از ملت تخیلی تا ملت دموکراتیک: نقد دولتـملت و بازاندیشی در نظم سیاسی ایران
در خاورمیانهای که دولتهای شکننده، رقابتهای ژئوپولیتیک و منازعات هویتی ساختارهای سیاسی را فرسوده کردهاند، مفهوم «ملت» به یکی از اصلیترین میدانهای نبرد ایدئولوژیک بدل شده است. در ایران نیز بحران ملتسازی نه ناشی از فقدان آن، بلکه از صورتبندی انحصاری و تکساحتی آن ریشه میگیرد. مفاهیمی چون «ملت»، «تمامیت ارضی» و «وحدت ملی» که در ظاهر حاملان انسجاماند، در عمل به ابزارهایی برای تثبیت هژمونی مرکز و سرکوب تفاوتها تبدیل شدهاند.
ملت، برخلاف تلقی عمومی، نه پدیدهای طبیعی و ازلی، بلکه پروژهای ایدئولوژیک و تخیلی است. همانگونه که نظریه «جماعتهای تخیلی» نشان میدهد، ملتها از طریق زبان، نهادهای آموزشی، روایتهای تاریخی و حافظههای ساختهشده شکل میگیرند؛ نه از دل تجربهای زیسته، بلکه در دل بازنمایی قدرت. بنابراین، ملت اغلب ابزاری برای انسجام سیاسی مبتنی بر حذف تفاوتهاست.
در ایران، ملتسازی بر اساس مدل دولتـملت تکساحتی پیریزی شده است؛ الگویی که با تکیه بر زبان فارسی، تاریخ سلطنتی، فرهنگ دینی رسمی و ساختار متمرکز دولتی، در پی خلق یک ملت یکدست بوده و در این مسیر، تفاوتهای قومی، زبانی و فرهنگی را یا حذف کرده یا در خود مستحیل ساخته است. حاصل این سیاست، سرکوب سیستماتیک تنوع و بیثباتی مزمن در مناطق پیرامونی و مرزها بوده است.
یکی از تجلیات مهم این بحران در تضاد میان ناسیونالیسمهای پیرامونی آشکار میشود. پانترکیسم، در دل ساختار قدرت مرکزی پرورش یافته، از منابع رسمی دولت بهرهمند است، اما میل سیاسی خود را به سمت امپراتوری خیالی ترکمحور معطوف کرده است. این جریان، با اتکا به رانتهای سیاسی و نظامی، به ابزاری برای سرکوب کُردها و ایفای نقش «پلیس قومی» در نظم مرکزگرا بدل شده است. ترکها در این گفتمان، بهعنوان «بدن متحد اما مهارپذیر» تصویر میشوند و در مرز میان شهروندی و ناسیونالیسم بیدولت باقی میمانند؛ در حالیکه کُردها همواره بهعنوان «بدن خطرناک» بازنمایی شدهاند. این وضعیت، آمادگی دائمی برای حذف کُردها را در خود نهادینه کرده است.
پانترکیسم، بهعنوان یک ناسیونالیسم حاشیهای، بهگونهای متناقض از ناسیونالیسم غالب ایرانیـشیعی مشروعیت میگیرد و همزمان در سودای پیوستن به نظمی فراملّی زیست میکند. این جریان با بهرهگیری از «اخلاق بردگانیِ برتریطلب»، خشمی تاریخی را پنهان میسازد و با اتکا به قدرت فرادست، در سرکوب دیگری فرودست یعنی کُردها، بدل به بازوی اجرایی قدرت مرکزی میشود.
در سوی مقابل، ناسیونالیسم کُردی، با آنکه در واکنش به حذف و انکار تاریخی پدید آمده، اغلب به ناسیونالیسمی دفاعی، تکساحتی و انسدادی فروکاسته شده است. این جریان، بهجای صورتبندی یک افق دموکراتیک و فراگیر، خود را در بازتولید همان الگوی ملتسازی اقتدارگرا، اما در ابعادی کوچکتر، محدود کرده است: تأکید بر تبار، زبان، و قربانیبودن تاریخی، بدون ظرفیت همپیوندی با دیگر نیروهای ستمدیده. در برخی اشکال افراطی، ناسیونالیسم کُردی گرایش دارد تجربهی خاص خود را به تنها مرجع مشروعیت سیاسی بدل سازد و نسبت به رنج دیگر گروهها یا بیتفاوت است یا در موضع رقابت. این انسداد سیاسی، مانع عبور آن از «نه گفتن» به «نظمسازی» شده است. غیاب بدن سیاسی (دولت، نهاد، سرمایه، رسانه) میل به رهایی را در وضعیت تعلیق دائمی نگاه داشته و آن را یا به ماشین اندوه بدل کرده یا به بیافقی استراتژیک کشانده است.
در این میان، گفتمان ایرانشهری یا ناسیونالیسم رومانتیک ایرانی نیز خود را بدیلی فرهنگی در برابر جمهوری اسلامی معرفی میکند، اما در بنیاد، بازتولیدگر همان منطق حذفگرای ملتسازی مرکزگراست. با ارجاع به اسطورههای امپراتوری و تبار مشترک آریایی، این گفتمان، وحدت ملی را در قالب زبان واحد، نژاد فرضی و تاریخ مرکزی بازتعریف میکند. در واقع، ایرانشهریگری همان الگوی ملتسازی تکساحتی را در پوشش رمانتیسم باستانگرایانه بازنمایی میکند. همچون پانترکیسم، این گفتمان نیز میل سیاسی خود را در امپراتوری خیالی جستوجو میکند و تکثر اکنون را مانعی بر سر بازگشت به «ذات ایرانی» تلقی مینماید.
در این وضعیت پیچیده، تخیل سیاسی به جای بازسازی، به تخدیر بدل میشود. ناسیونالیسمهای حاشیهای، در غیاب افق سیاسی واقعی، به توهم پشتوانههای خارجی همچون اسرائیل، آمریکا یا چین دل میبندند؛ توهماتی که نه امکان تحقق دارند، نه بدیلی برای سیاستورزی ریشهدار محسوب میشوند. این خیالات، نشئگی موقتی میآفرینند اما در نهایت، سرخوردگی، انفعال و فرار از مسئولیت سیاسی را تقویت میکنند.
در همین راستا، شکلگیری حیات سیاسی مستقل و تجربههای موفق خودمدیریتی دموکراتیک، گامی اساسی در جهت فراهمسازی بستر عینی ملت دموکراتیک بهشمار میآید. برخلاف دولتسازی کلاسیک که بر تمرکز قدرت و حذف مشارکت مردمی بنا شده، خودمدیریتی دموکراتیک با تکیه بر شوراها، کمونها و ساختارهای محلی، سیاست را به سطح جامعه بازمیگرداند. در این مدل، گروههای قومی، زبانی، دینی و جنسیتی نه در حاشیه بلکه در متن فرآیند تصمیمگیری قرار میگیرند. تجربههایی همچون ادارهی دموکراتیک در روژاوا یا شوراهای محلی در برخی مناطق کُردنشین، نشان میدهد که امکان بازسازی سیاست از پایین و خارج از منطق دولتمحور وجود دارد. این تجربهها بهخوبی نشان میدهند که ملت دموکراتیک، نه یک پروژه ذهنی، بلکه امکانی واقعی و در حال تحقق است.
چاره، نه در بازتولید الگوهای شکستخورده دولتـملت، نه در نوستالژی امپراتوری، و نه در تقلیل سیاست به هویت قومی است. افق بدیل در بازتعریف بنیادین ملت نهفته است: «ملت دموکراتیک». این ملت نه بر اساس تبار، زبان یا نژاد، بلکه بر پایهی قرارداد اجتماعی، مشارکت افقی، و بهرسمیتشناسی تفاوتها استوار است. ملت دموکراتیک نه واحدی ایستا، بلکه پروژهای زنده، چندصدایی و گشوده است؛ جایی که هیچ گروهی مرکز و هیچکس اقلیت نیست.
ایران، برای خروج از وضعیت واگرای کنونی، باید خود را نه بهعنوان ملتی یکدست، بلکه بهمثابه جامعهای چندملیتی، چندفرهنگی و چندزبانی بازتعریف کند. بازسازی نظم سیاسی تنها زمانی امکانپذیر است که قدرت، قانون و منابع، در قالب ساختاری غیرمتمرکز و عادلانه میان همهی مردمان توزیع شود. از ملت تخیلی باید عبور کرد؛ ملت دموکراتیک را باید ساخت. نه با حذف تفاوتها، بلکه با بازشناسی و شراکت برابر در آیندهای مشترک.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.