فریدون آدمیت در سال ۱۳۶۰ در کنار “شورش بر امتیازنامه رژی” که با نگاه یک پژوهشگر تاریخ نوشته شده یک نوشته ی تاریخی دیگر هم داره (آشفتگی در فکر تاریخی) که با نگاه یک تردست سیاسی نوشته شده.  آدمیت در این نوشته با ادعای اینکه قصد دارد “کژ فهمی های تاریخی برخی از اهل ادب و سیاست مآبان” را به ما نشون بده به سراغ  گوشه هایی از “غربزدگی” و “خدمت و خیانت روشنفکران” رفته و با دستکاری در گفته های آل احمد و چیدن دلخواهانه شان در کنار هم اول چند نمای دروغین از باورهای تاریخی سیاسی اجتماعی آل احمد در برابر ما می سازه، بعد این ساخته های دروغین را “یکان یکان” درهم میریزه.

در “یکان” اول میگه آل احمد مبارزات پنجاه ساله ی روشنفکران و مردم ایران برای رسیدن به مشروطیت را ندیده و این انقلاب بزرگ را “جنجال”ی خوانده که “کمپانی انگلیسی نفت” دو سه ساله به راه انداخت. بدنبال این ادعا هم بخشی از یک نوشته ی آل احمد را که در ظاهر می توان این باور را ازش برداشت کرد به ما نشون میده و بعد هم بدون اینکه ثابت کنه راستی راستی مقصود آل احمد از این گفته همون چیزی بوده که آدمیت میگه، به سراغ نتیجه گیری “تاریخی”ش میره و با زبانی پژوهشگرانه “استدلال” میکنه که گفته ی آل احمد “بی معنی”ست و “غلط”ست و  / “هیچ نشان و هیچ دلیل و مدرک تاریخی وجود ندارد که حکایت از دخالت شرکت نفت در حرکت مشروطه خواهی داشته باشد” و / “انقلاب مشروطیت وقتی آغاز شد که کار استخراج نفت هنوز به بهره برداری نرسیده بود” و / “اساسا چگونه ممکن است ظهور نهضتی را به پای شرکتی بگذاریم که هنوز نه پایگاه نیرومند اقتصادی داشت و نه اعتبار سیاسی کسب کرده بود….”  آدمیت همینجور  این استدلال بافی ها و درس تاریخ دادن ها و درس اخلاق پژوهشی دادن ها را کنار هم میذاره و جلو میره تا به “نادانی” آل احمد میرسه و از اونجا هم به ساختن یک یکان دیگر  و درهم ریختن و ویران کردنش.

گفته ی آل احمد در بخشی که آدمیت بهش اشاره میکنه و بازگوش میکنه اینجوریه :  “اشاره ای بکنم به نقشی که تنها یک کمپانی نفت در این شصت ساله ی اخیر در سیاست و اجتماع ما بازی کرده است … امتیاز نفت درست در سال اول قرن بیستم میلادی،‌ ۱۹۰۱، از طرف شاه قاجار داده شد به ویلیام نوکس دارسی انگلیسی که بعد حقوق خود را به کمپانی معروف فروخت. و ما درست از ۱۹۰۶ به یعد است که جنجال مشروطیت را داریم.” (ص ۶۷ و ۶۸ غربزدگی، برگرفته از نوشته ی آدمیت).

به تاریخی که آل احمد در این گفته دارد در باره ش حرف میزنه نگاه کنید : سال۱۹۰۶ میلادی . سال ۱۹۰۶ میلادی، که به احتمال زیاد آدمیت آگاهانه به شمسی هجری برش نگردونده،  همان سال ۱۲۸۵ شمسی خودمان ست. یعنی سالی که انقلاب مشروطیت جلوتر پیروز شده و “قانون اساسی” هم نوشته شده. یعنی سالی که آل احمد نمی تونسته بگه شرکت نفت انگلیس انقلاب مشروطیت را راه انداخت، چون این انقلاب پیش از این بدنبال یکسال مبارزه ی مردم پیروز شده بوده و به خواستش رسیده بوده. آل احمد هم در اونجا در باره ی خود انقلاب مشروطیت (که در جاهای دیگر کتاب بهش “نهضت مشروطیت” میگه) چیزی نمیگه. اونجا داره در باره ی سر و صدایی حرف میزنه که پس از پیروزی انقلاب مشروطیت (پس از ۱۲۸۵ = ۱۹۰۶) برای میراث خواریش درست شده. میگه این سر و صداها (یا جنجال) کار “شرکت نفت انگلیس” بود که بدنبال پیدا شدن چاه های نفت در ایران به راه انداخت تا بخش هایی از ایران را مثل کشورک های عربی خلیج فارس ازش جدا کنه و آسون تر به چاپدشان.  در ادامه ی این “استدراک” به پیدا شدن چاه های نفت در زمین های بختیاری و سهامدار شدن سردار اسد بختیاری هم اشاره میکنه و پس از اون هم به حرکت قشون سردار اسد به تهران در سال ۱۲۸۸. آل احمد داره در باره ی اون سه سال پر هرج و مرج پس از انقلاب مشروطیت (۸۵ تا ۸۸) و دسته بندی هاش حرف میزنه نه در باره ی خود انقلاب مشروطیت. آدمیت که زمینه ی کارش تاریخ مشروطیته و در انگلستان هم درس خوانده بی تردید همه ی این تاریخ ها را خوب میدونه. در “یکان” بعدی هم که پس از این “یکان” میاد درست به همین سال ۱۲۸۵ که سال نوشتن قانون اساسی ست اشاره میکنه و توی پرانتز برجسته ش میکنه. اما در اینجا چون این تاریخ با داستانی که می سازه نمی خوره به میلادی نگه ش میداره و از کنارش میگذره و بخش هایی از گفته ی آل احمد را هم پاک میکنه تا به نتیجه گیری ادعاش برسه.  در آخر این بخش از “پژوهش!”  هم انگار نه انگار که همه ی چیزهایی که گفته دروغ بوده پای “شهدا” ی انقلاب مشروطیت را به میون میکشه و میگه : “به علاوه، عین بی حقیقتی ست که آنهمه فداکاری های جانی مردم را نادیده انگاریم، و نهضتی را به جنجال وصف کنیم” !!!

در یکان دوم، آدمیت، به انتقادی که آل احمد در کتاب “خدمت و خیانت روشنفکران” به “قانون اساسی” کرده  می پردازه  و میگه آل احمد گفته های داریوش همایون در باره ی “محتاطانه” و “محافظه کارانه” بودن قانون اساسی را پذیرفته و این قانون را “ترجمه ای کهنه” خوانده که دست و پای روشنفکر ها را بسته. بعد هم حرف این دو تا (آل احمد و داریوش همایون) را بی اعتبار می خونه و میگه اونجوری که آل احمد و “همقلم نا اهل”ش میگن نیست. قانون اساسی خیلی هم ظرفیت داشت و خوب بود و در زمان خودش تازه بود و ترجمه هم نبود.  و در آخر هم این دو را کنار هم  توی “سنگر واحد ارتجاع” میذاره و میگه آل احمد بهتر بود به جای تکیه بر گفته های “داریوش همایون فاشیست” به گفته های خود “شاه مخلوع” رجوع می کرد چون شاه هم می گفت  “قانون اساسی ما را انگلیسیان آوردند” ! 

بحث آل احمد در اون بخش از “در خدمت و خیانت روشنفکران” بر سر قانون اساسی نیست ،  در اونجا داره در باره ی خان ها و خان زاده ها و اشراف زاده هایی حرف میزنه که پس از انقلاب مشروطیت و پس از کودتای ژنرال آیرونساید در اسفند ۱۲۹۹ از درهای “قانون اساسی” به مجلس راه پیدا کردند و حق نمایندگی را برای خودشان ارثی و دائمی کردند. در این زمینه ست که پس از  اشاره به گفته ی داریوش همایون خودش هم خیلی فشرده در باره ی قانون اساسی و کمبودهاش حرف میرنه.  این گفته ی  داریوش همایونه :

“خود قانون اساسی ۱۲۸۵ یک سند محتاطانه و محافظه کارانه است که نوع بسیار محدودی از دمکراسی را در نظر دارد. مفاد آن توده های دهقان را از اعمال حقوق سیاسی خود چنانکه در قانون اساسی تعریف شده محروم می دارد (هر چند در اصلاح بعدی قانون انتخابات اعمال این حق در واقع به زمین داران واگذار گردید)  [این قانون اساسی] شامل هیچ تغییر اجتماعی نیست چه رسد به انقلاب اجتماعی. و حکومت برگزیدگان و طبقه ی متوسط کوچک آن زمان را جنبه ی قانونی و نهاد می بخشد” (کتاب “انقلاب ناتمام ایران” داریوش همایون، بر گرفته از نوشته ی آدمیت).

اینهم گفته ی آل احمد در اونجا : “و با اینهمه، پنجاه سال است که روشنفکر مملکت برای هر اقدام سیاسی و اجتماعی دست و بالش در «کادر قانون اساسی» بسته مانده است. این متنی که حکومت هر چهار صباح یکبار به نفع خود تفسیر و توجیه و تعویضش می کند. این متنی که وقتی هم که ترجمه می شد کهنه بود”(ص. ۱۷۵، در خدمت و خیانت روشنفکران).

در “یکان” سوم، آدمیت با پنهان کردن زمینه ی تاریخی ی یکی دیگر از گفته های آل احمد، داستان نادرست دیگری را براش می سازه و با این کار تلاش میکنه آل احمد را هوادار حکومت های خودکامه ی شرقی نشون بده. میگه آل احمد گفته، غربی ها پس از روی آوردن به هنرهای شرقی و فلسفه های شرقی و خیلی چیزهای شرقی ی دیگر حالا از “سیاست شرقی” هم به گونه ای مثبت حرف میزنند و میخوان ازش تقلید کنند.  بعد هم میگه مقصود آل احمد از “سیاست شرقی”  دو چیز بیشتر نمی تونسته باشه ، یا مقصود همان حکومت های خودکامه ی شرقی ی کهنه ست (سنت سیاسی آسیا) که مثل “طاعون” بودند و جامعه ها را به تباهی کشاندند. و یا مقصود آل احمد حکومت های جدید شرقی مثل هند و چین و ژاپنه، که اونها هم این روزها به همان روش های از غرب آمده دارند اداره میشن. پس گفته ی آل احمد در هر دوی این حالت ها جاهلانه ست و آل احمد مبلغ نادانی و ارتجاع است و هوادار حکومت های قرون وسطایی شرقی! بعد هم میگه: “آن مرد غربی مغز خر نخورده که بر تعقل اجتماعی خویش یکسره خط بطلان بکشد و به سیاست عصر توحش آفریقایی یا آسیایی روی بیاورد .”

تفسیری که آدمیت برای “سیاست شرقی” آل احمد می سازه اونقدر ناشیانه و تصنعی و “نا آل احمد”ی ست که مثل داستان “جنجال مشروطیت” داد می زنه انگیزه اش خواست های شخصی آدمیته نه نیاز پژوهشی برای راست آزمایی یک باور تاریخی . اشاره ی آل احمد به “سیاست شرقی” در اون بخش از “غربزدگی”، به هیچ روی “سیاست اداره ی کشور“ نیست، آل احمد در اونجا  داره به “سیاست” صلح آمیزی اشاره میکنه که تازه گی ها از شرق بلند شده و نگاه “مرد غربی فهمیده و درس خوانده” را به خودش گرفته. آل احمد در سال های ۳۰ و ۴۰ زندگی میکنه (غربزدگی در ۱۳۴۰ نوشته میشه) ، سال ها‌یی که سیاست صلح “گاندی” در هند موضوع بحث های گسترده ی دانشگاه های غربی و محیط های فرهنگی و هنری ست. تازگی ها هم کشورهای “عدم تعهد” شکل گرفته اند و “نهرو” و “ناصر” و “سوکارنو” و “تیتو” دارند شیوه ی تازه ای از سیاست ورزی جهانی را در میانه ی “جنگ سرد” و “خطر بمب اتم” پیشنهاد می کنند که می تواند راه تازه ای پیش پای جهان پر از تشنج اون روزها  باز کنه. آل احمد در این فضاست که از توجه “مرد غربی” به “سیاست” تازه برخاسته از شرق اشاره میکنه و در این احساسه که میگه “این پناه بردن مرد غربی به ملاک های شرقی و آفریقایی در هنر و ادب و در زندگی و اخلاق…دارد کم کم به قلمرو سیاست هم می کشد.  و آیا به این طریق فکر ‌نمی کنید که پس از توجه غرب به هنر شرقی حالا نوبت به سیاست شرقی رسیده باشد؟ بله. فرار از ماشین زدگی…ترس از جنگ اتمی چنین حکم می کند .”

این پیش بینی انسانی و امیدوار کننده چه شباهتی با ساخته های بشدت ابتدایی و مصنوعی ذهن خشم زده ی آدمیت داره؟ آل احمد چرا باید  ناگهان  فلسفه و نگاهش به جامعه و سیاست را عوض کرده باشه و با یک چرخش حیرت انگیز به سمت چیزهایی رفته باشه که در همه ی زندگیش و در همین غربزدگی باهاشان مبارزه کرده و رو در روشان ایستاده؟ گرایش به “استبداد شرقی” و یا  گرایش به “دمکراسی های مونتاژ شده ی شبه غربی در آسیا” را در کجای اندیشه ورزی ها و نوشته های آل احمد می شود پیدا کرد که حالا اینجا ناگهان از بودن شان در شرق احساس شادی کرده باشه و به کارکردشان افتخار کنه؟ مگر آل احمد در آغاز همین “دفتر” از فقر و گرسنگی و نداشتن خدمات اجتماعی در کشورهای “دیکتاتور” زده ی  “شرقی” ، و از آنسو از ثروت و دستمزد بالا و رفاه اجتماعی در کشورهای به “دمکراسی” رسیده ی “غربی” نمیگه؟ و مگر در “یکان” قبلی از ناکار آمدی های “قانون اساسی” در یکی از همین کشورهای سرکوبگر شرقی (ایران) حرف نمی زنه؟ و مگر آدمیت در مقابل از همون قانون اساسی دفاع نمی کنه و آل احمد و داریوش همایون را ارتجاعی نمی خونه؟  حالا اینجا در یکان سوم ناگهان چه اتفاقی افتاده که آل احمد شیفته ی بازی های سیاسی شرقی شده باشه و دست به تبلیغ شان بزنه؟

در یکان چهارم ، آدمیت پس از همه ی داستان هایی که برای تحقیر کردن آل احمد ساخته و همه ی درس های تاریخی یی که برای پاسخ به این داستان ها داده، به ارزیابی ی دانش و هنر و شیوه ی اندیشه ورزی و مسئولیت اجتماعی و شعور تاریخی و سبک ادبیات اعتراضی و داشته ها و ناداشته های آل احمد می پردازه و همه شان را یکسره باطل و بی ارزش می خونه و دور ریختنی . در این ارزیابی آل احمد یک روشنفکر “روسیاه” و “پریشان” و “سست مایه” ست با “افق بسته فکری”  و “نگرش عمومی  و دایره ی اندیشه محدود” / که “مطالعات منظمی نداشت” و / “درسی که خوانده بود در حد دبیر ادبیات فارسی بود که از اصل چیز قابلی هم نبود” و  / “از سیر برخورد تمدن ها آگاهی نداشت” و / “تاریخ مدنیت غرب را نمی شناخت” و /“در فرهنگ غربی مایه ای نداشت” و /“مقولاتی چون روشنگری و روشنفکری و غربزدگی را در گذشته تاریخ نمی توانست بسنجد” و / “به کاری دست برد که بضاعت علمی ش را نداشت” و  /“خطاهای ترجمه یی ش هم خنده آور بود” و  /“مجموع عناصر سازنده ی هویت فرهنگی او از نقطه اول تا آخر در جهتی نبود که او در قلمرو روشنفکری و روشنگری گام نهد” و / “نویسنده ی اجتماعی متوسطی بود” و /“هر چه به ذهن کج و کوله اش می گذشت، بر قلم شلخته اش روان می گشت” و /“بعضی از نوشته هاش چه در موضوع و چه در سبک، بازاری بود” و /“غربزدگی و خدمت و خیانت روشنفکران، چیزی نبود مگر ورزش کردن در بی دانشی و ظلمت بی حرکت” و /“غربزدگی انبانی پر از کاه را می ماند که در آن چند دانه گندم هم یافت می شود و آنرا هم از فانون و ممی گرفته بود” و /“دفتر خیانت روشنفکرانش از زنبیل حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله هم درهم ریخته تر بود” و /“اعتبارش به عنوان نویسنده معترض و عصیانگر بیشتر در نفس اعتراض بود و خیلی کمتر در ماهیت اعتراض” و در این راه “نویسنده گی لومپنیسم را به نیکوترین وجهی ایفا کرد..” / از آنسو “صادق هدایت از نمونه های درخشان نویسنده معترض روشنفکر بود که تجسم اعتراض بر سراپای بساط خفقان رضاخانی بود” و “همه ی نوشته های آل احمد به پای سگ ولگرد هدایت نمی رسید” و “هدایت نمونه انسان بزرگوار بود، خصلتی که مصنف غربزدگی یکسره از آن عاری بود .”

من وقتی این نوشته را چند هفته ی پیش برای نخستین بار خواندم، تا خط های آخرش که می رفتم فکر می کردم انگیزه ی آدمیت برای ساختن دروغ هایی به این بزرگی خشمی ست که از انتقاد آل احمد به شیوه ی تاریخ نگاریش در غربزدگی به دل گرفته. برای همین اگرچه از اینهمه ناراستی و “آشفته کردن فکر تاریخی” و به “اغتشاش کشاندن تعقل اجتماعی” ناراحت شده بودم، در کنارش برای آدمیت احساس تأثر هم می کردم. فکر می کردم این مرد بیچاره بیست سال (از سال ۴۰ که غربزدگی چاپ میشه تا سال ۶۰ که این نوشته را می نویسه) در خودش فرو رفته بوده، نه جوابی برای انتقاد آل احمد داشته، نه می توانسته این قصه ها را وقتی آل احمد زنده بوده سر هم کنه، و نه می توانسته پس از مرگ آل احمد تا انقلاب ۵۷  که فضای سیاسی ادبی اجیر و هشیار بود در جایی به نویسه شان (چون مچش زود گرفته میشد). برای همین در اوج شلوغ پلوغی های سال ۶۰ که همه در فکر توفان بودند، فرصت پیدا میکنه تا به بهانه ی نشان دادن “آشفتگی فکر ‌تاریخی” خشمش   را از این راه بروز بده. تا اینجا اینجوری فکر می کردم. از اینجا به خط های آخر نوشته که رسیدم یک “یکان” پنجم هم در لابلای نوشته دیدم.  در این یکان که به احتمال زیاد بخاطر فضای وحشت و کشتاری که پس از  خرداد۶۰ در جامعه پیدا شده بود با زبانی نمادین و فشرده گفته شده، آدمیت “مسئولیت” شکست انقلاب ۵۷ را به گردن آل احمد میندازه و میگه : “جهت عمومی اعتراض ش به قهقرا کشید” (به جنایت های خمینی در سال ۶۰) و “نوای بوم سر داد” (نوای انقلابی که پشت سرش مرگ و شکست بود) و “بارکش غول بیابان شد” (بارکش آخوندها شد. چون در غربزدگی گفته بود روحانیت باید به خدمت جنبش های سیاسی اجتماعی در بیاد). و در آخر هم میگه : “اگرچه شاید در اصل چنین نیتی نداشت، فعلا این جزئی از مسئولیت او ست. (ص. ۱۰)

رفتن به گذشته و جستجوی اسناد و نشانه هاش برای پیدا کردن “علت” یک رویداد تاریخی‌‌، رفتاری تاریخ نگارانه ست. اما رفتن به گذشته برای پیدا کردن علت یک رویداد تاریخی دوم که پس از رویداد اولی روی داده بلاهت و سفسطه گری ست. برای پیدا کردن علت روی دادن انقلاب ۵۷ می توان و باید به گذشته ی پیش از انقلاب رفت اما برای پیدا کردن علت سرکوب شدن این انقلاب پس از پیروز شدنش باید اسناد و شواهد و رویدادهای پس از پیروزی را واکاوی کرد نه داده های پیش از پیروزی را. تاریخ دانی که در همه ی کتاب هاش و در همین نوشته ش اونهمه بر روی پیدا کردن “علت” راستین رویدادهای تاریخی و “شک دستوری” تکیه میکنه، به انقلاب ۵۷ که میرسه مثل یک سیاسی نویس سرگردان فاصله ای میان پیروزی انقلاب در سال ۵۷ و سرکوب شدنش در سال ۶۰  نمی بینه و هر دو را همزمان فرض میکنه. بعد هم  از این راه به آل احمد و مسئولیتش در شکست انقلاب میرسه. اگر آل احمد اونجوری که آدمیت میگه “ مسئولیتی”  در انقلاب ۵۷ داشته این مسئولیت را باید در بخش پیروزی انقلاب جستجو کرد نه در بخش به خون کشانده شدنش. آنچه که پس از سال ۵۷ روی داد بر میگرده به یک دوره ی تاریخی دیگر و به گروهی از رابطه های علت و معلولی دیگر نه به رابطه های علت و معلولی دوره ی پیشش که با آمدن انقلاب گسسته شده اند. شگفت انگیز اینکه آدمیت درست یک خط پس از این مغلطه گری ها، با دغدغه ای تاریخ پژوهانه به نوع دیگری از  “استدراک غلط تاریخی” اشاره میکنه و هشدار میده که نباید گرفتارش شد. میگه : “نوع دیگر استدراک غلط تاریخی از اینجا ناشی می گردد که به خواهیم میان دو قضیه و حتی دو جریان تاریخی را به هم پیوند بزنیم بدون اینکه هیچ رابطه ی علت و معلول تاریخی میان آنها وجود داشته باشه.” (ص۱۰، ).

تماشای فرو افتادن یک تاریخ دان برجسته به ژرفای یک مقاله نویس سیاسی برای من سخت بود اما تماشای دروغ بستن به پای نویسنده ی هشیار و عریان و بزرگی مثل آل احمد و تلاش برای “ضد مشروطه و ضد روشنگر و ضد روشنفکر” نشان دادنش خیلی سخت تر . این احساس، سخت تر هم شد وقتی گمان کردم انگار خاستگاه بسیاری از لیچاربافی ها و مسخره کردن ها و بی سواد خواندن های آل احمد در سال های پس از ۶۰ این نوشته ی پر از دروغ بوده (احتمالن حتا مسخره کردن های  شاملو در دانشگاه کالیفرنیا). و فراتر از اینها احساس تلخ درهم ریخته شدن مرزهای “روشنفکری نوین” (در برابر روشنفکری کلاسیک) که با این دروغ ها و دروغ سازی های دیگر روی داده بود. آل احمد تنها یک نویسنده ی ادبی ی خوب یا بد نبود، آفریننده ی “غربزدگی” هم بود ؛ قطب نما و تکیه گاه فلسفی ی روشنفکری (فلسفه ی اجتماعی) در سال هایی که به انقلاب ۵۷ رسید. آشفته کردن ذهن تاریخ در باره ی این نویسنده و کتابش آشفته کردن ذهن تاریخ در باره ی مرزبندی ارزش های روشنفکریش هم هست ؛ آشفته کردن مرز میان روشنفکر مردمی و روشنفکر حکومتی، / روشنفکر مسئول در برابر جامعه، روشنفکر بدون احساس مسئولیت در برابر جامعه / روشنفکر انقلابی ، روشنفکر محافظه کار و قضا و قدری، / روشنفکر باورمند به تغییر و دگرگونی ، روشنفکر نا امید  و  سکون گرا / روشنفکر مستقل و آزاد، روشنفکر وابسته به قدرت های شرقی و غربی/ روشنفکر خودباور و آگاه به توانایی های خود و آماده ی ارزیابی مستقل سنجه های غرب، روشنفکر خودباخته در برابر همه ی سنجه های غربی .  مرزبندی هایی قاطع و بُرنده که اخلاق سیاسی را استوار نگه می داشتند و سمت حرکت را یکدست میکردند و فرصتی به دو دوزه بازان سیاسی برای ایستادن در هر دو سوی مرز نمی دادند.  خط کشی هایی که حالا دیگر در هرج و مرج مقاله نویسی های قبیله ای و شخصی گم شده اند و بازتابش را می توان در خروش های مکرر اما سرگردان توی خیابان ها دید.

اگر فریدون آدمیت اینجا بود شاید پاسخی برای این جعل تاریخی و به“اغتشاش کشاندن تعقل اجتماعی” می داشت. اما اینجا نیست و حالا این نوشته (آشفتگی در فکر تاریخی) شاهدی ست بر تلاش آگاهانه ی یک تاریخ دان برای گمراه کردن ذهن تاریخ از راه “ تحریف حقایق تاریخی”، و “مسخ کردن واقعیات تاریخی .”

 

 

علی  سعیدزنجانی

 

 

——————

 

پانوشت های بلند

 

 

 انتقادآل احمد به آدمیت در پانوشت صفحه ی ۶۴ غربزدگی اینجوریست : “…. مراجعه کنید به «فکر آزادی» از فریدون آدمیت، چاپ تهران ۱۳۴۰، که با مهارت خاصی یک دسته از فراماسون ها را می کوبد و یک دسته شان را تبرئه می کند. در حالیکه به گمان من، فراماسون ها همه شان سر و ته یک کرباسند.”  /

آل احمد در آغاز کتاب بعدیش (در خدمت و خیانت روشنفکران) از فریدون آدمیت به همراه چند تن دیگر که پیش نویس کتابش را دیده اند و “راهنمایی هایی” کرده اند تشکر میکنه.

 

*

احمد شاملو هم در سخنرانی و گفت و شنیدش با دانشجوهای ایرانی دانشگاه برکلی یک دروغ تاریخی  برای آل احمد می سازه ( مارکوپولو) و بخشی از گفته ی امیرحسین پویان در باره اش  را از فضای گفته ی پویان جدا میکنه و آل احمد را همکار رژیم شاه می خونه! بعد هم همونجور که هر کس و هر چیز دیگری را که با سلیقه و با سوادش نمی خونه مسخره میکنه، کارهاش را “یاوه” می خونه و خودش را هم “شجاع” در نشان دادن بی سوادی.  / شاملو در این نشست ها در مسخره کردن نعمت الله آغاسی تا مرز بیشرمی جلو میره (اینجا صحبت از شاملوی به کوچه و خیابان آمده ست نه شاعر بزرگ احمد شاملو).

 

 

*

“غربزدگی” (بخش اولش) یک جستجو در میدان “فلسفه ی اجتماعی” ست. “تاریخ نگاری” یا اونجوری که شاملو میگه “بررسی تاریخ” نیست، جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی هم نیست ، تلاشی برای شناسایی یک پدیده ی اجتماعی ست که حضور داره اما نمی توان مستقیم و با عددها و آمار و مدارهای علم جامعه شناسی نشانش داد. هرودت هم دو هزار و پونصد سال پیش به چنین پدیده ای در میان ایرانی ها به گونه ی دیگری اشاره میکنه. نخستین فرستاده ی ژاپن به دربار قاجارها هم با تأسف به این رفتار ایرانی ها انتقاد میکنه. نویسنده های دیگری هم پیش از آل احمد در این باره چیزهایی نوشته اند. احسان نراقی هم پس از آل احمد به شیوه ی خودش از این رفتار در “غربت غرب” گفته . این تلاش را هر کس دیگری هم می توانست با چینش های دیگری و به گونه ی دیگری نمایش بده. نمایش آل احمد چینش آل احمد بود و فرآورده ی حاشیه ایش هم  یک هویت تازه ی روشنفکری که به اندیشه ی آشفته شده ی روشنفکری در سال های پس از ۳۲ انگیزه داد و به خودسازی و خودیابی اش کمک کرد. امیر پرویز پویان در نوشته ی “خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب” (که بیشتر به اعتراض یک برادر کوچکتر به شیوه ی مبارزه ی برادر بزرگتر می ماند)، میگه : “ از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به این طرف، هیچ ادیبی را سراغ نداریم که مثل آل احمد با استقبال روشنفکران ایران روبرو شده باشد .” این گفته ی پویان را شاید ما که از انقلاب ۵۷ گذشته ایم و از زاویه ی گسترده تری به گذشته نگاه می کنیم به توانیم به گونه ی دیگری بازگشایی کنیم : از  نیمه ی دوم سال ۴۰ که دستنوشه های “غربزدگی” در “شورای هدف فرهنگی ایران” خوانده میشه و در میان روشنفکران ایرانی دست به دست میگرده ، تا بهمن ۵۷ هیچ سمت گیری ی سیاسی ی تاثیر گذاری در ایران را نمی توان یافت که با خط کشی های این اندیشه تراز نشده باشه ؛ از بیانیه ی نهضت آزادی ایران در باره ی “انقلاب سفید شاه” در ۳ بهمن ۴۱ که ده سال زندان برای بازرگان و طالقانی بدنبال داشت و اندیشه ی مبارزه ی مسلحانه را در ذهن پایه گذاران مجاهدین کاشت، تا سخنرانی های خمینی در خرداد ۴۲ و آبان ۴۳، تا “بازگشت به خویشتن ِ” علی شریعتی در سال های ۴۵ تا ۵۰ ،  و تا عبور پویان و احمد زاده از فراز هدف های مارکسیستی مبارزه و پیشنهاد تئوری بومی شده ی “فدا” در سال ۴۹ . در همه ی این حرکت ها  نشانه های “خودباوری” در “غربزدگی”  را می توان دید.

 

 

*

آدمیت با اندازه گیری سواد آدم ها از راه مدرک تحصیلی شان (تحقیر کردن سواد دبیرهای دبیرستان) هم اخلاق و معیارهای پژوهشگری را درهم  میریزه. داشتن مدرک دکترا در رشته های علوم انسانی اجتماعی به معنی “سواد” بیشتر و دانستن چیزهای بیشتر نیست، به معنی “دانستن” راه و شیوه ی پژوهشگری ست. هدف دوره های دکترا در این رشته ها آموزش دادن مهارت پژوهش به دانشجوهاست، نه یاد دادن چیزهای بیشتری از دانسته های دانشجوهای دوره های جلوتر و یا حتا از دانسته های بسیاری از اندیشه ورزان بیرون مانده از دانشگاهها. آموختن این مهارت هم الزامن محدود به عبور از این دوره نیست. صمد بهرنگی معلم دبستانه اما در “کند و کاو در مسائل تربیتی ایران” یک کار پژوهشی با سنجه های پژوهشگری میکنه. /آل احمد در سال ۱۳۳۰ پیش از دفاع از رساله ی دکتراش (یعنی یک قدم مونده به “دکتر” شدن) تصمیم می گیره دنبال این کار نره.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)