن قرون وسطائی است؟ می توان پرسید آیا شما اجازه حقوقی چاپ عکس متهمی را که هنور مجاکمه نشده است را دارید؟ وگرنه وای به حال ما و وای به حال خبرنگاری به زبان فارسی.
پنجشنبه, ۱۹ام دی, ۱۳۹۲
ersal
چهارشنبه, ۲۵ام دی, ۱۳۹۲
خدایش رحمت کند.
چهارشنبه, ۲۵ام دی, ۱۳۹۲
خدا ساناز را رحمت کند واقعا ناراحت شدم
پنجشنبه, ۲۶ام دی, ۱۳۹۲
تربیت آمریکایی از اینجور دیوانه ها خیلی بار میاره
خاک بر سر حکومت ایران بکنند که هیچ حمایتی از شهروندانش در سایر کشورها نمیکنه.
شنبه, ۲۸ام دی, ۱۳۹۲
سانازعزیزم روحت شادبارفتنت همه مامردم ایران داغدارشدیم
دوشنبه, ۳۰ام دی, ۱۳۹۲
ضمن تشکر از شما یایت تهیه این گزارش و البته افرادی که در آمریکا با شما همکاری کردند ولی یه سئوال برام پیش میاد که چرا کوچکترین حرکتی از طرف ایرانیهای آمریکا برای رسوندن پیکر ساناز و یا اقدام برای گرفتن وکیل نکردند . اینجورجاها هستش که نهاد ایرانیهای مقیم آمریکا رو میشه .
پنجشنبه, ۱۰ام بهمن, ۱۳۹۲
ضمن تشکر از شما یایت تهیه این گزارش و البته افرادی که در آمریکا با شما همکاری کردند ولی یه سئوال برام پیش میاد که چرا کوچکترین حرکتی از طرف ایرانیهای آمریکا برای رسوندن پیکر ساناز و یا اقدام برای گرفتن وکیل نکردند . اینجورجاها هستش که نهاد ایرانیهای مقیم آمریکا رو میشه شناخت …
پنجشنبه, ۱۰ام بهمن, ۱۳۹۲
من نمیفهمم این واژه نخبه رو کی انداخت تو دهن ملت که به هرکی میرسین این صفتو میبندین! این خانوم با قبول ازدواج با یه کوتوله اونم از طریق ارتباط مجازی به اندازه قاتل مقصر نباشه کمتر مقصر نیست! خودتونو گول میزنین؟ چه با این میرفت چه تنها میرفت یعنی چی؟ پشتوانه و حامی میخاد امریکا رفتن؟ من الان دارم تو یکی از بهترین دانشگاههای امریکا درس میخونم مجرد رفتم و اتفاقن امنیتی که اینجا دارم از ایرانم بیشتره! یعنی چی این حرفا! من فقط به این نتیجه رسیدم که اون دانشگاه پذیرش گرفته فاندش جور نشده فکر کرده با ازدواج با یه ایرانی امریکایی میتونه هزینه هاشم پوشش بده و واسه همینم حاضر شده با این کوتوله ازدواج کنه! عشق و دوست داشتن اونم از راه دور!!!!اونم یه خانوم ۲۷ ساله ی به قول شما نخبه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شنبه, ۱۷ام اسفند, ۱۳۹۲
سانازعزیزروحت شاد شایداگرمن هم درغربت می ماندم همین سرنوشت را داشتم
سه شنبه, ۳۰ام اردیبهشت, ۱۳۹۳
ساناز عزیزم روحت شاد تو همیشه در قلبها میمانی
پنجشنبه, ۱۲ام تیر, ۱۳۹۳
قیافه بابا داد میزنه ناراحتی روحی روانی داره اینا چطور متوجه نشدن
جمعه, ۲۲ام اردیبهشت, ۱۳۹۶
من ۲۷ سال است ساکن امریکا هستم ، وقتى که در باره سانا ز فهمیدم که خیلى دیر بود بسیار بسیار کًریه کردم و أشک ویختم و غصه خوردم خودم مادر هستم اول از همه که به نظر من ایشان روانى بوده و خانواده ش هم مى دانستند ولى به دروغ سکوت کردند دوم اینکه دختران جوان نباید بدون شناخت از راه دور فقط به دلیل امریکا ازدواج کنند اى کاش در شهر من بود تا کمکش مى کردم همین خالا من دارم به یک دختر جوان ایرانى دارم کمک مى دم که همین مشکل را دارد ، به سارا و بقیه أفراد خانواده سا ناز تسلیت مى کًم
پنجشنبه, ۳۰ام شهریور, ۱۳۹۶
باسلام خب برای تامین هزینه هاش با این یارو کوتوله ازدواج کرده اونم وقتی باهاش بیرون میرفته احساس حقارت میکرده زده بابا رو کشته حالا تا ابد آب خنک میخوره تا شاید تو زندان آدم بشه عوضی
شنبه, ۳۱ام فروردین, ۱۳۹۸