زنده باد هنر اندیشگی مارکس و فلسفۀ عدالت توزیعی
اشخاصی شای نیت خیر دارند، و اما به دلیل اطلاعات ناکافی، از هنر مارکس چندان لذت نبرده اند، هنر اندیشگی مارکس؟، چون هنر به معنی چیز خوب است که در انسان لذت به آفریند، هنر اندیشگی مارکس، با انتقادهای بدان شده و به نوعی منقدانی شاید بگویند در چند کشوری حکومتهایی شدند نتایج بدی داشته، بر اساس یا به فلسفه و اندیشگی مارکس از جهانبینی و اهداف او برای جهانی بهتر.
مارکس میخواست جهانی بهت برای بشریت بوجود آید، فقر بر جهان بود، به این گونۀ حرص و طمع آدمیان، چنان بر ساختار سرمایهداری مستولی شده که بایست سیستمی برای اصلاح این شکاف عظیم طبقاتی بوجود آید.
سامانههای خدمات رایگان دولتی از جمله: آموزش ابتدائی (شاید تا متوسطه و حتی برای نخبگان فرودست در دانشگاه)، بهداشت و درمان، بازنشستگی، بیمه در زمینههای مختلف اجتماعی، تفریح و مسافرت برای حداقل یک بار در سال، امروزه در ایران بر اثر حکومت اسلامی با نام کذایی جمهوری… به انحطاط رفته است.
اینکه برخی توانسته اند اندکی درک کنند، سعی کرده اند اصلاحات پیشنهاد بدهند، آیا هنر مارکس توجه دارند. زیبایی چیزی مارکس میخواست، اینکه هدف نهایی، دولتی کردن تمام نهادهای تولید ثروت و تبدیل سرمایهداری خصوصی به دولتی بود، آیا نظر نهایی ماکس بود؟!، امروز شاید چنین گمان نکنیم هدف مارکس دولتی کردن تمام فرایند تولید تا مصرف و نفع واقعی سرمایه و مالکیت خصوصی بوده، اشید برعکس مدعیان مارکیسم بوده، هدف عدالت توزیعی و چگونگی توزیع عادلانه ثروت بوده است تا دیگر فقر و شکاف طبقاتی نباشد! مشاهده کردیم ایدۀ عدالت توزیعی در زمان انتخبات و کاندیداتوری رفسنجانی شد، بعد از زدن رفسنجانی و نگذاشتن او رئیس جمهور شود، با برآمدن احمدینژادی، برنامۀ رفنسجانی عقیم کردند و با انواع حیل و دسیسه این سهام کذایی عدالت با بدترین شکل اجرا کردند، میلیونها تن واجد شرایط نگرفتند و برعکس میلیونها تن دیگر گرفتند!ف بیش از نیمی مردم از این سهام بیبهره شدند چون واجد شرایط نوبدندو جز فقرا حساب نشدند!، گفته شد میلیونها تن ثرومتمند برخودار شدند، قسمت کمدیتراژیک قضیه این بود کل این سهام چیز ناچیزی بود که حتی امروز درمان شکاف طبقاتی وفقر نکرد، نیم ثروت عمومی به اسم دولت خورد و دولت دیکتاتوری حکومت اسلامی چوب حراج زده بر این دارای و منابع و ثروت عمومی و منابع تولید ثروت به اسم خصوصیسازی و مولدسازی و غیره، تا حتی بعد از احتمالا سرنگونگی رژیم حکومت اسلامی ولایت مطقلۀ فقیه نیز دیگر شانس نباشد برای اصلاح سریع شکاف طبقاتی! چرا این سهامی که به اسم خصوصیسازی و مولدسازی میان عوامل وابسته و رانتخوار حکومتی و مافیاییها توزیع شدده قریب به یقین در زمان حکومت بعدی در پیچ و خم دادگاهها آن قدر اتلاف وقت میشود که شاید چند نسل در فقر خواهند سوخت، همین سهام عدالت کذایی نیز قریب دو دهه هنوز مشکلاتش حل نشده است!، به همین دللی واقعا یک انقلاب همجانبه در ایرن نیاز است، مصادره امول غارت شده ملت و باز توزیع آن به صورت سهام رایگان برابر به همه، چه غنی و چه فقیر، این منابع صرفا سازهها و شکرتها نیستف چرا چندان نیستف بایست تمام منابع زیرزمینی و غیره تبدیل به سهام شود به صورت سهام تقسیم شود، با حق مالکیت خصوصی و ارث، این سهام به صورت ارث به نسلهای بعدی برخواهد گشت، مالیات پلکانی منصفانه از ثروتمندان، بخشی دیگر عدالت توزیعی است، دولت و بقیۀ نهادهای کشوری و لشکری برای ارایۀ خدماتش از محل این مالیات استفاده خواهند کرد. انواع حقهها اجرا کردن، بجای دادن سهام رایگان برابر از منابع ثروت ملی، اقدام به وام دادن کردند با عنوان فریبندۀ بیبهره و یا سود کم!، در ظاهر دارند به جوان برا ازدواج یا یک ایجاد خوداشتغالی محبت کرده و وام بدون بهره یا با سود کم میدهند، و در واقع دارند با خلق نقدینگی بدون پشتوانه، پیشاپیش از او دزدی میکنند، از همه دزدی میکنند، دولت پیشاپیش و حتی قبل از اینکه تولید ثروتی شود،ف با چاپ پول، آنها غصب میکند. عجیب است برخی ز اقتصاددانها چنین بدی از بزرگترین دزدی تاریخ را متوجه نشده اند؟! اگر بپذیریم متوجه نشده اند!، این اقتصاددانها میایند نام اخترع میکنند بری این بزرگترین دزدی تاریخ بشریت و به نام پول اعتباری نام مینهند! به خیال خودشان اصل مسئله که دزدی دولتها از تولید ثرت مردم است را لاپوشانی میکنند. پول واقعی کالاهای بادوام ارزشمند است که در حجم کم بتواند در مبادلات استفاده کرد مانند طلا، اگر بر فرض یک سند کاغذی برابر آن چاپ کنند، معادل دقیق و ثابتی برابر طلا یا هر فلز گرانهای دیگر مانند نقره یا پلاتین باشد. کاری چندین دهه است عملا دولتها انجام نمیدهند، با سوءاستفاده قدر حکومتی، پیشاپیش ثروت مردم میدزدند و به اسم تورم، و بدتر عدم توزیع عادلاه همین تورم، موجب تشدید فقر و شکاف طبقاتی میشوند، به طوری ثرمتندان از عدم توزیع عادلانه تورم نیز ثروتمندتر میشوند، بعد مدعیان اقتصددان و حتی مدعیان طرفدرای از مارکس، نظریات منتقدان به این دزدی سانسور و یا به نوعی دفن میکنند تا به ظاهر متهم به سانسور نشوند!
پارگراف فوق، در واقع لغو سخنان نادرست که میگوید منابع خام زیرزمینی و شبیهش تا ابد متعلق به نسلهای بعدی است!ف و هیچ وقت این نسلهای بعد نخواهند امد!، نسلهای بعد همین نسل امروز است. تبدیل سهام برابر رایگان تمام منابع بالقوه و بالفعل تولید ثروت، ا جمله ذخایر استخراج نشدۀ نفت و گاز و معادن و غیره، جزء این سهام باید باشند، آنگاه واهید دید چگونه فقر ریشه کن خواهد شد. یکی از بهانههای دیگر مخالفت با این نوع عدالت توزیعی، بهانه بچگانه است که میگوید اگر مردم یک دفعه ثروتمند بشند، انگیزۀ کار کردن از دست میدهند!، مثلا دیگر کسی حاضر نیست رفتگری و نظافت معابر کند و زبالهها جمع کند!، یا کسی حاضر نیست کاهیا سخت و خطرناک کار صنایع ساختمان تا معدن را انجام دهد!، در ظاهر درست است، اما در اصل درست نیست، فرض بر این بگیریم بعد توزیع این سهام برابر از منابع ملی، هر شخص ایرانی همین امروز ثروتش یک میلیون یورو افزایش یابد یعنی هیچ نداشته باید هم اکنون یک میلیون یورو ثروت دار، هم اکنون در شغل رفتگر یا کارگر ساختمان یا معدن است، آیا کار کردن صرفا برای پول درآوردن است؟، آیا خود کار کردن معنی هویت بخشی و لذت و مزایای غیر مادی ندارد؟، از طرفی امروزه تکنولوژی چنان پیشرفت کرده بخش بزرگی کارهای یدی به صورت ماشینی و رباتیک است، از رفتگری معابر تا ساختمان و معدن، امروزه یک شخص رفتگر میتوان یک تکنسین و فنورز باشد، بخشی از این احساس دونپایگی و منفی بودن مشاغل و ناضایتی، ناشی کمی درامد و تبلیغات سوء و ضد فرهنگی رایج است، بایست اینها اصلاح شود و نه جلوی عدالت توزیعی یاد شده گرفت!، به همین بهانههای واهی، نسلها است جلوی عدالت توزیعی گرفته اند تا اقلیت سرمایهدار در رفاه و اشرافیت باند و اکثریت فرودست در محنت و فقر زندهمانی کنند و با حسرت از دنیا بروند!
تئوری توطئه همیشه بوده است، به قولی نفع تئوری توطئه، خودش نیز یک توطئه است، این که در اندک رسانههایی بشود سخن از عدالت توزیعی گفت، با پیش انداختن اقلیتی به اسم مارکسیست، بخواهند جلوی انتشار اندیشگیهای پیشرو و نوین و اصلاحگرانه را بگیرند، نوعی احجاف در حق هنر اندیشگی مارکس است!
مارکس بعنوان یک فیلسوف و اندیشمند سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بعید است هدفش ایجاد دیکتاتوریهایی مانند خاندان شبه سلطنتی کیمها در کرۀ شمالی و یا التقاطهای سمی با اسم بیمسمای جمهوری خلق چین (شبه امپرالیسم رقیب پسماندههای امپرالیسم نظیر امریکا دوران جنگ سرد بلوکهای شرق و غرب) و دیکتاتوری کوبا و از هم بدتر ملغمۀ عجیب الخلقهای مانند حکومت اسلامی ولایت مطلقۀ فقیه (شبیه سلطنت مطلقۀ استبدادی) باشد.
این بیانصافی است با چسباندن یک ایسم به نام مارکس، هنر اندیشگی مارکس به محدود به چند دگماندیش کهنهکار کنیم که همچون رباتها شبانه روز در حال رونوشت منتشر کردن از کتابها و مقالات کهنهکارهای گذشته اند و کاری جهان در حال تغییر ندارند و چون نمیتوانند چیزی درست یا بهتر کنند، اقدام تخریب پیشروها و سازندگان دنیا امروز میکنند!، این بساط تخریب و مزاحمت برای جوانان اندیشمند و محدودیتسازی و اجازه ندادن از طرح نظریات جدید، هیچ وجاهتی با هنر اندیشگی مارکس ندارد.
شاید نویسندۀ مطلب ذیل دچار سوءتفاهم شده است دربارۀ اندیشگی مارکس و مارکسیستها با خود هنر اندیشگی مارکس یکی دانسته(؟):
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.