در راه آهن روسری سرم نیست، زنی که مسئول کنترل پوشش زنان است با صدای بلندی که گویا با نوچه‌اش طرف است می‌گوید شالم را سرم کنم،” باشه” ای می‌گویم و قصد دارم بدون حجاب رد شوم که بلندتر داد میزند که چمدانم را برگردانند! شال دور سرم را مانند تل میکنم و می‌اندازم روی سرم, داد میزند “درست سرت کن”. این بار منم داد میزنم: “درست سرم کردم” . نیروی انتظامی مستقر در باجه سرش را بالا می‌آورد و کسی که آن‌طرف گیت نشسته، دستگاه را روشن می‌کند تا زودتر رد شوم و می‌گوید:” جلوی این سرت کن بعد برو آن‌طرف تر و روسریت را بردار”.

جا می‌خورم و فکر می‌کنم چقدر تغییر صورت گرفته است و البته قصد من مقاومت تا لحظه‌ای است که هزینه اش بابت حکمی که دارم،زندان نباشد؛ چون اکنون از نظرم بیرون باید بود. بلند می‌گویم حق با آهو دریایی بود باید همه لباس‌هایم را دربیاورم .
داخل ایستگاه، زنان بدون حجاب ،کم و بیش حضور داشتند اما در صفی که من برای سفر به مشهد ایستاده بودم زن بی حجاب نبود. دم گیت خروج مرد مامور حراست باز داد زد: “حجاب سرت بزار” و من دستم را به سمت روسری بردم و گفتم به تو ربطی ندارد.
زنی چادری که پشت سرم بود گفت :”در غرب هم اینطوری نیست”. گفتم:” خانم من به شما احترام میگذارم شما هم باید به من احترام بگذارید”

. بدون حجاب سوار قطار شدم و در مسیر هم کسی مزاحمتی ایجاد نکرد. زن کنار دستی‌ام ولایی بود اما رفتارش محترمانه بود و با هم گرم صحبت شدیم.

در ایستگاه مشهد هم مشکلی پیش نیامد. اسنب سوار شدم تا مقصد.

مشهد شهری متفاوت تر از قبل بود. در وکیل آباد و سجاد زنان بدون حجاب در تردد بودند، در ایستگاه‌های مترو از دیدن زنان جوان بی حجاب تعجب کردم. مشهد برای من شهری مذهبی بود و این‌بار انقلابی را در اینجامی‌دیدم.

همراه دوستانم تا نزدیکی حرم بدون حجاب رفتیم . یک جا کسی گفت :”زن زندگی ازادی”، پسر جوانی بود که با خنده گفت و نتوانستم بفهمم با چه نیتی گفته است.

در مسیر نزدیک حرم حوزه علمیه زنان قرارداشت که همزمان با گذر ما تعطیل شدند. جمع زیادی بودند و از میانشان فقط دو زن جوان به تذکر دادن و بحث کردن با ما پرداختند.. گفتیم که نباید دخالت کنند که حجاب اصلا اجباری نیست. به آنها گفتم:” اگر تو راست می‌گویی با این وضعیت امام رضا باید مرا سنگ می‌کرد پس چرا اتفاقی‌ برای من نیافتاد؟”، بهرحال راهمان را در پیش گرفتیم و رد شدیم.

به کیوسک نیروی انتظامی رسیدیم. زنان پلیس ما را دیدند بیرون آمدند و گفتند:” حجابتان را سرکنید”. ما هم گفتیم داریم رد می‌شویم و ماشین منتظرماست. سوار شدیم و آنها هم جلوتر نیامدند.

من همه این سکوت‌ها و تعلل ها را ناشی از ترس از مردم و افزایش نارضایتی حتی بین نیروهای انتظامی می‌بینم. ناشی از مقاومت زنان و هزینه‌های بیشماری که دادند. حتی در نزدیکی حرم خادمی به دوستم گفته بود دمتون گرم. نگاه تعجب آمیز بعضی از زنان به ما پر از بهت و شگفتی بود. گویی از مقاومت ما یخ زده بودندویا شاید قانع شده بودند که حجاب امری اختیاری است.

مرد کهنسالی با کلمه” کثافت”خطابم کرد، منهم بلند فریاد زدم:” کثافت خودتی” چون از نظر من چنین افرادی که حریم دیگران را رعایت نمی‌کنند باید هزینه دهند.

روایتم را سال جدید نوشتم تا بگویم اعتراض و مقاومت مدنی کارساز است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)